شعرخوانی سیدحمیدرضا برقعی در سوگواره هنر و حماسه
مهر , 13 آبان 1394 ساعت 11:44
فیلم حاضر، بخشی از شعرخوانی سیدحمیدرضا برقعی، شاعر آیینی کشورمان، در یازدهمین «سوگوارۀ هنر و حماسه» است.
در یکی از شب های یازدهمین «سوگوارۀ هنر و حماسه»، سیدحمیدرضا برقعی به خواندن اشعار عاشوراییاش پرداخت. متن اشعار در ادامه آمده است؛ هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم، یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال نسیمی که با تمام وجود دخیل بر علَم و پرچم و کُتَل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده است و هرچه خاطره دارد، از آن محل دارد به یادِ چاییِ شیرینِ کربلاییها لبم حلاوتِ احلیمنالعسل دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب ششگوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانۀ خون که روسیاهیِ ما نیز راهحل دارد *********************** آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مستِ مدام، شیشۀ مِی در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست او بیقرارِ لحظۀ فرداشدن شده است پروانۀ رهاشده از پیرُهن شده است بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بیتاب و بیقرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دستخطِ یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست پُر کرد از آن معطّرِ یکریز شامه را گویی سپردهاند به یعقوب جامه را میخواند از نگاه تَرَش آن چکامه را هفتآسمان، قریببهمضمونِ نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت کبوترم اینک کبوترم بهفدایت برادرم دلواپسم برای تو ای نیمِ دیگرم جز پارههای دل چه دلیلی بیاورم؟ آهنگ واژهها دل از او بُرد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادشبهخیر دست کریمانهای که داشت سر میگذاشتیم بر آن شانهای که داشت یک شهر بود در صف پیمانهای که داشت همواره باز بود درِ خانهای که داشت هرچند خانه بود برایش صفِ مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پَر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر، باغ لاله کرد اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنین که تویی، آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوتِ گامهاش، مقدّسترین ذوات میرفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بیصدا شکست بارانِ سنگ بود و سبو بیصدا شکست او سنگ خورد، سنگ، عمو بیصدا شکست در ازدحام هلهله او بیصدا شکست وقتی حسین یکسره آغوش میشود دردِ هزار زخم فراموش میشود این شعر ادامه داشت اگر گریه میگذاشت... *********************** به نامِ نامیِ سر، باسمهتعالی سر بلند مرتبه پیکر، بلند بالاسر فقط به تربتِ اعلات سجده خواهم کرد که بندۀ تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنیِ «لا یمکن الفرار از عشق» که پُر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رأیت إلّا تن به آسمان بنگر! ما رأیت إلّا سر سری که با خودش آورد بهترینها را که یکبهیک همه بودند سروران را سر زهیر گفت حسینا بخواه از ما جان حبیب گفت حبیبا بگیر از ما سر سپس به معرکه عابس «أجنّنی»گویان درید پیرُهن از شوق و زد به صحرا سر بنازم امّوهب را به پارۀ تن گفت: برو به معرکه با سر، ولی مَیا با سر خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید گذاشت آخر سر روی پای مولا سر چنان که یک تنِ دیگر به آرزوش رسید به روی چادر زهرا گذاشت سقّا سر در این قصیده ولی آنکه حُسنِ مطلع شد همان سری است که بُرده برای لیلا سر سری که احمد و محمود بود سر تا پا همان سری که خداوند بود پا تا سر پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد پُر از علی شود آغوش دشت سرتاسر امام غرق به خون بود و زیر لب میگفت: به پیشگاه تو آوردهام خدایا سر میان خاک، کلام خدا مقطّعه شد میان خاک، الف لام میم طا ها سر حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر میان معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر و جنگِ تنبهتن آفتاب و پیکرِ او ادامه داشت، ادامه سه روز... اما سر جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است جدا شده است و نیفتاده است از پا سر صدای آیۀ کهفالرّقیم میآید بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر بسوزد آنهمه مسجد، بمیرد آن اسلام که آفتاب درآورد از کلیسا سر عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت به چوب، چوبۀ محمل، نه با زبان، با سر دلم هوای حرم کرده است، میدانی دلم هوای دو رکعت نماز بالاسر
کد مطلب: 27906
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/27906/شعرخوانی-سیدحمیدرضا-برقعی-سوگواره-هنر-حماسه