بوی عطر سمنوی نذری که با باورهای دینی مردم و از روی اعتقاد پخته میشود، مشام هر رهگذری را نوازش میکند.
سمانه سادات فقیه سبزواری: صدای بلند یا فاطمه زهرا(س) و صلوات به همراه عطر جوانه گندم در کوچه یکی از محلات قدیمی و بومی نشین شهر در هم پیچیده و حس خوبی به هر رهگذری دست میدهد.
صدای بلند صلوات مردانی که مشخص است در حال انجام کار معنوی هستند از داخل خانهای در همین حوالی به گوش میرسد و بویی شبیه عطر بوی زندگی مشامت را نوازش میدهد.
لازم نیست برای یافتن این مکان به دنبال آدرس بگردی؛ فقط کافی است صوت دل انگیز صلوات و بوی خوشی که فضا را پرکرده است دنبال کنی تا به مقصد برسی... درب کوچک سفید رنگی نیمه باز است، اینجا همان محلی است که برای رسیدن به آن از چند کوچه و پس کوچه عبور کردهای... بار دیگر صدای مردانی که بلند نام بانوی هفت آسمان و زمین را میبرند و صلوات میفرستند طنین انداز میشود.
حالا که پشت در ایستادهای عطر و بوی جوانههای گندم در حال طبخ مدهوشت میکند، بعد از چند ضربه از بین در نیمه باز به داخل حیاط سرک میکشی که پیرمردی با لهجه محلی اذن ورود میدهد و میگوید: «بابا بیا تو، نذر خانم فاطمه زهراست، خیلی خوش آمدی...»
در لحظه ورود بوی شیره جوانه گندم با غلظت بیشتری به مشام میرسد و چهره دو جوان که در حال هم زدن سمنو هستند پشت بخارهایی که از دیگ برمیخیزد پنهان شده است.
حیاط نقلی و کوچکی است که دوسوم آن فقط دیگ سمنو را به آغوش کشیده است و جوانانی تنومند که شال بر کمر بستهاند و در کنار حاج قاسم پیرمرد صاحب خانه؛ اطراف دیگ حلقه زده و به نوبت سمنو را هم میزنند.
آنچه که بیش از هر چیزی قابل توجه برشمرده میشود اجاق گاز بزرگی است که اطراف آن با ورق آهنی بسته شده و دیگ مسی که به آن تکه پارچه قرمز رنگی با شیره جوانه گندم چسبیده است.
حاج قاسم که گویا تا عمق ذهنت را در نوردیده با لبخند و لهجه شیرین محلی عنوان میکند: دخترم نگران نباش لباست آتش نمیگیرد و این ورق آهنی که به همین دلیل دور اجاق است و در لحظهای که ذهن کنجکاوت به دنبال مطرح کردن سؤالی مبنی بر چرایی نصب پارچه قرمز است؛ دگر باره تمام نقوش ذهنت را به آسانی میخواند و میگوید: «این پارچه برای جلوگیری از چشم زخم است».
همسایگان نیز تک به تک یا گروهی برای لحظاتی میآیند و با نیتی خالصانه و چشمانی اشکبار دسته چوبی بلندی که سر دیگر آن پاروی کوچکی جای گرفته را مهمان دستهایشان کرده و دست و دل و دیده را با هم گره میزنند و با دعایی زیر لب دیگ سمنو را هم میزنند.
لحظاتی نمیگذرد که پیرمرد با صدای بلند در شلوغی جمعیتی چند نفره که برای نیتی خاص در این حیاط کوچک جمع شدهاند فریاد میزند: «بر قاتلان انبیا و معصومین لعنت» و جمعیت نیز پیرمرد را همراهی میکنند.
در گوشه دیگری از حیاط منقل آهنی تقریباً بزرگی به چشم میخورد که قرار است تا لحظاتی دیگر میزبان اسپند روی آتش باشد. جوانی با انبر چند تکه زغال را زیر دیگ سمنو و روی اجاق میگذارد تا گُل بیندازد و پس از اینکه رخ زغالها برافروخت آنها را در منقل میگذارد و ساعتی بعد اسپندهایی که روی آتش این پا و آن پا میکنند دیده میشود و بوی خوش اسپند فضا را پر میکند.
دیگ کوچک دیگری هم آن سوی حیاط در کنار دیوار روی اجاق آتش است و آبگوشت نذری ظهر آماده میشود، اینگونه که به نظر میرسد پخت آبگوشت نیز در کنار پخت سمنو یک سنت است.
زنان نیز در داخل اتاق مشغول پاک کردن سبزی هستند و با صمیمیتی خاص بدون منت مشغول تدارک برای نهار ظهر و پذیرایی از مهمانان هستند، زن جوانی که سخت مشغول کار است با لبخند خاطرهای از سال گذشته میگوید که در حال هم زدن سمنو بوده که ناگاه دستش در داخل دیگ فرو رفته و نه تنها تاول نزده بلکه اثری نیز از آن برجای نمانده است.
زن میانسالی که چهرهاش شکستهتر از سن او به نظر میرسد و درب روزگار همیشه برایش روی یک پاشنه نچرخیده میگوید: کسی که کنار دیگ سمنو میآید باید بدن و لباسش پاک باشد و واجبات الهی را انجام دهد زیرا که اگر چنین نباشد به طور قطع سمنو خراب و تلخ خواهد شد.
صدای اذان ظهر از بلندگوی مسجدی که در همین حوالی است به گوش میرسد و پیرمرد صاحبخانه از همه میخواهد به زیر زمین بروند و بعد از اقامه نماز نهار بخورند ولی دو نفر کنار دیگ سمنو میمانند تا مراقب باشند که سمنو دچار ته گرفتگی نشود.
ساعتی بعد سفرهای که برکت آن را حضرت زهرا (س) عنایت کرده پهن میشود و این آبگوشت با تمام آبگوشتهایی که در طول دوران زندگیات خوردی متفاوت است، طعم خاصی دارد و با اینکه هنوز عدهای از سر سفره بلند نشدهاند عدهای دیگر میآیند و همچنان آبگوشت فراوان برای همه هست.
همه مشغول فعالیت هستند و زمزمهها حاکی از آن است که برای شام نیز قرار است مهمان بیاید و باید یکبار دیگر دیگ غذا را به بار کرد. زنان مشغول پاک کردن برنج و تهیه سالاد هستند و کسی بیکار ننشسته و مردان نیز به نوبت جای خود را عوض میکنند و مشغول پخت سمنو هستند.
رفته رفته هوا رو به تاریکی میرود و هنوز سمنو بدون وقفه هم میخورد و مردان صلوات میفرستند، جمعیت کم و بیش در حال آمد و رفت هستند و بعد از گذشت پاسی از شب صدای صلوات بلندتر و زمزمه مردان در کنار دیگ سمنو بالا میگیرد، گویا سمنو در حال به ثمر نشستن است.
رنگ دلخواه که همان تر حلوایی است نمودار شده و بعد از گذشت دو شبانه روز تلاش مستمر مردان؛ حالا نوبت به زنان رسیده که یکی یکی بیایند و سمنو را هم بزنند هر کسی در دل حاجتی دارد و زیر لب نجوا میکند و قول و قرارهایی را با بانوی دو عالم میگذارد.
نزدیک نیمه شب است که حاج قاسم و چند مرد جوان دیگ را با ملافهای تمیز پوشانده و روی آن قرآن، آینه و سرمه و ... چیده و در کنار آن مشغول دعا و نماز میشوند، بعد از گذشت چند ساعت مردان که نوبتی جای خود را به دیگری میدادند با ذکر صلواتهای پی در پی در دیگ را بر میدارند.
پس از برداشتن در دیگ لبخندی توأم با رضایت بر لبان حاج قاسم مینشیند و صدای صلواتهای پی در پی بلندتر میشود و نشان از آن دارد که زحمات چند روزه آنها به ثمر نشسته و حالا سطلهای یکبار مصرفی است که برای توزیع پر میشود.
باورهای اعتقادی بسیاری در میان مردمان کشور ما به ویژه شهر قم که از شیعیان خاص محسوب میشوند وجود دارد که از آن جمله میشود به نذر پخت سمنو اشاره کرد که تاریخچه آن به زمان ورود اسلام به ایران میرسد و یکی از مهمترین دلایل باقی ماندن این مراسم، باورهای اعتقادی و مذهبی است که از نسلی به نسل دیگری منتقل میشود و همدلی را میان مردم بیشتر میکند.