هفدهمین کنگره خانگی شعر برگزار شد
عقیق , 11 خرداد 1394 ساعت 11:30
هفدهمین کنگره خانگی شعر به همت مجمع شاعران اهل بیت و هیئت عشاق الحسن(ع) کاشان با حضور جمعی از شعرای آیینی و با سخنرانی حاج منصور ارضی در مشهد اردهال آستان مقدس علی بن محمد بن باقر(ع) برگزار شد.
در این مراسم استاد ابوالقاسمی به تلاوت قرآن پرداخت و حاج محسن عرب خالقی، بهرام مژدهي، محمد قاسمی محسن قاسمی، محمد رضا حمامیان، سید حسن رستگار، علی کاوند، علی شریف، هادی ملک پور و نوید اسماعیل زاده به شعر خوانی پرداختند.
در ادامه این مراسم حاج منصور ارضی و حاج جواد حیدری به قرائت مناجات شعبانیه و روضه خوانی پرداختند.
متن اشعار برگزیده :
حمید رضا حمامیان:
برق ایوان تو ای شاه چه دیدن دارد
ناز این گنبد و گلدسته کشیدن دارد
در طواف تو ملائک به همه میگویند
دور این گنبد فیروزه پریدن دارد
پرچم گنبد تو کعبه ی آمال نسیم
شش جهت باد به شوق تو وزیدن دارد
وسعت کوه شده صحن و سرایت چون که
زیر بار غم عشق تو خمیدن دارد
کربلای تو که بین الحرمینی کم داشت
شکروصدشکرخداراکه جدیدن دارد
اشهد ان علیا ولی الله عجب
از سر ماذنه های تو شنیدن دارد
شوق دیدارحرم همنفس خورشید است
بوسه از کاشی ایوان تو چیدن دارد
اردهال از نفست باغ بهشت ازلی ست
این کرامت بخدا جلوه اولاد علی ست
واقعا صحن و سرای تو تماشا دارد
تا قیامت بنویسند ز تو جا دارد
افتخاریست بر این خاک مقدس که در آن
مردی از جنس خدا منزل و مأوا دارد
من که از سفره ﯼ احسان شما حیرانم
سفره ای که همه ﯼ سال بفرما دارد
گرچه کاشان به ولایت همه جا معروف است
این اصالت همه با نام تو معنا دارد
گرچه هرگوشه ایران حرم آل علیست
چه ارادت به شما حضرت"آقا"دارد
جام خالی به کفم ﺗﺸﻨﻪ ی توحید شماست
ساغراز ساقی خود باده تمنا دارد
تا که دیدند تو را اهل تولا گفتند
غیرت حیدری و عصمت زهرا دارد
نمک حسن حسن شورحسینی با توست
وچه زیبا شده ای نورحسینی با توست
در دیاری که خودش حضرت باران دارد
ابر پربار مگر عرصه ی جولان دارد
من چه گویم ، ز "رفعنا لک ذکرک" پیداست
مدحت آل علی جلوه به قران دارد
سرزمینی که علی وادی ایمن خواندش
کی چنین منزلتی ملک سلیمان دارد ؟
لقب حضرت سلطان که برازنده ﯼ توست
هم شما داری و هم شاه خراسان دارد
قبله ام آن گل سرخی ست که سهراب نوشت
درحیاط دل زوار تو گلدان دارد
بسته از روز ازل پای ضریح تو دخیل
فطرس دل به کرامات تو ایمان دارد
به طواف تو ملائک همه در آمد و شد
چقدر مرقد زیبای تو مهمان دارد
اشک گرم و نفس خسته مارا دریاب
خاکساران تو این خیل گدا را دریاب
مهدی محمدی :
غم آیینه را تنها نگاه آب می فهمد
سیاهی شب اندوه را مهتاب می فهمد
اگرطفلی ز بی شیری بخوابد لحظه ای بد نیست
که کودک گاه طعم شیر را درخواب می فهمد
عطش درخیمه ها پر بود و اما مشگها خالی
در اینجا بیشتر عباس را ارباب می فهمد
به روی دست بابا کرد تیر حرمله ذبحت
وذبحت کرد را هرکس که شد قصاب می فهمد
تلظی کردنت رادرکنارآب روی خاک
لب ماهی افتاده لب مرداب می فهمد
توباخون گلوسیراب وماباخون دل سیراب
اگرچه تشنه ای اما توراسیراب می فهمد.
فرات هست اگرپس سراب یعنی چه
کنارآب بپرسیدآب یعنی چه
رباب باعلی اصغرچقدربامعناست
ودور از علی اصغررباب یعنی چه
یکی نبودجواب حسین رابدهد
حسین هرچه بپرسد ،جواب یعنی چه
زطفل رنگ رخ مادرش پریده تراست
بیابه خیمه ببین اضطراب یعنی چه
به روی دست تکانش نده که بیهوده است
قرار نیست بداند که خواب یعنی چه
زگل اگرکه بگیرندهیچ حرفی نیست
ولیک غنچه وحرف گلاب یعنی چه
اگربه زعم شما آب دادنش گنه است
به گردن من عذابش ،ثواب یعنی چه
هنوز پشت لبانش جوانه هم نزده
محاسنی چو نباشد خضاب یعنی چه
سری که رفته زپهلو به نیزه می فهمد
میان آتش سوزان کباب یعنی چه
هادی ملک پور:
دوباره ولوله در لشگر عدو انداخت
همان که فکر زدن بین گفتگو انداخت
همان که خیره به دست حسین شد... آری
چرا نگاه به باریکیِ گلو انداخت؟
نشست و... تیر میان کمان گرفت و کشید
نشست تیر و سرش را ز رو به رو انداخت
امید بود که رحمی کند ولی افسوس
میان این همه امید و آرزو انداخت
تو را حسین چه ناباورانه می نگرد
که بود غنچۀ او را زِ رنگ و رو انداخت؟
تو تشنه بودی و این تشنگی چه سوزی داشت
که خاک کرب و بلا هم به آب رو انداخت
تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را
به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت
حسین خون گلو را به آسمان پاشید
سپس عبای خودش را به روی او انداخت
به پشت خیمه همین دفن کردنت بس بود
به نیش نیزه یکی را به جستجو انداخت
خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید
و آب بود که خود را از آبرو انداخت
نوید اسماعیل زاده:
هر لحظه از خدا طلب مرگ ميکني
وقتي که دشمنت بلد ِ راه ميشود
ته مانده ي نفس زدنِ صبح تا غروب
صرف کشيدن دو سه تا آه ميشود
در موج اشکهاي خودت غرق ميشوي
با اين همه مصيبت و داغي که ديده اي
نسبت به گام قبلي خود پيرتر شدي
کم کم به شانه هاي رقيه رسيده اي
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
شايد سريعتر بشود انکسار تو
حالا که چند قطره فقط آب خورده اي
حالا که شير هست ولي شير خوار تو..
حالت شبيه محتضر رو به قبله است
دردسري شده به سلامت رساندنت
از بعد ديدن سر اصغر به نيزه ها
تغييرکرده لهجه ي لالاي(ي) خواندنت
دلتنگ گرپه هاي کسي ميشوي که او
آرام سرسپرده به اغوش نيزه ها
"اين گريه ها براي تو اصغر نميشود"
لالايي تو پر شده در گوش نيزه ها
سید حسن رستگار:
کشید بار غم و رنج بی حساب رباب
و بود تا دم آخر در این عذاب رباب
چقدر شعله ور و داغدار میسوزد
مگر چه گفته در گوش آفتاب رباب
مکن شبیه به گهواره دست را که فلک
به یک تکان دو دستت شود خراب رباب
بس است خواندن لا لا علی علی لا لا
به روی نیزه علی تازه رفته خواب رباب
عطش چه بر سر شش ماهه کودکش آورد
که گشت مرثیه ی روضه های آب رباب
میان طشت سری ، بین دستها سرها
چه ها کشید در آن مجلس شراب رباب
برای شعر علی اصغری که بی شیر است
ردیف و قافیه ام میشود رباب رباب
با خود اینبار اصغر آوردی
یا یلی مثل اکبر آوردی
این غدیر است یا که عاشورا
بر سر دست حیدر آوردی
زاده ی کوثری که اینگونه
آیه های منور آوردی
چه شد از اوج روضه برگشتی
از عقابت فقط پر آوردی
به حرم از کمان حرمله ها
زخم های مکرر آوردی
پی هل من معین بابایت
جهت پیشکش سر آوردی
از بلندای نیزه ها بنگر
که چه بر روز مادرآوردی
میروی پا به پای عباس و
بین سرها سری در آوردی
دیده ی خلق جهان باز اگر تر شده است
علتش خشکی کام علی اصغر شده است
به ، به این کودک شش ماهه که با سن کمش
چون علی اکبر و عباس دلاور شده است
در جواب پدرش لحظه ی هل من ناصر
پاسخ او بلی از هر رگ حنجر شده است
کینه ی آل علی در کشش زه افتاد
که توانایی آن چند برابر شده است
ضرب تیری اگر این است خدا رحم کند
به حسینی که چنین بی کس و یاور شده است
خون اصغر به زمین ریخت ؟ نه والله نریخت
قدرت جاذبه آن گونه دیگر شده است
چشم ارباب به چشمان رباب افتاده
و در آغوش پدر اصغر پرپر شده است
شده از روی کسی سخت خجالت بکشی
و سر افکنده شوی تا دم آخر؟ شده است؟
آتش از سمت آسمان انگار زیر این آفتاب می آید
عطش کودکان فراوان شد ناله ی آب آب می آید
ماهی از جنس هاشمی تابان مشک بر دوش عازم میدان
چقدر این علم به قامت این پسر بو تراب می آید
از یلان عرب نسب دارد یا علی یا علی به لب دارد
شاید او قصد فتح شب داردکه چنین بی نقاب می آید
طفل بی تاب توی گهواره همه را کرده است بی چاره
رفته عباس سمت نهر فرات جان مادر بخواب می آید
آری عباس غیرت الله است گفته بی آب بر نمی گردم
به سکینه چه قولها داده زود با این حساب می آید
مشک شرمنده گشت از ساقی چه بگویم بماند الباقی
ماه در چنگ عده ای یاغی قد کمان آفتاب می آید
طفل بی تاب در عبا پنهان میرود با پدر پسر میدان
همه گفتند زاده ی کوثر از چه رو با کتاب می آید
دید صیاد بچه آهو را به زمین تکیه داد زانو را
تیرش از چله ی کمان در رفت و عجب با شتاب می آید
خیمه ها را یکی یکی رد شد با قلاف اندکی زمین را کند
جسم اصغر به روی دستش بود وای دارد رباب می آید
از تن چاک چاک ثار الله بوی سیب است در فضا اما
از گلوی بریده ی اصغر بوی سیب گلاب می آید
بهرام مژدهی:
توی گهواره سخت بود ولی؟روی دستم چه غرق خواب شدی
تیر دادند جای آب به تو،تشنه بودی ولی مجاب شدی
***
پسرم زود مرد خواهی شد،زود مرد نبرد خواهی شد
گر چه در پیش چشم مادر خود،سوختی ذره ذره آب شدی
وقت رفتن شده علی برخیز،گرچه شش ماهه ای ولی برخیز
خبرش آمده بعنوان،آخرین مرد انتخاب شدی
کودکم تشنه است میبینید؟جرعه ای آب میدهید به او؟
پاسخش آب بود اما با،تیری از حرمله جواب شدی
معنی تیر حرمله این است، تو سه دفعه شهیدی و پیش
اکبر و قاسم و عمو عباس،جنگ کردی و بی حساب شدی
گرچه مست است عالم از عطرت،فصل فصل گلاب گیری نیست
غنچه باید که خوب باز شود،گل نکرده علی گلاب شدی
درتشنه گی وسراب آرام گرفت
انگارک توی خواب آرام گرفت
آغوش پدر همیشه جای خوبیست
شاید ک دل رباب آرام گرفت
.
آشفته گی سپاه را حس کردی
بی تابی ذوالجناح را حس کردی
از حنجره ی سوخته ی اصغر ع هم
درشام شب سیاه را حس کردی
.
هربارک از شعر جنون می ریزد
غم در دل ساز ذالفنون می ریزد
از پس ک جراحتش زیاد است هنوز
از تیر سه شبعه باز خون می ریزد
.
.
و چند دوبیتی
.
یکی یک گوشه پنهان گریه میکرد
یکی هم زیر باران گریه میکرد
چه ها کردند با تو اهلرکوفه
ک روی نیزه قرآن گریه میکرد
.
تصورکن ک یک شب تشنه باشد
میان اتش تب تشنه باشد
چه حالی دست خواهد داد وقتی
کنارت بچه ات لب تشنه باشد
....
تصور کن ک شکل یاس باشد
نگینش خالص از الماس باشد
چه حالی میکنی وقتی ببینی
عموی بچه ات عباس ع باشد؟
علی کاوند :
سوال از حضرت باقر رسید از تو جواب آقا
که تنها آفتاب آید دلیل آفتاب آقا
هوای خاک ایران شد پر از ابر سیاهی ها
بیا و نور زهرا باش و برظلمت بتاب آقا
خدا را شکر پایت باز شد اینجا و آخرسر
دعای مردم این سرزمین شد مستجاب آقا
روایت آمده دارد زیارت کردنت قدر
زیارت کردن کرببلا یکسان ثواب آقا
گلاب شهر قمصر شد معطر با نفس هایت
که یار از یار می گیرد فقط رنگ و لعاب آقا
چنان آن شیشه ی عطر تو را وا کرده از هم که
گرفته خنجر از حلقوم تو بوی گلاب آقا
تو را در فرش کهنه لااقل پیچیده اند اما
نمانده پیکرت بی سر به زیر آفتاب آقا
نرفتی روی نیزه یا نرفتی کوچه و بازار
از آن بدتر نرفتی داخل بزمشراب آقا
محسن قاسمی :
حرفها دارند بر لب جای نوکر دستها
دامن سلطان بگیرند از طلب گر دستها
بار سلطان گر که روزی اش شود دارد فقط
آسمانی از تمنا را گدا در دستها
یک علی در طوس سلطان شد یکی در اردهال
نيست خالی از وجود این دو سرور دستها
پیش این بحر کرم بی دست و پا بودن خطاست
آدمی را کرده در دریا شناور دستها
اولین نام علی بن محمد بهر توست
ای فدای دامنت تا روز محشر دستها
کربلایی ساختی اما به جای یک عبا
گشت قالی تو را رزق مقدر دستها
گر سلیمان قالی اش چندی کندپرواز ، کرد
تا ابد قالی تو پرواز ها بر دستها
قاعده گوید که انسان پا نهد برفرش لیک
از شرف فرش تو را بردند بر سر دستها
گو به موسی با عصایش آید و بیند به چشم
چوبها شمشیر شد در دست این تر دستها
سرخ مانده دامن قالی گمانم ای غریب
دست در خون تو دارد مثل ديگر دستها
شد حریمت مدفن سهراب و فهمیدم که شُست
چشمهایش را شب آخر مکرر دستها
محمد قاسمی :
ابر كرم وقتي كه باران مي فرستد
بر خاكِ مُرده ، آسمان جان مي فرستد
انجيل و تورات و صُحُف بايد بيايند
بعداً خدا از لطف قرآن مي فرستد
گاهي خدا آتش مي اندازد به جانت
گاهي تو را در قلب طوفان مي فرستد
گاهي روان بر مهد آبت مي كند ، گاه
تنها تو را سمت بيابان مي فرستد
بر اوج عزّت ميرسي در چارده سال
گر هفت سالت كنج زندان مي فرستد
اين بار قصه با هميشه فرق دارد
اين تحفه را دارد سليمان مي فرستد
جانم فدايش باد، آقايي كه از لطف
فرزندهايش را به ايران مي فرستد
الحق و الانصاف جز اين نيست، بر ما
...در اوج ظلمت نور ايمان مي فرستد
مثل محمّد(ص) كه علي(ع) سرلشگرش بود
او هم علي اش را به ميدان مي فرستد
تا بنده ي آل علي باشند تنهـــا
بر مردم اين خِطّه، سلطان مي فرستد
سلطانعلي با اذن شاه طوس هرسال
مارا به عرش از مرز مهران مي فرستد
او هم كبوترهاي صحنش را، به رسمِ
...هديه ، سوي شاه خراسان مي فرستد
در قتله گاهش هر دل آماده اي را
تا مقتلِ مذبوحِ عطشان مي فرستد
بر پيكر عريان او را هنگام تدفين
يك بوريا از فرش ، كاشان مي فرستد!
شبهاي جمعه بوي سيبش را به اين سو
از كربلا شاه شهيدان مي فرستد
علی شریف :
در سایه ی ولای تو ماوا گرفته ام
من سر ز نوکری تو بالا گرفته ام
هر بار که ضریح تو آقا گرفته ام
دیدم نگفته حاجت خود را گرفته ام
لطفت زیاد و مرحمتت کم ندیده ام
اینجا به جز بهشت مجسم ندیده ام
آقا نگاه کن به من و خسته حالیم
آیا شود حساب کنی گرد قالیم
یا ایها العزیز من و دست خالیم
سرگشته ام اویس ترین اردهالیم
هستم همین که آمده ام می پسندی ام
مهر تو داده آبرو و سر بلندی ام
مارا ببخش بزرگوار بد گذشت
مهمان این دیار که بی یار بد گذشت
دور از وطن غریب و گرفتار بد گذشت
باشد گواه آه شرربار بد گذشت
گلگون قبای دوم ایل و تبار عشق
از خون توست سرخی این لاله زار عشق
باتیغ و نیزه بر سر راهت کمین زدند
آنقدر سنگ بر سرت ای مه جبین زدند
از روی اسب زین شما را زمین زدند
تا یاوری نیامده از سمت فین زدند
داغ فراق بر جگرت سخت می گرفت
هرم و عطش به بال و پرت سخت می گرفت
در گریه اند داغ تو را چشمه سار ها
قسمت نکرده اند تنت نیزه دارها
نظمت به هم نریخت ز نعل سوارها
از روی نی سر تو نیفتاد بارها
در شهر شام سنگ از این و از آن نخورد
در بین طشت زر به لبت خیزران نخورد
شکر خدا به دست تو انگشتری نبود
هنگام دست و پا زدنت خواهری نبود
چشمن انتظار آمدنت دختری نبود
ترس تو غارت شدن روسری نبود
اصلا ز تازیانه و سیلی اثر نبود
از شمر و زجر و حرمله دیگر خبر نبود
کد مطلب: 25070
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/25070/هفدهمین-کنگره-خانگی-شعر-برگزار
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir