هیأتی متفاوت در کوره پزخانههای حاشیه تهران
خشتهای کودکانه دلهای عزادار
صبح نو , 12 مهر 1396 ساعت 10:55
پدران ومادران همه بچههای هیأت، از کارگران کوره آجرپزی هستند. خانه همهشان در کنار کوره است. یک خیابان کوچک و خاکی، کوچه خانه آنهاست
توی همه هیأتهای عزاداری، شوروشوق بچهها برای عزاداری و کارهای فوق برنامه، وصف نشدنی است. آنها از بزرگترها هم بیشتر دوست دارند که کمک کنند. این حس در تمام بچهها وجود دارد، حتی بچههای کار. شاید به خاطر همین است که یک گروه جهادی به نام گروه «حنیفا» مدد کرده تا به بچههای کار و خیابانی که در کورههای آجرپزی زندگی میکنند، کمک کنند تا هیأت خود را راه بیاندازند؛ اولین هیأت عزاداری کودکان کار را.
اولین گروه عزاداری کودکان کار، این روزها در کورههای آجرپزی شمسآباد، تشکیل شده است. برای رسیدن به کوره آجرپزی عرب که یکی از کورههای آجرپزی شمسآباد و محل برگزاری مراسم عزاداری است، باید از خیابان خاکی شمسآباد، از درختان تبریزی پرشمار و زمینهای کشاورزی عبور کنیم و به سمت گلدسته بپیچیم. هوا در ابتدای خیابان شمسآباد خنک است. زمینهای کشاورزی و جوی آبی که از کنار جاده عبور میکند هوا را مطبوع کردهاست. پشت درختان تنومند، هیبت گلی بلند و سر به فلک کشیده کورههای آجرپزی خودشان را نشان میدهند. برخلاف مزارع پایین، هوا در این قسمت گرم است و اثری از درخت در این قسمت دیده نمیشود. گودالهای عمیق و چند هزار متری، رنگ خاکی مطلق، سرهای تراشیده شده پسربچهها، زنان لاغر و آفتاب سوخته که کنار خیابان خاکی به تماشا نشستهاند، تنها منظره مشترک همه کورههاست.
اهالی با نگاههای عمیق که تا پشت سرمان هم ادامه دارد، هر تازهواردی را نگاه میکنند. کوره «عرب» در خیابانی فرعی قرار دارد. به نزدیکی کوره که میرسیم، از دور صدای طبل شنیده میشود. نزدیکتر که میرویم، هیأت عزاداری بچههای کار دیده میشود. همه بچهها لباسهای مشکی یک شکل پوشیدهاند. با چفیههای مشکی سرشان را پوشاندهاند و همگی دستبندهای سبز «یا حسین» به دست بستهاند. تعداد پسر بچهها به
ده-دوازده نفر میرسد. دخترهای کوچکتر هم لباس یک دست سفید پوشیدهاند و سر بند سبز به سر بستهاند. یک طبل بزرگ، یک طبل کوچکتر، یکسنج و پنج، شش تا پرچم، وسایل و ادوات هیأت عزاداری بچههای کار است. کمی دورتر، اعضای گروه جهادی حنیفا، بچهها را برای بیرون رفتن، آماده میکنند. در بکگراند هیأت عزاداری، مادران به تماشا نشستهاند. در نگاه همهشان عشق و سپاسگزاری دیده میشود.
با یارانه زندگی میکنیم
پدران ومادران همه بچههای هیأت، از کارگران کوره آجرپزی هستند. خانه همهشان در کنار کوره است. یک خیابان کوچک و خاکی، کوچه خانه آنهاست. در کوچه خاکی، اتاقکهای ده، دوازده متری قرار دارد. در همه اتاقها آهنی و آبیرنگ است و روی اغلب آنها با رنگ قرمز نوشتهشده است: «پرسپولیس قهرمان». وسایل خانهها محقر است. چند دست رختخواب، کمد چوبی، یخچال و یک زیرانداز از وسایل خانه هستند. آشپزخانه، اتاقخواب و پذیرایی در همین اتاق کوچک است. همه اعضای خانواده در این اتاق میخوابند و میخورند. چند شیر آب در ابتدای کوچه خاکی قرار دارد. همه خانوادهها برای شستوشو به همین چند شیر آب رجوع میکنند. دستشویی مشترک و در انتهای کوچه و چند حمام تازهساز هم در کنار دستشوییها دیده میشوند. خانوادههایی از مشهد، گرگان و کردستان در این کوچه زندگی میکنند. اعضای خانوادهها با سروصدای بچهها از خانهها بیرون آمدهاند. فرقی ندارد که کوچک یا بزرگ، به هر تازهواردی سلام میدهند. فاطمه خانم، مادر یکی از بچههاست. او در حال شستن سیبزمینیهایی است که گروه حنیفا برای ناهار اعضای هیأت آوردهاند. بچهها برای ناهار، سیبزمینی و تخممرغ آبپز دارند. فاطمه تعریف میکند: «آجرپزی عرب چند سالی است که تعطیلشده. این آجرپزی درواقع یکی از کورههای خاموش است. ما در کورههای دیگر کارگری میکنیم. البته صاحب کوره، خانهها را به ما اجاره میدهد. هریک از ما ماهی 150 هزار تومان اجاره میدهیم. برای پول پیش هم پنج میلیون تومان دادهایم.» فاطمه میگوید: «من و شوهرم در کورههای دیگر کار میکنیم. الآن یکهفتهای است که کورههای دیگر هم تعطیل است. چون توی زمستان که هوا سرد است آجرها خشک نمیشوند. ما مجبوریم که روی زمینهای کشاورزی کارگری کنیم یا اینکه به شمسآباد برویم و آنجا بساط کنیم و چیزی بفروشیم، هر چیزی که شد. البته یارانهمان هم است، گاهی فقط با پول یارانه زندگی میکنیم.» فاطمه دو تا بچه دارد، دخترش دوازده ساله است و کلاس هشتم درس میخواند و پسرش هم کلاس چهارم است. او درباره بچههایش میگوید: «بچههایم درسهایشان خیلی خوب است. دخترم که شاگرد اول است. در تابستان که بچهها درس ندارند در کوره کار میکنند. نه من و نه شوهرم سواد نداریم، اما بچهها باید درس بخوانند. من مطمئن هستم که بچههایم به دانشگاه میروند. آنها دیگر مجبور نیستند که مثل من و پدرشان اینطوری زندگی کنند.»
شربت هیأت با پول کارگری
خانم «نسترن دانهکار» مسوول گروه جهادی حنیفاست. گروهی که یک سالی میشود بهطور رسمی فعالیت میکند. گروه حنیفا کارشان را بهعنوان اولین گروه خانم جهادی و در روستاهای اطراف کردستان شروع کردند. آنها چند وقتی است که بهطور خاص تمرکزشان را بر بچههای کار و کورههای آجرپزی گذاشتهاند، بهجز کورههای آجرپزی شمسآباد، کورههای خاوران، خلازیر و دولتخواه از دیگر کورههاییاند که گروه بر روی آنها تمرکز دارد. گروه جهادی حنیفا به بچهها آموزش میدهد و برای آنها کلاسهای هنری مثل نمدکاری و گلچینی برگزار میکند و در زمان مدرسه هم، کلاسهای فوقبرنامه میگذارد. دانهکار کارهای هنری بچهها را میفروشد و از درآمد بهدستآمده، برای بچهها وسایل میخرد و به آنها پولتوجیبی هم میدهد؛ اما ایده برگزاری هیأت عزاداری از کجا آمد؟ دانهکار میگوید: «بچهها تابهحال هیأت نرفتهاند و خیلی دوست داشتند که در هیأت عزاداری شرکت کنند. آنها خیلی از مراسم را در تلویزیون میبینند. آنها دوست داشتند که خودشان هیأت داشته باشند. ایده اولیه از آنها بود و ما به خاطر عشق و علاقهشان برایشان لباس، پرچم و طبل تهیه کردیم تا آنها به آرزویشان برسند.»
اولین هیأت عزاداری کودکان کار، بهجز عزاداری، برنامههای دیگری هم دارد. نسترن تعریف میکند: «بچهها دوست داشتند که خودشان هم در این کار سهیم باشند، بنابراین از همان اول بدون اینکه ما به آنها بگوییم، پولهای توجیبیشان را به ما دادند و خواستند که برایشان شربت بخریم تا بهعنوان نذری در میان کورهها و بچههای دیگر تقسیم کنند. آنها کارهای دیگری هم میخواهند انجام دهند. قرار است که از بچههای کورههای دیگر بخواهند که به آنها بپیوندند تا باهم عزاداری کنند و بعد به بچهها جایزه بدهند.» دانهکار دلیل اشتیاق بچههای کوره آجرپزی عرب برای تشکیل هیأت عزاداری را اینطور توضیح میدهد: «آنها دوست دارند که هیأت خودشان را داشته باشند و به بچههای کورههای دیگر هم نشان دهند که میتوانند خودشان هم برای امام حسین ؟ع؟ کاری انجام دهند. من دوست دارم که آنها در این راه بزرگ شوند و در زندگیشان جذب برنامههای حسینی شوند. به نظرم با تشکیل این هیأت و کار برای امام حسین ؟ع؟ این اتفاق میافتد.» رییس گروه حنیفا توضیح میدهد که در زمانهایی که بچهها در کورهها کار میکردند، زندگیشان خیلی سخت میگذشت: «در کورههای آجرپزی رسم اینطور است که کارگران، بعد از 3 هزار خشتزنی، 2 هزار تومان مزد بگیرند؛ یعنی به ازای هر خشت 15 ریال دستمزد. بچهها این توانایی را نداشتند که مثل والدینشان، خشت بزنند، توان بچهها خیلی کمتر است، بعد از یک روز کاری، مبلغ خیلی کمی به آنها مزد میدادند، ما به کمک خیرین و اعضای گروه از خانوادهها خواستیم که دیگر اجازه ندهند بچهها به کوره بروند. خوشبختانه خانوادهها هم استقبال کردند و ما هم به آنها کمک میکنیم. به آنها ارزاق میدهیم و اگر بتوانیم کمکهای دیگری که از دستمان برمیآید، هم انجام میدهیم.» دانهکار تعریف میکند که نسبت به سال گذشته که آنها به کوره آمدند، بچهها رفتارشان تغییر کرده است: «آنها عزتنفس پیداکردهاند. کمالگرا شدهاند. اگر کسی به آنها بگوید، کودک کار، ناراحت میشوند. دیگر مثل بچهها و کودکان دیگر بهطرف ماشینهایی که برای کمک به کورهها سر میزنند، نمیروند، از دور فقط تماشا میکنند. آنها تمیزتر شدهاند و هر شب حتماً تنشان را میشویند. از یک سال قبل که ما به اینجا آمدهایم خیلی چیزها تغییر کرده است. حرف خیلیهایشان این است که وقتی بزرگ شویم به اینجا میآییم و به بچههای کوره کمک میکنیم. من فکر میکنم که همهچیز کمک مالی نیست. کمک مالی خیلی مهم است، در خیلی از مسائل حتی لازم است، اما توجه به کودکان کار مهمتر است.» صدای دعوا و سروصدای بچهها بالا میگیرد. دانهکار به وسط بچهها میرود تا ببیند سروصدا برای چیست.
سنجزنی بهجای طبلزنی
چهار، پنج نفر از بچهها صدایشان را بالا بردهاند. بحث بچههای هیأت برای نوبتی طبل زدن بالا گرفته است. همه دوست دارند که طبل بزرگ را به دست بگیرند. یکی دو نفر از بچههای هیأت که بزرگتر هم هستند، اما نمیگذارند که کوچکترها به طبل دست بزنند. در این میان، یکی دو تا از پسربچهها اما در گوشهای ایستادهاند و به پسربچههایی که باهم بحث میکنند، نگاه میکنند. یونس رخشانی یکی از آنهاست. یونس، با چشمان طلاییاش با اخم به بچهها زل زده است. او ده سالش است و در مقطع چهارم درس میخواند. یونس دلیل بیرون ایستادن از بحث پسرها را اینطور توضیح میدهد: «من دوست ندارم که طبل بزنم. از همان اول گفتم که میخواهم سنج بزنم.» یونس درباره حس هیأت داشتنشان میگوید: «خیلی حس عالی دارد، اینکه خودت برای امام حسین ؟ع؟ هیأت داشته باشی خیلی خوب است.» سنجزن اولین هیأت عزاداری بچههای کار، درباره برنامههایی که برای هیأت گذاشتهاند میگوید: «ما برنامههای زیادی داریم. در هیأت سینه میزنیم و عزاداری میکنیم. بعد هم قرار است در روز عاشورا و تاسوعا، به همه شربت نذری بدهیم.» صدای بچهها دیگر نمیآید. بچههایی که تا چند دقیقه پیش صدایشان بالا بود، حالا دارند سنگ، کاغذ، قیچی میکنند تا نوبتشان برای طبل زدن مشخص شود! دانهکار برای هریک از بچهها که میخواهد طبل بزند، زمان طبلزنی گذاشته است. در گوشه خیابان خاکی، چند تا از بچهها هم به سرپرستی یکی از اعضای گروه جهادی حنیفا، تمرین نوحهخوانی و سینهزنی گذاشتهاند. بعد از مشخص شدن نوبتها، همه اعضای هیأت جمع میشوند. وظایف مشخصشده و دست هریک از بچهها وسیلهای است. یکی طبل، یکی سنج و آن دیگری، پرچم. چند دقیقه بعد، بچهها به خط میشوند تا برای بیرون رفتن، آماده شوند. یکی از اعضای هیأت پرچم بلند سبزرنگ را جلو نگه میدارد و طبلزنها و سنجزن به دنبال آنها به راه میافتند. بقیه پسرها تقریباً بهاندازه قد، پشت سرشان میایستند و پرچم به دست، نوحهخوانی و سینهزنی میکنند. یکی، دو تا از دختران کوچک هم با قدمهای کند، پشت سرشان حرکت میکنند. تا از جاده خاکی و باریک که منتهی به کوره عرب شده، به بیرون بروند، پنجدقیقهای طول میکشد، توی این فاصله، به خاطر سروصدای طبل و نوحهخوانی، همبازیهایشان از کورههای دیگر توی کوچه و خیابان ایستادهاند و خیره نگاهشان میکنند. پسربچههای هیأت سرشان را بالا میگیرند و کوبندهتر به سینه و به طبل میکوبند. راهپیمایی را تا دو، سه تا خیابان خاکی دیگر و نزدیک به دو، سه تا کوره انجام میدهند. در طول راه، تعدادشان بیشتر میشود و طول هیأتشان بلندتر. همبازیها بعد از لحظهای به گروه عزاداری میپیوندند. به هر کوره که میرسند، لحظهای میایستند و کمی نوحه میخوانند و بعد دوباره به راه میافتند. نوحهخوانی، طبل زنی و سنجزنیشان هنوز نامنظم است و گاهی با صداهای گوشخراش طبل همراه میشود، گاهی سنج عقب میماند و صداهای نامنظم ایجاد میکند. بعضی مواقع هم اعضای هیأت قسمتی از نوحه را یادشان میرود و سکوت میکنند. نامنظمی در سینهزنی هم وجود دارد. بچههای کورههای دیگر از همه نامنظمترند، از صف جدا میشوند و برای لحظهای کنار میایستند و دوباره وارد صف میشوند. در راه برگشت، بچههایی که به آنها پیوستهاند به خانهشان که میرسند، از آنها جدا میشوند. هیأت به راه باریک کوه عرب که میرسد، همان تعدادی است که نیم ساعت پیش، از همین خیابان خاکی به پایین رفته بود. به کوچه خانه که میرسند، وسایلشان را گوشهای میگذارند. چندنفری از آنها به طرفی میروند تا دوباره تمرین کنند. یکیشان داد میزند: «ما چرا ریتم نداشتیم؟ نوحهمان هم منظم نبود. خانم دانهکار باید نوحه را بنویسید تا حفظش کنیم.» مادرها به بچهها فقط لبخند میزنند. دانهکار و گروهش هم برای به دست آوردن دل بچهها کاغذ و قلم بهدست میگیرند تا برایشان نوحهها را بنویسند. بچهها ذوق میکنند. پرنده پر نمیزند، خورشید به وسط آسمان رسیده است. هوا گرمتر شده است. وقت ناهار است، غذا هم تقریباً آماده است. بچهها اما به صدای مادرانشان که سفره را چیدهاند، بیاعتنا هستند. در سکوت خاکی کورهها، صدای نوحهخوانی و سینهزنی پسربچهها تنها صدایی است که شنیده میشود.
کد مطلب: 32207
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/32207/خشت-های-کودکانه-دل-های-عزادار
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir