نگاهی به زندگی دعبل بن علی الخزاعی
مردی با چوبه دار بر دوش
فرهاد چگنی (خانجان)
17 اسفند 1392 ساعت 14:02
برخی بر این عقیدهاند که دعبل لقب اوست و نامش حسن و به قولی عبدالرحمان و به نقلی محمد است. درباره معنی کلمه دعبل، نیز نقل قولهای فراوان وجود دارد؛ نویسنده کتاب «روضات الجنات» مینویسد: دعبل به معنی شتر قوی است؛ اما در الغدیر آمده که اسماعیل برادرزاده خود شاعر گفته است: دایه دعبل وی را لقب داد و مقصودش ذعبل بود و ذال قلب به دال شد.
در بخش شمالی شهر باستانی شوش، در قبرستان قدیمی این شهر و در کنار بقعة امامزاده عبدالله بن علی، آرامگاه شخصیتی واقع شده که یکی از چهرههای بزرگ فرهنگی جهان تشیع در قرون دوم و سوم هجری بهشمار میرود. شخصیتی که توانست با نبوغ بینظیر خود، شیعیان را اعتلای بیشتری بخشد. او میتوانست با استعداد و تواناییهای خود از بهترین جایگاه اجتماعی برخوردار گردد و بهترین و راحتترین زندگی را برای خود فراهم کند. وی در روزگاری میزیست که خلفای بنیعباس ظالمانه تمام امور زندگی مردم را در دست داشتند. بیشتر این خلفا به سرودن و شنیدن شعر بهویژه در مدح آنها اهمیتی وافر میدادند و شاعران زیادی در این زمان با سرودن شعرهایی در مدح ایشان هزارانهزار جایزه و صله دریافت میکردند.
اما در میان شاعران آن زمان فقط «دعبل خزاعی» بود که به سکهها و نقرهها پشت کرد؛ بهراستی چه عاملی باعث میشد که او لذات دنیوی را کنار گذاشته و عمری طولانی، آوارة بیابانها شود؟ عقیده و ایمان بهحق تنها نیرویی بود که دعبل خود را بدان مجهز ساخته و عمری طولانی در پرتو آن به جهاد و مبارزه با ظالمان زمانش پرداخت. از اینرو شناخت هرچه بیشتر و بهتر این شخصیت مستلزم شناخت زمان و شرایط حاکم بر زمان اوست.
درباره نسب دعبل اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد، مؤلف «الغدیر» نسب او را چنین ذکر کرده: ابو علی یا جعفر دعبل پسر علی بن رزین بن عثمان بن عبدالرحمان بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن عمرو بن ربیعه بن عبدالعزی بن ربیعه بن جزی بن عامر بن مازون بن عدی بن عمرو ربیعة خزاعی است.۱ برخی نیز او را از خاندان «طاهر ذو الیمینین» و ایرانی دانستهاند.۲
نام او دِعبِل و کنیهاش ابو علی است. عدهای نیز کنیه او را ابو جعفر دانستهاند. برخی نیز بر این عقیدهاند که دعبل لقب اوست و نامش حسن و به قولی عبدالرحمان و به نقلی محمد است. درباره معنی کلمه دعبل، نیز نقل قولهای فراوان وجود دارد؛ نویسنده کتاب «روضات الجنات» مینویسد: دعبل به معنی شتر قوی است؛۳ اما در الغدیر آمده که اسماعیل برادرزاده خود شاعر گفته است: دایه دعبل وی را لقب داد و مقصودش ذعبل بود و ذال قلب به دال شد.۴
به هر صورت نام کامل او دِعبِل بن علی الخزاعی است و در سال ۱۴۸ هجری (سال رحلت حضرت صادق(ع)) به دنیا آمد، و پس از عمری طولانی در ۹۸ سالگی (به سال ۲۴۶ هجری و قولی ۲۴۹ هجری) به شهادت رسید. وی افتخار دیدن و زیارت چهار نفر از ائمة معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ را داشته است. ابن شهرآشوب در ص ۱۳۹ کتاب «المعالم» دعبل را از اصحاب امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) دانسته و نجاشی از قول برادرش چنین آورده است که دعبل به دیدار موسیبنجعفر(ع) و ابو الحسن رضا(ع) نائل آمده و محضر امام محمدبنعلی جواد(ع) را درک و او را دیدار کرده است.۵
همانگونه که از تاریخ و مدت عمرش پیداست، حیات دعبل همزمان با دوران خلافت تنی چند از خلفای بنی عباس از جمله منصور، مهدی، هادی، هارون الرشید، امین، مأمون، معتصم واثق و متوکل بوده است.
خاندان رزین اهل فضل و ادب بوده و در میان آنان محدثان و شاعرانی وجود داشتهاند. پدر دعبل، علی بن رزین نیز از شاعران بزرگ روزگار خود بوده است. با این همه مهارت آنان در سرودن شعر و تبحر در ادب تنها ویژگی این خاندان نبوده؛ بلکه شرافت ایشان بیشتر در مجاهدت و همت آنان در راه اعتلای کلمة اسلام نهفته است. اصولاً این خاندان از همان هنگام که نیای بزرگشان بُدَیلبنورقاء۶ مورد عنایت پیامبر(ص) قرار گرفت،۷ افراد باایمانی بودند که با جانفشانیهای بسیار در جنگهای اسلامی، صداقت این ایمان را بهوضوح ثابت کردند. در اعتقاد محکم و ایمان قوی این دودمان به اسلام، همین بس که پنج نفر شهید بزرگوار تقدیم اسلام کرده، که همگان از مجاهدان در راه خدا و در خدمت پسر عم پیامبر(ص) بودهاند؛ و عبداللهبنبدیل از دلاوران و سوارکاران برجسته و باایمانی بود که در روز صفین در رکاب حضرت علی(ع) فداکاریها و جانفاشنیهای فراوان از خود نشان داد؛ به طوری که معاویه در خصوص طرفداری و حمایت خاندان خزاعه از امام علی(ع) گفته است: «گذشته از مردان خزاعه اگر زنانشان هم میتوانستند با من میجنگیدند.»۸
از اسود بن طهمان خزاعی که یکی از اجداد این قوم است دربارة عبداللهبنبدیل نقل شده است که در آخرین لحظات زندگی و هنگامی که او در میدان نبرد صفین به خاک افتاده بود در کنارش نشسته و از او خواست تا او را وصیت کند، ابن بدیل گفت: تو را سفارش میکنم به ترس از خداوند و به خیرخواهی نسبت به امیر المؤمنین و نبرد در خدمت او؛ تا آنگاه که حق آشکار شود یا تو به حق ملحق شوی و نیز سفارش میکنم که سلام مرا به امیر مؤمنین برسانی و به او بگویی «نبرد خود تا وقتی که میدان جنگ را پشت سر میگذاری دنبال کن چه هر کس نبردگاه را پشت سر گذارد پیروز است.»
سپس دیری نپایید که به سوی معبود خویش شتافت و اسود به نزد حضرت علی(ع) آمد و پیغام رساند.
امام فرمودند: «خدایش رحمت کناد. در زندگیاش به همراه ما با دشمنانمان جنگید و در مرگش نیز نسبت به ما خیرخواهی کرد.۹ این است که میبینیم فرزندان آنان نیز ادامهدهندة راه اجداد خود بودند.
همانطور که در بیشتر کتب هم آمده است، گفتهاند دعبل اهل کوفه است. مکان ولادت او را بهدرستی مشخص نکردهاند؛ اما مرکز اصلی رشد و نمو دعبل، همانا شهر کوفه بوده است. کوفه با گذشتة پرفراز و نشیب خود، بهویژه بعد از فاجعة دردناک کربلا، و عهدشکنی مردم این شهر در حق فرزند رسول خدا(ص) در زمان آخرین خلفای بنیامیه، شاهد نارضایتی عمومی مردم از آشفتگی اوضاع و به کانون اعتراض علیه نظام از همپاشیدة امویان تبدیل شده بود.
محبت خاندان علی(ع) کوفیان را آرزومند بازگشت ایام علی(ع) کرده بود؛ در واقع کوفه در این زمان مرکز و مرجع شیعیان شده بود. (دعبل به عنوان یک همشهری کوفی با علم و آگاهی خود، مسلماً از جزئیات بسیاری از امور اطلاع داشته) هنگامی که عباسیان در سال ۱۳۲ هجری به کمک ابو مسلم خراسانی در پی خلع علیبنعبداللهبنعباس (عم پیامبر(ص)) در مسجد کوفه برای خلافت خود بیعت گرفت، حرکت آنها با حالت انفجار روانی مردم که از ظلم و جور بیحد حکام ناشی بود، ایشان را در نهایت به هدف خود رساند؛ و اگر چه در اوایل عباسیان بارها دست بیعت به سوی علویان دراز کرده بودند، و حتی شعار کلی دعوت خود را «الرضا من آل محمد» یعنی رضایت به حکومت آل محمد تفسیر میکردند، اما به تدریج از تعصب خویش در این باره کاستند و بعد از به دست گرفتن قدرت، ایشان نیز همانند دنیاخواهان همهچیز و همهکار را در برابر خود جایز شمردند، و در حقیقت این علویان بودند که همچنان به عنوان صاحبان حق غصب شده باقی میماندند و به عنوان مشکلی بزرگ در برابر عباسیان قرار میگرفتند؛ بنابراین دشمنی با ایشان در عصر عباسی نهتنها کاهش نیافت، بلکه افزایش قابل ملاحظهای نیز پیدا کرد و حتی عباسیان در شکنجه و تعقیب ایشان بدعتگذاران روشهای جدیدتری شدند. از آنجا که عباسیان خود با توطئه و خدعه روی کار آمدند، راه استحکام بخشیدن به قدرتشان را نیز در خونریزی و آدمکشی یافتند؛ بهطوریکه مورخان به جنایات و کشتارهای آنها، بهویژه در حق خاندان علی(ع) در جایجای کتب خود اشاره کردهاند. توطئههای بنیعباس فقط د رکشتارهای فجیع و شکنجههای جانگداز خلاصه نمیشود؛ بلکه ایشان به توطئههای دیگری نیز دست میزدند، که به تعبیری میتوان از آنها با عنوان توطئههای فرهنگی نام برد. در اینجاست که نقش شاعری چون دعبل در این معرکههای فرهنگی، درست همانند مبارزه در میدان جنگ، آشکار میشود.۱۰
دعبل ادیبی بزرگ و فاضل و از شعرای مشهور عرب بهشمار میرود، اشعار او در نهایت فصاحت و بلاغت، مشتمل بر نکات و دقایق معانی و بیان، و ابیات او همگی از زیبایی و لطافت خاصی برخوردارند؛ بهطوریکه بزرگان شعر و ادب به مهارت و برجستگی او در عرصة شعر و ادبیات بهصراحت اعتراف کردهاند. محمد بن قاسم بن مهرویه از پدرش نقل میکند: «شعر با دعبل خاتمه یافت» و بحتری گفته است: «در نزد من دعبل از مسلمبنولید شاعرتر است. گفتند چگونه؟ گفت برای آنکه سخن دعبل از گفتار مسلمبنولید به کلام عرب نزدیکتر و سبک او به سبک آنان همانندتر و در آن متعصب است.»۱۱
دعبل اصول شعری و آیین سرایندگی را از مسلمبنولید انصاری معروف به صریح الغوانی فرا گرفت.۱۲ و ابو تمام گفته است: دعبل همیشه به مسلمبنولید علاقهمند و به استادی وی معروف بوده است.۱۳
مواضع شجاعانه و جسارتآمیز این شاعر انقلابی، وی را دائماً در برابر حکام قرار میداد. او در همان اوان جوانی کوفه را ترک کرده به بغداد رفته و در آنجا سکونت گزید و مترصد فرصت مناسبی برای خروج شد. با مرگ هارونالرشید گروههای مخالف، زمان مناسبی پیدا کردند و اوضاع تا حدی از کنترل حکومت خارج شد و این همان فرصتی است که دعبل به دنبال آن بود. سپس به همراه برادرش به حج عازم شده و از آنجا به مصر رفت، در آنجا والی مصر به نام مطلببنعبداللهبنمالک، دعبل را به ولایت «اسوان» (منطقهای آباد از مناطق مصر) گمارد. او بعد از اندک زمانی، چون باخبر شد که شاعر به هجوش پرداخته است، او را از این مقام برکنار کرد. دعبل مجبور شد مصر را ترک گفته و به عراق باز گردد. وی در عراق خبر بیعت با مأمون و ولایتعهدی امام رضا(ع) را شنید.
این خبر او را بر آن داشت تا به خدمت امام رضا(ع) به خراسان رود. لذا شعری بسیار زیبا و پرمعنا سرود و با این هدیة باارزش راهی خراسان شد؛ و با خود عهد کرد تا قبل از قرائت آن در محضر امام رضا(ع) برای هیچکس آن را نخواند. آن قصیده و چکامة بلند ادبی که در واقع مرثیهایست در مظلومیت اهلبیت(ع) به عنوان قصیده «مدارس آیات» مشهور و معروف است. چون به خدمت امام(ع) رسید، امام(ع) از وی خواست تا بخشی از سرودههایش را برای ایشان بخواند، او نیز با این بیت آغاز کرد:
مدارسُ آیاتٍ خلَت مِن تلاوه
و مَنزلُ وحی مُقفِرُ اَلعَرصات
«آموزشگاههای آیات قرآن از تلاوت آن تهی شد. سراهای نبوت و وحی به ویرانی گرایید»
گویی وقتی به این بیت رسید:
اذا و تروا مدّوا الی و اتریهم
اکُفّاً عَنِ الا وتار مُنقَبضات
«وقتی به آنها ستم شود دراز میکنند به سوی ستمکاران دستهایی را که قدرت انتقام ندارند.»
امام(ع) چنان گریستند که از حال رفتند. دعبل به اشارت خادم ایشان از خواندن باز ایستاد و چنانکه اندک بهبودی در حال امام(ع) حاصل شد، امر به بازخوانی دادند و چون دعبل دوباره به همان قطعه رسید بار دیگر حال امام(ع) چون بار اول متغیر و دگرگون شد. دعبل نیز به اشارت خادم سکوت نمود و چون امام(ع) بهبودی حاصل کرد دوباره شروع به خواندن کرد و در این بار بود که دعبل توانست همة ابیات را قرائت کند امام(ع) با تحسین فراوان او را مود لطف و عنایت خود قرار دادند. در کتاب «عیون اخبار الرضا» آمده است بعد از فراغت دعبل از انشای قصیدة حضرت رضا(ع) برخواست و دعبل را امر کرد که از مکان خود برنخیزد و آن جناب داخل خانه شد. بعد از یکساعت خادم بیرون آمد و ۱۰۰ دینار سکه که به نام حضرت رضا(ع) زده شده بود، بیاورد و نزد دعبل بر زمین گذاشت و به دعبل گفت مولای من میفرماید این زر از برای نفقة توست و در مخارج خود صرف کن. دعبل گفت به خدا قسم که من برای مال دنیا نیامدهام و این قصیده را به طمع اینکه حضرت رضا(ع) به من صله عطا کند نگفتهام.
همیان زر را رد کرد و جامهای از جامههای حضرت رضا(ع) را خواهش کرد که به آن تبرک جوید و خود را مشرف کند، پس حضرت رضا(ع) یک طاقه جبة خز با همیان زر به او عطا کرد و به خادم فرمود به دعبل بگو بگیر این همیان را که بهزودی محتاج به آن شوی و دسترسی به من نداشته باشی و در نزد من مراجعت نکنی. پس دعبل همیان زر را با جبه برداشته و مراجعت کرد ...»۱۴ (در این مورد روایات مختلفی وجود دارد که از ذکر آنها به جهت اجتناب از اطناب خودداری میشود).
وقتی دعبل در راه بازگشت به قم رسید، گویند اهالی قم هنگامی که از وجود چنین جامهای اطلاع پیدا کردند آن را به ۳۰ هزار درهم از او خریداری نمودند؛ اما دعبل از فروش آن امتناع کرد. قمیها بر اصرار خویش افزودند و گفتند: اگر قیمت آن را بگیری بپردازیم و چون مخالفت ورزی، تو خود از عاقبت کار بهتر مطلعی. او در جواب گفت به خدا قسم که اگر کار بر عهدة من باشد چیزی به شما ندهم و چون بهزور آن را بستانید هر آینه غاصب باشید و من شکایت شما به نزد امام(ع) برم. عاقبت قرار شد تا دعبل با قبول ۳۰ هزار درهم و قسمتی از پوشش درونی جبه رضایت دهد. در کتاب «روضات الجنات» آمده است که چون از فروش آن امتناع کرد قمی ها سر راه بر او گرفتند و آن جامه را از وی ربودند. دعبل اظهار داشت پوشش این جامه بر شما حرام است و سوگند یاد کرد آن را نفروشند مگر آنکه قسمتی از آن را در اختیار وی گذارند تا همراه کفنش بنماید نامبردگان قسمتی از آستین آن جامه را در اختیارش گذاشتند که همان جزء کفن وی بود. و هم او قصیدة «مدارس آیات» را بر پارچة احرامی خود نوشت و وصیت کرد تا آن را در کفنش بگذارند.۱۵
گرچه اشعار دعبل چه در مدح اهلبیت(ع) و چه در هجو حاکمان ظالم عباسی و زمینههای مختلف دیگر فراوان است؛ قصیده «مدارس آیات» از بهترین مدایحی است که درباره اهلبیت(ع) سروده است و نویسندگان و مورخان موافق و مخالف، همگی در شیوایی، فصاحت و عظمت و اهمیت این مرثیه اتفاق نظر دارند، و آن را از بهترین منظومهها و زیباترین مدایحی میدانند که در ستایش اهلبیت(ع) سروده شده است. این قصیده بلند افزون بر مطالبی که اشاره شد مشتمل بر قطعههای مهم دیگری نیز هست که برای نمونه اشاره به ظالمین از طریق کنایت، دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان او، و تعیین مصادیقی برای این احکام، تحریف حقایق دینی، حکومت و دلیل انحراف آن، آنچه پسر عموی پیامبر(ص) را شایسته خلافت مینمود، شیوه برخورد مردم با آل پیامبر(ص) تجلیل از شهدای علوی که در راه فضیلت جان باخته بودند، بیان احساسات خود نسبت به اهلبیت(ع) و آنچه او به این سبب تحمل میکند، در مورد مهدویت، ذکر مصیبت و رثای حسین(ع) و نکات و موضوعات دیگری را در این قصیده بیان میکند.۱۶
تمام این قصیده ۱۲۰ بیت است که با این بیت آغاز میشود:
تجاوبن بالارنان و الزفرات
نوائح عجم اللفظ و النطقات
«گفتوگو کردند با ناله و آه دردناک/ نوحه گر کند زبان و گویا ...»
تمام ابیات این قصیده در منابع متعدد آمده است. همگی به شمارة ابیات آن، همانطور که گفته شد، تصریح نمودهاند. این قصیده بهطور کامل همراه با ترجمه و معنی فارسی در کتاب «مردان خدا: فرزدق در مکه، دعبل در مرو» دکتر اسد ناصح آمده است.۱۷
بحث در ابعاد مختلف شخصیت دعبل در نوشتار کوتاه نمیگنجد؛ یکی از ویژگیهای شخصیت دعبل همانا شجاعت، بیباکی و جسارت بینظیر اوست، که آنچنان، به انتقاد تند حکام و هجو آنها پرداخته است، بهگونهای هجوسرایی و بدگویی تند و بسیار از جانب دعبل باعث شده در بعضی کتب از او خرده گرفتهاند؛ ولی باید دانست که این تندگویی و هجوسرایی مربوط به کسانی است که دعبل آنها را از دشمنان خاندان پاک پیغمبر(ص) و غاصب مقام آن میپنداشته و به این وسیله مراتب بیزاری و انزجار خود را نسبت به مخالفان و دشمنان اهلبیت(ع) ابراز میداشته است.۱۸
در واقع همه اینها جهت کینهتوزیها و درگیریها و جانبداری و پیکارجوییهایی بود که وی در دفاع از خاندان پیغمبر(ص) و نشان دادن محبت خود به آنها با بدگویی از دشمنانشان بر عهده داشت، و همین امور قرار از او گرفته و پناهگاهی برایش باقی نگذاشته بودند و حتی سایبانی که در سایه بیاساید نداشت و پیوسته دور از خلفای وقت و مخالفان دودمان پاک پیغمبر(ص) رهسپار بیابان بود. فداکاری او در مهر خاندان عصمت به اندازهای روشن است که ما را از هرگونه استدلال بینیاز میکند. چه میتوان گفت درباره مردی که از خود او میشنیدند که میگفت: «۵۰ سال است چوبة دار خود را بر دوش میکشم و کسی را نمییابم که مرا بر آن به دار کشد.»۱۹
مسلماً مخاطبان هجو دعبل همانا سردمداران زر و زور و تزویر بودهاند. او با مهارت و تبحر خاصی موفق میشد مهمترین تقدسها را بشکند، و با ابهتترین اشخاص را پست جلوه دهد و پردة تزویر از رویشان براندازد. در اینجا نمونههایی از هجو حکام خلفای بنیعباس میآوریم؛ تا بیشتر پی به رفتار دعبل با خلفا و حکام ببریم: ابراهیمبنمهدی بعد از امین و برخلاف میل مأمون به خلافت رسید (البته بعد از بالا گرفتن قدرت مأمون، مجبور شد تا ضمن تسلیم و خضوع به وی ملحق شود) او از کسانی است که مورد هجو دعبل قرار گرفته بود. کینة سختی از او در دل داشت، و شکایت دعبل به نزد مأمون برد و از مأمون خواست تا انتقام او بگیرد، مأمون پاسخ داد تو در این خصوص باید از من پیروی نمایی، زیرا دعبل مرا هم هجو کرده و من مقاومت کردهام. آنگاه چند شعر زیر را که در هجو مأمون گفته بود برای ابراهیم خواند:
انی من الوم الذین سیوفهم
قتلت اخاک و شرفتک بمقعد
رفعوا محلک بعد طول خموده
و استنقذوک من الحضيض الاوحد
«من از آن مردمی هستم که شمشیرهای برانشان برادر تو را کشتند و خلافت تو را برقرار کردند، و پس از مدتها گمنامی تو را به جایگاه بلندی رسانند و تو را از پستترین درجه به عالیترین مقام رسانیدند.»۲۰
معتصم نیز دعبل را به جهت اشعار و فعالیتهایش دشمن میداشت و چون به شاعر خبر رسید که معتصم قصد فریب و کشتنش را دارد، متواری گشته و در هجو وی چنین سروده است:
« دلباختة غمزدة دین از پراکندگی دین گریست و چشمة اشک از چشمش جوشید، پیشوایی به پا خاست که اهل هدایت نیست و دین و خرد ندارد؛ اخباری که حکایت از مملکتداری مردی چون معتصم و تسلیم عرب در برابر او کند، به ما نرسیده است؛ لیکن آنچنانکه پیشینیان بازگو کرده و گفتهاند چون کار خلافت دشوار شد بنا به گفتة کتب مذهبی، شاهان بنیعباس هفت تن خواهند بود و از حکومت هشتمین آنها نوشتهای در دست نیست؛ اصحاب کهف نیز چنیناند که به گاه برشمردن، هفت تن نیک مرد در غار بودند و هشتمینشان سگشان بود؛ و من سگ آنها را بر تو ای معتصم! برتری میدهم چه تو گنهکاری و او نبود.»۲۱
واثق نیز از هجای دعبل مصون نماند، خطیب بغدادی گوید وقتی واثق به خلافت رسید دعبل خزاعی اشعاری نوشت و نزد حاجب خلیفه برد و گفت به امیر المؤمنین سلام گوی و بگو دعبل ستایشی گفته است. حاحب طومار را بگرفت و به حضور واثق برد و چون طومار را بگشود چنین بود: «خدا را سپاس که نه صبر مانده و نه آرام، خلیفهای بمرد و هیچکس بر او غم نخورد و دیگری بیامد و هیچکس خوشدل نشد، او برفت و لئامت از دنبال وی بود و این بیامد و بدبختی پیشاپیش اوست.» کسی به طلب دعبل فرستادند و او را نیافتند.۲۲
دربارة آثار دعبل باید گفت از آنجا که اکثر اشعار او در هجو خلفا و مدح خاندان عصمت بوده، لذا به جهت تقیه و رعایت حال متنفذین وقت، بیشتر اشعارش کتمان شده و ثبت اوراق نگردیده است، و ارباب تألیف نیز به جهت بیم از خلفای وقت آنها را ضبط و تدوین نکردهاند؛ اما افزون بر این، او دارای چند کتاب است، از جمله کتابی به نام «الواحده فی مناقب العرب و مثالبها» همان طور که از عنوانش پیداست، آن را در مثالب و مناقب عرب به نگارش درآورده؛ کتاب دیگری دارد به نام «طبقات الشعراء» که از کتابهای پرارزش و از مآخذ مورد اعتماد در ادب و گزارش زندگی شاعران است. در «الغدیر» آمده است که احتمالاً این کتاب، کتابی بزرگ است و تقسیمبندی آن بر اساس شهرها بوده است؛ به این ترتیب: اخبار شعرای بصره، اخبار شعرای حجاز، اخبار شعرای بغداد.۲۳
افزون بر این آثار، در تاریخ ابن عساکر اشاره به «دیوان شعر» دعبل شده است، و ابن الندیم گفته است دیوان دعبل نزدیک ۳۰۰ ورقه بوده و آن را «صولی» گرد کرده است.۲۴
همانگونه که اشاره شد، دعبل در عمر طولانی پربار خویش، حتی لحظهای هم از مبارزه با حکام جبار بنیعباس نیاسود، و به همین دلیل وی را عاقبت در ۹۸ سالگی، ظالمانه به شهادت رساندند. در «معجم البلدان» (ج۴، ص ۴۱۶) آمده است که دعبل مالکبنطوق را با اشعارش هجو کرد و چون هجویهاش به مالک رسید وی را طلبید، و شاعر گریخت و به بصره رفت که اسحاقبنعباس فرماندارش بود، اسحاق نیز از هجویه دعبل دربارة «نزاریان» آگاهی داشت و چون شاعر به شهر وارد شد، او را دستگیر و دستور قتلش را صادر کرد، اما دعبل آن قصیده را با اصرار تمام انکار کرد؛ تا اینکه اسحاق از کشتنش گذشت؛ اما دعبل را سخت شکنجه نمود. دعبل پس از رهایی از این شکنجه به اهواز گریخت، مالکبنطوق مردی کاردان و زیرک را برگماشت و به وی دستور داد که به هر نحو میخواهد، شاعر را ناآگاهانه بکشد، ۱۰ هزار درهم نیز به او جایزه داد.
آن مرد پیوسته در جستوجوی دعبل بود تا سرانجام شاعر را در روستایی از نواحی «شوش» پیدا کرد و وی را در یکی از اوقات بعد از نماز عشاء به چنگ آورد و با چوبدستی که دمی زهرآگین داشت به پشت پایش زد و او را بدین گونه به شهادت رسانید. وی را به شوش بردند و در آنجا به خاک سپردند.۲۵
در «عین الاخبار الرضا(ع)» از قول ابی نصر محمد بن حسن کرخی کاتب روایت میکند که میگفت بر سنگ مزار دعبلبنخزاعی دیدم نوشته شده است:
اعد الله یوم یلقاه
دعبل ان لا اله الا هو
یقول مخلصا عساه بها
یرحمه فی القیمة الله
الله مولاه و الرسول و من
بعد هما فالوصی مولاه
«آماده گردانید دعبل از برای خدا در روزی که او را ملاقات میکند و دنیای فانی را وداع میکند کلمة لا اله الا الله را یعنی این شهادت وحدانیت را ذخیرة آخرت گردانیده است و میگوید آن را از روی اخلاص و امیدوار است از خدا که به سبب این کلمة طیبه در روز قیامت او را رحمت کند، خدا مولای اوست و رسول خدا مولای اوست و بعد از این دو بلافاصله وصی رسول خدا علیبنابیطالب.»
پینوشت:
۱ـ علامه شیخ عبدالحسین امینی، «الغدیر» ترجمة دکتر علی شیخالاسلامی، جلد چهارم، تهران، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامی۱۳۶۲،ص ۲۶۶
۲ـ «لغتنامه» دهخدا، ذیل کلمه دعبل
۳ـ میر سید محمدباقر خوانساری اصفهانی، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ترجمة محمدباقر ساعدی خراسانی جلد چهارم، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۶۰ ص ۹
۴ـ «الغدیر» همان جلد، ص ۲۷۲
۵ـ همان، ص ۲۷۹
۶ـ بُدَیلبنورقاء یکی از شخصیتهای بزرگ و سالخوردة مکه پیشوای قبیلة خزاعه در مکه بود که در سال ششم هجری بر اساس پیمان صلح حدیبه که میان پیامبر(ص) و قریش منعقد شد، قبیلة خزاعه همپیمان پیامبر(ص) شدند.
۷ـ محمد بن جریر طبری، «تاریخ طبری» یا «تاریخ الرسل الملوک» ترجمة ابوالقاسم پاینده ، جلد سوم، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۸، ص ۱۱۴ به بعد ذیل حوادث سال ششم هجری
۸ـ «الغدیر» همان، و نیز بنگرید به کتاب: «دعبل بن علی الخزاعی» تألیف محمدجواد گوهری، تهران، انتشارات امیرکبیر ۱۳۶۸، ص ۲۸
۹ـ «الغدیر»، همان، ص ۲۶۹
۱۰ـ «دعبل بن علی الخزاعی» پیشین، ص ۳۶
۱۱ـ «الغدیر» همان، ص ۲۷۶
۱۲ـ «روضات الجنات» همان،ص ۳۹
۱۳ـ «الغدیر» همان، ص ۲۷۶
۱۴ـ شیخ ابی جعفر الصدوق ( مشهور به شیخ صدوق) «عین اخبار الرضا(ع)» ترجمه و شرح محمدتقی اصفهانی، جلد دوم، بیجا، انتشارات علمیه اسلامیه، بیتا، ص ۵۱۳ و ۵۱۴ و نیز بسنجید با متن عربی این کتاب به تصحیح سید مهدی الحسینی الاجودری، جلد دوم، تهران، انتشارات جهان، بیتا، ص ۲۶۵ بعد
۱۵ـ «روضات الجنات»، همان، ص ۱۵، و نیز ر.ک «الغدیر» همان، ص ۲۴۸، همینطور بنگرید به: کتاب «مجالس المومنین» تألیف قاضی سید نورالله شوشتری، جلد دوم، تهران ناشر کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۷۶ هجری قمری، صفحات ۵۱۷ و ۵۲۶
۱۶ـ «دعبل بن علی الخزاعی» ص ۱۴۵
۱۷ـ اسدالله ناصح، «مردان خدا: فرزدق در مکه، دعبل در مرو» تهران، ناشر نهضت زنان مسلمان، ۱۳۶۲، ص ۵۶ به بعد و نیز این قصیده و اشعار دیگری از دعبل در کتاب مجالس المؤمنین با مشخصات پیشگفته آمده است.
۱۸ـ احمد بن ابی یعقوب، «تاریخ یعقوبی» ترجمة محمد ابراهیم آیتی، جلد دوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۲، ص ۲۶۹
۱۹ـ «الغدیر» همان، ۲۷۴، همچنین این سخن معروف دعبل در کتاب روضات الجنات ( ج ۴، ص ۳۳ک) به گونهای دیگر ذکر شده، آورده است که: ابن المدبر گفته موقعی که با دعبل ملاقات کردم به او گفتم تو از همة مردم جسورتری، زیرا دربارة مأمون گفتهای:
انی من القوم الذینت سیوفهم
قتلت اخاک و شرفتک بمقعد
رفعوا محلک بعد طول خموله
و استنفذوک من الحضیض الاوهد
به من گفت ای ابا اسحاق مدت ۴۰ سال است تیر دار خودم روی دوشم گذارده و کسی را نمییابم که مرا بدان بیاویزد. (ابو اسحاق ابراهیم بن محمد معروف به ابن المدبر از سرایندگان مشهور قرن سوم هجری و ادیبی فاضل و شاعر بود، اشعاری لطیف و ظریف داشته در روزگار متوکل عباسی مقامی عالی پیدا کرده و چند سال هم در زندان بهسر برده، او در سال ۲۷۵ هجری وفات یافته است.)
۲۰ـ «روضات الجنات»، همان، ص ۱۲
۲۱ـ «الغدیر»، همان، ص ۲۸۶
۲۲ـ حسن ابراهیم حسن، «تاریخ سیاسی اسلام» ترجمة ابوالقاسم پاینده، جلد دوم، تهران، انتشارات جاوید، ۱۳۶۶ ص ۱۴۵
۲۳ـ «الغدیر» همان، ص ۲۷۷
۲۴ـ همان، ص ۲۷۸
۲۵ـ همان، ص ۲۹۶
۲۶ـ «عیون اخبار الرضا(ع)»، همان، ص ۵۱۷
کد مطلب: 17878
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/note/17878/مردی-چوبه-دار-دوش
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir