دکتر سید جواد میری:
تبدیل دین به امر ستادی، نقض غرض است / تصور میکنیم تبلیغ دین، امر دمدستی است
27 مرداد 1397 ساعت 9:48
اساسا وقتی دین و تبلیغ دینی به امری بوروکراتیزه تبدیل میشود نقض غرض صورت میگیرد و ما به عنوان جامعهای اسلامی از فرموده امام صادق (ع) به عنوان رئیس مذهب تشیع و اندیشمند اسلامی فاصله میگیریم، بعد به جای اینکه روی خودمان کار کنیم و مردم را به غیر السنتنا به دین دعوت کنیم، به طرق دیگر از آنها فاصله می گیریم و دین را در قالبی بوروکراتیک در فاصله زمانی هشت صبح تا چهار بعد از ظهر قرار میدهیم.
رضا دستجردی: امر تبلیغ دین همچون بسیاری از شاخههای حوزه فرهنگ و دانش نیازمند بهرهمندی حداقلی مبلغ آیینی از مجموعه مهارتها و توانمندیها در ترغیب مردم به پیروی از ارزشهای دینی است. این مهم خصوصا در شرایط متکثر فرهنگی و اجتماعی روز جامعه ایران اهمیتی بیش از پیش مییابد. در این میان، شناسایی و بررسی مجموعه موانع پیش روی فرآیند تبلیغ دینی در ایران، نظام تبلیغ دینی و کارگزاران آن را در ترویج ارزشهای دینی در جامعه مدد خواهند رساند.
دکتر سید جواد میری در گفتگوی پیش رو به بررسی کم و کیف موانع و معضلات پیش روی نظام تبلیغ دین و مخاطبان آن میپردازد.
با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی روز جامعه ایران، چه قالبی از تبلیغ دینی توان بیشتری در جذب مخاطب دارد؟
امام صادق (ع) میفرمایند کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم، اگر میخواهید مردم را راهنمایی و به دینداری دعوت کنید، بهترین روش آن است که از زبانتان استفاده نکنید، اگر ما این حدیث را نقطه محوری و کانونی اندیشه و تفکر خود بدانیم باید فاتحه بسیاری از سیاستگذاریهای دینی و مجموعههای سیاستگذار امروز همچون ستاد نماز، ستاد قرآن، ستاد امر به معروف و نهی از منکر و نظایر آن را بخوانیم. در حقیقت، مفهوم ستاد برگرفته از بوروکراتیزهشدن امر دینی است و جالب آنجاست که چون امر دینی در ایران ذیل خوانش ایدئولوژیک قرار گرفته، وقتی به قول فوکو یا نیچه آن را تبارشناسی کنید متوجه میشوید که الگوی ستادیشدن امر دین و ایدئولوژیزهشدن آن برگرفته از الگوهای کمونیستی کشورهایی چون شوروی سابق، چین، کوبا، کرهشمالی، ویتنام و غیره است. یکی از مفاهیم قابل توجه در ایدئولوژی سوسیالیسم، کمونیسم یا لنینیسم، آوانگاردهاست، آوانگاردها معتقد بودند که خلق و تودهها باید به آگاهی برسند و چون به آگاهی نرسیدهاند تحت ستماند، حال بر ما روشنفکران و آوانگاردهاست که چون ایدئولوژی حاکم را خوب میدانیم و وجدان جمعی جامعه هستیم باید مردم را آگاه کنیم. در این راستا، اولین عامل آن است قدرت را در دست بگیریم، آنگاه دست به پاکسازی ذهن مردم از زائدهها، افهام و اوهامی بزنیم که پیش از دوران بیداری میان مردم رایج بود و برای این کار ستاد و کمیته درست میکنیم. اگر توجه داشته باشید میبینید که امروزه بسیاری از مفاهیم اینچنینی نعل به نعل و نکته به نکته پیاده شده است. اساسا وقتی دین و تبلیغ دینی به امری بوروکراتیزه تبدیل میشود نقض غرض صورت میگیرد و ما به عنوان جامعهای اسلامی از فرموده امام صادق (ع) به عنوان رئیس مذهب تشیع و اندیشمند اسلامی فاصله میگیریم، بعد به جای اینکه روی خودمان کار کنیم و مردم را به غیر السنتنا به دین دعوت کنیم، به طرق دیگر از آنها فاصله می گیریم و دین را در قالبی بوروکراتیک در فاصله زمانی هشت صبح تا چهار بعد از ظهر قرار میدهیم. کسی که میخواهد در این دست ستادها کار کند، قطعا که فی سبیلالله نخواهد بود، ناچار است وارد مناسبات مالی شود، چون میبایست حقوق بگیرد، حقوقش را که میدهد؟ حکومت حقوقش را میدهد ولی چون فرد دیگر به کارمند تبدیل شده آرام آرام ذهنش دگرگون میشود و تحت مناسبات کارمندوارگی قرار میگیرد، آن وقت این کارمند قرار است بین ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر آخرت من را تنظیم و برای من برنامهریزی کند. پس همانطور که مشاهده میکنید میبینید که ما بدین ترتیب وارد یک نظام مفهومی و شبکه معنایی شدهایم که از اساس با امر دینی متفاوت است.
ممکن است این پرسش برایتان مطرح شود که اصولا امر دینی چیست که قرار نیست ستادی شده، ذیل کمیته قرار گیرد و بوروکراتیزه شود، مگر دین از این جامعه برنیامده؟ باید توجه داشته باشید که انسان موجودی است که میبایست وی را فارغ از دینش مورد بررسی قرار داده و برای او برنامهریزی کنیم. یکی از ابعاد بسیار محوری و حائز اهمیت در وجود انسان، ظرفیت یا ساحت معنوی اوست که بدون آن نمیتواند زیست کند اما وقتی به شرایط کنونی جامعه نگاه میکنید میبینید که بعد معنوی وجود انسان بسیار مغفول واقع شده و در حقیقت به ابزار قدرت حاکمیت برای مدیریت اذهان و افکار عمومی بدل گشته است. تلویزیون مدام نماز، قرآن، سینهزنی و مداحی نشان می دهد، اگر قرار بود پخش این برنامهها بعد معنوی وجود ما را بیدار و آگاه کند که جامعه باید کن فیکون میشد و صورت دیگری میداشت. ممکن است بپرسید اگر بعد معنوی وجود انسان بیدار شد و در او به بلوغ رسید چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ نخستین رخداد ممکن آن است که در برابر ظلم و ستم و تعدی و تجاوز و دروغ و کذب و تحریف میایستد و مقاومت میکند، کسی که به آخرت و معاد ایمان دارد واهمهای از ظلم و تعدی نخواهد داشت.
اما اگر مذهب در طول تاریخ درازپای ایران آنقدر اهمیت داشته که رسالت مهم بیدارسازی بعد معنوی وجود انسان را عهدهدار بوده است، پس مذهب کما هو مذهب هدف نیست، مذهب طریق آگاهی انسان از بعد معنوی وجود خود است تا اگر گرسنهای دید یمنعون المائون نکند و راحت از کنارش نگذرد. امروزه در جامعه، گرسنه، فقیر، تشنه، آواره و بیخانمان زیاد میبینیم ولی چرا هیچکس نسبت به آنها واکنش نشان نمیدهد؟ در حالی که کمیته امداد، بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان و نظایر آن وظیفه یاریرساندن به این گروههای اجتماعی را بر عهده دارند، وجود این همه نیازمند در جامعه در حالی صورت میگیرد که سازمانهایی که نام بردم خود به کارتلهای بزرگ بدل شدهاند و هیچ توجهی به مردم گرسنه و فقیر و کودکان کار ندارند. به قول مرحوم بهشتی اگر تمام در و دیوار جامعهای که درگیر فقر، شکاف طبقاتی، گرسنگی و بیعدالتی است را با آیات قرآن و احادیث بپوشانید نمیتوانید عنوان آن را جامعه قرآنی یا دینی بگذارید، این جامعه یک جامعه لجن است. در این فضا که شاخصه اصلی حاکمیت، مذهب، دین و تقدس است اگر قرار بر تبلیغ دینی است، بهترین روش آن است که اصلا از ادبیات دینی استفاده نکنید و میبایست تمامی مراکزی که به اسم دین و دیانت ایجاد شدهاند از دین دست بکشند.
طنز تلخ تاریخ معاصر ایران آن است که بزرگترین تراستها و کارتلهای ایران، نام ائمه اطهار را بر بانکهایشان گذاشتهاند، ثامنالحج، ثامنالائمه یا بانک انصار، کارتلهایی که به انحای مختلف رباخواری و ظرفیتهای جامعه را خشک و تهی میکنند میخواهند با نام ائمه و مذهب تبلیغ مذهبی کنند، شما در این شرایط چگونه میتوانید بگویید من از آن دسته نیستم، از این دستهام؟ به نظر من شاید حداقل تا بیست سی سال دیگر، بهترین کار برای تبلیغ مذهب آن است که به هیچوجه در مورد مذهب سخن نگوییم و صرفا به صورت فردی، خودآگاهی مذهبی داشته باشیم، شاید بالاخره مردم یک چیزی در حاکمیت دیدند تا با مشاهده آن، بعد معنویشان در این آشفته بازار مشوش بیدار شود.
پس نمیتوان گفت حاکمیت در اصلاح نابسامانیهای فرهنگی و اجتماعی کوتاهی کرده است.
تاریخ اسلام یا مسیحیت را ببینید، معمولا بعد از مرگ هر پیامبر، طبقه حاکم وقتی در برابر مذهب قرار میگرفت نخستین کاری که میکرد این بود که خود را مبلغ دین معرفی میکرد، چون در برابر نیروی حقیقی دین نمیتوان ایستاد. چارچوبی که به تو بفهماند این جهان تنها جهانی نیست که در آن زیست میکنی و این نشئه تنها نشئهای نیست که تو در آن خواهی بود، آنچنان قدرت و شدت و عمقی به انسان میدهد که دیگر به هیچ وجه در مقابل بسیاری از ظلمها و بیعدالتیها، سر تعظیم فرود نخواهد آورد. اینجاست که امام حسین (ع) میگوید مرگ با عزت بهتر از حیات با ذلت است، این گفته از گونهای فهم و نگاه خالص و ظلمستیز نشات میگیرد اما چون ما امام را بسیار فضایی کردهایم، او را به جایی رساندهایم که اصلا نتوان از او الگو گرفت، حلاج را ببینید، او که پیامبر و پیامبر زاده هم نبود ولی میگفت فهم من از جهان و دین و هستی این است. بالای دار هم که رفت از مواضع خود عقبنشینی نکرد. طبیعی است که با وجود این دست نگاهها، حکومتها در پی ایجاد فضایی برای مدیریت افکار و اذهان عمومیاند. حکام برای تداوم حکومت خود لازم دیدند دین را به مفهومی تخدیری تبدیل کنند، نه مفهومی رهاییبخش. عمر خلیفه دوم؛ از جماعت مسلمین پرسید من اگر خلاف کنم چه کار میکنید؟ فردی از وسط جمعیت بلند شد و گفت با همین شمشیر راستت میکنم، این نوع رابطه میان خلیفه با مردم، با همه اشکالاتی که ممکن است عمر داشته باشد، واقعیتی است بیانگر فهمی دیگر از رابطه قدرت با مردم. شما این مضمون را با شرایط کنونی جامعه ما مقایسه کنید، آیا امروز امکان گفتگو با وزیر و یا حتی مدیر یک مدرسه وجود دارد؟ من و شما میتوانیم با مدیر مدرسهای که از قانون عدول کرده صحبت کنیم؟ خیر، فرهنگ ما فرهنگ چاکر پروری است، همه باید سعی کنیم چاکر و مخلص باشیم، ریا کنیم، هر جا رئیس باشد بگوییم رئیس درست میگوید و اگر دیدیم کسی هم در برابر رئیس ایستاد همگی آن فرد را بایکوت کنیم و بیرون بیندازیم. به نظر من کسانی که در ایران تبلیغ مذهبی میکنند باید اساسا در کار خود تجدید نظر نمایند.
از سوی دیگر رابطه نهاد دین با دولت یا حاکمیت، حداقل در سنت شیعی این بوده که همیشه فاصلهای میان حکومت و علما وجود داشته باشد. فاصلهای که همواره در طول تاریخ وجود داشته است. در دوران جمهوری اسلامی، این ایده مطرح شد که علما هستند که حاکمیت را مدیریت میکنند، لذا شکافی که همواره میان علما و سیاست بود برچیده شده اما واقع امر در این چهار دهه نشان میدهد که به جای اینکه حکومت دینی شود، دین است که حکومتی شده، اینجاست که من فکر میکنم تمام دستگاههایی که به انحای مختلف درصدد کار تبلیغیاند باید در رویههای خود بازنگری و تجدید نظر نمایند اما پرسشی که در اینجا مطرح میشود آن است که اساسا در حاکمیت معاصر ایران، این امکان وجود دارد که نهاد دینی کار غیر حکومتی انجام دهد؟ یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی فقه شیعی و علمای شیعی این است که نه با حکومت ضدیت داشته باشند و نه ذیل حکومت تعریف شوند، این امر در دوران قاجار ممکن بود، در دوران پهلوی اول قدری مشکل شد اما در دوران پهلوی دوم با وجود شاخصههایی که علمای آن روز همچون آیتالله بروجردی داشتند باز امکانش فراهم آمد.
مطالبی که اشاره کردید قائم به بحث در خصوص قالبهای تبلیغ دینی حکومتی است، آیا قالبهای مردمی هم همین اقتضائات را دارند؟
به باور من، هر چقدر مسائل تبلیغی، مردمیتر مدیریت شوند استقلال و وجهه بیریاتری بیشتری خواهد داشت دارد، هرچند به نظر میرسد در محلات مختلف تهران یا شهرستانها، حکومت تلاش در جهت نفوذ و مقابله داشته است، نمونه آن مسجد محلات است که به پایگاه بسیج تبدیل شده، پایگاه بسیح ائمه جماعات دارد، ائمه جماعات نیز زیر نظر یک نهاد حکومتی است.
متاسفانه سمنها به انحای مختلف ضعیف و ضعیفتر شدهاند، برای همین است که گفتم آیا امکان تبلیغ خارج از فضای موجود هست یا نه، آن هم ذیل حاکمیتی که مشروعیت خود را به مفهوم دینی گره زده است، کار سخت شده، اگر حکومت با دین کاری نداشت، امکان اینکه نهادهای دینی بتوانند با شرایط خاص موجود در حاکمیت، کار دینی کنند شاید عملیتر بود اما به نظر من در وضعیت کنونی، نهادهای مردم نهاد در حوزههای مذهبی و مدنی، با چالشهای بسیاری دست به گریباناند، یک علت این چالشها، قدرتی است که هر یک از این تشکلها به مردم میدهند. اگر این تشکل ذیل حاکمیت تعریف نشود هم به نحوی تهدید امنیت ملی تلقی میگردد، تشکل دینی، مذهبی، محیط زیست، زنان و ... همه از این قانون تبعیت میکنند. به عنوان مثال، امر زنانه تا موقعی که یک مفهوم انتزاعی است مشکلی ندارد ولی اگر در قالب تشکل تعریف شد حاکمیت از اساس با آن مشکل پیدا میکند، چون باعث میشود زنان حول محور جنسیت زنانه یا امر زنانه، تشکل ایجاد کنند و تعریف دیگری از زنانگی، ارتباط زنانگی با جامعه، ارتباط زنانگی با امر اجتماعی، ارتباط زنانگی با آموزش و ...ارائه نمایند. در این میان، هر چقدر این تشکلها از مدیریت حاکمیتی دورتر باشند میتوانند خودگردانتر و بهتر کار کنند ولی این امر به معنای واقع کلمه خیلی کم رخ میدهد مگر آنکه تشکلی کوچک، خانوادگی یا دوستانه باشد. مفهوم سادهای چون نماز جمعه به راحتی میتواند در ایران، اگر مثلا رنگ و بوی سیاسی به خود بگیرد، یا به عنوان نمونه، نهضت آزادی یا جبهه ملی، آن را در خانه یکی از اعضای خود اقامه کنند امری سیاسی یا برانداز تلقی شود.
به نظر میرسد هیئت از یک سو به عنوان یک رسانه تغییراتی کرده و از محتوا به فرم و قالب تغییر مسیر داده است و از سوی دیگر، از شرایط نابسامان فرهنگی و اجتماعی روز جامعه تاثیر پذیرفته است.
فرمهای مورد اشاره شما در دورههای قاجار و صفویه ظهور و بروز پیدا کردند و همواره بر آن بودهاند تا محتواها را به انحای مختلف ذیل مفهوم هیئت بیاورند. در این میان رخداد تاثیرگذار و حائز اهمیتی که جهان بشری به مثابه یک کل و نوع انسان به مثابه یک امر عام را از خود متاثر ساخت، ورود بشر از عصر کشاورزی به عصر صنعتی و فراصنعتی بود، عاملی که سبب شد مناسبات اجتماعی و حتی مفاهیم بسیار مهم دینی، فلسفی، مذهبی و هزاران مسئله دیگر که مثلا در جامعه عصر کشاورزی تعریف میشد با ورود به قالبی جدید آرام آرام قالب و فرم پیشین خود را از دست داده و شکلی دیگر به خود بگیرد. با این تحول، محتواهایی که قبلا در فرمهای کهن یا پیشامدرن قرار گرفته بودند به تدریج جذابیت و قدرت خود را در جذب مخاطب از دست دادند و مسیری دیگ پیمودند.، شاید مثلا اگر امروز تعزیه امام حسین (ع) را در قالب یک کنسرت یا مثلا در سالن تئاتر برگزار کنیم، به دلیل تغییر ذائقه انسانهای کلانشهری که متاثر از مطالعات، تحصیلات و تغییر ذائقهشان است در ذهن مردم زیباتر و جذابتر به نظر برسد، امروزه وقتی صحبت از آدم هیئتی میشود اولین چیزی که به ذهن میرسد آن است که حتما باید پیراهنت را روی شلوارت بیندازی، ریشت را بلند کنی و ... این شاید امروز برای بسیاری از انسانهای ایرانی کلانشهری مقبولیت نداشته باشد ولی ممکن است مثلا برای فردی که در جنوب شهر زندگی میکند یا کسی که ساکن منطقه محروم است هنوز جذاب باشد. ما لازم است وقتی در مورد هیئت صحبت میکنیم، فرم و محتوا را در یک قالب وسیع تمدنی و فرهنگی هم ببینیم و فکر نکنیم فرمها مقدس، غیر قابل تغییر و لا زمانی لا مکانیاند. فرم و محتوا در طول تاریخ شکل میگیرد، تغییر میکند و تبدیل میشود، این ما هستیم که باید ببینیم برای بیان محتوایی که به آن ایمان داریم به کدام فرمها میتوانیم برسیم. شاید امروز تماشای فیلم محمد رسول الله (ص) بر مخاطب تاثیر بیشتری داشته باشد تا گوش سپردن به کلام یک مداح.
چرا به اهمیت مخاطبشناسی در رسانههای مذهبی کمتر توجه میشود؟
متاسفانه ما تصور میکنیم که تبلیغ، تبشیر یا آموزش دین، امری دم دستی است، پس فکر میکنیم کسی که بیکار است و چیزی بلد نیست به صدا و سیما برود یا در فلان سایت مذهبی، بهمان کار را انجام دهد، مهم نیست، اسمش تبلیغ دین است دیگر، در حالی که تبلیغ دین یک علم است، علمی که میبایست در مطالعه آن، از حداقل دانشهای بسیار مطلع بود و مسئله را بینرشتهای دید. مبلغ میبایست در امر تبلیغ دین با مفاهیم روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه، تاریخ دین، حدیث، رجال، علمالرجال و نظایر آن آشنا باشد و بعد بتواند با نگاهی انتقادی، پداگوژی مسئله را برای خود تببین نماید. به عنوان مثال، کودکی شاخصههای متعددی دارد، وقتی میخواهید در مورد کودک حرف بزنید باید حتما آثار اریک اریکسون، پیاژه یا علامه جعفری را خوانده و فهمیده باشید، یا حتما نوع نگاه شریعتی در مورد آموزش را بدانید، چون بسیاری از متفکران به انحای مختلف گفتهاند که کودک و جهان کودکی امری انتزاعی نیست، باید برای آن جهان ملموس خلق کنیم و از همه مهمتر، به دید زیباییشناسی و استاتیک به آن بنگریم، برنامههای دینی ما از منظر استاتیک بسیار زشت هستند، زیبایی ندارند، اصلا ما فهمی از مقوله زیباییشناختی نداریم، در حالی که اگر کتاب هنر و زیبایی علامه جعفری را بخوانید میبینید هنر و زیبایی یک بعد از فهم دینی است، وقتی میخواهید در مورد معرفت دینی صحبت کنید حتما باید عنصر هنری و زیباییشناسی را بشناسید، مگر میشود بدون اینها وارد تبلیغ دین شد؟ وقتی میگویند کارشناس دینی، مجاهد فی سبیلالله است، نخستین چیزی که به ذهن خطور میکند جنگ در راه خداست، در حالی که اگر مراد خداوند از جهاد، جنگ بود چرا نگفت حرب فی سبیلالله؟ ذهن ما خشونتزده است، از منظر زیباییشناختی، هنری و بسیاری مناظر مختلف. جامعه هم از منظر تئوریک، جامعه فقیری است، عمده کسانی که متولی دین و امر تبلیغ دین هستند غالبا از نیروهاییاند که ذهنشان ذهن روستایی است. اتفاق مهمی که در جریان انقلاب اسلامی یا بهتر بگویم پیش از انقلاب، از سالهای 1340 که به انقلاب سفید معروف است رخ داد آن بود که روستاییان به سرعت وارد شهرها شدند و با وقوع انقلاب اسلامی، مناصب قدرت را در دست گرفتند و این روند همچنان در حال تکرار است. این رویه سبب شده آنهایی که ذهن روستایی دارند و از تاخر تاریخی و فرهنگی رنج میبرند، زیباییشناختی و هنر را امری زائد بدانند. برای ذهن روستایی، سینما قرتیبازی است، در حالی که فرد بهرهمند از ظرافت و ذهن کلانشهری، با افزایش اوقات فراغت خود، آرام آرام به امور فرامحسوس میپردازد. به قول آبراهام مازلو، اولین نیاز انسان هواست، بعد آب و خوراک و مسکن است، و بعد عشق و نیازهای جنسی. وقتی همه این نیازهای ابتدایی انسان تامین شد، به امور متعالی میپردازد اما این در جامعه ثروتمند اتفاق میافتد، جامعهای که نیازهای اولیهاش برطرف شده باشد. جامعه ما جامعه فقیری است، چون فقیر است امور متعالی را نمیفهمد و از قضا امور متعالی را ذیل امور سفلی درک میکند، هنر در این جامعه معنا ندارد، آخرین بار که به گالری رفتید کی بود؟ من که فکر میکنم بیست یا سی سال پیش گالری رفتم، آخرین باری که سینما رفتید کی بود؟ فکر کنم یک سال پیش بود، آخرین باری که یک اثر هنری دیدید کی بود؟ آخرین باری که به کنسرت موسیقی رفتید کی بود؟ اصلا موسیقی در این جامعه، امری زشت و مذموم است، موسیقی قرتیبازی است، موسیقیدان مطرب است. جامعه ما وقتی با دین مواجه میشود با ذهن روستایی و بدوی هم دین را میفهمد.
امروزه در جمهوری اسلامی، بسیاری از کسانی که مناصب حکومتی و دولتی را در اختیار دارند ذهنیت روستایی دارند یا به قول خودشان از طبقه مستضعف جامعهاند. معنی مستضعف بر خلاف ارزیابی مثبتی که در فضای انقلابی از آن میشود، فرد یا طبقهای است که هیچگونه عقبه و بنیه علمی، فلسفی، فکری و ذائقه زیباشناختی ندارد و جهان ایرانی را صرفا بر اساس ذائقههای ذهن روستایی خود تبیین و ترسیم میکند. باید دقت داشته باشیم که لازم است سنتهای فکری این آب و خاک با سنتهای فلسفی، ادبی، هنری، شعر، ادبیات و حتی فهم جهانی از آن همسو باشد.
ممکن است بگویید داستایوفسکی، نیچه، هایدگر یا هگل که خارجیاند، چه ارتباطی با ما دارند ولی باید بدانید وقتی یک اثر کلاسیک جهانی شد شرایطش فرق میکند، فردوسی فقط متعلق به ما ایرانیها نیست، فردوسی یک کلاسیک جهانی است، کسی که میخواهد به درجهای از فرهیختگی برسد، تولستوی میخواند، سعدی میفهمد، حتی سخنان قصار سعدی را ترجمه میکند. بر من فرض است که نسبت خود را با این کلاسیک جهانی که در جهان اسلامی، فهم و چشماندازی خاص ترسیم کرده مشخص نمایم. شکسپیر، هایدگر یا کانت دیگر متعلق به کشوری خاص نیستند، ما باید برای نیل به فرهیختگی، با این کلاسیکها ارتباط برقرار نماییم. در ایران، آنهایی که متولی امور فرهنگیاند در حالی به ارشاد جامعه فکر میکنند که نه از فرهیختگی و رشد و تعالی لازم برخوردارند و نه میتوانند با کلاسیکهای جهانی ارتباط برقرار کند. کجا در آموزش و پرورش ما از شخصیتهای بزرگ ادبی و هنری صحبت میشود؟ یا اصلا کجا در مورد فردوسی و سعدی یا حتی بزرگان ادب غیر فارسی در ایران سخن به میان میآید؟ نگاه ما به مقوله فرهیختگی بسیار تنگ و محدود است، بدان علت که ما هیچگاه فرهیختگی را به عنوان عامل رشد و تعالی انسان ایرانی در نظر نگرفتهایم و جالب است که فکر میکنیم دین قالبی است که میتواند همه چیز را به ما بدهد، یعنی وقتی یک فرد غیر فرهیخته دیندار شد دینداریاش میتواند معیار همه چیز باشد، غافل از اینکه، دینداری آدم کودن هم کودنمآبانه است. قطعا دینداری کسی که از ضریب هوشی بالایی برخوردار است با کسی که از ابتداییترین هوش عاطفی بیبهره است فرق میکند.
آیا با توجه به شرایط امروز جامعه میتوان از بحران مخاطب سخن گفت؟
قطعا در شرایط کنونی، شاید عدهای قلیل به خاطر نوع نگاه ایدئولوژیکی که حاکمیت برایشان به عنوان دینداری تعریف کرده، بتوانند همچنان با شیوه کنونی تبلیغ دینی در جامعه امروز ارتباط برقرار کنند ولی قاطبه جمعیت با وجود قالبها و فرمهای کنونی، نگاهی به دین و تبلیغ دینی از سوی حاکمیت ندارند. قطعا تا رویهها و شیوهها تغییر نکند به نگاه درستی از دین نخواهیم رسید. قطعا معرفی دین به عنوان عامل رهاییبخش و رابط انسان با خالق که در پی بیدارسازی ساحت معنوی انسانهاست، در کنار نگاه فرهیختهمحور که هدف سرکوب خواستهها و تمایلات انسانی را دنبال نکند بسیار راهگشا خواهد بود. امروزه لازم است حاکمیت و کسانی که تبلیغ دین را ذیل نگاه حاکمیت تعریف کردهاند، تغییر موضع بدهند و کارگزاران آن کنار بروند، آقای قرائتی 40 سال است که این حرفها را تکرار میکند، اگر واقعا روش ایشان درست بود که باید نتیجهاش را در جامعه میدیدیم، پس بهترین راه این است که ایشان احساس مسئولیت نکند، کنار برود و اجازه دهد باقی نیروها که فهم دیگری از دینداری و تبلیغ دین دارند و در پی فهم بین رشتهای از تبلیغ و تبشیرند روی کار بیایند. متاسفانه امروز روشها و شیوههای جدید به کار گرفتهشده، با ذائقه امروز مردم ایران همخوانی ندارد، در حالی که 50 میلیون نفر از مردم زاییده همین حاکمیتاند و زمان شاه را ندیدهاند، از قضا اینهایی که امروز حاکماند زمان شاه را دیدهاند. امید است که در رویهها تجدید نظر صورت گیرد و شاهد آن باشیم که من بعد، عنصر فرهیختگی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان یک عامل تاثیرگذار به رسمیت شناخته شود.
اما در این میان به عنوان مثال فکر میکنید نوع نگاه شکسپیر یا داستانهای ویکتور هوگو بیشتر حس دینی و اخلاقی و عرفانی را در دل مردم بیدار میکند یا مثلا مداحی سعید حدادیان جذب مخاطب میکند؟ وقتی صدا و سیما مداحی ایشان را دو ساعت با شعرها و سینماتوگرافی ضعیف در محیطی تماما مردانه نشان میدهد چه انتظاری در جذب مخاطب خواهید داشت؟ میگویند در جامعهای میتوان به رشد و تعالی رسید که زنان رشد و تعالی پیدا کنند، وقتی تبلیغ دینی، سینماتوگرافی و صحنهپردازی ما تماما مردانه است، زنان که نیمی از جمعیت ایران هستند نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. مادران که از عواطف دینی خارج شوند آن وقت مگر میشود فرزندانی سرشار از عواطف و احساسات دینی داشته باشند؟ وقتی شما نمیتوانید زن ایرانی را در صدا و سیما یا تبلیغ دینی ترسیم کنید چه انتظار دیگری دارید؟ بعد میآیید همین دخترها را در خیابان میگیرید به این جرم که چرا بر اساس موازین دینی برخورد نمیکنید؟ خب این تناقض را شما ایجاد کردهاید.
نکته پایانی آنکه اگر میبینید ویکتور هوگو یا دیگر اندیشمندان و مولفان برجسته جهانی در انتقال ارزشهای اخلاقی موفق عمل میکنند علتش آن است که در سطحی عالیتر دست به این کار میزنند. علامه جعفری میگفت من حاضرم تمام دار و نداری که ندارم را بدهم تا کسی مثل ویکتور هوگو داستان امام حسین (ع) را ترسیم کند اما چرا ویکتور هوگو موفق است، با اینکه در مورد عصر روشنگری انقلاب فرانسه صحبت میکند، چون امری جزئی را در مستوای امری انسانی و به صورتی کلی مطرح کرده است. به نظر من، هر چقدر روشهای ما به سمت آن امر کلی و عام برود و انسان را کما هو الانسان ببیند تاثیرگذاریاش بسیار عمیقتر خواهد بود.
کد مطلب: 33314
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/33314/تبدیل-دین-امر-ستادی-نقض-غرض-تصور-می-کنیم-تبلیغ-دم-دستی
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir