«روایتی داستانی از تاریخ خلفا و مقتل امام حسین(ع)» با مقدمه رسول جعفریان اخیرا منتشر شده است. جعفریان درباره این کتاب می نویسد: این کتاب داستان، روایت عجیب و زیبایی است، اما حتی روی یک جمله آن هم نمیتوان به عنوان «تاریخ» قسم خورد و به آن استناد تاریخی کرد، یا به اعتبار این که یک دروغ تاریخی است آن را نقد نمود، زیرا اساسا ما با یک «داستان غریب و شگفت» روبرو هستیم نه با یک کتاب تاریخ.
متنی داستانی که متعلق به حوزه ترکستان شرقی و مسلمانان چینی در رویدادهای تاریخ اسلام وعاشوراست، از سوی رسول جعفریان و محمدباقر وثوقی منتشر شده و دو مقدمه بر آن نوشته شده است، مقدمه ای از سوی وثوقی در باره اصل نسخه و ویژگیهای آن و مقدمهای از جعفریان درباره محتوای این روایت داستانی. آنچه از نظرتان میگذرد مقدمه جعفریان در مرور بر محتوای این اثر داستانی ـ و نه تاریخی ـ است.
صدها نسخه از آثار داستانی ـ تاریخی در میراث ما، اعم از خطی و چاپی وجود دارد که ارزش نقد از زاویه کار داستانی و ادبی دارد، اما از نظر اصالت تاریخی جز در یک شرایط ویژه برای برخی از تفسیرها و ذهنیتها، ارزش تاریخی ندارد. به عبارت دیگر، از آن کتابها، به عنوان یک اثر تاریخی نمیتوان یاد کرد و طبعاً به همین دلیل، قابل نقد تاریخی هم نیستند. این قبیل کتابها، گاه از ۴۰ تا ۹۵ درصد، داستانی هستند و بنابراین امکان این که رویِ دادههای تاریخی آنها به عنوان تاریخ تأمل شود، وجود ندارد.
البته ممکن است در گذشته نه چندان دور، مانند دوره صفوی یا قاجار، کسانی روی این متون به عنوان آثار تاریخی تکیه کرده و حتی در متونی که به زعم خودشان به عنوان «تاریخ» نوشتهاند، بخشهایی از آنها را آورده باشند(مانند داستان زریر خزاعی که به اختصار در روضةالشهداء آمده و از آنجا به الدمعةالساکبه یا آثار دیگر رسوخ کرده و به عربی هم ترجمه شده است)، اما اکنون روشن است که این کار به هیچ روی درست نیست و اگر کسی فکر میکند که اینها آثار تاریخی است، اشتباه میکند، اینها، داستانهای شبه تاریخی است که تنها از لحاظ ادبی و اجتماعی و فرهنگی قابل بررسی و نقل و نقد است. با این حال، اگر از یک مقطع تاریخی هیچ اثری در دست نباشد، ممکن است این قبیل آثار بتواند وجهی از تاریخ فرهنگی آن دوره را روشن کند، اما زمانی که آثار تاریخی نسبتا متقنی مثلا از صدر اسلام در اختیار داریم، این آثار هیچ گونه ارزش تاریخی به ما هو تاریخ ندارد.
در برساختههای این قبیل داستانگزارها، چند نوع روایت ساختگی وجود دارد. نخست بازسازی یک رویداد یا فکت تاریخی، دوم ساختن یک داستان از اساس، و دیگر ساختن و دست کاری یک داستان همراه با ارائه تحلیل که مجموعا یک روندی را برای یک هدف مشخصی نشان میدهد. علاوه بر تحلیلهای مستقل که اساسی ندارد اما به طبیعت برخی از مسائل تاریخ اسلام نزدیک است. در اینجا اگر تعارضی هم پیش آید، از نظر او ایرادی ندارد. این نگاه، با نگاه پست مدرن بسیار نزدیک است. گاه زمان و مکان اهمیت ندارد، مهم ایجاد نوعی تقارب ذهنی به ظاهر سازگار بین رویدادهای متفاوت میان راست و ساختگی است.
تاریخ و مقتل موجود از جمله آثار داستانی است که از همه این چند نوع برخوردار است. نویسنده، خود در آغاز داستان زندگی پیامبر (ص) میگوید: «بهترین قصه غریب عجیب دلگشای و تکیه شریف جانافزای، قصه سرور انبیاء محمّد مصطفی» چنین است... این تعبیر نشان میدهد که او خود با ادبیات داستانی کاملا آشناست و میداند که در حال گفتن قصه غریب عجیب دل گشاست نه تاریخ. با این حال توان گفت دستمایه اولیه این کتاب، صورتی از تاریخ اسلام است، چنان که در تعداد اندکی از رویدادها، یک شکل بسیار محدود تاریخی حفظ شده اما حتی در همان مقدار هم، ادبیات نقل، جزئیات و بسیاری از آنچه آمده، به هیچ روی تاریخی نیست.
برای مثال در مقدمات همین کتاب، بحث سفر تجاری به شام و نمایندگی رسول (ص) برای تجارت با اموال خدیجه هست، اما به جای شام، «مصر» آمده است و به همین ترتیب غالب دادههای دیگر داستانی است؛ ضمن آن که باید دانست، حتی در سیرههای کهن نیز رویدادهای مربوط به دوره کودکی تا جوانی پیامبر(ص) چندان متقن نبوده و اغلب داستانی است؛ اما آنچه در آثار داستانی در باره آن دوره آمده، و بیشتر در کتابهای مولدالنبی(ص) و قصههاست، از اساس هم ساختگی و حال و هوای قصه دارد.
در این کتاب، کلیت تاریخ اسلام و مقتل، به جز روند کلی ماجرا و برخی از رویدادها چنین است. برای نمونه، در این کتاب، از جنگ جمل و صفین هیچ خبری نیست، اما به جای آن، از حمله معاویه به مدینه یاد شده و در این باره داستانی ساختگی با تفصیل تمام آمده است. درباره تاریخ امام حسن(ع) و معاویه نیز تقریبا همه آنچه گفته شده، ساختگی است و همان طور که اشاره شد، اساسا روی فرضهایی است که از اساس نادرست است، مانند این که در آن دوره، امام حسن (ع)، خلیفه باقی مانده و معاویه طی قراردادی به نیابت از او در شام بر تخت خلافت نشسته است.
درباره رویدادهای پس از کربلا هم که دیگر به طور کامل داستانهای خیالی است. مانند مطالبی که در کتابهایی چون «محمد حنفیهنامهها» درج شده و هیچ صورت تاریخی ندارد و مشابه آن البته از این دست در مختارنامهها فراوان است.
در این قبیل متون داستانی، علاوه بر آن که رویدادها و وقایع در بیشتر اوقات ساختگی یا با تغییر شکل ارائه شده، اسامی اشخاص و موقعیتهای جغرافیایی نیز متفاوت بیان شده است. اسامی برخی از افرادی که نامشان را در این اثر ملاحظه میکنیم، اصلا در منابع تاریخی نیامده و به کلی ساختگی است. چنان که نام زریز خزاعی همراه واقعه مربوطه در شهر عسقلان چنین است و این موارد به نسبت کل کتاب، اندک هم نیست. شگفت آن که نخستین نامی که در کتاب آمده «فاطمه شامیه» است که آن هم از اساس داستانی و ساختگی است. او کسی است که از شام به مکه آمده تا با پدر پیامبر (ص) ازدواج کند.
اسامی دیگری نیز وجود دارد که تغییر شکل یافته، بخشی از آنها مثل نام شخص یا پدر یا کنیه درست است، اما بخش دیگر نادرست است. مانند نام مسیب بن نجبه فزاری که در این کتاب به صورت شگفتی در قالب «مسیب فقاع اشفع» آمده است. جالب است که نام ابراهیم مالک اشتر هم درست است، اما همه جا به جای اشتر «اژدر» آمده است. چنان که بنینخع، «بنی نقع» آمده است. نمونه دیگر نام «آمنه» است که به صورت «ایمینه» ضبط شده یا «امسلمه» که «امسلیمه» آمده است. دیگر آن که اسامی افرادی را در وقایعی ملاحظه میکنیم که قطعا در آن واقعه نبودهاند یا اصلا آن زمان حیات نداشتهاند.
همین وضعیت به شکل محدودتری در باره نامهای مکانها نیز دیده میشود. طبعا انتظار این که در این متن داستانی، برای این قبیل اسامی پاورقی توضیحی زده شود، روا نیست، زیرا اصولا متن داستانی است.
این که چه زمانی این مطالب ساخته شده و از کی وارد متون داستانی و شبه تاریخی شده، باید با تطبیق نسخهها و سیر تحول آنها روشن شود.به طور کلی باید در باره متون داستانی که تنها رنگ و بویی از برشی از تاریخ اسلام دارند، که نمونه مهم و پررواج آنها مختارنامهها و حمزهنامهها هستند، این نکته را در نظر داشت که غالب، بلکه تقریبا به استثنای چند مورد، شخصیتهای حماسی آن، خیالی و ساختگی هستند که هیچگونه رد پایی در تاریخ ندارند؛ هرچند غالباً سعی شده با استفاده از نامهای شبه عربی مانند ابوعامر و بیشتر به صورت کنیه و چیزهایی که نشان از محیط عربی آن روزگار دارد، اسامی خاصی ساخته شود که خواننده را در آن فضا نگاه دارد.
فرم مذهبی در این داستانشکل مذهبی آثار تألیف شده در بیشتر زمینهها از جمله تاریخ در ماوراءالنهر از قرن هفتم و هشتم هجری به بعد، قدری مبهم است؛ بیشتر از این زاویه که آثار مزبور به طورمعمول به خاطر سابقه مذهبی در منطقه، بر یک پایه سنی نگاشته میشود، اما هوای تشیع بشدت در آنها نیرومند است. این مسأله در وجه فقهی و کلامی رنگ و بوی خاصی ندارد و بیشتر سنی است، اما از دید تاریخی و اهل بیتی، به مقدار زیادی شیعی است.
البته در همین بعد تاریخ هم، اساس نگرش سنی است، یعنی قداست خلفا و صحابه جایگاه خود را قرار دارد، چنان که نویسنده این مقتل به رغم همه ارادتی که به اهل بیت دارد، عشق و علاقه خود را به چهار یار به صراحت میگوید و در نوشته نشان میدهد: «در زمان صحابیان دیده بودند که ایشان به خدمت پیغامبر چگونه بودند و بعد از زندگی هم دیدند که رسول (ع ا م) ایشان را چه کرد، و بعد از پیغامبر که بودند هیچ بنده به نزدیک پرودگار عالم از ایشان فاضلتر نبود که هر که مریت [= مرید] ابوبکر و عمر و عثمان و علی را از میان ایشان به جان دوست ندارد، از همه دوزخیان باشد، شکر داریم بر خدای را که هر چهار یار پیغامبر را از دل و جان دوستی میداریم».
برای چنین شخصی، بین این باورش با اعتقادش به اهل بیت(ع)، تنها مشکل بر سر این است که چطور داستان اهل بیت ارائه شود که آنها در این زمینه به طور کامل تطهیر شده و مشکل آزار و اذیت به آنها و نیز امر شهادتشان به گونهای دیگر توجیه شود. برای مثال وقتی به سنایی مینگریم، این وجه را خیلی آشکار میبینیم. قداست خلفا و صحابه برای وی محرز است، اما او داستان تاریخ اسلام را از معاویه به بعد، به مسیر شیعی میاندازد. این تفکر سابقهای در کوفه و خراسان قرون سوم تا پنجم هم دارد، چنان که حتی در میان کسانی مانند حاکم نیشابوری هم دیده میشود، اما در قرون متأخر، مهم یک وجه تاریخ نگارانه عمومی و ادبی است که هوای تشیع در آنها دمیده میشود.
این مرزهای سایه روشن مذهبی که میبایست این دو را از هم جدا کند، هم در تواریخ ایرانی و فارسی و هم متون ادبی از نثر و نظم، با زیرکی شماری از ادیبان و مورخان دنبال شده و میراثی را پدید آورده است که امروز حجم زیادی از آنها را در آثار مخطوط برجای مانده از این دوره شاهدیم. مهم این است که این هوای تشیع، بسیار بیش از آن چیزی است که حدس میزنیم، و برخی از تحولات در آن نقش ویژه و اساسی دارد. داستان کربلا یکی از آنهاست. کشتن افرادی برجسته از خاندان پیامبر(ص) مسالهای بود که میتوانست و میبایست چنین تأثیری میگذاشت و راه تاریخ را از آنچه تسنن مرسوم حدیثی و اخباری رفته بود، عوض میکرد.
نکته مهم در اینجا، این است که این مسیر تاریخی یا داستانی تاریخی، چگونه طی شود که از تسنن به تشیع اهل بیتی برسد، حتی اگر صورت فقهی حنفی یا صورت کلامی آن سنی بماند؟ صد البته برای این تحول، داستان، راحتتر از تاریخ است، اما برای خراسانیان دوره تیموری که میراث دوره ایلخانی و حتی پیش از آن از نیشابور عهد سنایی را دارند، تاریخ آن هم چندان دشوار نیست. در این زمینه، باید کارهای این دوره را از این زاویه مرور کرد. اهل بیت و کربلا یک پایه اساسی است، اما آنان، با این نکته که به هر حال کربلا امتداد چیست، چه باید میکردند؟ چه اشکالی به وجود آمده که کربلا پدید آمده، و اهل بیت رسول کشته شدهاند. چه کسی در جمع امت و میان آن «جماعت» مقصر است؟
یک فرض همین بود که شما تاریخ خلفا را به عنوان یک امر مقدس سنی بپذیرید و ادامه دهید، تا جایی که به معاویه و یزید برسید و زین پس داستان را به سمت دیگر برگردانید و بگویید اینها ربطی به خلفای قبل نداشتهاند. حتی در باره معاویه هم، چنان که در این مقتل هست، به مقدار زیادی اعتبار او حفظ شده، و گویی فقط این یزید است که این مشکل را پدید آورده است. اما صورت دیگری هم هست تا داستان کربلا با داستان انبیاء پیوند زده شود و به نوعی داستان خلفا را حذف کند. به نظر میرسد در روضة الشهداء مسیر دوم که شرح میدهیم طی شده است.
به نظرم در این کتاب ضمن این که روش اول بکار رفته، ولی به مقدار زیادی با حذف تاریخ خلفا، از این که بخواهد در باره آن مسأله به صراحت نظر داده شود، فرار شده است. با این حال، مؤکداً روی قدسیت خلفا تکیه دارد و هیچگونه طعنی را نمیپذیرد. در واقع، مسأله یافتن مقصر به گونهای حل شده است که دامن شخص مهمی را نگیرد.
البته در صورتی دیگر از این قبیل روایت داستانی، به طور کل از گفتن آنچه پیش از ماجرای کربلا یا حتی مختار است صرف نظر شده و ماجرا از نقطهای آغاز میشود که اصلا نیازی به این که درباره پیش از آن اظهار نظر شود وجود ندارد. غالب مختارنامهها که ابزار مهمی از روایت شیعی وجهی از تاریخ اسلام به صورت داستانی هستند، همین وضعیت را دارند. آنها از جایی از تاریخ شروع میشوند که اساسا از عصر صحابه گذشته باشد.
کتاب حاضر شامل تاریخ اسلام و مقتل است و اکنون باید دید در اینجا چه اتفاقی افتاده است. راه طی شده در مقتل حاضر این است که اساس نگاه سنی است که به تدریج به سمت اهل بیت متمایل شده اما شرح ماجرا در تعلیل و تحلیل تاریخی نیامده است؛ یعنی ضمن آنکه اساس کار مقتلنویسی است، اما به هر حال، رنگ و لعاب سنی ماوراءالنهری در آن وجود دارد و بنابرین تمامی اسامی خلفا با احترام برده شده است. بنابرین باید گفت، در واقع، از ارائه پاسخ جدی به پرسش اصلی پرهیز شده است. برای مثال در لابلای عبارات، تأکید بر جایگاه خلفا آنچنان که پسند اهل سنت است دیده میشود، مانند خبرنخستین مسلمان بودن ابوبکر و مسائلی از این قبیل، به راحتی و وفور در آن آمده است.
روایت تاریخ خلفا در این کتاباکنون روایت این کتاب را در بخشهای مختلف آن از وقایع صدر اسلام مرور میکنیم تا به مقتل و اخبار انتقام از قاتلین کربلا برسیم.
چنانکه گذشت این کتاب داستان، روایت عجیب و زیبایی است، اما حتی روی یک جمله آن هم نمیتوان به عنوان «تاریخ» قسم خورد و به آن استناد تاریخی کرد، یا به اعتبار این که یک دروغ تاریخی است آن را نقد نمود، زیرا اساسا ما با یک «داستان غریب و شگفت» روبرو هستیم نه با یک کتاب تاریخ. با این حال، در ظرف یک داستان تاریخی، میتوان ذهنیت یا گفتمان دوره ای از ادوار تاریخ اندیشه را در بخشی از سرزمینهای اسلامی تشریح کرد.
این اثر یک روایت داستانی از آغاز تاریخ اسلام است که با ماجرای ازدواج عبدالله با آمنه و ولادت رسول(ص) آغاز میشود. این شروع در یک فضای پیشگویانه از اهل کتاب برای بشارت ظهور است و از همان آغاز، آشکار است که سرعت حوادث بلکه عبور بدون یاد از اخبار اولیه به گونهای است که نویسنده بنای آن را ندارد تا اخبار و داستانهای سیره را بیان کند. با این حال، ولادت محمد(ص)، بالیدن او در دامان حلیمه، سپرده شدنش به ابوطالب، توطئه مشرکان مکه و یهودیان بیرون مکه علیه آن حضرت، و سپس تا رسیدن سریع به رویدادهای پس از پیامبر (ص) همه نشان از آن دارد که روایت، قصد دارد زودتر به کربلا برسد.
با این حال، این کار باید با صبر و حوصله انجام شود، به گونهای که از نظر گذارنده داستان، زمینههای تاریخی و سیر آن روشن شود تا حکایت کربلا بدون زمینه نباشد. به علاوه باید مرزهای مذهبی داستان کربلا هم طوری تنظیم شود که به عقیده سنیگرایانه نویسنده، لطمه نزند، یعنی ماجرای کربلا از جایی جدا شود که هم حق تسنن و هم حق اهل بیت(ع) گذارده شود.
بدین ترتیب حضور عقیده سنیگرایانه در هر فرصتی که مناسب باشد، خود را نشان میدهد، حتی در وقتی که امام حسین (ع) شهید شده و در دیر راهب، داستان فرود پیامبران (ص) نقل میشود، در آنجا هم، همچنان خلفا در کنار حضرت محمد (ص) حضور دارند. چنان که در بحث فرم مذهبی داستان گذشت، این وضعیت در جای جای ماجرا تا نزدیکی کربلا وجود دارد. البته در پرده داستان، در باره شخصیت معاویه نوعی تاریک و روشنی هست که به تدریج تیرهتر میشود تا به یزید که میرسد کاملا پرده سیاه میشود.
به هر روی، پس از بیان داستان ولادت تا ازدواج حضرت محمد (ص) و آغاز بعثت، دیگر داستانی از اخبار سیره نداریم، بلکه اولین خبر بعد از آن که آغاز ماجرای اصلی است، روایتی است که جبرئیل خبر شهادت حسنین (ع) را به رسول میدهد، و از آنجا به فاطمه زهرا (س) و علی مرتضی (ع) میرسد، و ماجرا رنگ خون و شهادت به خود میگیرد. از اینجا، حکایت وارد بیان سرنوشت حسین (ع) میشود. داستانی که در اصل، روایتی است که خبر شهادت امام حسین (ع) را به رسول میدهد و به صورت یک حدیث در منابع روایی و گاه تاریخی به صورت مختصر آمده است [برای مثال در کشف الغمه (ج ۲ ص ۸) اوائل شرح حال امام حسین(ع) این خبر آمده است].
اما در اینجا به صورت ترکیبی با مطالب دیگر و در قالب داستانی بدین شرح آمده است. هر بار که دحیه کلبی از سفر میآمد و خدمت حضرت محمد (ص) میرسید، برای حسنین میوه میآورد. از سوی دیگر، گاه جبرئیل در قیافه دحیه کلبی که زیبا بود، میآمد و یک بار حسنین(ع) به گمان این که او همان دحیه است، دست در جیب او کردند تا مثل همیشه میوه بردارند. رسول از جبرئیل عذرخواهی کرد.
آنگاه جبرئیل گفت: تو ایشان را هیچ مگوی و گفت: «یا محمّد(ص) بسیار شبها بوده است که امیرالمؤمنین از جنگ آمده بودی، و مانده شده، و با دشمنان خدای حرب کرد، و فاطمه زهرا نیز شبها نماز بسیار گزاردی، و به استراحت مشغول شد، و خواب رفتی که حسن و حسین را از خواب بیدار شده باشد تا گویند مرا پروردهگار فرمان داده باشد که، برخیز ای جبرئیل! سبکتر برو، و گهواره حسن و حسین را بجنبان که علی و فاطمه این زمان در خواب شدهاند. من بسیار شبها گهواره ایشان را جنبانیده و بسیار خدمت ایشان کردهام. شما را چه عجب میآید که ایشان در کنار من آمدهاند؟». پس از آن جبرئیل انگوری از بهشت برای حسنین (ع) میآورد.
روایت بعدی خبری است که جبرئیل در باره شهادت آنها به رسول (ص) میدهد. اما این خبر با این مقدمه است که جبرئیل به خاطر این که بچهها، لباس نو میخواستند، طبقی از بهشت میآورد که سرپوشیده است. وقتی آنان سر طبق را باز میکنند، دو لباس در آن هست. یکی سبز و دیگری سرخ: «پیغامبر (ع ا م) حسن و حسین را فرمود که هر کدام که شما باید برگیریت. حسن، حلّه سبز را قبول کرد، و حسین حلّه سرخ را قبول کرد. و چون بر پوشیدند، بر قد و بالای ایشان این جامها راست آمد، و خرامان از پیش رسول به خانه مادر رفتند. رسول (ص) دل شاد شد. آنگاه جبرئیل گفت که، یا محمّد! خدای میفرماید که فرزندان را دوست داری؟ پیغامبر گفت: آری، اولادنا اکبادنا، یعنی فرزندان ما جگرگوشگان مایند، چگونه دوست نداریم؟ جبرئیل گفت: بفرمان ربالعالمین که ای محمّد! آنکه حلّه سبز قبول کرد، او را بزهر هلاک خواهند کردن، و آنکه حلّه سرخ قبول کرد، سر او چون سر گوسفند خواهد بریدن».
این خبر مقدمه ورود به مقتل است. زمانی که رسول (ص) از جبرئیل میپرسد که چه کسی قاتل حسین (ع) خواهد بود، جبرئیل میگوید: «آن کس از بنی امیّه باشد فرزند معاویه یزید نام». رسول جا و زمان شهادت نوادهاش حسین را میپرسد: جبرئیل گوید: «در کربلا بوَد. آنگاه جبرئیل دست دراز کرد، و از کربلا مشتی خاک بیاورد، و پیش پیغامبر نهاد، و گفت: بفرمایی تا این خاک را در جایی کنید. چون وقت آن حادث نزدیک شود، و این خاک رنگ کردهاند و مبدّل شود، آنگاه معلوم شود.
چون جبرئیل این سخن را بگفت، پیغامبر (ص) زود آن خاک را در قرابه شیشه کرد، و بامّ سلمه داد، و گفت این خاک را نگاه دار». پس از آن است که فاطمه از گریه امسلمه از ماجرا خبردار میشود و نزد پدر میآید و میپرسد و رسول (ص) میگوید: «ای فاطمه! مرا خبر داد جبرئیل از جفاهای امّتان من که در حق فرزندان من کنند. فاطمه گفت: ای پدر! در آن وقت ما کجا باشیم؟ پیغامبر (ص) گفت: در آن وقت ما نباشیم، فاطمه گفت: ای پدر بزرگوار! بگو آخر چه کنند در حق فرزندان من؟ رسول (ص) گفت: ای فاطمه! نمیتوانم گفتم. آنگاه فاطمه گریان شد و الحاح بسیار کرد. آنگاه پیغامبر گفت (ص): ای فاطمه! حسن را بزهر خواهند کشت، و حسین را چون گوسفند سر خواهند بریدن، و این در دشت کربلا بوَد. فاطمه زهرا چون این سخن بشنود، نعره بزد و بیهوش شد و بیفتاد». پیامبر هم سه روز ناراحت بود و از خانه بیرون نیامد. در اینجا «همه صحابه اتفاق کردند به ابوبکر صدیق... گفتند: برَویت و ازین معلوم کنیت». بعد از آن رسول (ص) خبر را به آنان هم میدهد. این بخش از داستان، به نوعی باورهای سنی داستان گزار را با این روایت نزدیک کرده و همدلی آنها را با آن نشان میدهد.
و اما در این داستان، معاویه، نقطهای است که روی او تأمل و اشکال وجود دارد. مؤلف ما در اینجا، توجیهی برای خلاصی این امر که قاتل حسین (ع) از نسل معاویه خواهد بود، دارد. در این داستان، وقتی به گوش معاویه میرسد که فرزند وی، حسین (ع) را خواهد کشت، توجیهی کرد: «معاویه گفت: از بنی امیّه منم، هرگز با هیچ زنی نزدیک نکنم تا مرا هیچ فرزند نشود، امّا هیچ کس تقدیر حق تعالی را و حکم او را نمیداند مگر خدا.»
آنگاه ماجرا به صورت دیگری رقم میخورد و این حکایتی داستانی است که در منابع دیگر هم هست که: «و چنین گویند که شبی از شبها، معاویه را آب پیش زحمت داد؛ بآب تاختن نشست. چون برخاست کلوخ نیافت که خود را پاک کند، دیواری بود خود را بدآن دیوار پاکه میکرد که ناگاه کژدمی حاضر بود. زحمتی بنیش بر سر اندام معاویه فرو بزد. معاویه بیهوش شد و بیفتاد، و چون بهوش بازآمد برخاست از چپ و راست دویدن گرفت تا نزدیک طبیبان رسید.
هر دارو که طبیبان فرمودند فایده نکرد، قرار نیافت تا یکی از طبیبان گفت که، هیچ دارو بهتر از آن نیست که با زنی صحبت کنی تا زود خلاص یابی، و از این درد برهی. معاویه را کنیزکی بود حبشی در خانه، چون معاویه در خانه درآمد، آن کنیزک حبشی او را پیش آمد، معاویه به آن کنیزک نزدیک کرد، کنیزک در همان ساعت از معاویه بار گرفت و حامله شد، بعد از نه ماه پسری بیاورد و آن پسر را یزید کژدم نام کردند، و او نیز با جمال صورت و شیرین روی بود، و معاویه را هیچ فرزندی نبود و او را عظیم دوست داشتی و او را بدآن فرزند دل بستگی بود».
در اینجا دو نکته هست: نخست این که گویی با این حکایت، از معاویه سلب مسؤولیت شده و کار به کژدم و یزید کژدمی سپرده میشود. نکته دوم آن است که از این پس ما با یزید سرکار داریم که مسؤولیت اصلی قتل امام حسین (ع) بر عهده او قرار میگیرد و تمام ناسزاها نثار او میگردد.
داستانگزار از زمان رسول (ص) عبور میکند و به خلافت میرسد. او مروری کوتاه بر خلافت ابوبکر و انتقال آن به عمر و سپس عثمان دارد که در اینجا به اختصار مرور خواهیم کرد؛ اما نکته قابل تأمل در این بخش این است که داستانگزار وقتی حکایت دفن فاطمه زهرا (س) را نقل میکند، از این نکته به تفصیل یاد میکند که امام علی (ع) اجازه حضور صحابه را در دفن فاطمه نداد. مقدمات بحث، بسیار همدلانه و سوگوارانه از وداع آخر زهرا و فرزندان و نان پختن و مسائل دیگر که مقدمه رحلت ایشان است طرح شده، و این خبر رسول (ص) که زود پیوستن زهرا (ص) را به خود به ایشان گوشزد کرده است.
البته در مراسم تعزیت صحابه به مناسبت وفات فاطمه (س) ابوبکر هم حضور دارد، و پیداست که تلاش میشود این تصور ایجاد نشود که میان آنها اختلافی هست، اما به صورت اثباتی، محور و اساس داستان، فاطمه زهرا و فرزندان او هستند. وقتی آن حضرت رحلت میکند، آنان از وی میخواهند که اجازه دهد بر او نماز بگذارند، اما در هنگامه دفن، امام علی (ع) او را دفن کرده و آنان را خبر نمیدهد. آنها نسبت به این کار معترض هستند و برای اعتراض بر امام وارد میشوند: «چون آفتاب درّافشان سر از کوه بدخشان برگشت، امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق با جمله صحابه محترم بیامدند، و همه گفتند که، یا علی! جنازه فاطمه را بیرون آر تا بر وی نماز گزاریم. امّا آوردهاند آن شب بر جنازه فاطمه زهرا، علی امیرالمؤمنین، و حسن و حسین بودند، و باقی فرشتگان بودند از مشرق تا به مغرب ایستاده بودند، بدآن وعده که پیغامبر داده بود که، هر که بر فاطمه من نماز گزارد، هرگز بدبخت نشود.
پس امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ جواب داد که شما رنج شدیت، باز گردیت، که دوش فاطمه را بخاک دفن کردیم. صحابه در خشم شدند. گفتند: از آن وعده که پیغامبر گفته بود ما را بینصیب کردی. پس امیرالمؤمنین علی گفت: در زمان زندهگی هرگز هیچ کس روی وی را ندیده بود، بعد از وفات، جنازه وی را نامحرمان چگونه بینند؟ پس صحابه غلو کردند و گفتند: هر چه شود گو میشود که ما خاک فاطمه را بگشاییم و او را از خاک بیرون کنیم، و بر وی نماز کنیم. امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ زود در خانه رفت، و درع در پوشیده، و عصابه سرخ بر پیشانی بست، و چوب دستی بگرفت، و بیرون آمد، و به آواز بلند این ندا در داد که، کسی که گرد خاک فاطمه زهرا گردد با این چوب دستی ز من جنگ سازد. امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق صحابه را گفت: باز گردید که شنودهام از رسول ـ صلعم ـ گفت: بترسیت از پسر عمّ من علی ـ رضی الله عنه ـ روزی که عصابه سرخ بر پیشانی بندد، روزی که چوب دستی جنگ کند که از مشرق تا به مغرب اگر همه لشکر شوند، با او برنیایند. پس صحابه بازگشتند و خصومت در باقی کرد».
سخن اخیر نشان از آن دارد که به هر حال خصومتی میان علی و صحابه باقی ماند. اما نکته مهمتر، ابراز همدلی با فاطمه زهرا، بیان فضائل وی و امام علی (ع) و تأکیدات مرتبی است که در باره ارتباط این خاندان با پیامبر (ص) و حتی آسمان مطرح میشود. از جمله این که اساسا نکاح فاطمه با علی، یک «نکاح آسمانی» بوده است. از این دست تعابیر نسبتا زیاد و متن اصولا بر این روال مرتب و چیده شده است. بنابرین آن را در این گزارش دنبال نمیکنیم.