کد مطلب : ۱۰۲۸۵
بحر طویل امام رضا(ع)
از ستمکاری مامون ستمگستر میشوم، شدم بر عنب سم زده مسموم، جگر خسته و مغموم؛ در این ساعت معلوم، پس از روزی مقصوم، اجل بر من مظلوم، مقدر شد و معلوم، چه سازم من معصوم، ز هستی شده معدوم، حیاتش شده مخنوم، ز یاران همه محروم، مگر خادم و مخدوم، چه از هند و چه از روم، که هستید در این بوم، جزا را شده موهوم، بدانند ز قیوم، شود بر همه مفهوم، که مسمومم و محروم، قضا را شده محکوم، وفا را شده موسوم، به حال من مظلوم، دل سنگ شود موم، بدارند چو مرقوم، در او نام رضا را.
ای اباصلت دل افکار حزین خیز و در خانه نخستین، به رخم بند پس از این ز زمین فرش فروچین که شود خاک زمین، بستر از این زار حزین، نیست مرا چون که معین، غیر خداوند یقین، قسمت من بود همین، عاقبتم کار چنین، گردد و بدرد و کنم دار فنا را.
ای صبا بر به تقی از من مظلوم خبر، گوی که تو هستی مگر بیخبر از حال پدر، بسته رضا بار سفر، کن به سوی طوس گذر، بین که چو شمع است شرر، بر دلم از سوز جگر، بستر من خاک نگر، ب نهم از خشت تو سر، بر سر زانوی تو بگذار و نظر سوی تو در وقت حذر باشم از اشک بصر، بنگریام عارضتر، وه که به معصومه خبر، کس نبرد تا که گذر، بر سر من آورد و پاک زند رخت عزا را.
ای (تراب) از غم سلطان غریبان، عوض اشک به دامان، بفشان لولوء و مرجان، که چرا شاه خراسان، به خراسان چو غریبان، شده مسمون ز عدوان، شده معقول ز دونان، به لب آورده ز غم جان، شده جانش بر جانان، ز وطن مانده به حرمان، ز تقی مانده به هجران، نه به طوسش سر و سامان، نه ورا داروی درمان، ز دلش تا فلک افغان، ز فغانش همه ارکان، متزلزل که به دوران، ز چه فکرند بقا را.
(کتاب بحر طویلهای چهارده معصوم)