گفت‌وگوی منتشر نشده با مرحوم حبیب‌الله چایچیان(حسان)

دوست دارم شمع باشم/ علامه امینی گفت اگر منبر بروم تمام هیأت‌ها تعطیل می‌شوند

27 دی 1396 ساعت 13:33

اولین کتاب من «گل‌های پرپر» نام دارد. خاطرة زیبایی دارم و آن اینکه مطالب وقتی صد صفحه می‌شد آنها را چاپ می‌کردم؛ مثلاً گل‌های پرپر، خزان گلریز، باغستان عشق، سایه‌های غم. وقتی این کتاب چاپ شد به شمیران نزد مادرم رفتم تا کتابم را به او که سادات بود تقدیم کنم؛ چون این کتاب نتیجة دعا و معنویت ایشان بود.


خیمه: حبیب‌الله فرزند محمدحسین در سال ۱۳۰۲ش در تبریز به دنیا آمد. شش ساله بود که همراه خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد. چایچیان تحصیلات خود را در تهران در مدرسه ایران و آلمان به پایان رساند، سپس به استخدام بانک ملی ایران درآمد. او که اهل ذوق و شعر بود پس از آشنایی با علامه امینی اشعار غیر مذهبی خود را از بین برد و تا پایان عمر برای ائمه شعر گفت. شاید امتیاز حسان پیش و بیش از توانایی او در سرایش اشعار و قوت آثارش به متقدم بودن او در این حوزه بازمی‌گردد، چنانکه در آن زمان کمتر شاعر مذهبی متمرکز و اهل‌بیتی پیدا می‌شد و حسان پیشتاز این عرصه بود و به نحوی خط شکن. استاد حبیب الله چایچیان در روز پنج‌شنبه ۹ آذر ۱۳۹۶ش درگذشت. آنچه می‌خوانید به همت دوستان در مجمع شاعران انجام گرفته و باید از یاری مخلصانه جواد حیدری و جواد هاشمی صمیمانه قدردانی کنیم.
 
تخلص «حسان» که شما برای خودتان انتخاب کرده‌اید از کجا آمده است؟
تخلص از خلاصه می‌آید و تمام مشخصات انسان را در یک الی دو کلمه دربر دارد. منتها شرایطی دارد؛ تخلص باید کوتاه باشد تا بتوان در همة قالب‌ها و ردیف‌ها آن را به کار برد. شعرای بزرگ و کوچک هر کدام تخلصی دارند.
خدا شعرای بزرگ گذشته و حاضر را رحمت کند به ویژه شعرای شهر مشهد را که به دلیل توجه حضرت رضا (ع) شعرای آیینی بسیاری دارد. وقتی به همراه مادر و مادربزرگم برای اولین بار به کربلا مشرف و وارد حرم شدم، فهمیدم که اینجا جای استجابت دعاست با خودم گفتم؛ چه چیزی از ایشان بخواهم، به ایشان گفتم که آقا حالا که شما این عنایت را کردید، لطف کنید طبع من را به مناجات، قرآن، مدح و مرثیة چهارده معصوم و پند و اندرز اختصاص دهید و تصادفاً بعدها متوجه شدم که این دعا مستجاب شد.
دیوانی داشتم با موضوعات مختلف به این معنا که هر موضوعی به نظرم زیبا آمده بود به شعر درآورده و در آن قرار داده بودم. آن دیوان را به کلی با یک تصمیم خداپسندانه و با کمک امام زمان(عج) از بین بردم؛ اگر آن را از بین نمی‌بردم هر موضوعی که به نظرم می‌آمد به آن دیوان ملحق می‌شد. بعد از این تصمیم متوجه شدم که باید تخلصی انتخاب کنم که برای آینده مزاحمتی نباشد؛ بلکه مناسبت باشد به همین دلیل به قرآن متوسل شدم که سورة الرحمن آمد؛ وقتی این سوره را از ابتدا تا انتها خواندم متوجه شدم حسان تنها لغتی است که جامع و کوتاه و برای تخلص مناسب است. حسان به معنای نیکو و زیباست. معنای آن متناسب با من نبود بنابراین جست‌وجو کردم تا معنای معنوی و عاشقانه‌ای پیدا کنم، تا به کتاب لغتی رسیدم که در آن حسان به معنای حسن و حسین آمده بود. می‌خواستم به امام حسین (ع) اشاره شود که به حسنین اشاره شده بود. به نظرم زیباترین تخلص این است که حسنین در آن باشد. این اولین قدم من برای اشعار آیینی بود. مهم‌تر از همه اینکه توجه امام زمان (عج) را احساس می‌کردم که همیشه در گفتن شعر به من خط می‌داد؛ یعنی هر شعری که می‌گفتم یا به مدح اهل بیت (ع) یا به مصیبت آنها ختم می‌شد؛ به همین دلیل اشعار غیر آیینی را از بین بردم.
«ای اشک‌ها بریزید»، «خلوتگاه راز» و «زمزمه‌های قلب من» سه دیوان اصلی من هستند؛ ولی قبل از این سه دیوان «گل‌های پرپر»، «خزان گلریز»، «باغستان عشق» و «سایه‌های غم» را سرودم که بعد از انتشار به «ای اشک‌ها بریزید» تبدیل شدند و به عقیدة برخی نثرش بر نظمش ترجیح دارد.
 
اولین دیدارتان با علامه امینی را به یاد دارید؟ چه سالی بود؟
شعری دربارة حضرت ابالفضل (ع) سبب شد تا من با علامه امینی آشنا شوم و افتخار شاگردی ایشان را داشته باشم.
من وارد مسجدی شدم، واعظی بالای منبر بود و کوشش کرد که نام من را به یاد بیاورد؛ ولی یادش نیامد و گفت که صاحب «گل‌های پرپر» آمد، صلوات بفرستید. در موقع سخنرانی از اشعار فرزدق خواند و در میانة اشعار حافظه‌اش یاری نکرد و از من پرسید؛ بقیة این شعر را به یاد دارید؟ گفتم؛ آقا من شعری که امروز گفتم به یاد ندارم شما می‌پرسید هزار سال پیش فرزدق چه گفت. این خاطره حکایت شماست من می‌گویم حافظه‌ام یاری نمی‌کند آن وقت شما می‌پرسید چه سالی بود؟ کارمندی که شعبة ارز مشهد را اداره می‌کرد به مسافرت رفت و کسی که باید آنجا را اداره می‌کرد باید زبان خارجی می‌دانست؛ بنابراین من هر سال چند ماه به آنجا می‌رفتم. در یکی از این سفرها علامه امینی تشریف آوردند و من محضر ایشان رفتم و شعر خواندم.
مداحی در محضر مبارک علامه امینی شعری از من را با لحن بسیار زیبا خوانده بود و علامه امینی بعد از شنیدن آن که بسیار منقلب شده بود، برای دیدن من اظهار تمایل کرد؛ به محضر ایشان رفتم و حلقة اتصال و وسیلة ملاقات ما این شعر بود. این شعر زبان حالی از حضرت ابالفضل العباس (ع) دارد.
من با ایشان ملاقات کردم و این ملاقات‌ها سبب استفادة بیکران من از ایشان شد؛ مطالبی که ایشان می‌گفت در اشعارم منعکس می‌کردم. شعر از من، ولی مطالب از ایشان بود؛ مثلاً ایشان گفته بود که اگر خواستید وارد حرم شوید و مطمئن باشید که حضرت فوری به شما توجه می‌کند، بگویید؛ السلام علیک یابن فاطمه الزهرا؛ اگر این جمله را بگویید حضرت فوری به شما توجه می‌کند؛ چون می‌خواهد بداند چه کسی است که نام مادرش حضرت زهرا (س) را آورده است. این نکته‌ها که گاهی در اشعارم منعکس شده‌اند به دلیل حضور ایشان است.
آن شعر که حلقة اتصال من و علامه امینی بود وصف حال حضرت ابالفضل العباس (ع) است که دور خیمه‌ها می‌گردد و خطاب به حضرت سیدالشهدا (ع) عرض می‌کند؛
«دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب از غم فردا بسوزم
دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بی‌پروا بسوزم
دوست دارم ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت در این صحرا بسوزم
دوست دارم سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، زان رخ گیرا بسوزم
دوست دارم لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق سر تا پا بسوزم
دوست دارم خال باشم بر رخ مهر آفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم خار باشم دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشین‌ات ای گل زهرا بسوزم
دوست دارم ژاله باشم من به خاك پایت افتم
تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم
دوست دارم خادمت باشم كنم دربانیت را
دل نهم در بوتة عشقت شها یكجا بسوزم
دوست دارم اشك ریزم تا مگر از اشك چشمم
تو شوی سیراب و من خود جای آن لب‌ها بسوزم
دوست دارم كام عطشان تو را سیراب سازم
گرچه خود از تشنه كامی بر لب دریا بسوزم
دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظه‌ای پیشم نشینی تا سپندآسا بسوزم
دوست دارم در دلم افزون شود مهرش حسانا
تا ز داغ حسرت آن تشنه‌لب سقا بسوزم»
 
معتقدم کرم حضرت ابالفضل (ع) بیشتر از آن بود که به واسطة این شعر به من صلة دنیوی یا اخرویِ معمولی بدهد. صلة این شعر ملاقات علامه امینی بود.
خوب است بدانید که کتاب فاطمه الزهرای علامه امینی را دوست عزیز از دست رفته‌ام آقای دستمالچی با زحمت فراوانی ضبط کرد و به دست من پیاده شد.
 
با آقای دستمالچی چگونه آشنا شدید؟
پیش از من ایشان با علامه امینی ارتباط داشت. عشق و علاقة وافری به پیامبر (ص) و آل ایشان داشت و به دلیل همین عشق و علاقه دنبال علامه امینی می‌رفت؛ حتی گاهی کارهای خود را رها و به کارهای ایشان رسیدگی می‌کرد. آقای دستمالچی هم از طرف مادری و هم از طرف پدری با من نسبت فامیلی دارد. پدر آقای دستمالچی دوست صمیمی پدرم بود و به خانة پدری‌ام در خیابان شاپور رفت و آمد می‌کرد به یاد دارم خانة پدرم پر از درختان توت بود که پدرم به باغبان دستور می‌داد تا برای پدر آقای دستمالچی توت بیاورد.
 
این نوارهایی که به کتاب تبدیل شد در مشهد ضبط شده‌اند یا در تهران؟
در کتابم نوشته‌ام که در آن زمان که علامه امینی ساکن نجف اشرف بود و تابستان هر سال به تهران می‌آمد عارفی نکته‌دان، استاد ولایت و عرفان، عاشقِ دلباختة عطرت و قرآن و دوست بزرگوارم حاج کریم دستمالچی در انجام امورِ مربوط به ایشان و کتابخانة حضرت امیرالمؤمنین (ع) شبانه‌روز کوشا بود و در راه خدمت علامه امینی به اهداف مقدس او، آنچه در توان داشت صمیمانه ایثار می‌کرد.
در یکی از این سفرها آن دوست ارجمند با همتی عارفانه و با اصرار و پیگیری مداوم و عاشقانه علامه امینی را مهیا ساخت تا مطالبی بسیار جالب دربارة مقام ولایت کبرای حضرت صدیقة زهرا (س) بیان فرماید در حالی که آن عارف ربانی تنها مخاطب گفتار علامه امینی بود. آن مطالبِ بسیار ارزنده در نوارهای منحصر به فرد ضبط شد تا بیش از 15 سال با دقت و علاقه‌ای کم‌نظیر توسط ایشان نگهداری شد.
طی این مدت، آنان که از وجود این نوارها مطلع بودند بی‌صبرانه تکثیر نوارها یا پیاده کردن گفتار را درخواست می‌کردند تا به صورت کتابی در دسترس همه قرار گیرد و چون مطالبِ عالمانة مذکور به طور خصوصی خطاب به یک نفر ایراد شده بود بدون اینکه در این مورد به مراعات نظم و دقت کامل در جمله‌بندی و ادای کلمات چنان‌که در سخنرانی‌های رسمی و عمومی معمول است، نیازی باشد؛ بنابراین به نظر رسید که بهتر از تکثیر نوارها همان پیاده کردن نوارهاست تا تنظیم جملات و بازنویسی کامل آن گفتار بدون اینکه در مفهومِ آن مطالبِ سنگینِ عالمانه و پربار تغییری حاصل شود.
در همان ایام که دوست بزرگوارم تصمیم به پیاده کردن نوارها گرفت و مرا برای این کار مهم انتخاب کرد و در تسریع انجام آن تأکید و اصرار داشت شبی در یک رؤیای صادقه (در مشهد) علامه امینی را دیدم که بر فراز تختی نشسته است و جمعی از علاقه‌مندان و عاشقان مقام والای حضرت زهرا (س) بر گرد او نشسته و بی‌تابانه درخواست انتشار آن فرمایشات را داشتند، همان‌گونه که علامه امینی در زمان حیاتش با لحنی زیبا و دلنشین دستور می‌داد در مجالس علمی و آموزنده‌اش به قرائت اشعارم مفتخر شوم در آن رؤیای صادقه نیز در حالی که با دست به سوی من اشاره می‌کرد، فرمود؛ حسان مأمور انجام این کار است. من آنچه در توان داشتم در انجام این مأموریت مقدس و معنوی به کار بردم گاهی برای نگارش عبارت نامفهوم و کلمات نامأنوس و اسامی صدها مؤلف و آثارشان که علامه امینی آنها را با مهارت، سرعت و تسلط کم‌نظیری ادا فرموده است حتی بیش از ده بار به نوار آن گفتار گوش داده‌ام با وجود این هر سهو و نارسایی و اشتباهی در این کتاب گرانبها به نظر خوانندگان عزیز برسد از منِ ناچیز است.
 
این کتاب را در مشهد در کنار آقای دستمالچی از روی نوار پیاده کردید؟
نه. در تهران و در غیاب ایشان پیاده کردم. من به فرزندان علامه امینی اختیار دادم که آن‌طور که حساسیت دارند در آن تغییرات اعمال کنند؛ من اذعان می‌کنم که شایسته بود این گفتار سنگین، عالمانه، پربار و جاودانه با شرح و تفسیر و حواشی مفصلی پیاده شود تا بهتر حق مطلب ادا گردد؛ ولی با توجه به اینکه حتی قرآن که کلام خدا در والاترین سخن‌هاست؛ اگر فقط به صورت تفاسیر بسیار مفصل چاپ و منتشر می‌شد عدة کثیری که حوصله و مجال کمتری برای مطالعه دارند همواره از فیوضات بی‌پایان آن بی‌بهره می‌ماندند و به همین جهت است که در تمام قرون و اعصار کلام خدا به طور ساده با ترجمه و تفسیر مفصل به هر سه صورت چاپ و در دسترس و مورد استفادة عموم قرار داده شده است. من نیز با پیاده کردن متن این گفتار فقط قدم اولیه را در نشر این اثر برداشته‌ام و به نظرم صلاحیت شرح و تفصیل و حاشیه‌نویسی مطالب این کتاب را بیش از هر کس دو استاد محقق و دانشمند حجت‌الاسلام حاج آقا رضا امینی و حجت الاسلام حاج آقا هادی امینی فرزندان ارجمند علامه امینی دارا می‌باشند که امید است در آینده به این امر مهم اقدام فرمایند. البته دو فرزند دیگر علامه امینی یعنی محمد و احمد این کار را به بهترین نحو انجام دادند.

چقدر طول کشید تا کتاب فاطمه‌الزهرا آماده شود؟
خیلی طول کشید؛ چون به دقت بسیار زیادی نیاز داشت؛ اگر یکی از روایات آن را بخوانم متوجه می‌شوید که چقدر مشکل است. آقای دستمالچی نوارها را از ترس اینکه به نحو خوبی پیاده نشوند در اختیار کسی قرار نمی‌داد؛ وقتی علامه امینی صحبت می‌کرد من به همراه دو نفر دیگر از همکاران بازاری آقای دستمالچی حضور داشتیم. ایشان از نوارهای ریلی بزرگ برای ضبط سخنان علامه امینی استفاده می‌کرد. مشکل سخنرانی‌ها این بود که وقتی علامه امینی سخنرانی می‌کرد بچه‌های کوچک یعنی احمد آقا و محمد آقا می‌آمدند و شیرین‌زبانی می‌کردند و علامه امینی به دلیل عشق پدری آنها را در آغوش می‌گرفت و آنها را می‌بوسید و اینها هم ضبط می‌شد و نمی‌شد که ضبط را متوقف کنیم؛ اگر خدای ناکرده به فکر بعضی می‌افتاد که این سخنان را پخش کنند لطمة بزرگی به موقعیت علامه امینی می‌خورد. لطف خدا بود که آقای دستمالچی آنها را نگه داشت تا پخش نشوند؛ اگر افرادی این نوارها را در آن سوی کرة زمین می‌شنیدند با خود می‌گفتند که این چه عالمی است که وسط منبرش بچه‌هایش را در آغوش می‌گیرد و بازی می‌کند.
 
الان این نوارها در اختیار شماست؟
نه در اختیار آقای دستمالچی بود؛ حتی اصل آن را به من نداد. حتی به علامه امینی هم نداد. علامه امینی از آقای دستمالچی خواست که نوارها را به او بدهد تا آنها را مرور کند. آقای دستمالچی گفت که حضرت آقای امینی نوارها مال من است و حرف برای شماست. نمی‌خواهم نوارها را بدهم.
شبی خواب دیدم که به من مأموریت داده‌اند که نوارها را پیاده کنم؛ بنابراین با آقای دستمالچی تماس گرفتم و او گفت که اتفاقاً امروز تصمیم گرفته‌ام که اینها پیاده شوند. علامه امینی در وصیت‌نامة خود به آقای دستمالچی اختیاراتی داده بود تا چنین کند.
 
 
آقای دستمالچی خیلی سال پیش‌تر از شما با علامه امینی آشنا بودند؟
دوباره سراغ حافظة من رفتید. یقیناً و یقیناً آقای دستمالچی سابقه‌اش از من بیشتر بود. آقای دستمالچی کارگشای جنبه‌های مادی علامه امینی و کارگشای کتابخانة علامه امینی هم بود. زحمتی که آقای دستمالچی کشید کمتر کسی کشید.
 
برای آقای دستمالچی هم شعر گفته بودید؟
برای آقای امینی شعر گفتم. اخیراً کاروانی به سمت نجف حرکت می‌کرد که به یکی از اعضای آن گفتم که سر قبر آقای امینی می‌روید سلام من را برسانید. او گفت که من خیلی نجف می‌روم؛ ولی ایرانی‌ها توجه ندارند که قبر ایشان کجاست. پرسیدم؛ چرا؟ گفت؛ برای اینکه علامتی ندارد.
علامه امینی در کتابخانة علامه امینی دفن است. او زحمت بسیاری برای آن کتابخانه کشید. گمان می‌کنم؛ اگر این همه زحمت نمی‌کشید هنوز زنده بود.
علامه امینی تعریف می‌کرد که وارد کتابخانه‌ای در هندوستان شدم که کتاب‌های بسیار عظیمی داشت متوجه شدم که اینجا خیلی کار دارم متصدی را صدا کردم و گفتم؛ چقدر می‌توانم اینجا بنشینم؟ گفت؛ یک ساعت یا دو ساعت. متصدی تصور می‌کرد که علامه یک فرد عادی است. علامه امینی گفت؛ این‌طور نه منظورم این است که کتابخانه در اختیار من باشد هر کتابی را می‌خواهم بردارم و نگاهی کنم و مطالبی را از آن بردارم. علامه امینی خود را معرفی کرد و متصدی گفت که من می‌توانم کلید را شش بعدازظهر به شما بدهم و شش صبح فردا از شما تحویل بگیرم. کافی است؟ علامه گفت؛ دیگر چاره‌ای نیست.
علامه تعریف می‌کرد؛ در یکی از این شب‌ها که بی‌اندازه گرم بود کتابی را که متعلق به اهل سنت بود مطالعه می‌کردم. این کتاب بسیار مهم و در مدح اهل بیت (ع) بود. فتوکپی هم که نبود تا از آن کپی بردارم، نمی‌دانستم چه کنم؟ یک مقدار می‌خواندم، یک مقدار می‌نوشتم همین‌طور که روی زمین نشسته بودم متوجه شدم زیر پایم خیس شده است، وحشت کردم و با خود گفتم؛ حتماً یکی از لوله‌های آب کتابخانه ترکیده است و الان این کتابخانه را آب می‌گیرد. به فکر چاره بودم که دستم را زیر پایم کشیدم تا بدانم مسیر آب از کجاست؛ اما متوجه شدم که عرق بدن خودم است آنقدر نشسته و مطالعه کرده بودم و از شدت گرما عرق ریخته بودم که فرش کتابخانه خیس شده بود.
آقای دستمالچی نوارهای بسیاری از علمای مختلف داشت که یکی از آنها علامه امینی بود. او دوست داشت از هر عالم و دانشمند و شاعر و مداحی نوار ضبط شده داشته باشد. نمی‌دانم این نوارها بعد از او چه شدند؛ چون فرزند نداشت.
 
در مورد شعری که درباره پرچم گفتید، توضیح دهید.
این شعر بسیار کوچک ولی مؤثر بود. من برای علامه امینی پس از بازگشت از یک سفر شعری سرودم؛ اما ایشان من را صدا کرد و گفت که من تو را از این عاقل‌تر می‌دانستم، گفتم؛ من کار بدی نکردم. گفت؛ عوض اینکه فکرت را صرف مدح من کنی، علی (ع) را مدح می‌کردی نفعت بیشتر بود.
«خداست یار علی و علی‌ست یار امینی
چو بوده خدمت مولا همیشه کار امینی
ز کار او نه همین شیعه مفتخر بود امروز
که فخر علم جهان است شاهکار امینی
زالغدیر عیان شد که از عنایت یزدان
علی نهاده علومی در اختیار امینی
گذشت یکه و تنها زعرض و طول زمان‌ها
زمانه شد متحیر زابتکار امینی
زهمتش شده برپا کتابخانة مولا
فراهم آمده گنجی زاعتبار امینی
گرفت مرغ زمان را اسیر قید مکان کرد
علوم گرد هم آمد زپشتکار امینی
به باغ عشقُ ولایت اگرچه کمترم از خار
ولی سایه‌نشین گشته‌ام کنار امینی
حسان به گلشن جنت چگونه ره ندهندم
که باشد این دل شوریده دوستدار امینی»
 
 
لطفاً ماجرای آن چهار کتاب را هم تعریف کنید؟
اولین کتاب من «گل‌های پرپر» نام دارد. خاطرة زیبایی دارم و آن اینکه مطالب وقتی صد صفحه می‌شد آنها را چاپ می‌کردم؛ مثلاً گل‌های پرپر، خزان گلریز، باغستان عشق، سایه‌های غم. وقتی این کتاب چاپ شد به شمیران نزد مادرم رفتم تا کتابم را به او که سادات بود تقدیم کنم؛ چون این کتاب نتیجة دعا و معنویت ایشان بود.
وقتی نزد مادرم رفتم گریه کرد و گفت که دیشب خواب عجیبی دیدم و آن اینکه چیزی مانند هلی‌کوپتر بالای سرم آمد و اوراقی پخش کرد و من آنقدر صبر کردم تا برگه‌ها پایین بیایند و یکی از آنها را بردارم و وقتی یکی از آنها را برداشتم، متوجه شدم که روی آن نوشته «گل‌های پرپر» و فهمیدم که این کتاب متعلق به توست. من هم کیفم را باز کردم و گفتم این هم یک برگه از آن. خدا رحمت کند مادرم را یقین دارم که این سه جلد دیوان اثر لطف خدا و چهارده معصوم (ع) و در درجة بعد اثر شیر پاک و قلب پاک و محبت بی‌پایان مادرم است.
 
علامه امینی وقتی به تهران می‌آمدند به خانة آقای دستمالچی می‌رفتند؟
نه. مقید نبودند که به خانة آقای دستمالچی بروند؛ ولی به محض ورود به ایشان اطلاع می‌دادند. آقای دستمالچی هم به محض اطلاع به من اطلاع می‌دادند که جمعه‌ها یک اجتماعی صورت می‌گرفت. خیلی خواهش کردند که علامه امینی در تهران به منبر برود؛ ولی علامه امینی با توجه به آن دید وسیعی که داشت مخالفت کرد و گفت منبر نمی‌روم؛ چون اگر بالای منبر بروم تمام هیئت‌های قرآنی و حسینی تعطیل می‌شود؛ چون همه عادت کرده‌اند که جمعه‌ها پای سخن من بیایند و اگر من بروم همه فکر می‌کنند که تمام شده است؛ اما بالاخره با اصرار بسیار زیاد در خانة یکی از دوستان من که فرش فروش بود و خانة بسیار بزرگی داشت ایشان موافقت کرد که یک جمعه منبر برود. ایشان منبر رفت و طبق معمول من هم احضار شدم. آن روز علامه امینی بالای منبر و آقای دستمالچی کنار منبر و من هم کنار آنها ایستادم. علامه امینی منبر رفتند؛ ولی با آن شرط که منحصر به فرد باشد. ایشان بالای منبر دربارة حضرت علی (ع) صحبت می‌کرد که یادداشتی به ایشان دادند با این مضمون که نویسنده‌ای از دانشگاه الازهر مصر به مشهد رفته و برای بازگشت به مصر به تهران آمده است و چون از حضور شما در تهران آگاهی یافته برای دیدن‌تان آمده است. آقای امینی در داغ‌ترین قسمت سخنرانی خود گفت؛ من سخنم را قطع می‌کنم تا ایشان بیاید با هم صحبت کنیم.
نویسندة مصری وسط منبر آمد و آقای امینی هم پایین‌تر آمد تا با یکدیگر صحبت کنند. آقای امینی با لحن دلنشینی که داشت، گفت که بارک الله، به زهرا پناه بردی. نویسندة مصری، سنی بود. علامه امینی صحبت می‌کرد و مردم هم اشک می‌ریختند. آن نویسنده گفت که من شعری دربارة حضرت رضا (ع) گفتم و قصد کردم اولین بار نزد ایشان بخوانم؛ بنابراین به مشهد آمدم و شعر را خواندم. علامه امینی از نویسندة مصری درخواست کرد که شعرش را بلند بخواند؛ او هم شعرش را خواند.
باید زمان به عقب بازگردد و شما دوباره آن جلسه را ببینید. بهشت به پای آن نمی‌رسد. بعد از اینکه نویسندة مصری شعرش را خواند علامه امینی طبق عادت همیشگی گفت؛ حسان تو هم شعرت را بخوان. من هم حافظه یاری‌ام نمی‌کرد و دفترم هم کنارم نبود. به همین دلیل به آرامی به ایشان گفتم که حضرت آقای امینی من دفترم پهلویم نیست. اصلاً گوش نمی‌داد که من چه می‌گویم؛ بنابراین به حضرت رضا (ع) متوسل شدم و گفتم که حضرت آقای امینی دیشب شعری دربارة حضرت رضا (ع) گفتم که تصادفاً تمام نیست، به ترکی گفت؛ «جانت دربیاید همان را می‌گویم؛ یعنی نمی‌فهمی من جیب تو را می‌بینم، امینی را نشناختی من آن را می‌بینم آن را بخوان». من هم شروع کردم به خواندن؛ «حاجتم بود گر چه بیت‌الله / قسمتم شد طواف کرب و بلا» این را که خواندم دانشمند مصری پایین آمد و من را در آغوش گرفت و گفت؛ «چه کار کردی؟» گفتم؛ «هیچی شعری که دیشب گفته بودم خواندم». گفت؛ «متوجه نشدی بیت به بیت شعر من را به فارسی ترجمه کردی؟».
 
آیا علامه امینی توصیه‌های خاصی به شعرا داشته‌اند؟
علامه امینی روز تولد حضرت علی (ع) به من گفت که حسان دربارة تولد حضرت علی (ع) در بیت‌الله شعر گفته‌ای؟ گفتم؛ بین شعرهایم گفته‌ام. ایشان گفت که این کافی نیست برای هر شاعر مذهبی واجب است که یک شعر مستقلاً برای تولد حضرت علی (ع) در بیت‌الله بگوید. من هم آن شعر کوتاه را به دستور ایشان گفتم.
 
آیا در سفری همراه علامه امینی بوده‌اید؟
نه.
 
استاد شما یک مثنوی با عنوان «زین قصه که عقل می‌شود مات» دارید.
این مثنوی را به دستور علامه امینی سرودم. موضوعاتی که به علامه امینی مربوط است همه معجزه‌آساست. حال به وسیلة من باشد یا به وسیلة شما باشد یا کس دیگری باشد و این را حمل بر این نکنید که فقط به من توجه داشته است؛ مثلاً وقتی شعر من ترجمة شعر نویسندة مصری درآمد این را به حساب من می‌گذارند که بسیار خطرناک است. باید این موضوع را به حساب علامه امینی و حضرت علی (ع) بگذارید.
گاهی خدمت علامه امینی می‌رسیدم و از ایشان می‌خواستم که اگر مطلبی به نظرشان می‌رسد بیان کنند تا در آن باره شعر بگویم. نزدیک سوم شعبان بود خدمت ایشان رسیدم و پرسیدم که مطلبی به نظرشان می‌رسد. علامه امینی بیان کردند که اگر بتوانی این حدیث را به شعر دربیاوری خوب است. حدیث به زبان عربی و بسیار سنگین بود. من گفتم که قبلاً مشکل یکی بود که «چه بگویم؟» و حالا مشکل دو تا شد که «این را چگونه بخوانم؟ و از کجا گیر بیاورم؟». البته علامه امینی جوابی ندادند؛ یعنی جواب ابلهان خاموشی است؛ یعنی همه چیز را نمی‌شود علنی گفت.
من به خانه آمدم، جمعه بود و گاهی اشک می‌ریختم و ناراحت بودم و با خود می‌گفتم که خدایا چه کنم علامه امینی نمایندة حضرت علی (ع) و حضرت امام زمان (عج) به من گفت که فلان حدیث را به شعر دربیاورم؛ اما مضمونش در ذهنم نمانده است. همان لحظه صدای زنگ در آمد و شخصی جلوی در بود که من نمی‌شناختم. او گفت که حسان، سوم شعبان نزدیک است و من کتاب‌هایم را مطالعه می‌کردم این روایت در کامل‌الزیارات بود که به نظرم آمد آن را به شما برسانم؛ بلکه یکی از روایات آن را به شعر دربیاورید. من کتاب را در دست گرفتم و او رفت. کتاب را بالای طاقچه گذاشتم و داشتم از حال می‌رفتم و با خود می‌گفتم مگر ممکن است به این صورت عنایت شود.
کتاب چاپ قدیمی و حاشیه‌هایش مشکل داشت با خود گفتم این را باز کنم و ببینم، می‌توانم آن شعر را بخوانم؛ وقتی کتاب را باز کردم همان روایت را که علامه امینی بیان کرده بود، دیدم. به ائمه (ع) توسل کردم که حال و هوای این شعر را داشته باشم و این چند بیت را بر اثر سخنان علامه امینی سرودم؛
زین قصه که عقل می‌شود مات / نقل است زکامل‌ الزیارات
میلاد حسین بود و احمد / در منزل دخت خویش آمد
در خانه حسین بود و زهرا / یعنی که جهان عشق بود معنا
از نور جمال تازه مولود / آن خانه شده بهشت موعود
احمد بنشست و سجده‌ها کرد / وز شکر خدا از این عطا کرد
از شوق وصال، اشک‌ها ریخت / لبخند به اشک دیده آمیخت...
 
هفتة بعد که نزد علامه امینی رفتم ایشان گفت که شعرت را بخوان. اصلاً نپرسیدند که شعر را گفتی یا نگفتی، اصلاً روایت را پیدا کردید یا نکردید. این سؤالات در مکتب ایشان حل شده بود. من هم شعر را خواندم وقتی بیت «زین قصه که عقل می‌شود مات / نقل است زکامل ‌الزیارات» را خواندم علامه امینی به احترام عنایت حضرت علی (ع) ایستاد و دوباره نشست و به ترکی گفت که «به سر و گوشت نمی‌آید با این بیت شروع کنی. این کار کار امینی است نه کار تو که هنوز شروع نکرده سند ذکر کنی».
 
 
حال علامة امینی در هیئت چگونه بود؟
علامه امینی اغلب نزدیک آستانة در می‌نشست؛ ولی حال ایشان توصیف‌ناپذیر است.
 
 
 


کد مطلب: 32509

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/32509/دوست-دارم-شمع-باشم-علامه-امینی-گفت-اگر-منبر-بروم-تمام-هیأت-ها-تعطیل-می-شوند

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir