تو کربلای معاصر بودی

سمانه رضاپوریان

1 خرداد 1385 ساعت 8:00

نمی دانم، هرچه هست خاک تو گیراست حتی برای من که تو را هرگز ندیده‌ام، ولی در رؤیای تو همیشه غوطه‌ورم.


شماره 23 ـ جمادی الاول و جمادی الثانی 1427 ـ خرداد و تیر 1385

چه رازی در تو نهان است، ای خاک مقدس!

خداوند، چه ودیعه‌ای در تو نهاده که این‌چنین عزیز گشته‌ای؟

چه جذبه‌ای در هوای توست که دل‌ها سخت مجذوب تو گشته است؟

ای خاک جنوب!

تو محدود به مختصات جغرافیایی نبودی و در حصار تنگ زمان نماندی، تو از ازل جاری بودی و تا ابد خواهی ماند.

آیا آدم علیه‌السلام در این سرزمین 40 سال گریست و خدایش را باز خواند؟

آیا برای کشتی نوح علیه‌السلام تو ساحل امن بودی؟

آیا ابراهیم علیه‌السلام از برای اسماعیلش، به قربانگاه تو آمد؟

و یا موسای عمران عصای چوبین خود را به روی سینه‌ی ستبر تو جا گذاشت؟

آیا کهفیان، این سرزمین را در خواب دیده بودند؟

نمی دانم، هرچه هست خاک تو گیراست حتی برای من که تو را هرگز ندیده‌ام، ولی در رؤیای تو همیشه غوطه‌ورم.

چگونه در قلب خود سلمان و ابوذر و مقداد و یاسر و... پروراندی؟

آنها چگونه سینه‌هایشان را پذیرای گلوله‌ها کردند و به مهمانی خمپاره‌ها رفتند؟

به من بگو

که تو بهترین راوی روزهای عاشقی هستی!

از خاک تو بود که آنان ره به سوی افلاک یافتند و مُحرم حریم الهی گشتند.

چگونه خودم را پیدا کنم در این گیرودار سنگ و آهن؟

چگونه همانند یارانت، دلی شیدا داشته باشم، چه آنان، شیداترین مجنون بودند و مرگ را در مجنون‌ترین جزیره‌ات به بازی گرفتند. دستار سبز عشق را بر سر نهادند، شربت سرخ شهادت را جرعه جرعه نوشیدند و زان پس سبکبالانه به دیدار عاشق‌ترین معشوق شتافتند.

قلمم یارای نوشتن حماسه‌ای این‌چنین را ندارد و قلبم هنوز بی‌تاب است، بی‌تاب یاران سفرکرده‌ات و چه خوب گفته‌اند: «شرف المکان بالمکین؛ اعتبار مکان‌ها به انسان‌هایی است که در آنها زیسته‌اند.»

ای کاش مرا می‌خواندی تا خاک قدومشان را سرمه‌ی چشمانم کنم، اما چه کنم که از کاروان جا مانده‌ام ای وادی ایمن و ای جولانگاه عشق!

مرا به سوی خود بخوان، که تو برای تمام زمین، کربلای معاصر بودی و برای تمام زمان، عاشورا...


کد مطلب: 9773

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/9773/کربلای-معاصر-بودی

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir