اشعار ویژه شهادت امام باقر (ع)

عقیق , 30 شهريور 1394 ساعت 12:48

به مناسبت فرا رسیدن ایام شهادت امام باقر (ع) گزیده ای از اشعار شاعران آیینی کشور به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می شود.



غلامرضا سازگار:

کسی که بود شکافندۀ تمام علوم

هزار حیف که از زهر کینه شد مسموم

سر تو باد سلامت ایا رسول الله

وصِّی پنجم تو کشته شد ولی مظلوم

گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند

گهی به خانه اش از کینه خصم برد هجوم

بسان مادر و آباء رنج دیدۀ خویش

همیشه بود زحقّ و حقوق خود محروم

به غربت علی و خاندان اوسوگند

امام ما زجهان رفت با دلی مغموم

هماره قصّۀ مظلومی اش بخاک بقیع

بود زغربت قبرش برای ما معلوم

زدردهای نهانی که بود در دل او

کسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم

حیات او همه با درد و رنج و غصّه گذشت

که بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم

نه طاقت است زبان را به وصف غم هایش

نه قدرت است قلم را مه تا کند مرقوم

بگو به امّت اسلام، این سخن (میثم)

به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم


سودابه مهیجی:

خوب دقت کن تماشا کن ، این غروب ارغوانی را

خوب در خاطر نگه دار این رستخیز ناگهانی را

بیش از اینها صبر کن آری تا که در یادت نگه داری

شرح درد خطبه هایی که بعدها باید بخوانی را:

غنچه های زخمِ پروانه... بالهای کنده از شانه ...

رد شلاق خزان روی لاله های قد کمانی را...

این شقایق زار ، طفل من ! دفتر نقاشی عشق است

با خودت تکرار کن نام این زمین آسمانی را

کودکم مشق شبت این است با سرانگشتان زخمت بر

دفتر افلاک بنویسی درد دل های نهانی را

بعد فردا مرد خواهی شد مردی از جنس همین پاییز

تا بفهمانی به یک تاریخ فصل های جاودانی را

بعدها وقتی که انسان از نسل آزادی سوالی کرد

در جوابش شرح خواهی داد مو به مو نام و نشانی را

نام ها را نقش خواهی زد یک به یک بر صفحه ی ایام

خط به خط تصویر خواهی کرد رنج های دودمانی را

نقش هایت آنچنان پر رنگ ، رنگ هایت آنچنان خونین

محو خواهد کرد از تاریخ ، کلک تو اعجاز "مانی" را

گوش کن فریاد زینب را گوش کن در خاطرت بسپار

تا بیاموزی به شاعر ها راه و رسم نوحه خوانی را

تا بیاموزی که عاشورا گریه نه فریاد حق خواهی ست

پس بمان اینجا و راوی شو زینب؛ این زهرای ثانی را

. . .

آه از روزی که اندوهش کودکان را پیر کرده آه! *

پس بگو از خود ...روایت کن طفل پیرِ بی جوانی را...



قاسم نعمتی :

بار بلا به شانه کشیدم به کودکی

از صبح تابه عصر چه دیدم به کودکی

ازخیمه گاه تا ته گودال قتلگاه

دنبال عمه هام دویدم به کودکی

آن شب که درمقابل من عمه را زدند

فریاد الفرار شنیدم به کودکی

عمه اگرچه درهمه جا شد سپر ولی

من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی

آن شب که در خرابه سر آمد میان مان

چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی

با کعب نی لباس همه پاره پاره شد

بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی

یک سرخ مو ز قافله ما کنیز خواست

این را به گوش خویش شنیدم به کودکی

در مجلس شراب که شخصیتم شکست

من آستین صبر جویدم به کودکی


حسن کردی :

آمدم در پناه چشمانت

زائر هفت آسمان باشم

باقر علمِ آل پیغمبر

آمدم در کلاستان باشم



تو الفبای شیعه بودن را

صرف کردی و یادمان دادی

و به دنیای تیره از تردید

یک بغل عشق ارمغان دادی



با کلامی صمیمی و محکم

فقه تاریخ را بنا کردی

با زلال حدیث و تفسیرت

باورم را پر از خدا کردی



ای که در شهر مادری،عمری

غربت از حرفهات پیدا بود

وقت دلواپسی توسل تو

یا الهی...به حق زهرا بود



دیده ای با نگاه خون آلود

که غریبی ز صدر زین افتاد

و در آغوش خاکی گودال

ناگهان عرش بر زمین افتاد



گر چه از زهر خون جگر گشتی

تا سه روزی که ناله میکردی

بی گمان لحظه های آخر را

یاد طفل سه ساله میکردی



سید حمیدرضا برقعی:

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را

تمام دلهره ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می خواهم

دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم

خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟

چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،

ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را

چه کودکی بزرگی است این که دستانت

گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

میان سلسله مردانه در مسیر خطر

گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را

چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر

به روی خویش نیاورده اید آبله را

دلیل قافله می برد پا به پای خودش

نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را

هنوز یک به یک، آری به یاد می آری

تمام زخم زبان های شهر هلهله را

مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر

بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت

که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟


مهدی نظری :

دلی شکسته و چشمی ز گریه، تر دارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفر دارم

همه ز مرگ پدر ارث می برند ومن

بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم

هشام! زخم دلم که برای حالا نیست

من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

زمانه دست ز قلب شکسته ام بردار

من از بریدن رأسش خودم خبر دارم

به یاد ساقی لب تشنه امام شهید

میان قاب دلم عکسی از قمر دارم

اگرچه قصه من مال سال ها پیش است

همیشه یک سر بر نیزه در نظر دارم

غروب کرببلا زخمهای سختی داشت

ولی ز شام بلا زخم بیشتر دارم!

از اینکه بودم و اصغر ز نیزه می افتاد

غرور له شده و آه شعله ور دارم

دلم گرفته از اینکه نشد درآن ایام

ز روی دست رقیه طناب بردارم



حسن لطفی:

عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را



روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را



آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم

شکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را



باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است

باورم نیست تماشای تنی بی سر را



باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود

دیدن سوختن چارقد دختر را



غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک

غارت پیرهـن و غـارت انگشتر را



ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت

نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را



آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم

تا که همبازی من زد نفس آخر را



کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم

بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را



چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم

سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را


کد مطلب: 26892

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/26892/اشعار-ویژه-شهادت-امام-باقر-ع

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir