تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۰۹:۵۲
۰
کد مطلب : ۱۰۲۳۸

بحر طویل شب معراج پیامبر(ص)

بحر طویل شب معراج پیامبر(ص)
ابتدای سخن از معنی بسم‌الله رحمان و رحیم است. بنام ملک العرش که مستجمع افراد و عدیمست، در او تجزیه را نیست ره و هست ز هر راز نهان آگه ذاتش ز هزاران ازل البته قدیمست، بود واحد و اما نه چنانی که بود وحدت معروفه، که گویی یک و آنگاه دوم جویی و آن که دو نصف یکی او را به خیال آری و تخم از بر این شوره زمین کاری و مردود شوی لیک چنان داد به همه شئی بود ساری و از جمله مجرّد بود و عاری و او را نه شریکست و نه ضد، نیست و را همسر و (ند) فهم و خرد را نبود ره به وصالش، شده در نعمت و صفت ناطقه لالش، زهمه شئی عیان بین تو جمالش، ز رخ ختم رسل فاش نگر نور جلالش، ز شب سیر چو پاسی بگذشت احمد و محمود و محمّد به سریر عظمت خفته و بیدار جهان بود دلش، حمدکنان لعل لبانش چو یکی غنچه نشکفته، به ناگاه صدای پر جبریل شنید آن شه و بگشود نظر دید زهر سوی دو صد خیل ملک صف زده همراهی جبریل امین، برق بُراقی که ز رخسار و سر و ساق و سمش مات پری گشته وحوری به تراب قدمش رخ بر جا هشته؛ غلمان سر زلفین سمن سای به خاک رهش آغشته، ملائک همگی نعره صلوات کشیدند به خاک قدم ختم رسل؛ حضرت جبریل امین، بوسه زد و گفت که دارم به تو از حضرت معشوق سلامی و پیامی که ایا معنی لولاک نُه افلاک و بهشت و قلم و لوح و دگر کرسی و عرش آمده از بهر قدومت چو زمین فرش و تمنای لقای تو نمودند زجا خیز و ببین قدر خود و قدرت ما را .


نبی‌الله چو بشنید زجا خاست به صد شوق و شعف زین براق عرش عظیم آمد و بر قلب احد نقطه میم آمد و بر پشت همان مرکب فرخنده همه سر قدیم آمد در گام اول شد به سوی مسجداقصی و کشید از جگر او نعرف ز شوق قدم سید بطحا و از آن نعره به وجد و طرب آمد ز ثری تا به ثریا غرض از مسجد اقصی که بود آخر این عالم دنیا و رسولان معلا همه بودند در آنجا خبری نیز جز این هست چو سلطان رسل از قدم اقدم خود داد شرف مسجد و آن گاه فرود آمد و ارواح رسل در بر آن هادی کُل آمده با عجز تمنای امانت بنمودند به فرمان خدا کرد امامت نبی‌الله از آن جا به سوی عالم بالا شد وزین شش جهت و پنج حس و چار حدود بشری رست ولی با بشریت به سوی مرتبه‌ی امر بپیوست سوی بحر مسال آمد و از بحر مسالی چو یکی گوهر سرمد گذرا گشت به سوی کره نار، چو یک شعله جو اله روان گشت و به طوف قدمش آتش سوزنده چنان آب روان گشت به منزلگه مه آمد و چون یافت قمر مژده پی خدمت او بست کمر، از طبق نقره خامی که و را بود به سر در بر آن فخر بشر از پی ایثار فرو ریخت از آن جا به سوی برج عطارد شد و آن گاه عطارد قلم از دست بینداخت به خدمت شد و در چاکری حضرت او دل ز همه شئی بپرداخت و ز آن جای به سوی فلک زهره روان گشت، ز کف زهره‌ی چنگی، همه آلات طرب را به زمین هشت، به خدمت چو یکی عبد کمین آمد و زآنجای به سر منزل خورشید شد و نیر رخشنده شد و نیر رخشنده بدان عارض فرخنده به تمجید شد و بوسه به خاک قدم خسرو بطحازد و زویافت بسی فرّ و ضیا را.


شد چو روح‌الله از این واقعه آگه بر برهان حقیقت شد و گفت ای نبی رأفت و رحمت، زتو مار است به سر تاج شرافت، نه کسی را بود این قدر و شرف، چون تو دُری هیچ نبودست و نباشد به صدف، ما همه جزئیم و توکل، این من و این خیل رسل، جمله به دربار پر انوار تو داریم رخ عجز و نیاز و سر تسلیم، شه سرمد، مه محمود محمّد، به جوابش زره لطف ستودی و از آن جا گذر از شوق نمودی و یکی منبری از نور شرف دید و یکی قبه ز یاقوت، به هر پایه ز آثار جلال و عظمت، فوج ملایک ز پی یکدگر استاده و در صدر همان منبر انور، چو نظر کرد پیمبر، ز صفا دید رخ حیدر صفدر، علی عالی اعلا، ولی والی والا، شه اورنک فتحنا،‌ نبی از شوق بفرمود به جبریل امین بین که علی علیه‌السلام یافته سبقت زمن اند ره معراج، امین گفت که ای بر سر هستی ز جلال و شرفت تاج ملایک، به تمنای رخ حیدر کرار، بنالیده به درگاه مهین خالق جبار و زانوار جمال است که بینی تو همین صورت فرخنده نبی حمدکنان رفت سوی منزل مریخ چو آن کوکب رخشنده به دید آمد و افکند ز کف تیغ و سر از عجز به خاک ره سلطان رسل سود به پا برد بسی حمد و ثنا معنی اسماء خدا رفت به سوی فلک مشتری و مشتری از وجد و طرب عقد ثریا به نثار رهش افکند ز کف رفت نبی عربی با دو صد اجلال و شرف رو به سوی بزم زحل یافت خبر چون زحل از مقدم آن میر اجل، بهر نثار قدمش ریخت جلل، بست به خدمت کمر و یافت تشرف پس از آن رفت رسول فلکی تا فلک اطلس و ز آن جا سوی اعلا شد و طی کرد بسی بحر پر انوار و از آن پس به سوی مسجد معمور شد و بار دگر ز آدم و خاتم همه بستند به خدمت کمر و کرد امامت نبی‌الله بدان خیل رسل چونکه از آن جانه معمور برون آمد و دو چشمه عیان دید بنوشید زیک چشمه و زان دگری شست تن و داخل جنت شد و بر کرسی (رفعت) شد و رضوان به نثار رهش افکند سر اندر قدمش حوری و غلمان زد گر سوی به کف مجمره عود، به هر قصر قدم رنجه بفرمود عروسان بهشتی به رهش جان به کف آورده وبی پرده نهادند به خاک قدمش چهره و طوبی زره شوق هر آن طوق که از در وگوهر داشت بیفکند. بس انهار زهر گوشه روان دید و به فردوس برین آمد و قصری به نظر آمدش از حوری و غلمان، بر آن معنی یزدان، به ادب بسته صف از هر طرفی گفت به جبریل ببین مرتبه و قدر علی را.


گفت جبریل که ای خسرو اقلیم رسالت بود این خسرو اقلیم ولایت به خدا نیست مکانی به سماوات و زمین و فلک و عرش که خالی بود از نور جمال اسدلله: علی هست زهر راز نهان آگه و گفتا نبی‌الله که قدر علی از این همه اعلا بود و او ولی حضرت یکتا بود و بسم‌ خدا را.


نقطه با بود آنگاه سوی رتبه اعلا شد و همراه به هارون و به موسی شد و بشنید که موسی به خود این گفت که مرقوم مرا هست گمان اینکه منم برتر و بهتر و همه خلق جهان لیک ندانند که اندر بر این معنی لولاک منم پست‌تر از خاک نبودی اگر از رتبه احمد نشدی خلق کسی در همه ادوار، خدا را نبود بنده به از احمد مختار، که او راست وصی در دو جهان حیدرکرار، غرض خسرو اورنگ دنی رفت از آن جا بسوی سدره عیان دید جلالی که ندیده ست و نبیند کسی آنگاه یکی قصر زهر در به نظر آمدی او را که نظیرش نتوان یافت بپرسید ز جبریل امین، گفت که از خادم او پرس، جو پرسید بگفتا که بود از وصی ختم رسولان، نبی‌الله بسی شاد و کرد بسی شکر خدا را.


الغرض ماند براق از ره و جبریل امین نیز بجا ماند ، بفرمود رسول از چه نیایی زپیم؟ گفت بفرما که حریف تونیم، یکسر موگر گذرم، برق تجلی فتد اندر پرم، اینک تو و این راه، که من نیستم آگاه، نبی رفت به تنهایی و ناگاه یکی شیرعیان گشت ، پس از نعمت بگفتا که منم شیرخداوندی و این راه مرا باشد اگر خواهی از اینجا گذری تا که بیابی خبری ساز مرا کام روا، داد نبی خاتم و ره باز شد آنگاه شد از عالم اقدس، بسوی فیض مقدس، پس از آن دید بسی بحر پر انوار، به هر بحر زدی غوطه ولی پای نبی ماند ز رفتار، بگفتا که ایا بار خدا باش مرا راهنما، دید که یک شقه از انوار، از آن مرحله پیدا شد و شد رفرف و سر بر قدم شاه فلک جاه نهاد از شعف و گفت نشین بر زبر زین من و ساز سرافراز مرا در زمن، آن خسرو اورنگ شرف گشت سوار و بسوی طی حجابات و مقامات شد و کرد گذر از سر لوح و قلم و کرسی و آنگه به سوی غیب مضاف آمد و بالای سرادق شد و هفتاد هزار از حُجب قرب عیان دید و سوی عالم اطلاق شد و عرش عیان دید و گذشت از قدر عینی تفضیلی اجمال و سوی مرکز لاهوت شد و شد بسوی طور دوم، عالم اسماز میان و چو در کنگره قاف قدیم از عظمت کرد نظر،‌ دید بسی شهر و به هر شهر بسی مسجد و بس منبر و محراب، به هر مسجد و هر منبر و محراب، به هر مسجد و هر منبر و محراب علی بود عیان گشت محمد ز وفا شکرکنان، رفت سوی عالم تحمید و از آنجا به سوی بحر ازل تاخت، چون آن بحر بپرداخت سوی غیب غیوبی شد و مستغرق انوار منیر آمد و هفتاد هزار از حجب رحمت عصمت، به نظر آمد و ز آنها گذرا گشت و به ملک احدی رفت و گذر کرد، ز افلاک ابد رفت برون، از فلک سرمد طی کرد حجابات معبد، گذرا شد پس از آن در فلک لاو برون رفت ز منزلکه الا و بزد خیمه از آنجا به مقامیکه در آنجا نه قمامست و نه جا قرب بعید ست ز قربیکه بود قرب نما، نقطه‌ی میم از کمر احمدی افتاد نماند اسمی و رسم و صفتی نعتی و حرف و لغتی بین به مقداررد و قوسین کمان ماندند آمد ایا ختم رسل، خوش بر ما آمده‌ای، احمد مرسل ز وجود خود و ذرات سماوات و زمین و فلک و کرسی و لوح و قلم و عرش شنید آن سخن آنگاه به تعظیم و سجود آمد و بنمود چنین عرض که ای خالق هر بنده آزاد جنابت به من این فخر و شرف داد، دوم بار ندا آمد چون صوت اول کای نبی رحمت اگر ذات گرام تو نبودی به نظر خلق نمی‌کردم این هر دو سرا را.


احمد آن صورت چو بشنید بسنجید که این صوت خدایا که علی، صاحب آن صوت بود رخ به زمین سود دگر باره خداوند بفرمود که بنگر به زمین، معنی اسماء یقین، چون به زمین، کرد نظر دید علی را که نظر سوی وی افکنده لبش گرم تبسم، به نبی کرد تکلم، که مبارک بودت ایشه و النجم و تبارک، چو رسول مدنی دید چنین مرتبه را، کرد بسی حمد و ثنا باز ز درگاه خدا سوی رسول دو سرا،‌ آمدی آواز که بردار سر، ای محرم هر راز، چو احمد بنیوشید همان صورت علی بود که بشنیده هماندم ز زمین ماند بسی در عجب و دید یکی خوان و یکی ماهی بریان و در او بود یکی ظرف پر از شیر، ندا آمد ایا معنی اسما، بود این ماهیت جمله اشیا،‌که نهادیم برت شیر ز پستان معانی، به شکر خنده بیالا دو ببین لذ قرب، احمد از آن نکته بسی شاد شد و شکر بپا برد و سرافکند و چنین کرد بیان، کاری به تو هر راز عیان، نیست مرا تاب که تنها خورم این مائده را،‌کن مددی ،‌دید یکی دست از آن پرده عیان گشت و یکی لقمه از آن ماهی و آن شیر چو برداشت نهان شد ز نظر خوان، همان سیب دو نیم آمد و یک نیمه از آن شد به پس پرده ، چوبی پرده نبی دید بدان دست یدالله علی خوان چون نهان گشت بسی راز مگو را به خفی و به جلی دید و شنید او که ز دربار الهی بسوی احمد مختار، خطاب آمد. کای منبع اسرار، نه ما را به زمین و به زمان غیر علی هست ولی اوست وصی تو و شیر من و شمشیر تو و معنی تقدیر من و باعث تو قیر نو، هر کس که به من راه تقرب طلبد هست علی راهنما نیست به جز طاعت او راه نجاتی اگر این خلق سوی طاعت او متفق آیند، شود آتش دوزخ ز میان، دوستی اوست بدین کون و مکان، حرز امان، فرض بود مهر علی بر تو ایا فخر زمان، گو به همه پیر و جوان، تا که بجویند از او راه هدا را.


یافت رخصت به نزول آمد و بگذشت زحد احدی تا بسوی سدره و جبرئیل امین منتظر مقدم برهان یقین بود به دیدش رخ رخشنده و شد پیش رخش بنده و بپیمود دگر باره ره و خواست ز دوزخ شود آگه، به سوی مالک دوزخ ز خدا امر شد و دید هر آنرا که معذب به عذابست ز هر گونه وز آنجا به زمین آمد و در نزد نبی سرور دین آمد و گفتا که مبارک بودت رفتن معراج نبی دید در انگشت علی خاتم و آن نیمه‌ی از سیب که در پرده نهان گشت. هر آن راز که از حق به نبی عربی قرشی گفته شدی گفت علی جمله‌ی آن راز وز انجام وز آغاز عیان شد به نبی بود علی همره و گفتا که تویی سّر خداوند و کسی پی نبرد سّر خدا را.


بارالها به حق روح رسالت،‌به علی شاه ولایت، به همه معنی اسما و حقیقت ،‌نظری ساز زجود و کرم و لطف و عطا بر همه‌ی امت احمد که نپچیده سر از دوستی آل علی، خاصه به «رفعت» نظر از لطف بفرما که به جز مهر علی نیست مرا او را به جهان ملجأ و ملجا نبود در دل او غیر هواداری اولاد پیمبر شب و روز است مر او را هوس منقب حیدر صفدر، به همین شیوه کند فخر به شاهان جهان دار، سراسر به شفیع آورد این قصّه‌ی معراج پیمبر،‌ببرت در صف محشر، تو بیامرز گناه همه را از کرم و رحمت بی‌مر، تویی ای خالق اکبر، ز کرم از همه برتر، چه شود گر تو بیامرزی از الطاف گناه همه خلق دو سرا را.


طوطی ناطقه‌ی هند معانی و فا شد به شکر خایی و بر لب شکر شکر شه قادر وحی و صمد و ناظر وقیوم و قدیم ازلی، خالق پنهان و جلی، مالک ملک احدی، واقف هر نیک و بدی، صانع بی‌آلت و ید، جامع هر رشد و رشد، راحم هر عاصی و بی ملجاء و عالم به خفا و به ظهورت و بر وزارت همه ذره و ذرات سماوات و حجابات و مقامات خدائیکه به یک حرف کن ایجاد همه کون و مکان کرد، زمین را چه زمان کرد، حکیمی که ز آثار، صفا بخشد و بر درد دوا بخشد، بر خسته نوا بخشد و بر سینه صفا بخشد، بر هر گل و هر خار عطا بخشد و بر شاخ و شخ از لطف دهد میوه‌ی صد رنک، بخوان کرمش مرد و زن و پیر و جوان و ملک و حور و فلک، مهر و مه و ارض و سما، پست و بلند و حجر و بحر و برو خشک و تر و نور و ظلم، شادی و غم، مهر و ستم آب و هوا، آتش و باد و ثمر و تلخی و شیرینی از آن خوان کرم بهر به اندازه دهد مور زمین مرغ هوا را.
مرجع : وبلاگ بحر طویل
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما