کد مطلب : ۳۵۹۱۱
از «کتاب کافی» تا مستند «داستان کافی»
نخستین مورد مستند «داستان کافی» به نویسندگی و تهیهکنندگی امین سعادتی و کارگردانی حنظله تاجالدینی اشاره کرد که نقطه ثقل روایتش را روی ویژگیهای شخصیتی و مبارزات انقلابی شهید کافی متمرکز کرده بود.
در حوزه آثار مکتوب هم به حق باید «کتاب کافی» محسن حسام مظاهری که نشر خیمه منتشر کرده را جامعترین و جذابترین اثر دانست. روایت داستانگونه مظاهری از زندگی شیخ احمد کافی، نه فقط روایت زندگی او که روایت مجالس مذهبی ایران در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی است. در ادامه ماجرای پرحرف و حدیث تصادف آن مرحوم را به روایت این کتاب میخوانید.
«تابستان سال ۵۷، اولین روزهای ماه شعبان، بحث و گفتوگو درباره پیام تحریم چراغانی امام خمینی، نقل مجالس و محافل مذهبی بود. مبارزات ضد حکومت به اوج خود رسیده بود، چند روزی از کشتار مردم تبریز میگذشت و چنین تحریمی، زمینه پذیرش بالایی داشت. البته بودند مذهبیهایی مثل «حجتیه»ایها که زیر بار نرفتند و نپذیرفتند قید طاق نصرتها و چراغانی کردنهای میلاد امام زمانشان را در اعتراض به حکومت بزنند. شاید خیلیها انتظار داشتند کافی هم بیخیال تحریم شود. اما او تصمیمش را گرفته بود. قرار شد صبح جمعه مراسم دعای ندبه در مهدیه کماکان برقرار باشد، منتها بدون جشن و چراغانی و شربت و شیرینی.
صبح پنجشنبه، سرهنگ ازغندی رئیس کلانتری محله، احضارش کرد. - ببین آشیخ! من این حرفها سرم نمیشود. سه تا گزینه بیشتر نداری: یا باید مثل هر سال چراغانی کنی! یا مهدیه را تعطیل کنی و بسپاریاش به مأموران ما که چراغانی کنند. یا همین امروز از تهران بروی مشهد و نیمه شعبان اینجا نباشی! انتخاب کن! راه فرار نداشت. گزینه سوم را انتخاب کرد. همان روز همراه همسر و چهار نفر از فرزندانش با پژو شخصیاش راهی مشهد شدند. رانندهشان کسی بود به نام جعفر عنابستانی که سابق بر آن کارگر چاپخانه بود. کافی نمیخواست او رانندهاش باشد، اما آنقدر اصرار کرد که پذیرفت. راه افتادند.
در طول مسیر، راننده با سرعت بالا میراند. هرچه کافی تذکر میدهد «آرامتر!» بیفایده است. حوالی ساعت ۶ صبح، قوچان را که رد میکنند، ۱۰۰ کیلومتر مانده به مشهد، نزدیک ژاندارمری چناران ناگهان یک ماشین ریو ارتشی جلوشان سبز میشود. پنج خودرو به هم میخورند و پنج نفر در دم کشته میشوند. در لحظه تصادف، کافی و پسر کوچکش مهدی صندلی جلو بودهاند و باقی خانواده عقب. همه سرنشینان به شدت صدمه میبینند بهخصوص سرنشینان جلو. البته به جز راننده که حتی خراش هم برنمیدارد!آمبولانسها سر میرسند. یکیشان کافی را سوار میکند و آژیرکشان میرود.
آمبولانس با پیکر بی جان کافی به قوچان میرسد. خانواده و دوستانش مرگش را باور نمیکنند. از شواهدی سخن میگویند که دلالت دارد بر عمدی بودن تصادف. یک عده هم میگویند در آمبولانس کارش را تمام کردهاند. خبر به سرعت به مشهد و تهران میرسد: «کافی را کشتند!» اسم کافی هم در فهرست مرگهای مشکوکی که به پای رژیم نوشته میشد، قرار گرفت؛ کنار اسم تختی، آلاحمد، شریعتی و دیگران. از آن روز دوستان کافی از او با پیشوند «شهید» نام میبرند؛ «شهید نیمه شعبان»... چند ساعت بعد از تصادف، مأموران پلیس، لاشه پژوی کافی را به کنار جاده منتقل میکنند. اما خبری از ریو ارتشی نیست. در گزارش پلیس راه مشهد، سرعت غیرمجاز و خوابآلودگی راننده کافی، علت سانحه اعلام میشود. بلافاصله عنابستانی را دستگیر میکنند و میبرند زندان قوچان. نمیگذارند کسی برود ملاقاتش.
چند ماه بعد که هیجان انقلاب در زندانها را میگشاید، عنابستانی هم از زندان فرار میکند. معلوم نمیشود به کجا. دیگر کسی ردپایی ازش پیدا نمیکند».
در حوزه آثار مکتوب هم به حق باید «کتاب کافی» محسن حسام مظاهری که نشر خیمه منتشر کرده را جامعترین و جذابترین اثر دانست. روایت داستانگونه مظاهری از زندگی شیخ احمد کافی، نه فقط روایت زندگی او که روایت مجالس مذهبی ایران در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی است. در ادامه ماجرای پرحرف و حدیث تصادف آن مرحوم را به روایت این کتاب میخوانید.
«تابستان سال ۵۷، اولین روزهای ماه شعبان، بحث و گفتوگو درباره پیام تحریم چراغانی امام خمینی، نقل مجالس و محافل مذهبی بود. مبارزات ضد حکومت به اوج خود رسیده بود، چند روزی از کشتار مردم تبریز میگذشت و چنین تحریمی، زمینه پذیرش بالایی داشت. البته بودند مذهبیهایی مثل «حجتیه»ایها که زیر بار نرفتند و نپذیرفتند قید طاق نصرتها و چراغانی کردنهای میلاد امام زمانشان را در اعتراض به حکومت بزنند. شاید خیلیها انتظار داشتند کافی هم بیخیال تحریم شود. اما او تصمیمش را گرفته بود. قرار شد صبح جمعه مراسم دعای ندبه در مهدیه کماکان برقرار باشد، منتها بدون جشن و چراغانی و شربت و شیرینی.
صبح پنجشنبه، سرهنگ ازغندی رئیس کلانتری محله، احضارش کرد. - ببین آشیخ! من این حرفها سرم نمیشود. سه تا گزینه بیشتر نداری: یا باید مثل هر سال چراغانی کنی! یا مهدیه را تعطیل کنی و بسپاریاش به مأموران ما که چراغانی کنند. یا همین امروز از تهران بروی مشهد و نیمه شعبان اینجا نباشی! انتخاب کن! راه فرار نداشت. گزینه سوم را انتخاب کرد. همان روز همراه همسر و چهار نفر از فرزندانش با پژو شخصیاش راهی مشهد شدند. رانندهشان کسی بود به نام جعفر عنابستانی که سابق بر آن کارگر چاپخانه بود. کافی نمیخواست او رانندهاش باشد، اما آنقدر اصرار کرد که پذیرفت. راه افتادند.
در طول مسیر، راننده با سرعت بالا میراند. هرچه کافی تذکر میدهد «آرامتر!» بیفایده است. حوالی ساعت ۶ صبح، قوچان را که رد میکنند، ۱۰۰ کیلومتر مانده به مشهد، نزدیک ژاندارمری چناران ناگهان یک ماشین ریو ارتشی جلوشان سبز میشود. پنج خودرو به هم میخورند و پنج نفر در دم کشته میشوند. در لحظه تصادف، کافی و پسر کوچکش مهدی صندلی جلو بودهاند و باقی خانواده عقب. همه سرنشینان به شدت صدمه میبینند بهخصوص سرنشینان جلو. البته به جز راننده که حتی خراش هم برنمیدارد!آمبولانسها سر میرسند. یکیشان کافی را سوار میکند و آژیرکشان میرود.
آمبولانس با پیکر بی جان کافی به قوچان میرسد. خانواده و دوستانش مرگش را باور نمیکنند. از شواهدی سخن میگویند که دلالت دارد بر عمدی بودن تصادف. یک عده هم میگویند در آمبولانس کارش را تمام کردهاند. خبر به سرعت به مشهد و تهران میرسد: «کافی را کشتند!» اسم کافی هم در فهرست مرگهای مشکوکی که به پای رژیم نوشته میشد، قرار گرفت؛ کنار اسم تختی، آلاحمد، شریعتی و دیگران. از آن روز دوستان کافی از او با پیشوند «شهید» نام میبرند؛ «شهید نیمه شعبان»... چند ساعت بعد از تصادف، مأموران پلیس، لاشه پژوی کافی را به کنار جاده منتقل میکنند. اما خبری از ریو ارتشی نیست. در گزارش پلیس راه مشهد، سرعت غیرمجاز و خوابآلودگی راننده کافی، علت سانحه اعلام میشود. بلافاصله عنابستانی را دستگیر میکنند و میبرند زندان قوچان. نمیگذارند کسی برود ملاقاتش.
چند ماه بعد که هیجان انقلاب در زندانها را میگشاید، عنابستانی هم از زندان فرار میکند. معلوم نمیشود به کجا. دیگر کسی ردپایی ازش پیدا نمیکند».
مرجع : قدس آنلاین