کد مطلب : ۳۴۹۸۳
گفتوگو با حاج مهدی سماواتی كه سالهاست مناجاتخوانیاش را در ماه رمضان شنیدهایم
دعای «ابوحمزه» را از دست ندهید
ماه رمضان برای من ارتباطمستقیمیبا خاطرات بچگیام دارد. خاطراتی كه الان بیشتر شبیه نسیمی خنك از لابهلای حافظهام بیرون میآیند و مغزم را خنك میكنند. چه خوب! حافظهام آن روزها و شبها را ذخیره كرد. درست مثل آدم هوشمندی كه آینده را پیشبینی میكند و میداند دوره قحطی حال خوب در راه است و اگر انبارت پر از آذوقههای خوب نباشد حتما كم میآوری و نمیتوانی دوام بیاوری. حافظهام همه آن روزها وحالهای خوب را ذخیره كرده و حالا هر زمان كه در تنگنا میمانم سراغ ذخیرههایم میروم و جانی میگیرم.
ماه رمضانهای كودكیام پر از اصواتی است كه حالا در ذهنم میچرخند و مغزم را خنك میكنند. تابستانهای داغ نیشابور، وقتی گرمای خشك مرداد، حتی به سایهها هم رحم نمیكرد ما به زیرزمین خانه پناه میبردیم. هنوز خنكی آن زیرزمین دلم را هوایی میكند؛ هوای پدر و مادر كه روزهدار بودند در گرمای مردادماه. مادر كه همه عمرش یك روز هم روزهاش را نخورد، نماز میخواند و من عاشق نماز خواندنش بودم. لبهایش تندتند بههم میخوردند و چشمانش به زمین خیره میشدند. مادر فقط وقت نماز بود كه دیگر جاهای خانه را با چشمان تیزبینش مدیریت نمیكرد. من گوشهایم را تیز میكردم تا بشنوم او زیر لب چه میگوید. هنوز هم خنكی آن زیرزمین دوستداشتنی، آفتاب داغ مردادماه و ذكرهای مادر در گوشم است. هنوز هم یادم هست، سحرهایی كه با صدای همین ذكرها و دعاهای آرام و نجواگونه از خواب میپریدم. شبهای داغ مرداد من زیر آسمان پرستاره نیشابور روی پشت بام میخوابیدم. با صدای دعایی كه آرام از رادیو پخش میشد، چشم باز میكردم و دنیایی از ستاره در چشمانم مینشست. هنوز هم میشنوم: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِی و. . . كم كم رخوت خواب با این صداها از سرم میپرید و از نردبان پایین میرفتم و چقدر خوب كه حافظهام همه اینها را ذخیره كرده برای روزهای قحطی حال خوب! آن چایهایی كه پدر در نعلبكی میریخت تا خنك شود و من با چه اشتهایی آنها را میخوردم و از تصور این كه افطار یعنی خاكشیرهای مادر، لبخند میزدم و از مادر میپرسیدم: افطار خاكشیر میخوریم. . . ؟
نجواها هنوز در گوشم هستند، من روی پشتبام به آسمان خیره میشدم و آن پایین توی حیاط، مادر باز هم نماز میخواند و صدای بابا، با آن تلاوتهای بینظیرش. گوشهایم پر از «اَمَّن یجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یكشِفُ السُّوءَ. . .» مادر میشد و «فَبِأَی آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ. . . » پدر. خوابم میبرد و حافظهام همه آن اصوات را ذخیره میكرد برای روزهایی كه مغزم و قلبم كم آورد، برای روزهایی كه قحط حال خوب است.
منبریها و پا منبریها
فرداشب قرار است بیدار شوم، راس ساعتی كه سحر آغاز میشود، نه از زیرزمین خنك و پشتبام پر از ستاره خبری هست و نه از مادر و پدر. اما من باید ذخیرههای ذهنم را بازیابی كنم. باید گوش بسپارم به «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْئلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِی. . . ». از فردا سحرهای شگفتانگیزی شروع میشود كه عایدش برای بقیه روزهای سال است. گوش تیز میكنم تا اصوات خوب را پیدا كرده و ذخیره كنم.
حاج مهدی سماواتی، صاحب یكی از همین صداهای خوب است. از نزدیك ندیدمش اما صدایش را شنیدهام. سایتی دارد كه البته چندسالی است به روز نشده اما در این سایت تعدادی از دعاها و نوحههایی كه خوانده بارگذاری شده و چند عكسی از خودش. شنیده بودم مرد متواضعی است. از آن آدمهای اهل دل كه حرفشان به دل مینشیند. دعاهایش را گوش میكنم، پرتاب میشوم به تابستانهای مرداد كودكی، سحرهایی كه فقط زمزمه میشنیدم و آسمان پر از ستاره میشد؛ صداهایی كه كه انگار از یك گوشه آسمان میآیند و به زمین میرسند. عكسی از حاج مهدی سماواتی میبینم. نشسته روی منبر، البته دو پله مانده به بالای منبر. از همان بچگی منبر را دوست داشتم، نردبان بود و نردبان همیشه مرا میبرد به پشتبام، به آن بالا كه به آسمان نزدیك است. با مادر و پدرم پای منبر روحانیون و روضهخوانهای معروف نیشابور میرفتم. به نظر مادر، روحانی یا سخنران و روضهخوانی كه دو سه پلهای پایینتر بنشیند، آدم حسابی است، اهل ریا نیست، تكبر ندارد. اینها از همان بچگی رفته توی ذهنم. وقتی دست در دست بابا یا مادر به مسجد بزرگ جامع نیشابور میرفتم و یكی از آرزوهای برآورده نشدهام، از پلههای منبر اصلی این مسجد، بالا رفتن است! چقدر دوست داشتم بروم بالای منبر بنشینم اما نشد كه نشد !
دعوتیم به مهمانی بزرگ
حالا عكسهای حاج مهدی سماواتی را نگاه میكنم. مادر اگر بود میگفت: «آدم حسابیه! متكبر نیست!» بعد از ظهر جمعه دو روز مانده به ماه رمضان كه به حاج مهدی تلفن میكنم باورم نمیشود كه جواب بدهد، اما میدهد؛ آرام و متین. میگویم درباره حال خوب ماه رمضان و سحرها و افطارهایش میخواهم صحبت كنم، میگوید: چه بگویم درباره این ماه بزرگ. میگویم: حال خوب دعای سحر و اصلا درباره خود سحر.
آرام و متین،از مهمانی بزرگی صحبت میكند كه پر از بركت است و خیر و خوبی اگر فضای مهمانی را درك كنیم. میگوید: «چه ماهی بزرگتر و محترمتر از ماه رمضان كه روزهدارش هر كاری كند، خیر است و ثواب. نفس بكشد، بخوابد، راه برود. روزهایش بهترین روزهاست و شبهایش بهترین شبها. زیباترین سفره گسترده میشود و پروردگار میزبان كریمی است كه از بندههایش پذیرایی میكند. باید از همه لحظات این مهمانی استفاده كرد و یكی از بهترین فرصتها حضور در مجالس دعاهایی است كه بر ماه رمضان وارد شده است. بخصوص دعای ابوحمزه و دعای سحر. امتیازی كه میتوانیم بگیریم این است كه در كنار مومنین قرار بگیریم و در كنار آنها خداوند را بخوانیم. اگر در ماه رمضان دعایی قرائت كردهام كه به دل نشسته به دلیل همنشینی با مومنینی است كه از خواب خوش زدهاند و سحر بیدار شدهاند و به مسجد آمده و به دعا و مناجات نشستهاند. از خدا میخواهم ما را جزو مومنین قرار دهد تا برای خدا مهمان خوب و مودبی باشیم تا وقتی میزبان به ما نگاه میكند، تبسم كرده و از ما راضی باشد.»
حاجآقا سماواتی درباره تاثیر دعای سحر بر روحیه آدمها میگوید:«خداوند میفرماید: اگر میخواهید به شما اعتنا كنم، دعا بخوانید. دعاهای ماه رمضان بخصوص دعای سحر، توجه مهمان به میزبان است. تعریف و تمجید از اوست. نشان دهنده این است كه میزبان عزیز، من شما را میبینم، من از شما قدردانی میكنم برای ضیافتی كه بر پا كردهاید. بنده هر چقدر بیشتر به پروردگارش توجه كند، خداوند نیز به او توجه بیشتری میكند و او را بیشتر عزیر میدارد. »
حاجآقا سماواتی درباره باادب بودن مهمان در ضیافت ماه رمضان میگوید: «بنده با ادب به دستورات خداوند متعال توجه كرده و معصیت نمیكند. در كار خیر و واجبات اصرار ورزیدن نشانه بنده باادبی است كه به مهمانی خداوند عالمیان رفته است.»
ماه رمضانهای كودكیام پر از اصواتی است كه حالا در ذهنم میچرخند و مغزم را خنك میكنند. تابستانهای داغ نیشابور، وقتی گرمای خشك مرداد، حتی به سایهها هم رحم نمیكرد ما به زیرزمین خانه پناه میبردیم. هنوز خنكی آن زیرزمین دلم را هوایی میكند؛ هوای پدر و مادر كه روزهدار بودند در گرمای مردادماه. مادر كه همه عمرش یك روز هم روزهاش را نخورد، نماز میخواند و من عاشق نماز خواندنش بودم. لبهایش تندتند بههم میخوردند و چشمانش به زمین خیره میشدند. مادر فقط وقت نماز بود كه دیگر جاهای خانه را با چشمان تیزبینش مدیریت نمیكرد. من گوشهایم را تیز میكردم تا بشنوم او زیر لب چه میگوید. هنوز هم خنكی آن زیرزمین دوستداشتنی، آفتاب داغ مردادماه و ذكرهای مادر در گوشم است. هنوز هم یادم هست، سحرهایی كه با صدای همین ذكرها و دعاهای آرام و نجواگونه از خواب میپریدم. شبهای داغ مرداد من زیر آسمان پرستاره نیشابور روی پشت بام میخوابیدم. با صدای دعایی كه آرام از رادیو پخش میشد، چشم باز میكردم و دنیایی از ستاره در چشمانم مینشست. هنوز هم میشنوم: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِی و. . . كم كم رخوت خواب با این صداها از سرم میپرید و از نردبان پایین میرفتم و چقدر خوب كه حافظهام همه اینها را ذخیره كرده برای روزهای قحطی حال خوب! آن چایهایی كه پدر در نعلبكی میریخت تا خنك شود و من با چه اشتهایی آنها را میخوردم و از تصور این كه افطار یعنی خاكشیرهای مادر، لبخند میزدم و از مادر میپرسیدم: افطار خاكشیر میخوریم. . . ؟
نجواها هنوز در گوشم هستند، من روی پشتبام به آسمان خیره میشدم و آن پایین توی حیاط، مادر باز هم نماز میخواند و صدای بابا، با آن تلاوتهای بینظیرش. گوشهایم پر از «اَمَّن یجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یكشِفُ السُّوءَ. . .» مادر میشد و «فَبِأَی آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ. . . » پدر. خوابم میبرد و حافظهام همه آن اصوات را ذخیره میكرد برای روزهایی كه مغزم و قلبم كم آورد، برای روزهایی كه قحط حال خوب است.
منبریها و پا منبریها
فرداشب قرار است بیدار شوم، راس ساعتی كه سحر آغاز میشود، نه از زیرزمین خنك و پشتبام پر از ستاره خبری هست و نه از مادر و پدر. اما من باید ذخیرههای ذهنم را بازیابی كنم. باید گوش بسپارم به «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْئلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِی. . . ». از فردا سحرهای شگفتانگیزی شروع میشود كه عایدش برای بقیه روزهای سال است. گوش تیز میكنم تا اصوات خوب را پیدا كرده و ذخیره كنم.
حاج مهدی سماواتی، صاحب یكی از همین صداهای خوب است. از نزدیك ندیدمش اما صدایش را شنیدهام. سایتی دارد كه البته چندسالی است به روز نشده اما در این سایت تعدادی از دعاها و نوحههایی كه خوانده بارگذاری شده و چند عكسی از خودش. شنیده بودم مرد متواضعی است. از آن آدمهای اهل دل كه حرفشان به دل مینشیند. دعاهایش را گوش میكنم، پرتاب میشوم به تابستانهای مرداد كودكی، سحرهایی كه فقط زمزمه میشنیدم و آسمان پر از ستاره میشد؛ صداهایی كه كه انگار از یك گوشه آسمان میآیند و به زمین میرسند. عكسی از حاج مهدی سماواتی میبینم. نشسته روی منبر، البته دو پله مانده به بالای منبر. از همان بچگی منبر را دوست داشتم، نردبان بود و نردبان همیشه مرا میبرد به پشتبام، به آن بالا كه به آسمان نزدیك است. با مادر و پدرم پای منبر روحانیون و روضهخوانهای معروف نیشابور میرفتم. به نظر مادر، روحانی یا سخنران و روضهخوانی كه دو سه پلهای پایینتر بنشیند، آدم حسابی است، اهل ریا نیست، تكبر ندارد. اینها از همان بچگی رفته توی ذهنم. وقتی دست در دست بابا یا مادر به مسجد بزرگ جامع نیشابور میرفتم و یكی از آرزوهای برآورده نشدهام، از پلههای منبر اصلی این مسجد، بالا رفتن است! چقدر دوست داشتم بروم بالای منبر بنشینم اما نشد كه نشد !
دعوتیم به مهمانی بزرگ
حالا عكسهای حاج مهدی سماواتی را نگاه میكنم. مادر اگر بود میگفت: «آدم حسابیه! متكبر نیست!» بعد از ظهر جمعه دو روز مانده به ماه رمضان كه به حاج مهدی تلفن میكنم باورم نمیشود كه جواب بدهد، اما میدهد؛ آرام و متین. میگویم درباره حال خوب ماه رمضان و سحرها و افطارهایش میخواهم صحبت كنم، میگوید: چه بگویم درباره این ماه بزرگ. میگویم: حال خوب دعای سحر و اصلا درباره خود سحر.
آرام و متین،از مهمانی بزرگی صحبت میكند كه پر از بركت است و خیر و خوبی اگر فضای مهمانی را درك كنیم. میگوید: «چه ماهی بزرگتر و محترمتر از ماه رمضان كه روزهدارش هر كاری كند، خیر است و ثواب. نفس بكشد، بخوابد، راه برود. روزهایش بهترین روزهاست و شبهایش بهترین شبها. زیباترین سفره گسترده میشود و پروردگار میزبان كریمی است كه از بندههایش پذیرایی میكند. باید از همه لحظات این مهمانی استفاده كرد و یكی از بهترین فرصتها حضور در مجالس دعاهایی است كه بر ماه رمضان وارد شده است. بخصوص دعای ابوحمزه و دعای سحر. امتیازی كه میتوانیم بگیریم این است كه در كنار مومنین قرار بگیریم و در كنار آنها خداوند را بخوانیم. اگر در ماه رمضان دعایی قرائت كردهام كه به دل نشسته به دلیل همنشینی با مومنینی است كه از خواب خوش زدهاند و سحر بیدار شدهاند و به مسجد آمده و به دعا و مناجات نشستهاند. از خدا میخواهم ما را جزو مومنین قرار دهد تا برای خدا مهمان خوب و مودبی باشیم تا وقتی میزبان به ما نگاه میكند، تبسم كرده و از ما راضی باشد.»
حاجآقا سماواتی درباره تاثیر دعای سحر بر روحیه آدمها میگوید:«خداوند میفرماید: اگر میخواهید به شما اعتنا كنم، دعا بخوانید. دعاهای ماه رمضان بخصوص دعای سحر، توجه مهمان به میزبان است. تعریف و تمجید از اوست. نشان دهنده این است كه میزبان عزیز، من شما را میبینم، من از شما قدردانی میكنم برای ضیافتی كه بر پا كردهاید. بنده هر چقدر بیشتر به پروردگارش توجه كند، خداوند نیز به او توجه بیشتری میكند و او را بیشتر عزیر میدارد. »
حاجآقا سماواتی درباره باادب بودن مهمان در ضیافت ماه رمضان میگوید: «بنده با ادب به دستورات خداوند متعال توجه كرده و معصیت نمیكند. در كار خیر و واجبات اصرار ورزیدن نشانه بنده باادبی است كه به مهمانی خداوند عالمیان رفته است.»
مرجع : جام جم