کد مطلب : ۷۹۹۶
مجلس تعزیه
مجلس روح الارواح
«مجلس روح الارواح»
جبرئيل:
خطاب من به شما اي گروه حورالعين
دهيد زينت و زيور به صحن خُلد بَرين
كه حكم حكم خداوندگار مافيهاست
دم ورود شهيدان دشت كرب و بلاست
خبر دهيد به فردوس، چشم تو روشن
حسين به قعر تو امروز ميكند مسكن
ز چشمهها همه شير و عسل روان سازيد
معطّرات به هر گوشهاي بپردازيد
به روي دست بگيريد با نشاط و سرور
طبقطبق ز جواهر و لمعهلمعة نور
حسين تشنهجگر سربريده ميآيد
عليّاكبر در خون تپيده ميآيد
حضرت محمد(ص):
بزرگوار خدايا ندانم اين چه صداست
كه از شنيدن او حالتم دگر نه بهجاست
صفا براي چه بگرفته روضة رضوان
در انتظار كه باشند حوري غلمان
ندانم اين چه نشان است اينكه در امروز
مگر كه وعدة روز قيامت است امروز
جبرئيل:
خطاب من به شما اي موكّلان جحيم
دهيد گوش كه حكم است از خداي رحيم
فروكشيد مهار جحيم سركش را
كنيد سرد در اين لحظه سوز آتش را
به سوي خلد روان است روح پاك حسين
رسد مباد گزندي به آن شه کؤنین
حضرت محمد(ص):
الا اي امين خداوند سبحان
به من گو تو جبرييل از راه احسان
چه روي داده امروز در باغ جنّت
كه مسرور و شادند حوري و غلمان
گرفتند بر كف طبقهاي پُرنور
براي چه هستند يك باره خندان
به هر كس نمايم نظر شاد و خرّم
ولي ديدة من بود سخت گريان
جبرئيل:
شوم فداي تو اي پيشواي خلقالله
نكرده است قيامت قيام اي مولا
محرّم است بود روز، روز عاشورا
قيامت است به پا در زمين كرب و بلا
زمان وعدة سر دادن شهيدان است
براي اوست كه عالم تمام گريان است
تمام حور جنان حكم خالق داور
بناست آنكه نمايند خُلد را زيور
رسد چه روح شهيدان به جنتالمأوا
به سوي جنّت فردوس اي رسول خدا!
حضرت محمد(ص):
حسين فداي تو و درد غربت تو شوم
حسين فداي تو و هم مصيبت تو شوم
ندانم آنكه چه آيد ز كربلا به سرت
به وقت مرگ كه بندد چشمهاي ترت
كسي گرفت به خاك بلا سرت يا نه
رساند قطرة آبي به حنجرت يا نه؟
كنم سياه به گردن منِ المپرور
به ماتم شه خوبان حسين تشنهجگر
حضرت علي(ع):
سلام من به تو باد اي رسول رّب جهان
براي چيست كه امروز حوري و غلمان
به كف گرفته تمامي به انبساط و سرور
طبقطبق ز جواهر و لمعهلمعة نور
خصوص رخت سيه از چه گو به برداري
براي چيست كه از غم دو چشم تر داري
حضرت محمد(ص):
عليك من به تو اي شاه دين ولّي خدا
بگير جام زبرجد ز جنّتالمأوا
بدان كه ساقي اين حوض كوثري امروز
سپاه تشنهلبان را تو رهبري امروز
بدان به وعده وفا كرده نور ديدة تو
شود شهيد، حسينِ ستمكشيدة تو
براي مقدم ارواح كشتگان بلا
دهند زينت و زيور به جنّتالمأوا
علاوه من ز براي حسين گريانم
سيه ببر ز غمش بيقرار و نالانم
حضرت علي(ع):
حسين فداي تو و هم غريبيات گردم
حسين فداي تو و غمنصيبيات گردم
حسين كشد كه سوي قبله دست و پاي تو را
نهند كه مرهمي از مهر زخمهاي تو را؟
اگر كه تشنهلبي اي حسين تشنهجگر
بيا بنوش ز دستم تو آب از كوثر
حضرت فاطمه(س):
سلام اي خاتم پيغمبرانم
سلام اي بابزار مهربانم
چرا امروز اندر باغ رضوان
سراسر شاد و خرّم حور و غلمان
همه در عشرت و عيش و سرورند
به كف يك سر طبقها پُر ز نورند
به اين حالت چرا هستي تو گريان
سيه پوشيدهاي با آه و افغان
حضرت محمد(ص):
عليك اي دختر غمپرور من
مپرس از حال زار مضطر من
حسين و قاسم و عباس و اكبر
شوند در كربلا امروز بيسر
جوانانش سراسر كُشته گردند
ميان خاك و خون آغشته گردند
چه آيد در جنان ارواح ايشان
نمايند عيش و عشرت حور و غلمان
به اين شادي روان خون از دو عينم
سيهپوش و عزادار حسينم
حضرت فاطمه(س):
اي واي شود خاك عزا بر سرم امروز
نيلي شود از مرگ حسين معجرم امروز
اي واي شود كُشته حسينم لب عطشان
بييار شود زينب غمپرورم امروز
اي واي كه صد پاره شود از دَم خنجر
در كرب و بلا جسم علياكبرم امروز
اي واي كه بر ناقة عريان بنشيند
كلثوم دلافكار حزين دخترم امروز
حضرت محمد(ص):
مكن فغان و مكن گريه نور ديدة من
تو از براي حسين جفاكشيدة من
حسين شهيد جفا از براي امت ماست
شهادتش رقم منصب شفاعت ماست
اگر رضاي مرا خواهي اي حميدهلقا
ببايد آنكه بسازي به اين بلا و جفا
حضرت امام حسن(ع):
سلام من به تو اي جدّ امجد ذيشأن
چه شورش است كه برپا شده به باغ جنان
به هر طرف نگرم حوريان به وجد و سرور
به كف گرفته طبقهاي نور پُر از نور
ستادهاند همه شاد و خرّم و خوشحال
پياده هر در جنّت براي استقبال
علاوه به هر چه داري سياه در گردن
براي چيست كه ريزي سرشك بر دامن
حضرت محمد(ص):
عليك من به تو اي پاره دل ز زهر جفا
خبر نداري ايا نور ديدة زهرا
حسين شهيدِ ستم ميشود به كرب و بلا
همين دم است كه آيد به جنّتالمأوا
بود به همرهش عباس و قاسم و اكبر
همه شهيد شده سربريده از خنجر
از آن سبب من محزون سيه به بر دارم
مدام آه و فغان هر دو ديده تر دارم
حضرت امام حسن(ع):
حسين چهات به سر آمد از گروه خسان
چهها گذشت به تو زير تيغ، لب عطشان
چه كرد زخم سنان و خدنگ با بدنت
كه كرد دفن تنت را و كي كفن بدنت؟
جبرئيل:
مژده اي ساكنان در جنّت
بنماييد خلد را زينت
ميرسد حال، حرّ نامآور
غرق خون سر بريده از خنجر
حرّ ابن رياحي:
كجاست احمد مرسل گزيدة داور
كجاست باب حسين ساقي لب كوثر؟
شهيد راه شهنشاه مشرقينم من
به نام، حرّ فدا گشته حسينم من
وليك از تف لبتشنگي هلاك شدم
چسان كباب كه يكبارگي ز تاب شدم
حضرتعلي(ع):
بيا تو حرّ ز من اين آب راستان، كن نوش
مكالمات تو از من ربود طاقت و هوش
مگر ز حال حسين آن غريب تشنهجگر
چهها رسيد ز جور مخالفش بر سر
حرّ ابن رياحي:
فداي جان تو اي پيشواي جنّ و بشر
وصّي نفس پيمبر كَنندة خيبر
ستاده است حسينت به دشت كرب و بلا
ميان لشكر كفّار بيكس و تنها
حضرت علي(ع):
از اين كلام تو اي حر، دلم كباب شده
بناي خانة صبرم ز غم خراب شده
بنوش آب و روان شو به نزد پيغمبر
برو كه قدر تو عالي است نزد آن سرور
حرّ ابن رياحي:
سلام من به تو اي باعث زمين و زمان
فداي جان تو اي رهنماي عالميان
به نام حرّ كه شما را كمينه دربانم
فداي جان حسين تو شد سر و جانم
گذشتم از زن و فرزند و يار و خويش و تبار
شدم شهيد به راه حسين امام كبار
حضرت محمد(ص):
خوشا به حال تو اي حرّ كه رستگار شدي
به نور ديدة من از وفا تو يار شدي
بيان نما تو به من اي حر نكومنظر
ز سرگذشت حسين آن غريب تشنهجگر
حرّ ابن رياحي:
به روز هفتم ماه محرّم اي شه دين
به آن جناب ببستند آب قوم لعين
ز سوز تشنهلبي اي شهنشه ابرار
بلند گشت ز اهل حرم فغان بسيار
يكي ز سوز عطش گاه العطش ميكرد
به خود نيامده آن يك دوباره غش ميكرد
حضرت محمد(ص):
حسين فداي تو و آن لبان عطشانت
فداي بيكسي و ديدههاي گريانت
دگر بگو تو به من اي حر نكو سيما
چهها رسيد به فرزند من ز راه جفا
حرّ ابن رياحي:
در آن زمين بلا كار آن غريب وحيد
ز دست لشكر بيدين به اضطراب رسيد
چو ديدمش به چنين حال آن شه ابرار
كه گشته مضطرب و بيمعين و بيانصار
گذشتم از سر مال و عيال در دوران
شدم به كعبة كوي حسين تو قربان
ندانم آن كه زِ منْ بعد اي رسول جهان
چهها گذشت به آن پادشاه تشنهلبان
حضرت محمد(ص):
هزار رحمت حق بر روان پاك تو باد
شدي ز هول جحيم و عذاب نار آزاد
برو كه حوري و غلمان به غرفههاي جنان
در انتظار تو باشند اي حر نالان
جبرئيل:
هان بگوييد حور و غلمان را
زيب و زينت كنيد رضوان را
كه رسند در جنان به ديدة تر
ياوران حسين تشنهجگر
شهدا:
ماييم كشتگان بيابان كربلا
باشيم جاننثار سليمان كربلا
از بهر ياري پسر مرتضي علي
داديم تشنه جان، صف ميدان كربلا
جبرئيل:
سرم فداي تو باد اي وصّي پيغمبر
نموده حكم چنين كردگار جنّ و بشر
بنوش آب ز كوثر به دوستان حسين
كه كردهاند سر و جان خود فداي حسين
حضرت علي(ع):
خوشا به حال شما باد اي المزدگان
كه گشتهايد براي حسين من قربان
بيا بنوش حبيب آب كوثر از ياري
كه كردهاي به حسين از وفا هواداري
بيا تو مسلم بن عوسجه ز راه وفا
بنوش آب ز كوثر رضاست از تو خدا
ايا زُهير جوانمرد و عابس و شوذب
كنيد آب شما نوش جان به عزّ و ادب
غلام ترك، دگر هاشم دلير بيا
كنيد آب شما نوش جان ز راه وفا
شما كه كرده به راه حسين جان قربان
خوريد آب ز كوثر به حالت شادان
جبرئيل:
مژده اي حوريان كه قاسم زار
كُشته شد از جفاي قوم شرار
ميرسد اين زمان به شيون و شين
سر جدا از بر امام حسين
حضرت قاسم(ع):
منم قاسم كه داماد حسينم
گل باغ حسن نور دو عينم
حضرت علي(ع):
بيا فداي تو اي قاسم دلافگارم
بنوش آب ز دست من اي وفادارم
بگوي حال عمويت حسين تشنهجگر
چه آمده به سرش از جفاي قوم شرر
حضرت قاسم(ع):
بگو چگونه خورم آب اي ولي خدا
كه تشنه است حسينم به دشت كرب و بلا
حسين و جملة ياران او ز بي آبي
شدند جمله هلاك از عطش ز بيتابي
حضرت علي(ع):
برو به سوي جنان قاسم نديدهمراد
برو كه سوخت دل من به حالت اي ناشاد
برو كه جملة حوران در انتظار تواند
تمام چشم به راهاند و بيقرار تواند
جبرئيل:
حوريان طفلهاي زينب زار
با لب خشك و ديدة خونبار
ميرسند اين زمان به استعجال
بشتابيد بهر استقبال
طفلان زينب(س):
اي عزيزان ما كه پُرخون پيكريم
كودكان زينب غمپروريم
كوفيان كُشتند ما را از جفا
تشنهلب اندر زمين كربلا
اي شه دين ساقي كوثر سلام
از عطش مُرديم اي سرور سلام
حضرت علي(ع):
دو طفل زينب غمپرورم عليك سلام
دو بلبل چمن دخترم عليك سلام
ز دست من بستانيد آب كوثر را
كنيد تر ز وفا خشكگشته حنجر را
بريده باد دو دستش كه از دم خنجر
بُريد از تنتان سر، الا دو غمپرور
طفلان زينب(س):
ما چگونه آب نوشيم از وفا
تشنهلب باشد حسين در كربلا
كودكانش مينمايند العطش
اصغرش از تشنهكامي كرده غش
حضرت علي(ع):
من به قربان شما اي كودكان
نوش جان سازيد اين آب روان
گر شما را غم بود بهر حسين
ميرسد اين لحظه با صد شور شين
رو به قصر آريد اي والاتبار
بر شما هستند حوران انتظار
جبرئيل:
طرّ قو ميرسد گزيدة ناس
كُشتة دشت كربلا عباس
طرّ قو ماه صفشكن آمد
با دو دست جدا ز تن آمد
حوريان صف به صف همه خوشحال
بشتابيد بهر استقبال
حضرت عباس(ع):
منم عباس سقاي يتيمان
شهيد كين شدم از ظلم عدوان
رسم از خدمت نور دو عينم
شه بيخيل و بيلشكر حسينم
فدا كردم به راه او سر و جان
شدم اندر ره يارياش قربان
ز سوز تشنگي باشم من زار
شده جان بر لبم با چشم خونبار
حضرت علي(ع):
بيا جانم فداي جانت عباس
بگير آب اي ضياء ديدة ناس
بگير اين جام آب كوثر از من
بنوش اي نور چشمان تر من
حضرت عباس(ع):
ندارم دست اي باب دلافگار
كه گيرم آب از دستت من زار
پدر جان كوفيان دستم بريدند
تنم را در ميان خون كشيدند
نميداني چه آمد بر سر ما
به دشت كربلا اي جان بابا
حضرت علي(ع):
بيا اندر دهان بگذارمت جام
بنوش آب و بشو يك لحظه آرام
حضرت عباس(ع):
چهسان نوشم من آب اي شاه ابرار
حسينم تشنه باشد آن دلافگار
سكينه تشنه بهر آب باشد
عليِ اصغرم بيتاب باشد
حضرت علي(ع):
بنوش آب و روان شو به نزد پيغمبر
همين دم است كه آيد حسين تشنهجگر
ز سلسبيل جنان ميشود ز غم سيراب
بنوش آب مكن اين دل مرا تو كباب
حضرت عباس(ع):
اي رسول خدا سلامُ عليك
خاتمالانبياء سلامُ عليك
ميرسم از زمين كرب و بلا
سر ببريده و دو دست جدا
بنگر امّتت چهها كردند
با حسينت چه ظلمها كردند
حضرت محمد(ص):
عليك من به تو اي نور چشم خونبارم
بيا فدايي كوي حسين بييارم
بگوي حالت آن تشنهلب ز راه وفا
چهها گذشت بر آن شه ز ظلم قوم دغا
حضرت عباس(ع):
چگونه شرح دهم حالت حسينت را
چگونه وصف كنم حال نور عينت را
ستاده يكّه و تنها ميانة اعدا
كفن به گردن و بيكس به دشت كرب و بلا
حضرت محمد(ص):
فداي دست به ناحق بريدة تو شوم
فداي پيكر در خون تپيدة تو شوم
برو به قصر جنان جاي خويش مأوا كن
برو بهشت برين را دمي تماشا كن
جبرئيل:
مژده اي حوريان علياكبر
كشته شد از جفاي قوم شرر
ميرسد اين زمان به آه و فغان
نوگل پادشاه تشنهلبان
حضرت علياكبر(ع):
عزيزان من كه مقتول سُنينم
علياكبر گل باغ حسينم
كفن گشته لباس شادي من
شدم آخر شهيد از ظلم دشمن
براي قطرة آبي كبابم
نمانده از عطش آرام و تابم
حضرت علي(ع):
بيا اي نورافزاي دو عينم
علياكبر گل باغ حسينم
بيا از آب كوثر نوش جان كن
ز سوز تشنگي كمتر فغان كن
حضرت علياكبر(ع):
سلام من به تو اي ساقي لبكوثر
نظاره كن به لب تشنة علياكبر
كباب شد جگرم از براي جرعة آب
علياكبر خود را ز تشنگي درياب
حضرت علي(ع):
بيا فداي لب خشكت اي علياكبر
بنوش جام شراب طهور از كوثر
بگير نوش كن اي تشنهلب فدات شوم
بنوش آب فداي تو و وفات شوم
حضرت علياكبر(ع):
چگونه آب بنوشم كه خاك غم به سرم
كه در زمين بلا هست تشنهلب پدرم
چگونه آب بنوشم سكينة گريان
براي قطرة آبي دلش بود بريان
چگونه آب بنوشم كه عمهام زينب
ز سوز تشنهلبي باشد او به رنج و تعب
چگونه آب بنوشم كه خاك بر سر من
ز تشنگي شده بيخود علّياصغر من
حضرت علي(ع):
فغان بس است علياكبر نديده مراد
بنوش آب فداي تو جان جدّت باد
بنوش آب و روان شو به نزد پيغمبر
نما شكايتِ امّت به نزد آن سرور
حضرت علياكبر(ع):
اي جدّ تاجدار، سپاه مخالفان
بستند آب بر رخ سلطان انس جان
از سوز تشنگي دل اهل حرم كباب
گرديده بود باب كبارم ز شرم آب
يك جا سكينه از تَفِ لب تشنگي به خاك
افتاده بود جامة جان را نموده چاك
حضرت محمد(ص):
عليك من به تو اي پارهپاره از خنجر
مده خجالت من بيش از اين علياكبر
بگوي حال حسين آن غريب بيانصار
چهها گذشت به آن شه ز فرقة كفّار؟
حضرت علياكبر(ع):
از دست جفاي كوفيان داد
اي جدّ از آن گروه فرياد
چون شرح دهم غم پدر را
احوال غريب دربهدر را
در كرب و بلا بود گرفتار
بي يار و معين و بيمددكار
ديگر برش نمانده ياور
جز تيغ و سنان و تير و خنجر
حضرت فاطمه(س):
قربان تو اي علياكبر
كو باب تو آن غريب مضطر
جانم به فداي اين سر تو
قرباني زخم پيكر تو
برگو كه سرت ز تن جدا كرد؟
اين ظلم به آل مصطفي كرد
حضرت علياكبر(ع):
از دست جفاي كوفيان داد
اي جدّه از آن گروه فرياد
چون شرح دهم غم پدر را
احوال غريب در بدر را
حضرت فاطمه(س):
فرياد ز دست چرخ فرياد
از ابنزياد و كوفيان داد
اي نور دو ديدة تر من
خون گشت دل مكدّر من
رو جانب قصر و باغ رضوان
كمتر بنما تو آه و افغان
جبرئيل:
حوريان دست غم زنيد به سر
كه ز كين كُشته شد علياصغر
روح او جانب جنان آمد
لب عطشان به صد فغان آمد
يا علي اي كَنندة خيبر
حالت زار اصغرت بنگر
بين كه از ظلم فرقة پُرشوم
نوك پيكان دريدهاش حلقوم
وز عطش جان او كباب بوَد
تشنه از بهر جرعه آب بوَد
حضرت علي(ع):
خدايا اين چه درد بيدوا بود
به اولاد حسين اين كي روا بود
علياصغر به قربان تو گردم
فداي لعل عطشان تو گردم
كدامين بيحيا بر تو جفا كرد
خدنگ كين به حلقت آشنا كرد
دمي يا مصطفي بنما نظاره
چه كردند با صغير شيرخواره
حضرت پيغمبر(ص):
چه كردند اي خدا آل پيمبر
كه گشتند مبتلاي قوم كافر
بنوش آب اي صغير شيرخوارم
كه خون شد از غم تو قلب زارم
حضرت فاطمه(س):
بنوش آب اي گل پژمردة من
پدر كُشته برادر مردة من
حضرت امام حسن(ع):
بنوش آب اي فداي تو عمويت
به قربان تو و زخم گلويت
جبرئيل:
با خبر حوريان به ناله و آه
ميرسد در بهشت عبدالله
نور چشمان مجتبي آمد
دست ببريده سر جدا آمد
حضرت عبدالله(ع):
خدايا ز سوز عطش الامان
از اين تشنه كامي صد آه و فغان
چه سازم الا كودكان مجيد
كه از تشنگي بر لبم جان رسيد
حضرت علي(ع):
بيا اي قرار دل و جان من
تو عبدالله اي نور چشمان من
بيا آب كن نوش اي نور عين
مكن از عطش بيش از اين شور و شين
حضرت عبدالله(ع):
چهسان آب نوشم به رنج و تعب
كه باشد عمويم حسين تشنه لب
نداني مگر اي شه لافَتيٰ
بُود قحطي آب در كربلا
يكي العطش، العطش ميكند
يكي از عطش گاه غش ميكند
حضرت علي(ع):
منال اين قدر من فدايت شوم
به قربان مهر و وفايت شوم
ز حال حسينم بگو از وفا
چهها آمدش بر سر از اشقياء
حضرت عبدالله(ع):
علي جان ز حال حسينت مپرس
تو احوال آن نور عينت مپرس
همين قدر دانسته باش اي جناب
به او ظلم بيداد شد بيحساب
تنش گشته از زخم كين چاكچاك
فِتادست در قتلگه روي خاك
سرم را بريدند در دامنش
جدا دست من گشت در گردنش
حضرت علي(ع):
مكن خون دلم اي ضياء دو عين
شدم خون جگر من ز داغ حسين
بنوش آب رو در قصور جنان
كه آيد عمويت ز پي اين زمان
جبرئيل:
واي از ظلم قوم بيپروا
غلغله افتاد در زمين و سما
حاملين عرش را نگه داريد
قدسيان خون ز ديدگان باريد
لوح و كرسي بگير ميكائيل
صور محشر بزن تو اسرافيل
مَلَكِ ارض، گير دنيا را
مَلَكِ بحر، گير دريا را
مصطفي را دهيد دلداري
مرتضي را كنيد غمخواري
حوريان دور فاطمه گيريد
اشك حسرت همه شما ريزيد
به حسن تسليت دهيد شما
در عزاي شهيد كرب و بلا
بنماييد خلد را زينت
كه رسد روح او سوي جنّت
خيل كروبيان به استعجال
همه آييد بهر استقبال
حضرت امام حسين(ع):
عزيزان من كه مقتول از سُنينم
شه لبتشنه بيياور حسينم
به راه امّت جدّم پيمبر
به دادم سر، شدم كُشته ز خنجر
ولي از تشنگي جانم كباب است
دلم سوزان براي جرعه آب است
حضرت علي(ع):
حسين اي گوشوار عرش داور
حسين اي كُشتة قوم ستمگر
بيا كن آب نوش اي نور چشمان
به قربان تو و اين لعل عطشان
حضرت امام حسين(ع):
بگو چگونه خورم آب اي جناب پدر
كه تشنهاند عيال من حزين يكسر
خبر نداري الا سرفراز كلّ امم
چگونه تشنگي افتاد در ميان حرم
حضرت امام حسن(ع):
چه حال است اي برادر جان فدايت
به قربان تو و اين زخمهايت
كدامين بيحيا بر تو جفا كرد
سر پاك تو را از تن جدا كرد
بيان فرما تو احوالت برادر
چهها آمد تو را از كينه بر سر
حضرت علي(ع):
بگوي حال خود اي نور ديدة تر من
حضرت امام حسين(ع):
چه گويم آنكه چهها آمده است بر سر من
حضرت علي(ع):
براي چيست كه پُر خون بود تو را پيكر
حضرت امام حسين(ع):
بدان كه هست همه جاي نيزه و خنجر
حضرت علي(ع):
چرا گشته قدت خم اي گزيدة ناس
حضرت امام حسين(ع):
بدان كه خم شده از داغ حضرت عباس
حضرت علي(ع):
چرا پريده ز روي تو رنگ اي بابا
حضرت امام حسين(ع):
ز داغ اكبر خود بيقرارم اي بابا
حضرت علي(ع):
چرا كه دوش تو گرديده است از خون تر
حضرت امام حسين(ع):
بوَد نشانهاي از خون حنجر اصغر
حضرت علي(ع):
خدا سياه كند روي دشمنان تو را
كه كُشتهاند ز كين يار و ياوران تو را
روانه شو به بر جدّ خود به شور نوا
بكن شكايت آن قوم شوم بيپروا
حضرت امام حسين(ع):
سلام من به تو اي جدّ امجد والا
ببين حسين تو آمد ز دشت كرب و بلا
نداني آنكه به ما امّتت چهها كردند
شهيد كينه جوانانم از جفا كردند
حضرت محمد(ص):
چه حالت است كه بينم تو را الا افگار
حضرت امام حسين(ص):
ندانم آنكه چه گويم الا شه ابرار
حضرت محمد(ص):
كدام ظالم بيدين سرت بريد از تن
حضرت امام حسين(ع):
بدان ز خنجر بيداد شمر ذالجوشن
حضرت محمد(ص):
چرا كه رحم نكردت سرت چگونه بريد
حضرت امام حسين(ع):
سر از قفاي من زار تشنهلب ببريد
حضرت محمد(ص):
چرا برهنه و عرياني اي ضياء بصر
حضرت امام حسين(ع):
برهنه خصم، تنم را نمود اي سرور
حضرت محمد(ص):
چرا كه لالة روي تو گشته پژمرده
حضرت امام حسين(ع):
بلي چنين بوَد احوال نوجوان مرده
حضرت محمد(ص):
چرا كه موي سرت يا حسين سفيد شده
حضرت امام حسين(ع):
سفيد از غم عباس نااميد شده
(بلافاصله)حضرت امام حسين(ع):
بيا تو فاطمه، آمد حسين تشنهجگر
سر بريده به كف از جفاي قوم شرر
بيا ببين كه چه حال است نور ديدة تو
شهيد راه خدا گشته برگزيدة تو
حضرت فاطمه(س):
قربان تو اي حسين مظلوم
از عمر چرا شدي تو محروم
قربان سر بريدة تو
كامي ز جهان نديدة تو
برگو كه چرا شهيد گشتي
از عمر تو نااميد گشتي
حضرت امام حسين(ع):
مادر، ز جفاي شاميان داد
وز جور و ستم هزار فرياد
كُشتند تمام ياورانم
دادند به باد، خانمانم
بردند عيال من به خواري
در شام ز كين شترسواري
حضرت فاطمه(س):
يارب ببين كه كوفي و شامي بيحيا
كردند با حسين من از كين چه ظلمها
اي نور ديدهام حسن مجتبي ببين
بر حالت حسين قتيل جفا ببين
حضرت امام حسن(ع):
هزار لعنت حق بر يزيد و ابنزياد
كه ظلمها به تو كردند اي شه ايجاد
برو به سوي جنان ترك آه و غوغا كن
تو جايگاه خود اي تشنهلب تماشا كن
حضرت امام حسين(ع):
بزرگوار خدايا به حقّ آل عبا
به حقّ خون شهيدان دشت كرب و بلا
به حقّ در به دريهاي زينب مضطر
به حقّ قاسم و عباس و اكبر و اصغر
ببخش جُرم زن و مرد تعزيهداران
به روز حشر تو اي كردگار کؤن و مكان