تاریخ انتشار
چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۵۹
۰
کد مطلب : ۱۷۷۴۹
محمود حکیمی از زندگی‌اش می‌گوید؛

آغاز داستان‌نویسی با نگارش انشاء درباره اهل بیت(ع)

آغاز داستان‌نویسی با نگارش انشاء درباره اهل بیت(ع)
محمود حکیمی، نویسنده و مترجم قرآن کودک و نوجوان به بیان خاطراتی از دوران کودکی خود و چگونگی آشنایی با قرآن کریم و انس با آن پرداخت و در آغاز با بیان اینکه در شهریور ۱۳۲۳ در خیابان خراسان، خیابان لرزاده متولد شده است، گفت: مرحوم پدرم، جلال حکیمی عشق و علاقه عجیبی به اهل‌بیت‌(ع) داشت و مادرم نیز همین‌طور. پدرم من را به هیئت‌های دینی می‌برد و همین موضوع باعث آشنایی من با قرآن شد. در حالی که در آن سن نمی‌توانستم بخوانم، اما با قرائت‌های قرآن که پیش از شروع مراسم انجام می‌شد، زمینه انس من با قرآن کریم فراهم شد.
حکیمی با اشاره به اینکه برنامه این هیئت‌ها در آغاز با تلاوت قرآن شروع می‌شد، اظهار کرد: از سویی نزدیک منزل ما مسجد «لرزاده» بود که مرحوم «شیخ‌علی اکبر برهان» آنجا پیش‌نماز بود. وی مدرسه‌ای برای کودکان پیش از دبستان و دبستانی تأسیس کرده بود که من هم از ۵ سالگی وارد آن شدم. آن طور که اطلاع دارم هنوز آن مدرسه در همان مکان قبلی فعال است.

کودکان باید معلم قرآن خود را به خاطر بسپارند
وی با بیان اینکه همیشه از بچه‌ها باید بخواهیم نام اولین معلم قرآن خود را به خاطر بسپارند، گفت: معلمان بسیار ارزنده‌ای در آن مدرسه تدریس می‌کردند. پس از آشنایی با حروف الفبا، معلم، آیات کوچک قرآن کریم را پای تخته می‌نوشت و از ما هم می‌خواست همراه وی، آنها را بخوانیم. نکته جالب توجه برای من این است که او آموزش قرآن را از سوره «حمد» آغاز کرد.
این نویسنده قرآنی افزود: معلم سوره حمد را خواند و ترجمه کرد و از ما هم خواست همین کار را انجام دهیم و در ادامه سوره توحید بود. این مرد بزرگ(معلم قرآن) تلاش کرد در آغاز ما را با ترجمه نماز آشنا کند و به همین دلیل است که من به نقش معلم خیلی اهمیت می‌دهم. یکی از عواملی که باعث شد در ادامه حیات و زندگی، من نیز معلمی را انتخاب کنم و سال‌ها در این کسوت باشم، همین معلم پیش از ابتدایی بود.

نویسنده «همراه با عارفان، عیاران و جوانمردان» عنوان کرد: مرحوم مادرم روی قرآن خیلی حساس بود. تصویر ذهنی من از وی تا آخر عمر ایشان، در هنگام قرائت قرآن بود و یا دعاهایی از مفاتیح. در محله ما آنقدر هیئت‌های مذهبی بود که تأثیر آن هیئت‌ها نیز در ترویج فرهنگ قرآنی بسیار چشم‌گیر بود. مکتب العباس(ع)، مکتب الحسین(ع)، محبان الحسین(ع) و تعداد بی‌شماری از این هیئات مذهبی در آموزش و همراهی من و نسل آن روز با قرآن مؤثر بود.

«صدر‌ الحافظ» به حفظ قرآن تشویقم می‌کرد
حکیمی ادامه داد: یکی دیگر از آموزگاران قرآن من، دایی «صدر الحفاظ» بود که خود حافظ قرآن بود و من را به حفظ قرآن تشویق کرد. لقب «صدر الحفاظ» به این دلیل به دایی من اعطا شده بود که در حفظ قرآن، بسیار برجسته و شناخته شده بود.
وی ادامه داد: در محله خیابان خراسان، دو مسجد معروف وجود داشت، یکی «لرزاده» و دیگری مسجد «نور» که «شیخ جواد فومنی» آنجا حضور داشت. وی از مبارزان جدی و مجاهد علیه رژیم پهلوی بود و هر سال حتماً ۳ ماهی زندان بود. ساواک و شهربانی بارها او را دستگیر کردند و هر بار از او می‌خواستند تعهد بدهد که به فعالیت‌های خود ادامه نمی‌دهد، اما گوشش به این تهدیدها بدهکار نبود.
حکیمی گفت: شیخ جواد فومنی هم، مرکز آموزش قرآن تأسیس کرده بود و من آنجا هم حاضر بودم. البته آن زمان مدرسه می‌‌رفتم. رفتن به مدرسه‌ای که در بازار واقع‌ شده بود، برای من خیلی جالب بود؛ چراکه چند مسجد بسیار فعال در بازار وجود داشت. در بازار با چند مسجد دیگر مثل مسجد «عزیزالله خان»، «بزازها» و ... آشنا شدم و تقریباً تمام ماه محرم‌ را به آن مساجد می‌رفتم، به ویژه مسجد «آقا سیدعزیزالله‌ خان» که در آن دوران مرحوم فلسفی ایام محرم از ساعت ۱ ـ ۲ بعد از ظهر منبر داشت و پیش از آن جلسه تدریس علوم قرآنی برپا بود.

اولین داستان حکیمی درباره زندگی مصعب بن عمیر بود
نویسنده «در مدرسه مولانا» ادامه داد: معمولاًً در جلسات قرآنی که آن زمان برگزار می‌شد، بیشتر به قرائت قرآن می‌‌پرداختند، اما معلم قرآن در کلاس درس مسجد «آقا سیدعزیزالله‌ خان» به آموزش ترجمه‌های قرآن توجه ویژه داشت و بر آموزش زبان عربی تأکید می‌کرد.
حکیمی با بیان اینکه همیشه با قرائت قرآن یاد این اساتید می‌افتم، اظهار کرد: مجموع این اتفاقات باعث علاقه‌مندی من به داستان‌های دینی شد و اولین داستان من در سال ۱۳۴۷ درباره زندگی «مصعب‌ بن عمیر» با نام «اشراف‌زاده قهرمان» متأثر از همین آموزش‌ها، منتشر شد.
وی در ادامه به آشنایی خود با شخصیت اصلی اولین داستان خود اشاره کرد و ادامه داد: برای اولین بار نام او را یکی از قاریان قرآن پیش من مطرح کرد و گفت: «خانواده او بسیار ثروت‌مند بوده و بهترین اسب‌ها را داشته و یک بار که در حال حرکت بوده به محمد‌امین(ص) بر‌می‌خورد، در حالی که اطراف او را تعدادی فقیر و برده گرفته بود و جذب سخنان او می‌شود و ...»
حکیمی درباره کشف قابلیت نویسندگی در خودش اظهار کرد: دوره قبل از دبستان خیلی در زندگی من مؤثر بود؛ چراکه با ورود به دبستان خیلی‌ از افراد تازه الفبا یاد می‌گرفتند، اما من می‌خواندم. از سال سوم دبستان معلم متوجه این توانایی در من شد و مجله‌های کودکان را می‌آورد و از من می‌خواست بخوانم که نام یکی از آن مجله‌ها «دانش‌‌آموز» بود.

شروع نویسندگی
صاحب کتاب «رودخانه خروشان عشق» گفت: سال ۱۳۳۴ ـ ۱۳۳۵ معلمی داشتیم به نام آقای «قروی» که امیدوارم زنده باشد؛ از من خواست انشاء بنویسم و من هم چند زندگی‌نامه از امامان شیعه(ع) را که مادرم برای من تعریف می‌کرد، نوشتم و سر کلاس خواندم. معلم کلاس با شنیدن این انشاها گفت: «من با اطمینان می‌گویم تو نویسنده می‌شوی. از این به بعد در روزنامه دیواری مدرسه همکاری کن و داستان دینی بنویس.» از آنجا فعالیت‌های نگارشی من شروع شد.

اولین چاپ آثار در مجله «کیهان بچه‌ها»
وی افزود: شروع رسمی چاپ آثار من به مجله «کیهان بچه‌ها» باز می‌گردد. اولین بار داستانی را در سال ۱۳۳۹ به آنجا سپردم. آن زمان «بدیعی» مسئول بود. بچه‌های تحریریه گفتند هفته دیگر خبر می‌دهیم. هفته بعد که رفتم خیلی مورد تقدیر قرار گرفتم، اما داستانم با مقداری تصحیح ـ ویرایش ـ به چاپ رسید و این موضوع تا ۱۳۴۴ ادامه داشت.
حکیمی خاطرنشان کرد: سال ۱۳۴۷ بود و مجله «مکتب اسلام» منتشر می‌شد؛ من در کتابخانه مسجد «لرزاده» مشغول بودم و خیلی با شوق مقالات دینی این مجله را می‌خواندم. در همان ایام نامه‌ای به «علی حجتی کرمانی» نوشتم و در آن گفتم که ای کاش داستان‌های دینی خودتان را که اینقدر هم خوب است، این‌ طوری بنویسید و شکل پیشنهادی خودم را عرضه کردم. وی در پاسخ در نامه‌ای گفت: «آقا شما بفرمائید برای ما داستان بنویسید» از همان سال ۴۷ نوشتن مقالات و داستان برای مکتب اسلام را شروع کردم.
نویسنده کتاب «راه بازرگان» گفت: در آن زمان حوزه علمیه قم ۴ مجله دینی منتشر می‌کرد؛ «مکتب اسلام»، «نسل نو»، «نسل جوان» و «پیام شادی». «مکتب اسلام» زیر نظر آیت‌الله العظمی مکارم‌شیرازی بود. یک روز نامه‌ای از دفتر مجله رسید که از من خواسته بودند در مجله «نجات نسل جوان» هم داستان بنویسم از سال ۱۳۴۹ یا ۱۳۴۸ در آن مجله هم داستان‌های «نقابداران جوان» را نوشتم که در شمارگان مجله خیلی مؤثر افتاد.
نویسنده داستان «طاغوت در جزیره‌ای دورافتاده» اظهار کرد: برخی از این مجلات بعد انقلاب دیگر منتشر نشد، اما همچنان در مکتب اسلام می‌نویسم و ۴ سال قبل داستان «در جست‌‌وجوی حقیقت» را در هفده شماره نوشتم که کتاب شده است. پس از آن «بازگشت به قرآن» که آن هم داستان است و البته هنوز چاپ نشده را نوشتم و آخرین داستانم هم «بانگ بیداری» نام دارد که هنوز به چاپ نرسیده است.
مرجع : ایکنا
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما