ترکیببند عاشورایی میرشمسالدین دهلوی
چشم مىگوید در این ماتم به دل «هل من مزید»
ایکنا , 3 آبان 1394 ساعت 10:46
میرشمسالدین فقیر دهلوی، شاعر قرن دوازدهم هجری، اشعار بسیاری در مدح و ستایش اهل بیت(ع) دارد که مؤید شیفتگی و ارادت وافر او به خاندان نبوت و مذهب تشیع است.
«میرشمسالدین» متخلص به «فقیر» ادیب، شاعر و بلاغی شهیر هند در سال 1115 هـ . ق در شاهجهانآباد (دهلی) دیده به جهان گشود. از طرف پدر «عباسی» بود و از جانب مادر «سیادتنسب». آبای فقیر مذهب تسنّن داشتند اما او شیعه دوازده امامی بود. عشق و محبت به اهل بیت(ع) در سراسر آثارش مشهود است. او شیعهای بسیار معتقد بود و گاه نیز اشعارش یادآور قصاید ناصرخسرو است: حبّ علی است روز جزا موجب نجات/ این یک فریضه است به از صدهزار فرض آن را که تخم دوستی او به دل نکاشت / سنّت ثمر نبخشد و ناید به کار فرض حبّ تو بر موافق واجب کند بهشت / بغض تو بر منافق کرده است نار فرض جز نصب دار نیست گر اهل خرد کنند / رفعت برای خصم تو در روزگار فرض قریب به اتفاق قصاید فقیر دهلوی در منقبت اهل بیت(ع) است و در جای جای غزلهایش نیز به مدح امیرالمؤمنین(ع) پرداخته است. دو مثنوی بلند «شمسالضحی» و «درّ مکنون» و نیز مثنوی کوتاه «در واقعه جانسوز کربلا» مؤید شیفتگی و ارادت وافر فقیر به خاندان نبوت و مذهب تشیع است. فقیر شور و اشتیاق فراوانی برای زیارت کربلا و نجف داشت ودر مواضع متعددی از دیوانش به این موضوع اشاره کرده است: ـ چـشـمـم همـیـشه مـیپـرد از شـوق کـربـلا / کحل بـصـر ز خـاک شـهـیـدانـم آرزوست ـ به غیـر خـاک نـجـف هیچ جـا قـرارم نیسـت / کـه طـفـل نـیـک شـنـاسـد کـنـار مـادر را در آخر عمر برای زیارت اماکن متبرکه عازم عراق شد و در راه بازگشت به هند (در سال 1183 ه.ق) کشتیاش در دریا غرق شد. آنچه در ادامه میخوانید، ترکیببند منتشرنشده از فقیر دهلوی در مرثیه سیدالشهدا(ع) است: صبح عاشوراست کز جیب افق سر برکشید / یا فلک در ماتم شُبیر پیراهن درید این دم صبح است یا در ماتم آل عبا / آسمان از سینه سوزان دم سردى کشید این شفق باشد کزو شد آسمان بیچارهفام / یا در این ماتم ز چشم مهربانان خون چکید صبح با رنگ شفق آمیخته با زال چرخ / غازه از اشک جگرگون بسته بر روى سفید صبح و شب کردند با هم در مصیبت اتفاق / این یکى گیسو برید و آن گریبان را درید نیست این تخم شهاب از آسمان ریزان سحر / اشک مىریزد فلک در ماتم شاه شهید کهکشان نبود که بینى بر سپهر نیلگون / در عزاى آل پیغمبر الف بر تن کشید گشت تا گلگونه روى زمین خون حسین / آسمان را هوش از سر رفت و رنگ از رخ پرید از دل و چشم محبان در عزاى شاه دین/ طرفه شورى در زمین و آسمان آمد پدید اشک چشم انگیخت از روى زمین طوفان نوح/ ناله دل صور اسرافیل در گردون دمید مایه خون مىدهد چندانکه دل چشم مرا/ چشم مىگوید درین ماتم به دل هل من مزید دوستان از ناله نخل ماتمى برپا کنند سینهکوبان زیر آن نخل مصیبت جا کنند رفت شمعى از شبستان جهان واحسرتا/ یوسفى گردیده گم از کاروان واحسرتا از سیهکارى ظلم شامیان تیرهروز/ آفتابى از نظرها شد نهان واحسرتا مهر تابانى که از صبح نبوت بردمید/ در غروب آمد ز جور شامیان واحسرتا آنکه کوثر از محیط فیض او آمد نمى/ در گلویش آب خنجر شد روان واحسرتا آن تنى کاندر لطافت خوشتر از جان بوده است / پارهپاره شد ز تیغ دشمنان واحسرتا خاک باید بیخت بر سر کآنچنان جسم لطیف/ همچو پرویزن شد از زخم سنان واحسرتا تیر خورده رفت ز آغوش پدر طفل رضیع / جانب فردوس چون تیر از کمان واحسرتا آه از آن ساعت که سوى خیمهگاه از دشت کین/ ذوالجناح آمد دوان و خونچکان واحسرتا گفت زینب راکب خود را چه کردى اى فرس / با من دلخسته او را ده نشان واحسرتا داد از آن حالت که از بیداد فوج شامیان / شد بلند از خیمه فریاد و فغان واحسرتا خیمه آل نبى را دست ظلم از پا فکند/ همچو گل را سیلى باد خزان واحسرتا خیمهاى کز رشته جان بود آن را پود و تار کوفیـان بىحیا کردنـد آخـر تارتار اى دریغا نونهال بوستان مصطفى / اوفتاد از پا به زخم تیشه اهل جفا اى دریغا آنکه زهرا در کنارش داشتى/ در میان خاک و خون افتاده سر از تن جدا اى دریغا سرو باغ ساقى کوثر على / کآب ببریدند ازو در خشکسال کربلا اى دریغا تشنگى را چارهساز است از عقیق / آنکه پاشد خضر بر خاک درش آب بقا اى دریغا بىسپاه و بىلوا در کربلاست / آنکه در زیر لوایش اولیا جویند جا اى دریغا روى عالمتاب زینالعابدین/ چون گهر گردیده با گرد یتیمى آشنا اى دریغا در زمین کربلا از سیل اشک/ غرقه طوفان نوح است آدم آل عبا اى دریغا از علىاکبر گل باغ حسین/ لالهرنگ از خون او گردیده میدان وغا اى دریغا زآن شهید خشکلب طفل رضیع/ آنکه از پیکان نصیبش گشت آب ناشتا در کدامین مذهب این جور و جفا جایز بود/ در کدامین ملت این ظلم و ستم باشد روا ننگ مىآید یهودان را ازین امر شنیع/ عار مىباشد نصارا را ازین فعل خطا سبط احمد را به تیغ ظلم قربانى کنند بعد از آن این قوم دعوى مسلمانى کنند کو خلیلالله که بیند در وغا کار حسین/ کآتش شمشیر چون گردیده گلزار حسین موسى عمران اگر بودى بدیدى روز جنگ/ کاژدهایى شد دمان شمشیر خونبار حسین کاش ایوب بلاکش بودى اندر کربلا/ تا بسنجیدى به خود در صبر مقدار حسین کشتى خود را شکستى نوح در طوفان غم/گر بدیدى غرق در خون جسم افگار حسین یوسف آن روى به خون آلوده گر دیدى به خواب/ چون زلیخا مىشدى از جان خریدار حسین آنچه بر یحیى گذشت از دست ظلم ظالمان/ شمهاى باشد ز محنتهاى بسیار حسین سرور کونین احمد کو که در میدان جنگ / بىسر اندر خون طپان بیند تن زار حسین فاطمه کو تا بیاید در زمین کربلا/ خاک و خون شوید به اشک از زلف و رخسار حسین کو على مرتضى کز ذوالفقار شعلهبار/ داد خود بستاند از خصم دلآزار حسین کو حسن آن سرور مردان امام مجتبى/ آنکه چشم او بود روشن به دیدار حسین تا برادر را ببیند در میان خاک و خون/ وز سر الفت کند سر در سر کار حسین اهل بیت مصطفى دادند جان از بى کسى آه از مظلومى ایشان فغان از بى کسى تشنهکام آن سید مظلوم از عالم گذشت/ خشک لب زین چاه محنت وارث زمزم گذشت چون گذار اهل بیت افتاد بر نهر فرات / بعد از آن کان سرور لبتشنه از عالم گذشت سید سجاد زینالعابدین را آن زمان/ بر لب این حرف جگرسوز از دل پرغم گذشت کاى فرات آخر ندارى شرم کآن بحر کرم / از کنارت خشکلب با دیده پرنم گذشت در جهنم شمر را هر دم عذاب تازهایست/ بر حسین از خنجر بیدادش آن یک دم گذشت رفت از غارتگران بر خیمه آل عبا / صدمهاى کز غارت غم بر دل خرم گذشت آنچه بر آل پیمبر رفت از ابن زیاد/ بر سر پیغمبران زینگونه محنت کم گذشت آنچه از امت کشیدند اهل بیت مصطفى/ از یهودان کى چنان بر عیسى مریم گذشت قصه پیشینیان را تا به آدم خواندهام/ این ستم حاشا که بر نوع بنىآدم گذشت آب کردى دل ز حرف آتشین بس کن فقیر/ ساز و حرف و صوت بشکن وقت زیر و بم گذشت دل به آه و ناله خالى کى شود زین غم ترا/ زخمت افتاده است کارى کار از مرهم گذشت بر دعا ختم است اولى باد دایم بر مزید رحمت حق بر حسین و لعنت حق بر یزید
کد مطلب: 27649
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/27649/چشم-مى-گوید-این-ماتم-دل-هل-مزید