حاج «رضا ساریخانی» سالیان سال مغازه موتورسازیاش را محل روضه خوانی اهلبیت (ع) کرده و هرکس که بیاید و بخواهد برایش دمی میگیرد و دلش را میبرد به کربلا. حکایت زندگی او و این کارش خواندنی است.
حتی مرغ عشقها هم اینجا کیفشان، کوک است. دیوارها پر از عکس موتورهای قدیمی است که دوران جوانی تعمیرشان میکرد. اما او عشق بزرگش را در سینه دیوار، چیز دیگری میبیند. پرچم مزین به نام «اباعبدالله الحسین (ع)» نشانهای است از عمق ارادت مرد تعمیرکار. دورتادور، میز و صندلیها، گلیم قدیمی و سماوری به چشم می آید که عطر دارچین چایش تبرکی روضه ارباب است. نوای خوش حاجی دل را به ملکوت میبرد و مرغ عشقها را عاشقتر و این نکته را یادآوری می کند که همهجا میشود پای روضه ارباب نشست؛ در تنهایی هایمان، در جمع دوستان یا مغازهای در هر نقطه شهر قبل از شروع کسب و کار. دل باید یار باشد تا محرم شود. حاج «رضا ساریخانی» فردی است که سالیان سال مغازه موتورسازیاش را محل روضه خوانی اهلبیت (ع) کرده و هرکس که بیاید و بخواهد برایش دمی میگیرد و دلش را میبرد به کربلا. حکایت این پیرغلام اهلبیت (ع) و این کارش روایتی دارد به عمق عشق که مبنایش حسین (ع) است. او شاعر توانا در زمینه وصف اهل بیت(ع) است که از شاگردان نادعلی کربلایی بوده و از کودکی همراه پدرش تعزیهخوانی میکرد.
مجلس روضه برایم برکت دارد
اکنون کار در این مغازه تعطیل است؛ هرچه هست مدح ارباب است و بس. دلیل این کارش جز عشق چیز دیگری نیست که حاجی بیش از 50 سال است آن را انجام میدهد. می گوید: «پدرم تعزیهخوان بود. من همیشه با او همراه بودم و نقش علیاکبر (ع) را اجرا می کردم. 14 ساله بودم که پدرم فوت کرد و مجبور شدم برای تأمین مخارج زندگی مادر و خواهر و برادرانم کار کنم. اول در یک دوچرخهسازی کار میکردم و بعد در یک موتورسازی. البته همیشه همراه عموهایم تعزیه اجرا میکردیم و در هیئتهای مختلف مداحی میکردم. ولی همیشه به این فکر میکردم که همهجا میشود بساط روضه ارباب را پهن کرد؛ حتی در مغازه. نذر کردم که وقتی مغازه خریدم چنین کاری را انجام دهم که انجام دادم. اول برای خودم زیارت عاشورا میخواندم، بعد که کاسبان اطراف آمدند بساط چای راه انداختم و مجلس حسابی میشد. ولی اکنون خیلی گسترده شده؛ یک روز پدران شهدا میآیند، روز دیگر کاسبان، هیئتیها و حتی از شهرهای دیگر هم میآیند. البته در این میان هرکسی بخواهد میتواند در مجلس روضه شرکت کند. گاهی رهگذران وقتی میبینند مجلس برپاست داخل مغازه میآیند و فیض میبرند. البته گاهی هم مداحانی میآیند و مجلس را آنان دست میگیرند. همه اینها خیلی کیف میدهد. اما وقتی یک نفر میآید و میخواهد برایش روضه بخوانم صفایی دیگر دارد. اینطور آدم ها خیلی با حال هستند؛ گاهی روضه خوانی برای آنها از یک گفتوگوی ساده شروع میشود و هم او گریه میکند و هم من.»
برای اینگونه آدمها همهچیز معنایی دارد: «اصلاً دلیل تمام شیشه بودن در مغازه این است که مردم ببینند و بدانند که اینجا مجلس روضه برگزار میشود. میدانید همه عالم باید بدانند حسین(ع) کیست. این را نادعلی کربلایی میگفت. اگر برخی افراد بدانند چه نشاطی در این روضههاست مدام نمیگویند چقدر هیئت برپا میکنید؟ همینطور که زندگی من برکت دارد. ما باید فرهنگ عاشورا و رسالت امام حسین(ع) را در زندگی و رفتارمان بیشتر نمایان کنیم. بچه هیئتیها باید خیلی مواظب باشند. چون همین روحیه، ما را در انقلاب اسلامی پیروز کرد و طی دوره دفاع مقدس باعث ادامه مقاومت در برابر استکبار جهانی شد.»
این هم حق نوکری ات
حاجی هر بار که نام سیدالشهدا(ع) را می شنود اشکش سرازیر میشود؛ حال دلش، بیتاب و روحش راهی کربلا میشود. این دل کجا برود جز به کربلا و دشت نینوا. آنوقت که به خاطرش دندههایش خرد شد؛ در بقیع بود. داشت برای کاروانی میخواند که مأموران آل صعود دورهاش میکنند و میگویند: «مردک چه میخوانی؟» با اینکه میدانست کارش ممنوع است پاسخ می دهد: «از اباعبدالله الحسین (ع).» گفتند: «چرا؟» می گوید: «من نوکر او هستم.» گفتند: «نخوان.» گفت: «تا جان دارم میخوانم.» آنوقت او را زیر پا گذاشتند و به باد کتکش گرفتند. یکی از مأموران وقتی بر دندهاش میکوبید گفت: «بخور. این هم اجر نوکری ات. جانت را هم میگیریم.» زائران به کمک آمدند وگرنه حاج رضا حالا زنده نبود تا امروز در مغازهاش هر روز مراسم روضه برپا کند. می گوید: «هنوز گاهی وقتها که جای آن دنده شکسته درد میگیرد ناخودآگاه اشکم سرازیر میشود و برای حضرت زهرا(س) شعر مینویسم. حکایت ما اینطور است که هرچیزی را میبینیم روضه میشود و اشکمان درمیآید. چارهای هم نیست؛ دور این شمع سوختن، افتخار است.»
مسئولیت سنگین نوکری
بغض گره خوردهاش را حفظ میکند. اما اشکهایش بیامان از چشمانش روی گونه جاری میشود. می گوید: «هفتهای یک بار به خانه استاد کربلایی میرفتم تا خطاهای خواندنم را بگیرد. یک بار همراه ایشان و استاد طالع برای مجلس یک شهید به حسنآباد رفتیم. استاد کربلایی به من گفت: اول تو بخوان. وقتی خواندم او هم خواند. به من گفت: آفرین. حالاوقتش رسیده که عبا بر تن، مجلسی را اداره کنی. آنوقت مقابل خانواده شهدا و استاد طالع عبای خود را درآورد و بر تنم کرد. لحظه فراموش نشدنی بود. انگار درجه نوکری ارباب را گرفتم. دردستگاه اباعبدالله(ع) نوکری درجه بالایی دارد و مسئولیت سنگین به همراه میآورد.»
باید حسینی عمل کرد
او که از مبارزان انقلاب اسلامی و از دوستان «فرجالله سلحشور»کارگران فیلم «یوسف پیامبر» (ع) است یادی هم از آن دوران میکند: «هیئتی بود که مداحش سلحشور بود. او محرمها در این هیئت مداحی میکرد. من و حسین خاتمی غزلهای ابتدای روضه را میگفتیم و به آقای سلحشورکمک میکردیم.محرم سال 1357 وقتی هیئت را بیرون بردیم فرجالله سلحشور شروع به شعاردادن علیه رژیم طاغوت کرد. در کوتاهترین زمانی که فکرش را کنید ساواکیها آمدند. او و 2 نفر از بچههای هیئت را دستگیرکردند و بردند. پس از آن وقتی دیدم با این کار نیروهای امنیتی نظم دسته اباعبدالله(ع) درحال بر هم خوردن است بلندگو را در دست گرفتم و شروع به خواندن کردم. چند هفته بعد او را آزاد کردند. سال بعد حاجآقا سلحشور دوباره وسط دسته شروع به شعار دادن علیه رژیم کرد. دوباره او را گرفتند. این بار حدود 6ماه زندانی شد. جلسههای مخفیانه ای در هیئتها میگذاشتیم. از او پرسیدم که میشد آن شعارها را بلند نگویی و اینطور حساسیت برایت ایجاد نشود. گفت: من حسینی هستم؛ تو هم هستی. امام حسین (ع) در راه حق شهید شد. در برابر این شاه ظالم باید حسینی عمل کرد. ما با این اندیشه، انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندیم. فرهنگ عاشورایی در ریشه این انقلاب نهفته است. این فرهنگ غنی، انقلاب اسلامی ما را تا انقلاب مهدی(عج) میرساند.»