آرمان هیأت - بحر طویل درباره ولادت پیامبر(ص)

فرهنگ: بحر طویل درباره ولادت پیامبر(ص) را حاج غلامرضا سازگار سروده است.

شب شوق و شب وجد و شب شور و شب پیدایش نور و شب تکرار تجلای رسولان الهی، رسد از ارض و سما و ملک و حور، گواهی که شب هجر سر آمد، سحر آمد سحر آمد، خبر آمد، خبر آمد که شد از آب تهی رود سماوه، شده چون دامن تفتیده صحرای قیامت کف دریاچه ساوه، خبری تازه به گوش و رسد از غیب سروش و شده آتشکده فارس خموش و عجبا این که فرو ریخته یکباره به هم کنگره کاخ مدائن، نفس پادشهان حبس شده در دل و گشتند همه لال و ز گفتار، به امر احد خالق دادار، دگر راه سماوات به شیطان شده مسدود، بتان یکسره بر خاک فتادند و نگویند مگر ذکر رسولان دو سرا را.

عرش و فرش و ملک و آدمی و کوه و در و دشت و یم و قطره و مهر و مه و سیاره و منظومه شمسی و کرات و همه افلاک الی این کره خاک ز برگ و بر و ریگ و حجر و شاخه و نخل و ثمر و بام و در و مرد و زن و پیر و جوان، ابیض و اسود، همه گویند درود و صلوات از طرف ذات خداوند تبارک و تعالی و همه عالم خلقت به خصال و به کمال و به جلال و به جمال و قد و بالای محمد که خداوند و ملائک همه گویند درودش، همه خوانند ثنایش، همه مشتاق لقایش، همه عالم به فدایش، همه مرهون عطایش، که خدا خلق نموده است به یمن گل رویش فلک و لوح و قلم را، ملک و جن و بشر را و همه ارض و سما را.

چار ماه است که گردیده به تن آمنه را جامه ماتم، به رخش هاله‌ای از غم، غم عبدالله والا گهرش، شوهر نیکو سیرش، اشک روان از بصرش، اشک نه خون جگرش، خون نه که یاقوت ترش، بود یکی غنچه از آن لاله پرپر ثمرش، داشت چو جانی به برش، بلکه ز جان خوب ترش، مونس شام و سحرش، تا که شبی دید همان مادر دلباخته در خواب که در دست گرفته است گلی خرم و شاداب، که برده است ز گل‌های دگر آب، نظر کرد بر آن لاله فرخنده که برگشت، یکی قرص قمر گشت، به یک لحظه پسر گشت، نکوتر ز گدر گشت، چو بیدار شد از خواب، خوش و خرم و شاداب، دلش شد ز شعف آب، به یاد آمدش این نکته که نه ماه تمام است، مه حسن ختام است، رسیده است مه میلاد گرامی پسرش، بر رخ قرص قمرش خندد و بی‌پرده کند سیر تماشای خدا را.

لحظه‌ها بود بر آن مادر فرخنده افراشته اقبال، بسی بیشتر از سال، شب و روز زدی طائر جانش ز شعف بال، که کی جلوه کند از صدف آن گوهر اجلال، که یک بار دگر نیمه شبی خواب ربودش، همه شد نور وجودش، ز عنایات خداوند و دودش، عجبا دید که خورشید ز چهلوش درخشید و فروغ ابدیت به جهان یکسره بخشید، به ناگاه در پاکش ز صدف داد ندا، کای صدف گوهر یکتای خدا، مادر انوار هدی، خیز که هنگام فراقت به سر آمد، شب تنهایی و اندوه و غمت را سحر آمد، شب میلاد گل گلشن هستی به نجات بشر آمد، چه مبارک سحری بود که ناگاه به هم درد فشردش، شبی آرام در آن حجره خاموش، نه یاری نه قراری، تک و تنها ز دم احمدی خویش پراکنده در امواج فضا عطر دعا را.

دگر از درد گل انداخته رخسار نکویش، شده انوار خداوند فروزنده ز رویش، نگهش سوی سما بود و همه محو خدا بود که سقف حرمش لاله صفت باز شد و لحظه اعجاز شد و با خبر از راز شد و دید در آن درد و المچار زن پاک، تو گویی که رسیدند از افلاک و همانند ندارند به روی کره خاک، یکی حضرت حوا و دگر مریم عذرا و دگر هاجر و سارا، همه مبهوت جلالش، همه بر دور جمالش، همه دیدند مقامش، همه گفتند سلامش، بگرفتند در آغوش چو جانش، زهی از عزت و شانش، نگه هاجر و سارا به گلستان رخ هور نشانش، که در آن لحظه کف دست به پهلوش کشید از دو طرف مریم و عذرا که به یکباره به پا خواست صدای خوش تکبیر، ز کوه و شجر و دشت و در مکه، جهان غرق در انوار الهی شد و دیدند که مرآت جمال احد قادر سرمد، مدنی مکی ابوالقاسم و محمود و محمد نبی امی خاتم به روی دامن مریم ز فروغ رخ خود کرد منور همه جا را.

بشوید از دو لب آمنه آن مادر فرخنده احمد که چو بگذاشت قدم بر کره خاک محمد ز رخش نور عیان گشت و فروزنده از آن نور جهان گشت که با جلوه ماه رخ او دیدمی از دور قصور یمن و شام و به گوش آمدم از جانب معبود ندایی که الا آمنه زادی پسری را که بود از همه خلق سرآمد، که بود آینه طلعت ذات احد قادر سرمد، که بود کنیه ابوالقاسم و نام احمد و محمود و محمد، که در آن حال همان چار زن پاک، تن خوب‌تر از جان و را شسته به ابریق بهشتی، پس از آن مریم عذرا به یکی حله زیبای بهشتیش بپوشاند و لب خویش به لبخند گشودند و سلامش بنمودند و ستودند مقام و شرف و عزت آن پاک‌ترین عبد خداوند نما را.