مجلس تعزيه متوكل عباسي

7 مهر 1388 ساعت 12:44

فرهنگ: مجلس تعزيه متوكل عباسي در زمینه اراک و منسوب به میرانجم است.


متوكل:
در دولت به ما گشوده سپهر
زينت او رنگ ما شده مه و مهر
آفرين بخت سركش فيروز
شب اقبال ما شده چون روز
شكر ايزد كه رستگار شدم
والي هر شهر و هر ديار شدم
وزير:
اي سپهر دو رنگ جفا
آفت خاندان اهل وفا
متوكل قرين به زيور بخت
سرنگون شد حسين از شر تخت
دولت امروز منحصر به امير
بنده درگهت شد است وزير
متوكل:
وزيرا پاي دولت پيش بگذار
وزير:
چه فرمايش مرا فرمودي احضار
متوكل:
وزيرا دولت اقبال با ماست
وزير:
بلي دنيا به كام ما مهياست
متوكل:
برايم جمع گشته كامراني
وزير:
بلي بايد نمودن كامراني
متوكل:
به زير كند و زنجيرند گردان
وزير:
كسي نتوان كشيدن سر ز فرمان
متوكل:
ولي يك مشگلي افتاده در دل
وزير:
بيان كن تا نمايم حل مشكل
متوكل:
از آن بعض بي‌حد عيشم حرامست
وزير:
چه غم داري كه ايامت به كامست
متوكل:
مرا بغض حسين سوزد چو اخگر
وزير:
حسين در كربلا گرديده بي‌سر
متوكل:
بلي دانم حسين گرديده بي‌سر
به دشت كربلا از نوك خنجر
دلم خونست بعد كشتن او
همه ايران و انصارش زهر سو
به زحمت طي منزل‌ها نمايند
سوي كرببلا از مهر آيند
عزاداري كنند و شور و غوغا
به روي قبر او درگاه و بي‌گاه
وزيرا سازم اعلام از سر قهر
به هر قريه به هر كشور به هر شهر
به تركستان و شيراز و صفاهان
به يزد و قندهار و روم و كرمان
به تبريز به قم هم رشت و تهران
به بلخ و كابل كشمير و زنجان
به گرگان و به طوس و استرآباد
به سرحد محلات و به بغداد
كه هر كس بعد از آن آيد زيارت
خليفه مي‌كند او را اذيت
اذيت سهل باشد كشته گردد
به خون خويشتن آغشته گردد
وزير:
به حكم والي بغداد ايندم
نويسم نامه‌ها با حال خرم
بدانيد اي خلايق با دل شاد
كه فرمان شد چنين از شاه بغداد
ز دل مهر حسين را دور سازيد
وگرنه ترك مال و جان نماييد
هر آن كس شاه دين را دوست دارد
سر خود بر كند بر كف گذارد
نوشتم نامه‌ها اين دم به ياران
كه ترك شاه دين سازند از جان
متوكل:
وزيرا بغضم از دل كي زدايد
مگر بختم در دولت گشايد
حسين را تا كند زوار ياري
برد از ديدگانم اشك جاري
بكن كاري كه قبر شاه دين را
كني پنهان چو در بحر حمرا
وزير:
هرچه گويي و هرچه فرمايي
سر نپيچم ز آنكه آقايي
متوكل:
وزيرا چند تن را بر به همراه
به دشت كربلا با شور غوغا
ديگر بيل و كلنگ همراه بردار
بكن قبر حسين ويران و هموار
مگر اين يادگار از ما بماند
بكن ياري كه آثارش نماند
وزير:
حكم سلطان دوام دولت باد
اي غلامان والي بغداد
شيعيان را كنيد حوصله تنگ
همگي آوريد بل و كلنگ
قبر سلطان دين خراب كنيد
دل ياران او كباب كنيد
جبرئيل:
ساكن نشسته‌ايد چرا شيعيان ز غم
ياد آوريد خيمه سلطان محترم
چون ابن‌سعد حكم نمود آن سگ دغا
آتش زنيد خيمه سلطان كربلا
اي كلنگ بي‌حيا با شور و شين
شرم كن اي بيل از روي حسين
وزير:
اين چه معجزه بود ديدم آشكار
شد كلنگ و بيل يكسر پارپار
جبرئيل:
اي دوستان احمد مختار از چرا
ساكت نشسته‌ايد در اين مجلس عزا
ياد از گلوي تشنه سلطان دين كنيد
جان را فداي راه امام مبين كنيد
وزير:
اي خليفه زين عمل بردار دست
بيل‌ها بر دست ما يكسر شكست
متوكل:
چاره نبود مگر شتاب كني
قبر سلطان دين خراب كني
گاو بر بند بر قبر حسين
تا برآيد ز شيعه شيون و شين
اي غلامان رويد گاو آريد
با وزيرم به كربلا ببريد
گاو بردار رو به كرببلا
قبر سلطان دين نما تو خراب
وزير:
مي‌روم در كربلا با شور شين
تا ببندم گاو بر قبر حسين
قبر آن سرور كنم از كين خراب
تا ئل زوار را سازم كباب
گاو بندم بر مزار كشته‌ها
تا كه آثارش نماند بر ملا
جبرئيل:
شيعيان خاك غم كنيد به سر
رخت نيلي كنيد همه به سر
گاو بندند بر مزار حسين
نوحه خوانيد از براي حسين
بي‌كس و بي‌يار حسين واي حسين واي حسين
كشته اشرار حسين واي حسين واي
كشته شد از كينه علي‌اكبرت
در كف اشرار حسين واي واي
شرم كن اي گاو از قبر حسين
خون بباريد شيعيان از هر دو عين
وزير:
ايا امير بدان گاو راز كين بستم
دل رسول خدا را ز درد غم خستم
رسيد گاو چه بر قبر آن امام مبين
نهاد صورت خود را ز غم به روي زمين
بگو چه چاره سازم ايا امير جهان
پي خرابي قبر تشنه لبان
متوكل:
رو به دشت كربلا با صد شتاب
بند بر قبر حسين از كينه آب
تا شود ويران مزار شاه دين
شيعيان گردند يكسر دل غمين
وزير:
كاري از كين اندر اين دوران كنم
مرقد پاك حسين ويران كنم
آب بندم بر مزار كشته‌ها
تا كه آثارش نماند بر ملا
جبرئيل:
حكم از خداي هر دو جهان گشته حوريان
شهپر كشيد در جلو آب اين زمان
اي آب آن دمي كه حسين تشنه بود
بودي كجا كه شرم نكردي ز روي او
اي آب بي‌مروت خاكت به سر به دوران
دوري نموده‌اي تو از حلق تشنه كامان
اي آب شد سكينه از بهر جرعه آب
از بهر تو رقيه شد خوار زار بي‌تاب
شرم كن اي آب از قهر حسين
خون بباريد شيعيان از هر دو عين
وزير:
اين چه معجز هست مي‌بينم به عين
آب نارفته است بر قبر حسين
آب گرديده به روي هم سوار
قطره‌اي جاري نگشته بر مزار
اي خليفه خاك عالم بر سرم
معجزي ديدم كه لرزد پيكرم
آب را بستم چو بر قبر حسين
شد بلند از آب بانگ شور حسين
قطره‌اي زان آب بر قبرش شتافت
گوئيا ديوار دور قبر ساخت
متوكل:
برو به يك طرف اي روسياه بدكردار
به نزد خلق نكن اين سخن ديگر تكرار
علاج نيست ندانم چه بايدم كردن
كه مشكل است از اين غصه جان به در بردن
زيد مجنون:
اندر اين شهر من زار به بازار تو باشم
من بيچاره كه باشم كه گرفتار تو باشم
من ديوانه كه باشم كه خريدار تو باشم
مگر آن وقت كه در سايه زنهار تو باشم
بهلول:
از غم روي تو آمد به لب غمزده جانم
ماه من شهره آفاق غمت گشته روانم
كي شود داد خود اي گل ز دست تو ستانم
من چه شايسته آنم كه تو را دانم خوانم
مگرم هم تو ببخشي كه من همراز تو باشم
زيد:
اي كه صد مرده پوسيده شود زنده زبويت
به خدا شكوه نمايم ز ستم‌هاي عدويت
زيد مجنونم و دارم هوس ديدن رويت
گذر از دست رقيبان نتوان كرد به سويت
مگر آن وقت كه در سايه زنهار تو باشم
السلام اي بينوا بهلول زار
بهلول:
مر عليك اي زيد مجنون فكار
زيد:
كن بيان احوال خود را نزد من
بهلول:
چه بگويم ز دست اين چرخ كهن
زيد:
از چه قدت گشته مانند هلال
بهلول:
من بميرم اكبرم شد پايمال
زيد:
نام اكبر زد شور بر جسم جان
بهلول:
واي اكبر شد قتيل كوفيان
زيد:
گشتم از هجر علي ديوانه‌وار
بهلول:
در كجا بودي تو اي زيد فكار
زيد:
بودم اندر مصر با احوال زار
بهلول:
پا پياده مي‌روي اندر كجا
زيد:
مي‌روم تا بر سر قبر حسين
بهلول:
مي ني‌گذارند اي نور دو عين
زيد:
كس به ديوانه ندارد هيچ كار
بهلول:
پس بيا با هم رويم اي دل فكار
زيد:
بند بگسل باش آزاد اين زمان
بهلول:
پاره سازم جامه را بر جسم و جان
زيد:
بي‌تو عمامه نمي‌خواهم به سر
بهلول:
باز بنمايم كمربند از كمر
زيد:
بهر اكبر جامه سازم چاك‌چاك
بهلول:
بهر قاسم خويش غلطانم به خاك
زيد:
تو بگو كشتند حسين را بي‌گناه
بهلول:
تو بگو آبش ندادند آه آه
زيد:
تو بگو حيف از علمدار حسين
بهلول:
تو بگو كو اكبر آن نور دو عين
زيد:
هر كه بيند گويد اين ديوانه است
بهلول:
هر كه بيند گويد اين بي‌خانه است
زيد:
ده به من دست اي رفيق با وفا
بهلول:
آي تا همره رويم در كربلا
زيد:
تا نگردد كس چو مجنون برملا
بهلول:
كي توان رفتن به دشت كربلا
زيد:
اي شهيد كربلا قربان تو
بهلول:
جان به قربان تو و ياران تو
زيد:
شد خزان آقا بهارت واي واي
بهلول:
آب بستند بر مزارت واي واي
متوكل:
كيستيد اي هر دو تن افسردگان
خويش را كرديد چون ديوانگان
از چه بينم رفته از تن تابتان
چيست باعث ديده خونبارتان
گوئيا ديوانه‌ايد اي هر دو تن
سربه‌سر گوئيد حال خويشتن
زيد و بهلول:
بلي ديوانه هستيم اي خليفه
كه ما بي‌خانه هستيم اي خليفه
زداغ شاه خوبان اشكباريم
زداغ روي اكبر داغداريم
نه ما ديوانه‌ايم اي نامسلمان
همه عالم شده محزون نالان
متوكل:
به مجنون از جفا تدبير باشد
ولي ديوانه را زنجير باشد
غلامان از جفا با صد مشقت
كنيد اين هر دو تن اينك اذيت
زنيد از ظلمشان چوب فراوان
بريد آنگاه اندر كنج زندان
كه در زندان غم جان سپارند
ديگر نام حسين برلب نيارند
وزير:
مي‌زنم چوب ستم بر فرقشان
تا نمايند ترك شاه انس جان
سوي زندان رو نمائيد هر دو تن
تا گذارم پايتان در كند و بند
متوكل:
وزيرا چاره‌اي بنما به كارم
وزير:
ندارم چاره‌اي اي شهر يارم
متوكل:
زند از اين حد خون بر دلم جوش
وزير:
عروس بخت خوابيده در آغوش
متوكل:
بكن يك چاره در اين كار مشگل
وزير:
اميرا بگذر از اين فكر باطل
متوكل:
مرا آيد به خاطر فكر ديگر
وزير:
بيان فرما امير ظلم‌گستر
متوكل:
يادم آمد وزير تدبيري
اندرين كار مكر و تزويري
فكر خوبي بود تو شادي كن
روبه بازارها منادي كن
بر خلايق ز پير و هم برنا
هر كه آيد به دشت كرببلا
صد درهم باج همرهش آرد
ورنه رو سوي كربلا نارد
هر كه آيد به كربلا بي‌زر
سر او مي‌بريم از خنجر
وزير:
حكم سلطان روا به جان، و به سر
اي غلامان شاه تشنه جگر
متوكل خراج مي‌خواهد
از زر و سيم باج مي‌خواهد
هر كه آيد به دشت كرببلا
صد درهم باج آورد همراه
هر كه آيد به كربلا بي‌زر
سر او مي‌بريم از خنجر
پيرزن:
دل من شوق كربلاي حسين
دارد و به سر هواي حسين
آرزو دارم اي خدا ببينم
قبر عباس بارگاه حسين
چرخ ريسي كنم به حال ضعيف
تا روم سوي كربلاي حسين
چاووش:
اي موالي موسم فصل بهار كربلاست
لاله بايد چيد هر كس داغدار كربلاست
مي‌رويم ما به كربلاي حسين
تا كنيم جان خود فداي حسين
پيرزن:
بانگ چاووش مي‌رسد در گوش
برده از تن قرار طاقت هوش
چكنم نيست هيچ يار و كسم
ترسم آخر به كربلا نرسم
چرخ ريسي بس است اي زن‌زار
مي‌رسد سوي كربلا زوار
سلام من به تو چاووش اي برادر من
چاووش:
عليك من بتو اي مهربان خواهر من
پيرزن:
مرا به خدمت تو مطلبي‌ست از ياري
چاووش:
بيان نما تو به من از طريق غمخواري
پيرزن:
بيان نما تو برادر كه مي‌روي به كجا
چاووش:
بدان كه مي‌روم ايندم به سوي كرببلا
پيرزن:
مرا به دل تو بدان شوق كربلا باشد
چاووش:
مرا بدان كه همان عزم كربلا باشد
پيرزن:
مرا بر تو به همره به دشت كرببلا
چاووش:
تو چون ضعيف و زاري نمي‌توان به خدا
پيرزن:
دل مرا مشكن بر مرا به همراه خويش
چاووش:
برو تو چادر خود را به سر كن اي دل ريش
كه مي‌برم تو را اين زمان به همره خويش
پيرزن:
بيا چاووش بوسم دست و پايت
مرا گردان به دور طفل‌هايت
مرا همره ببر با حال جانگاه
گدايي مي‌كنم آيم به همراه
اگر جانم رسد در راه بر لب
نباشم بهتر از كلثوم و زينب
اگر گشتم هلاك از راه كينه
فداي غربت درد سكينه
دمي كن صبر تا چادر نمايم
پياده همرهت چاووش آيم
برو چاووش تا آيم به همراه
دهد اجرت خداي فرد يكتا
چاووش:
اي پيرزن فقير و گريان
اي واي كه مانده در بيابان
گويا به كجا فتاده باشي
سر بر سر غم نهاده باشي
پيرزن:
اي واي كه خوندل فشاندم
اي واي كه من پياده ماندم
ديدي كه چه رنج‌ها كشيدم
افسوس كه كربلا نديدم
تنها چه كنم در اين بيابان
صد حيف ز زحمت فراوان
اي واي كسي بسر ندارم
از غافله‌ام خبر ندارم
تنها چه كنم خدا در اين دشت
اي واي كه طالعم نگون گشت
پيرزن:
يا حسين زوار خود را كن نظر
از كنيزت يا حسين داري خبر
پا پياده آمدم با صد نوا
شاد بودم مي‌روم در كربلا
در كجا رو آورم با چشم تو
خوب رفتم كربلا خاكم بسر
وزير:
پيرزن برگو رواني در كجا
پا پياده قد خميده بي‌نوا
محرمت كو اي زن محزون زار
پا كشت كو از چه گريي زار زار
با چنين رنج مشقت بر ملا
پا پياده مي‌روي اندر كجا
پيرزن:
مي‌روم اي مرد سوي كربلا
بر سر قبر حسين سر جدا
پاي من در راه كرد آبله
بازماندم اي جوان از غافله
كناصوايي اي برادر در جهان
ده نشان بر من سواد كاروان
وزير:
دلم بسوخت بر احوالت اي زن افكار
ز جاي برخيز رسانم تو را به ره زوار
ايا خليفه همين پيرزن به ديده‌تر
رود به كرببلا پا پياده و مضطر
متوكل:
پيرزن بر گو رواني در كجا
پيرزن:
مي‌روم با چشم تر در كربلا
متوكل:
از چه رو داري فغان شورشين
پيرزن:
تا ببوسم قبر پر نور حسين
متوكل:
زين مكان برگرد رو سوي وطن
پيرزن:
زين سخن آتش مرا بر جان مزن
متوكل:
مي‌كنم جسمت به خاك خون طپان
پيرزن:
شرم بنما از خدا اي نوجوان
متوكل:
مگر نشنيده‌اي اي زن حكم سردار
كه مي‌گيرم صد درهم ز زوار
بده باج و روان شو بي‌بهانه
وگرنه كشته گردي در زمانه
پيرزن:
بگير از دست من باج اي خليفه
بكن ما را تو اخراج اي خليفه
مرخص كن روم با چشم خونبار
به پابوس حسين سلطان ابرار
به دل هست آرزو با ديده تر
كه بوسم مرقد شهزاده اكبر
متوكل:
تو با اين فقر و با اين محنت رنج
كجا آورده‌اي اين درهم و گنج
يقين دزديده‌اي اين پول‌ها را
كه دادي بي‌تامل باج ما را
پيرزن:
ندزديدم خليفه حق يكتا
ز رنج دست خود كردم مهيا
من از شوق زيارت دردناكم
بود چهل سال نان جو خوراكم
كه شايد با دو چشمان ز خون تر
ببوسم مرقد شهزاده اكبر
متوكل:
چرا پس اي زن محزون نالان
تو بي پاكش شدي در ره شتابان
بدون پاكش اين راه اي دل افكار
چگونه آمدي با چشم خونبار
پيرزن:
ترسم اين بود اي خليفه بدان
ندهد مهلتم اجل به جهان
چو نمودم خراج تو پيدا
رو نمودم به دشت كرببلا
متوكل:
اي وزير آتشم فتاده به تن
داد از دست اين زن پير مرك من
دست اين پيره‌زن بگير ز كين
تن او را بكش به روي زمين
ببرش در كنار شط فرات
سرش از تن ببر فكن در آب
وزير:
خوب رفتي به كربلا اي زن
سرت از تن جدا كنم الان
پيرزن:
رحم بر من نما ايا بي‌دين
وزير:
سر جدا سازمت ز خنجر كين
پيرزن:
گنهم چيست كم كن آزارم
وزير:
من ز زوار حسين بيزارم
پيرزن:
زن پيرم نما تو رحم به من
وزير:
رحم نبود به دل مرا اي زن
پيرزن:
بده تو مهلتم اي بي‌حياي پرشور و شين
كنم سلام من از دور بر امام حسين
وزير:
روي خود را بنما به قبر حسين
هر چه خواهي بگو به قبر حسين
كي تو از تيغ من خلاص شوي
نيست سودت كه التماس كني
پيرزن:
يا حسين اي نور چشم مصطفي
يا حسين اي كشته راه خدا
كن نظر بر حال زوارت ببين
كشته اين دم دستگير قوم كين
مدت چهل سال خوردم نان جو
رختخواب و معجرم رفته گرو
چرخ ريسي نانوايي كرده‌ام
بيست و شش منزل گدايي كرده‌ام
هر كه شد زوار تو اينش رواست
هر كه آيد كربلا اينش سزاست
خوب بر زوار كردي لطف‌ها
مرحبا اي نور چشمان مرحبا
يا حسين هنگام رفتن آمده
قاتلم از بهر كشتن آمده
حال بي‌سر مي‌كند جسم مرا
آرزويم مانده بر دل آه‌آه
آقا جان حسين
آقا جان حسين
امام حسين غايب:
مر عليك اي زائر جان بر لبم
غم مخور هستي كنيز زينبم
برادر شهيدم عباس، عباس برادر جان
حضرت عباس غايب:
اي سيد جليل چرا گريه مي‌كني
اي خلق را دليل چرا گريه مي‌كني
فرما كه گريه‌ات ز چه باشد ايا اخا
گشتي قرين [و] همدم افغان [و] اشك [و] آه
امام حسين غايب:
اي برادر حضرت عباس زار
با زبان حال مي‌شود آشكار
رو به نزد آن زن از راه وفا
كن رهايش از جفاي اشقيا
يك سلام از من به آن محزون رسان
گو نگهداريم يكسر زايران
آر او را در زمين كربلا
تو رهايش كن ز دست ظالمان
حضرت عباس غايب:
به چشم آنچه تو گويي مطيع فرمانم
قبول امر شما منتي‌ست بر جانم
وزير:
بس است ناله صدايت به كربلا نرسد
كسي به داد تو اي زار بينوا نرسد
رسيد وقت ببرم سرت ز خنجر كين
ز خون تو بكنم دست [و] دامنم رنگين
حضرت عباس غايب:
كشيد ناله ز دل امتان پيغمبر
به ياد آمدم از زينب الم‌پرور
برو به يك طرف اي روسياه سگ كمتر
تو [را] چكار به زوار شاه تشنه جگر
فتادم اي خدا در تاب و در تب
به ياد آمد مرا احوال زينب
به يادم آمده كرببلا را
علي‌اكبر شبيه مصطفي [را]
ايا ضعيفه ز جا خيز اين زمان بشتاب
روانه شو به سوي كربلا به چشم پر آب
پيرزن:
بيا اي نوجوان دورت بگردم
كه كردي فارغ از اندوه [و] دردم
مگر بودي ملك اندر بيابان
به فريادم رسيدي چشم گريان
بده دستت ببوسم اي برادر
خلاصم كردي از اين شوم كافر
حضرت عباس غايب:
ببخش اين زاير شاه شهيدان
ندارم دست تابوسي به دوران
ز جور دشمنان من دل ملالم
مده خجلت به تن دستي ندارم
پيرزن:
چرا اي نوجوان دستي نداري
حضرت عباس:
ز بي‌دستي كنم افغان [و] زاري
پيرزن:
كجا دستي تو از پيكر جدا شد
حضرت عباس غايب:
(فتاد از تيغ خنجر دستم اي زن)
به دشت كربلا از تن جدا شد
پيرزن:
بگو نامت به من اي بي‌قرينه
حضرت عباس غايب:
منم عباس عموي سكينه
پيرزن:
بيا آقا فداي خاك پايت
به قربان تو و مهر و وفايت
تمام زائران رفتند و آقا
من بي‌كس بماندم زار تنها
حضرت عباس غايب:
بيا به همراه من اي ضعيفه نالان
كه تا ز مهر رسانم تو را زواران
همين سواد كه در ديده تو گشت عيان
سواد كرببلا است اي زن نالان
فتادم اي خدا در تاب و در تب
بياد آمد مرا كلثوم و زينب
به يادم آمده كرببلا [را]
يتيمان حسين سر جدا را
كه زينب شد اسير كوفه و شام
ببردندش ميان كوچه‌ها خوار
پيرزن:
كجا رفت آقا و مولاي من
كجا رفت آن شاه والاي من
شكرالله به مدعا گشتم
وارد دشت كربلا گشتم
مي‌روم همچو جان كشم در بر
قبر عباس مرقد اكبر
السلام اي حسين تشنه جگر
السلام اي شهيد بي‌ياور
شيعيان جمله آرزو دارند
رو به خاك درگه تو بگذارند
بطلب شيعيان گريان را
به مزارت تمام تعزيه‌خوان را
وزير:
ايا خليفه شنو شرح حال آن زن زار
چو بردمش به لب شط كنون به خواري خوار
به صد غضب بنشاندم به زير تيغ او را
نقاب‌دار سواري ز دور شد پيدا
خلاص كرد ز من آن زن حزين فكار
بگفت دور شو از نزد من ايا غدار
ز ترس صولت او هوش من برفت از سر
شدم فراري من آن دم ز دست آن سرور
ببين ز خوف وي افتاده لرزه بر جان
چنين شجاع نزادست مادري به جهان
متوكل:
نزد خلق مكن اين سخن ديگر تفسير
برو دوباره ندا كن ميان شهر وزير
بگو هر آن كه بيايد به سوي كرببلا
[زهر] دو تن خليفه يكي را كشد ز راه جفا
وزير:
خبر شويد ايا زايران به شيون شين
هر آن كسي كه بيايد به كربلاي حسين
امير خورده قسم بعد از اين ز بغض و حسد
[زهر] دو تن خليفه يكي را ز راه كين بكشد
چاووش:
چه كربلاست خدا جمله را نصيب كند
خدا مرا به فداي شه غريب كند
هر كه دارد هوس كربلا بسم‌الله
روي آرد به سفر همره ما بسم‌الله
عبدالله زوار:
صبر كن چاووش از راه وفا
من هم آيم جانب كرببلا
صبر كن تا اهل بيت خويش را
بنگرم آيم به دشت كرببلا
چاووش:
رو وداع كن اهل بيت خويش را
تا رويم اين دم به دشت كربلا
عبدالله زوار:
اي پسران نور چشمان ترم
خيز از جا تا جمالت بنگرم
پسر زوار:
اي پدر جان من شوم قربان تو
جان من گردد بلا گردان تو
چون روي تو جانب كرببلا
منهم آيم از ره مهر [و] وفا
عبدالله زوار:
مي‌روم فرزند اندر كربلا
بر سر قبر حسين سر جدا
تا ببوسم مرقد پاك حسين
اي پسر كمتر نما افغان و شين
پسر زوار:
بيا بابا بر حق پيغمبر
مرا همره ببر با ديده تر
اگر ظلمي رسد از قوم كافر
نباشم بهتر از شهزاده اكبر
عبدالله زوار:
روان شو جانب كربلا شاد
مكش فرزند از دل آه فرياد
برو چاووش تا همراه آييم
كه ما زوار دشت كربلاييم
چاووش:
مي‌روم من به كربلاي حسين
تا كنم جان خود فداي حسين
پسر زوار:
ما مي‌رويم سوي بيابان كربلا
تا جان كنيم فداي شهيدان كربلا
چه كربلاست خدا جمله را نصيب كند
خدا مرا به فداي شه غريب كند
عبدالله زوار:
مي‌رويم ما به كربلاي حسين
تا كنيم جان خود فداي حسين
بيا رويم دلا سوي كربلاي حسين
كه تا كنيم جان خود نثار خاك حسين
بيا رويم ببينيم تا علي‌اكبر
كجا به خاك طپيده است آن الم‌پرور
وزير:
ايا خليفه همين زايران بشيون شين
روند هر سه نفر سوي كربلاي حسين
متوكل:
چرا غره هستيد اي مردمان
بترسيد از تيغ آتش‌فشان
ندانم چه ديديد از قبر او
كه سازيد با خاك و گل گفتگو
ز دل دور سازيد مهر حسين
مسازيد اين قدر افغان و شين
عبدالله زوار:
اي خليفه بحق پيغمبر
زين سخن‌ها بيا مگو ديگر
جان اطفال ما فداي حسين
خاك گرديم در مناي حسين
متوكل:
اي غلام اين زمان ز راه عتاب
ببر اين جمع را كنار شط فرات
از دو تن يك نفر شهيد نما
از دم تيغ نااميد نما
وزير:
هر چه گويي هر چه فرمايي
سر نپيچم از آنكه آقايي
از دو تن يك نفر شهيد كنم
از دم تيغ نااميد كنم
پسر زوار:
بيا بابا بكن از جان حلالم
عبدالله زوار:
حيا كن از حسين جلاد و جلاد
پسر زوار:
بكن شرم از خدا اي شوم كافر
عبدالله زوار:
ضعيفم پيرمرد دل كبابم
پسر زوار:
ببر سر از تنم اي زشت كافر
عبدالله زوار:
حيا كن اي لعين ظلم كردار
وزير:
خواب رفتي به سوي كرببلا
گوشهاده سرت برم ز جفا
پسر زوار:
روم ز شوق كنون جانب رسول‌الله
اقول اشهد ان لااله‌الاالله
عبدالله زوار:
بيا بابا ببندم چشمهايت
كشم بر سوي قبله دست و پايت
بيا برخيز اينجا وطن نيست
در اينجا سدر و كافور و كفن نيست
پدر آخر نديدي كربلا را
مزار اكبر گلگون قبا را
كجايي يا حسين بنگر به زوار
به زوارت ببين با حال افكار
خدايا چه سازم من نااميد
جوانم بشد پيش رويم شهيد
حسين جان عجب طاقت آورده‌اي
جوان پيش چشمت فدا كرده‌اي
جوانم جوانم جوان رشيد
چرا گشته‌اي اي پسر نااميد
امام حسين غايب:
واي از جور جفاي ظالمان
گشته زوارم اسير ناكسان
چند سازيد اي گروه آزار من
دست برداريد از زوار من
جوانان بني‌هاشم بيائيد
كه تا زوار را از غم رهائيد
شهيدم شهيدم شهيدم شهيد
چرا گشتي از زندگي نااميد
چرا مي‌كني گريه اي مرد پير
به محشر عوض از حسين تو بگير
عبدالله زوار:
ننالم چرا اي برادر ز غم
جوانم بشد كشته اندر برم
سر نازنينش ز تن شد جدا
فداي حسين شد امام هدا
سر نوجوانم بريدند ز تن
مگو با من دل شكسته سخن
حسين غايب:
مريز از ديدگانت اشك اي مرد
مخور غصه ز دل بردارم اين درد
اي علي‌اكبر جوان مه‌لقا
اين جوان در راه ما گشته فدا
دست برداريد كنيد ايندم دعا
تا دوباره زنده‌اش سازد خدا
الهي حرمت خون شهيدان
ز لطف اين نوجوان را زنده گردان
الا اي نوجوان برخيز از جا
به حكم خالق قيوم يكتا
عبدالله زوار:
بيا آقا ببوسم خاك پايت
كه باشي گو به من جانم فدايت
جوانم را شفا دادي چو عيسي
نمودي مرده‌ام را يكباره احيا
بگو نامت به من از راه ياري
بدانم تو كدامين شهرياري
حسين غايب:
من شهيد كربلايم نام ‍]من] باشد حسين
من قتيل اشقيايم نام [من] باشد حسين
جد من باشد محمد باب من باشد علي
شافع روز جزايم نام [من] باشد حسين
عبدالله زوار:
حسين جان‌جان من بادا فدايت
به جان من خورد اينك بلايت
چه باعث شد كه غايب گشتي از من
كجا رفتي به قربان وفايت
بيا بابا ببوسم رويت اي جان
شفايت داد تو را شاه شهيدان


کد مطلب: 9077

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/news/9077/مجلس-تعزيه-متوكل-عباسي

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir