در این نوشتار نویسنده به معرفی مقاله ای پیرامون واقعه کربلا با موضوعات: بازسازی مجموعهای از حافظه اسلامی در عصر متقدم پرداخته است.
یادآوری کربلا: بازسازی مجموعهای از حافظه اسلامی در عصر متقدم[۱]
پژوهش حاضر اثر آنتوان بورو محقق فرانسوی و عضو هیئت علمی دانشگاه مریلند ایالات متحده آمریکاست و در شماره ۴۲ (سال ۲۰۱۵) نشریه مطالعات اسلامی دانشگاه اورشلیم منتشر شده است. پیش از معرفی اهمیت این مقاله، میتوان در باب نگارنده آن به این نکته اشاره کرد که حوزه مطالعاتی وی عموما معطوف به تاریخ عصر اموی و ابتدای دوره عباسی است و اخیرا به همراه استاد و راهنمای خود، فرد دانِر مجموعه مقالاتی را در قالب انتشارات دانشگاه شیکاگو منتشر کرده که به موضوع وضعیت اقلیتهای مذهبی در عصر امویان پرداخته است.
از میان پژوهشگران همراه این دو در تهیه این مجموعه مقالات میتوان به چهرههای سرشناسی همچون وداد قاضی، سیدنی گریفیث، تورج دریایی و ... اشاره کرد.
[۲] بر مبنای اشارات نویسنده در ابتدای مقاله، این نوشتار بخشی از پروژه تحقیقاتی گستردهای است که دانشگاه آقاخان در انگلستان از آن حمایت میکند و «بازسازی میراث: حافظه سازی و خاطره زدایی در صدر اسلام» نام دارد.
این توضیحات از آن جهت قابل توجه است که نوع مواجهه نگارنده با موضوع روایات واقعه عاشورا را تبیین میکند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. بورو دغدغه عمده خود را از توجه به چنین موضوعی، سهل و ممتنع بودن آن دانسته است. به عبارت دیگر توجه بسیار زیاد مورخان و محدثان در طول تاریخ اسلام به موضوع عاشورا و واقعه کربلا، آنقدر گسترده و فراگیر است که کمتر پژوهشگری در دوران جدید احساس نیاز به تحقیق بیشتر در باب آن کرده است. اما از سوی دیگر این گستردگی روایات خود زمینه و بستر بسیار مناسبی برای شیوه انتقال روایات و بازسازی حافظه مسلمین در قرون بعدی است که تا کنون مورد غفلت مطالعات اسلامشناسی غربی قرار گرفته است.
در این راستا دو سؤال عمده، بستر مقاله حاضر را فراهم کرده است: چرا و چگونه روایات مربوط به عاشورا در حافظه برخی باقی ماند و گروهی دیگر آن را فراموش کردند؟ این حافظه چگونه در گذر زمان بازسازی شده است؟ همچنین در سطحی کلانتر، چگونه حافظه تاریخی و روایات عامیانه مسلمان، حول محور واقعه عاشورا شاخ و برگ پیدا کرده است؟
رویکرد نویسنده در این مقاله، تاریخ حافظه است. به این معنا که آنچه در ذهن و حافظه تاریخی مردم از یک واقعه تاریخی بر جا مانده، هر چند دقیقا مطابق با واقعیت نباشد، به اندازه روایت اصیل و دقیق آن رویداد حائز اهمیت است. در باب کربلا شاید آنچه در واقع اتفاق افتاده و آنچه تا کنون به عنوان روایت آن واقعه به ما رسیده باشد، با هم متفاوت باشد، گر چه نویسنده به دنبال کشف این اختلاف احتمالی نیست، بلکه روایات در دسترس امروزی را نتیجه بازنویسی، ویرایش و اعمال تغییراتی میداند که در گذر زمان ایجاد شده است.
البته در توضیح این نوع نگاه به مطالب و مواد تاریخی صدر اسلام که تاکنون گزارشهای متعددی در قالب این سلسله نوشتار ارائه شده، باید خاطرنشان کرد که موضع نگارنده به تأسی از استادش فرد دانِر، به هیچ وجه نافی ارزشمندی، وثاقت و اعتبار مواد تاریخی و حدیثی اسلامی نیست، بلکه همچون دیگرانی که خوشبینانه منتقد برخی اضافات و تعدیلات متأخر بر این مطالب هستند، در پی ارائه الگویی کارآمد برای زدودن این حواشی است و اعمال این رویکرد جدید نیز گامی در همین مسیر قلمداد میشود، به ویژه چنانکه در پی خواهد آمد، روشی مشابه آنچه گرگور شولر در کتاب «زندگینامه محمد (ص)» به کار گرفته را در ذهن متبادر میسازد، هر چند اشاره صریحی بدان نکرده است.
همچون هر پژوهش مشابه دیگری بخش مقدماتی مقاله بورو به احصاء و امتیاز منابع تحقیقش اختصاص یافته است. آنچه در این راستا قابل توجه مینماید، گزارش مختصر و مفیدی است که نویسنده در باب پژوهشهای منبع شناسی درباره واقعه کربلا در مطالعات اسلامشناسی غربی ارائه کرده است. برای مثال در باب متون مقتلنگاری، بهویژه مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی به نقد و بررسی پژوهش سباستین گونتر اسلامشناس آلمانی پرداخته شده است. او چهار نسل را فعال در روایات مقاتل شناسایی کرده است:
۱. مرحله نقل شفاهی و پیشنوشتاری [قرن اول تا دهه نخست قرن دوم] که روایات مربوط به مقاتل، شفاها در میان شیعیان نقل میشد.
۲. مرحله دوم [نیمه نخست قرن دوم تا آغاز قرن سوم] که مورخان شیعی آغاز به جمعآوری مجموعه روایات مقاتل کردند و اغلب در قالب «یادداشتهایی برای تدریس و خطابه»[Hypomnemata] گردآوری کردند.
۳. مرحله سوم [از نیمه قرن دوم تا ابتدای قرن سوم ه.ق] که «عصر طلایی» مقتلنگاری انگاشته شده و ابوالفرج متعلق به همین نسل است.
۴. مرحله چهارم [نیمه قرن چهارم] که پایان دوران مقتلنگاری شناخته شده، هر چند تلاشهای ناموفقی برای احیای آن در ایران عصر صفوی به وقوع پیوست.
[۳]
در کنار ادبیات مربوط به مقاتلنگاری، آثار دیگری نیز به عنوان منابع دست اول روایت واقعه عاشورا مورد اشاره آنتوان بورو قرار گرفته است. در این میان گزارش شیخ مفید (م.۴۱۳) که بیشتر از طبری برگرفته شده بیش از همه اهمیت دارد. در کنار این موارد به پژوهشهای انجام شده درباره ادبیات نظم و نثر شیعی روایتگر واقعه کربلا ـ بهویژه ابیاتی که از عصر توابین باقی مانده- نیز اشاره شده است.
[۴] قصاص نیز نقش مهمی در انتقال روایت به عهده داشتهاند که برجستهترین آنها ابن اعثم کوفی (م.۲۰۴۴) است که به زعم یکی از اسلامشناسان غربی، آراستهترین گونه روایی به حواشی و اضافات را از واقعه کربلا روایت کرده است.
[۵]
پس از گزارش کوتاهی از منابع روایی، خردهروایتهایی که کلان روایت کربلا را تشکیل میدهند ارائه شده است. این خردهروایتها عبارتند از: جانشینی یزید، درخواست اهل کوفه، جنگ و مجالس یادبود.
نگارنده مقاله پس از ارائه کوتاه و موجزی از شرح وقایع ذیل هر بخش، در جستجوی قدیمیترین روایت یکپارچه و متقن از این واقعه به تاریخ طبری رسیده است که حدود ۲۵۰ سال پس از واقعه به رشته تحریر درآمده؛ بنابراین سؤال از کیفیت جمعآوری، تدوین، بازآرایی و ویرایش این روایت را از مهمترین دغدغههای پژوهشی درباره موضوع میداند. وی در این مسیر به تناقضی مهم برخورده است: در حالی که نخستین شواهد از برگزاری مراسم یادبود واقعه کربلا، بسیار مفصل و مبسوط در قدیمیترین منابع آمده است، روایت نفس رویداد به شکلی کاملا مختصر و بدون جزئیات درج شده است. تاریخ خلیفهبنخیاط (م.۲۴۰) که اغلب به عنوان قدیمیترین تاریخ نگاشتهای که تا کنون به صورت تقریبا کاملی برای ما باقی مانده، مورد توجه قرار میگیرد، ذیل وقایع سال ۶۰ و ۶۱ ضمن اشاره به قتل [شهادت] حسینبنعلی علیهالسلام و یازده تن از خویشاوندانش، مأموریت مسلمبنعقیل را در چند سطر به ذکر ملاقات حسینبنعلی با فرزدق اکتفا کرده است. حتی منابع متمایل به تشیعی همچون یعقوبی (م.۲۹۲) و مسعودی (م.۳۴۵) نیز جزئیات بسیار اندکی از کلان روایت کربلا را ذکر کردهاند.
سطور فوق بیانگر تعارضی است که آنتوان بورو در ادامه مقاله خویش به دنبال ارائه پاسخ و تفسیری برای آن برآمده است. وی در این راستا به تأسی از رابرت هویلند به سراغ روایتهای غیر اسلامی از واقعه کربلا رفته است.
[۶] طبق تتبعات نگارنده در منابع غیر اسلامی، ظاهرا هیچ اشاره و توجهی به ماجرای کربلا در این متون وجود ندارد. این در حالی است که به خلافت یزید، ماجرای مختار و شورش زبیریان در این متون اشاره شده است. حتی این اشاره رابرت هویلند که «گزارش منابع غیر اسلامی از قیام مختار، کاملا شبیه با متون اسلامی است»، تعجب ما را از عدم توجه به اصل و علت شکلگیری قیام مختار، یعنی واقعه کربلا بیشتر بر میانگیزد.
آنتوان بورو پس از طرح این حاشیه به مشکل اصلی، به سراغ فرضیات نظریهپردازان تاریخ حافظه در چنین موقعیتهایی رفته است: متخصصان تاریخ حافظه در چنین مواردی دو توضیح عمومی را ارائه میکنند:
۱. واقعه مورد تغافل آنقدر بیاهمیت بوده که راقم اخبار، شرح و بسط آن را بیفایده دانسته و بعدها به انگیزههای سیاسی، عقیدتی یا هویتی بهکلی به فراموشی سپرده شده است.
۲. واقعه آنقدر خشن، تأثربرانگیز و ناراحتکننده بوده که نویسندگان روایات، ذکر مجدد آن را به صلاح ندانستهاند. بنابراین در این موردِ خاص تغافل نسبت به ذکر آن بهترین گزینه پیش روی به نظر میرسیده است.
بورو معتقد است هر دو احتمال در این موضع امکان طرح دارد. از یک سوی در اردوگاه حامیان خلیفه یزید (در منطقه شامات که اتفاقا مرکز تجمع اکثر متون تاریخی غیر اسلامی در باب تاریخ اسلام نیز بوده است) مورخان هیچ علاقهای به روایت وقایعی که برای دربار مایه آبروریزی و خجالت بوده نداشتهاند. این احتمال در راستای فرضیه نخست که پیشتر مطرح شد قرار میگیرد. از سوی دیگر حامیان حسین (ع) که اکثرا در کوفه و جنوب عراق تمرکز داشتهاند نیز علاقهای به بازتولید و یادآوری وقایع دراماتیک و حزنانگیز کربلا نداشتهاند. این توضیح نیز میتواند در راستای فرضیه دوم فوق قرار گیرد. نگارنده مقاله پس از ارائه این توضیحات، برای منطقی جلوهدادن این تغافل که آن را «فراموشکاری خلاقانه» خوانده، نمونههای دیگری همچون عدم اشاره طبری به قتلعام بازماندگان خاندانهای اموی توسط عباسیان را ذکر کرده است.
با همه این تفاسیر، ظاهرا دو تاریخنگاشته غیر اسلامی ذکری از واقعه کربلا به میان آوردهاند: الیاس نصیبینی (م.۱۰۴۶) و نگارنده ناشناس تاریخ نگاشته سریانی سال ۱۲۳۴.
[۷] الیاس نگارنده یکی از بیهمتاترین متون دو زبانه تاریخی به عربی و سریانی است که از منظر انتقال بسیاری از متون هم اکنون مفقود شده تاریخی برای مورخان تاریخ اسلام بسیار بااهمیت است.
وی وقایع درباره واقعه کربلا را از کتاب تاریخ محمدبنموسی خوارزمی (م.۲۳۲) منجم و ریاضیدان مشهور معاصر مأمون عباسی نقل کرده است. این اثر بدان سبب که توسط منجمی زبردست به رشته تحریر درآمده از لحاظ ذکر سالشمار وقایع بسیار ارزشمند است. پارهای مشابهتها میان عناصر روایی الیاس نصیبینی و متون تاریخنگاشته عصر عباسی که نیمه نخست قرن سوم به رشته تحریر در آمدهاند را میتوان با آنچه از خلیفهبنخیاط باقی مانده احساس کرد.
ظاهرا تمام جزئیات واقعه در اختیار خوارزمی قرار نداشته است. از آن میان غیبت بخشهای اسارت بازماندگان اردوی حسین (ع) یا وقایع مرتبط به توابین و قیام مختار بیش از دیگران به چشم میخورد. اگر چه به تاریخ دهم محرم (عاشورا) اشاره شده، اما به محل کربلا هیچ اشارهای نشده است. همین مسأله باعث شده الیاس محل قتل [شهادت] حسین (ع) را در مسیر بازگشت به مکه بینگارد. چنانکه میدانیم خوارزمی زایچه (جدول دقیق ساعات روز) وقایع مرتبط با کربلا را تهیه کرده و در اثرش ذکر کرده که یعقوبی نیز به نقل آن اهتمام ورزیده است. شایان ذکر است که در اثر خلیفهبنخیاط نیز تاریخ دهم محرم ذکر شده، اما هیچ اشارهای به کربلا نشده است.
اما وضعیت در باب تاریخنگاشته مجهول المؤلف سال ۱۲۳۴ بسیار متفاوت است؛ چرا که تاریخ وقوع را بلافاصله پس از واقعه صفین در سال ۳۷ ه.ق عنوان کرده است. وی سپس به شرح مشابهتی بیحاصل میان تاریخنگاشته تئوفانس و متن فوق درباره واقعه صفین پرداخته است؛ چرا که تئوفانس در ذکر واقعه صفین از تشنگی، تنهایی و عسرت یاران علی (ع) سخن گفته که کاملا مشابه واقعه کربلاست. هر چند آنتوان بورو از ذکر این مشابهتها طرفی نبسته، اما اشاره بدانها را خالی از لطف ندانسته است.
نگارنده مقاله پس از اشاره به منابع متقدم غیر اسلامی به بسط فرضیهای درباره شکلگیری دو روایت منحصر به فرد از واقعه کربلا در کوفه و مدینه پرداخته است. به زعم وی روایت مفصلی از این واقعه در کوفه و روایت مختصری در مدینه شکل گرفته است. در واقع آنچه او به عنوان روایت مفصل ذکر میکند، همان روایت ابومخنف (م.۱۵۷) است که مقتل الحسین (ع) نامیده میشود و امروز به شکلی منسجم به دست ما نرسیده، اما بخش عمدهای از آن توسط طبری و به واسطه هشام کلبی قابل دستیابی است. اما همزمان با روایت ابومخنف در کوفه، روایتی از واقعه کربلا به نقل از بازماندگان و همنسلان خاندان پیامبر (ص)، بهویژه امام باقر و صادق علیهمالسلام شکل گرفت که توسط عماربنمعاویه دُهنی (م.۱۳۳) نقل شده که از شاگردان امام باقر (ع) بود. این گونه روایی نیز توسط طبری نقل شده و مسعودی صرفا به ذکر آن اکتفا کرده است.
برخی از پژوهشگران معتقدند که این روایت مختصر بسیار خشک و بیحاشیه جمعآوری شده و بسیاری از عناصر روایی واقعه کربلا را ذکر نکرده است،
[۸] اما در سوی دیگر گروهی این شرایط را نشاندهنده قدمت روایت میدانند. به عبارت دیگر این روایت، گونه رسمی برآمده از خاطره امامان شیعه است که وارد عرصه اسطورهسازی و افسانهسرایی نشده است. حال اگر نقش این دو امام را در هویتسازی شیعیان در کنار مرکزیت کوفه در شکلگیری این هویت قرار دهیم، شاید بتوان به این فرضیه رسید که روایت مدنی کربلا یک «کهنروایت تاریخی» بوده است که در کوفه به فراخور نیاز شیعیان پر و بال یافته است.
پس از بررسی این دو گونه روایی اصلی و آنچه غیرمسلمانان در باب واقعه کربلا ذکر کردهاند، ذکر چند روایت حاشیهای که در هیچ یک از این دستهبندیها نمیگنجد، پایانبخش این قسمت از مقاله بورو است. در این میان روایت عامربنشراحیل شعبی (م.۱۰۳) که شاعری کوفی در دربار خلیفه عبدالملک بود جالب توجه است. وی در زمانی که به قضاوت عراق منصوب شده بود، در قیام مختار شرکت کرد و کتاب «الشوری و المقتل الحسین
» (که توسط ابنابیالحدید باقی مانده) را تأیید نمود. از سوی دیگر اخطل (م.۹۲۲) شاعر مسیحی دربار اموی که در رثای پیروزی عبیداللهبنزیاد در نابودی مسلمبنعقیل، هانیبنعروه و جنگ کربلا قصیدهای سروده است، نمای دیگری از آن «فراموشکاری و تغافل خلاقانه» را نشان داده است. بعدها نیز عبدالملک اموی درباره سنگی در بیت المقدس که شب شهادت حسینبنعلی (ع) از آن خون جاری شده بود، از زهری سؤال پرسیده بود. هر چقدر که منابع رسمی در تغافل عامدانه خود نسبت به واقعه کربلا کوشیدهاند، در اصلاح چهره یزید و مقصر جلوه دادن والی کوفه عبیداللهبنزیاد یا سران نظامی همچون شمربنذیالجوشن ناموفق بودهاند. مثلا مسعودی تأکید و ابرام ویژهای برای کوفی نشان دادن سپاهیان ضد حسین (ع) نشان داده و هیچ یک از آنها را از اهالی شام ندانسته است. اگر چه این مثال و دیگر مشابهات آن در عصر عباسی نگاشته شده، اما شاید بتوان آن را باقی مانده خرده روایتهای پایان عصر اموی یا آنچه امروز به «تاریخ جایگزین» شهرت یافته انگاشت.
بخش سوم و پایانی مقاله آنتوان بورو به علتیابی احیاء روایت واقعه کربلا در عصر عباسیان اختصاص یافته است. اینکه چرا عباسیان با توجه به عداوت و دشمنی شدید با خاندان پیامبر و نوادگان حسینبنعلی (ع)، کاملا به جریان یافتن مجدد روایت کربلا علاقهمند بودهاند، محل پرسش در این موضع است. آیا این سیاست جزئی از تقابل همه جانبه با امویان و نظام حکومتی آنها بوده یا مصرف خاص دیگری داشته است؟ پاسخ این سؤال در سیاست دوگانه حکومت عباسی نهفته است. در نیمه نخست عمر آن، با توجه به اقتدار حکومت و خطر گسترده خیزش شیعیان، سیاست سرکوب و ارعاب پی گرفته میشد، اما در نیمه دوم بهویژه پس از قدرتگیری ترکان و آغاز عصر غیبت که شخصی به عنوان امام حضور فیزیکی علنی در جامعه مسلمین نداشت، خلفای عباسی از گفتمان عاشورا و احیای روایت کربلا به عنوان ابزاری برای بازتولید هویت دینی و انقلابی خود استفاده میکردند. در این گونه بازتولید شده روایی، شرح مبسوطی از رنج و عسرت علویان به مثابه مظلومان همیشگی تاریخ اسلام ارائه میشد و آل عباس را در قامت مدعیان خون و منتقمان حق آنان جلوه میداد. در این شیوه روایی، عصر مأمون و ولایتعهدی علیبنموسیالرضا (ع) نقش بسیار پررنگی ایفا میکند و شاهد مثالی برای ادعای انتقامجویی عباسیان برای علویان است. هر چند تناقضات این روایت هویتمند از تاریخ صدر اسلام گاه به طنز شباهت دارد و مثلا مشخص نیست وقتی سخن از حقخواهی مأمون به میان میآید، اقدامات متوکل در تخریب کربلا چگونه توجیه میشود، اما این وجه تنها موضع استفاده عباسیان از واقعه کربلا نبوده است.
همزمان با ضعف قدرت عباسیان، در گفتمانهای معارض و منتقد گفتمان رسمی از قتل عام گسترده امویان توسط عباسیان سخن به میان آمده بود یا لااقل عباسیان خود را در موضع پرسش میدیدند. این قتل عام و اعدامهای گسترده نیز زیر سایه فاجعه انسانی کربلا قابلیت دفاع مییافت. در این گونه روایی قتل عام امویان به این شکل روایت شده است: حدود ۷۰ (و گاه ۷۲ تن) از خانواده اموی به دعوت عبداللهبنعلی (م.۱۴۷، عموی خلفای عباسی) در مجلسی جمع شدند. در حین ملاقات شاعری قصیدهای بر علیه امویان خواند و سپس عبداللهبنعلی خاطره قتل عام حسین و یارانش را به یاد آورد. سپس علامتی به سربازانش نشان داد تا تمام مهمانان اموی را قتل عام کنند. او سپس فرشی بر اجسادی پهن کرد که هنوز تکان میخوردند و بر آن نشست و شامش را در حالی به اتمام رساند که فریاد مرگ امویان را به گوش میشنید. در واقع قتل امویان در مقابل قتل علویان قرار گرفته است. در بیشتر تاریخنگاشتهها این روایت با سوزاندن اجساد امویان و به باد سپردن خاکستر آنها به اتمام میرسد. در واقع عباسیان در دورههای پایانی خلافتشان نیز مجبور بودند نه با خود امویان، بلکه با خاطره آنها به واسطه نام و هویت علویان مبارزه کنند.
بنابراین روایت کربلا در طول تاریخ از یک تغافل حتمی و فرمایشی به نوعی یادآوری هویتبخش و اجباری تبدیل شد که بخشی مهم از هویت تاریخنگارانه مورخان اسلامی است. اگر چه کمتر مشابهی به فربهی و گستردگی واقعه کربلا در تاریخ اسلام میتوان یافت، اما نمونههای متعدد و محدودتری در باب چنین خاطراتی وجود دارد که بهراحتی در قالب «تاریخ حافظه» قابلیت طرح و بحث دارد.