با کاروان حسینی تا اربعین

ای انسان سکوت در برابر دشمن صلح‌خواهی نیست

مهر , 1 آبان 1394 ساعت 10:11

در روزشمار وقایع کاروان حسینی به روز تاسوعا می رسیم که امام حسین(ع) رو به یاران می کنند و از آنها می خواهند، بازگردند و اصحاب از ایستادگی در کنار ایشان می گویند.


مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز نهم محرم، سی و سومین یادداشت وی را می‌خوانید: نهم محرم «گفت: کجایند خواهرزادگان ما! نیزه‏ داران خیمه گاه، مقابل او به صف شدند. ناآرام و بیقرار، سواره از این سو به آن سو رفت و آنان را نهیب زد. گفت: به جنگ نیامده‏ ام، به دنبال اهل قبیله‏ ام هستم. عباس، عبدالله، عثمان، جعفر. با شما هستم. نیزه‏ داران قدمی به جلو برداشتند. سوار عقب کشید و دوباره فریاد کرد. گفت: پسران ام‏ البنین! منم شمر بن ذی الجوشن، سپاه بنی‏ امیه آمادۀ جنگ است. عباس با تو هستم. عباس سکوت کرد. قافله سالار به عباس گفت: عباس! جوابش را بده اگرچه فاسق است. عباس حرکت کرد و نگاه‏ ها را با خود بُرد. عبدالله و عثمان و جعفر هم بدنبال او روان شدند. شمر گفت: از امیر عبیدالله برایتان امان‏ نامه گرفته‏ ام. خودتان را با حسین به کشتن ندهید. عباس گفت: پسران علی مرتضی در امان خدا و فرزند پیامبرند. گفت: حسین را رها کنید و با من بیایید. جوانی خود را به دم تیغ شمشیر ندهید. عباس گفت: در نهروان هم با تمسک به قرآن مقابل پدرم ایستادی. من پسر همان پدرم! از اینجا دور شو که در جنگ با نفاق لحظه‏ ای درنگ نمی‏ کنم... برو! شمر به غیض سر اسب گرداند و سوی اردوگاه بتاخت. به هیاهوی سپاه، یاران به میدان آمدند. ابن عوسجه گفت: چه مرگتان شده؟ عمرسعد گفت: امیر عبیدالله فرمان داده یا بیعت با یزید، یا جنگ. انتخاب با خودتان. عباس گفت: بمانید تا از مولایم کسب تکلیف کنم. حبیب گفت: ای زادۀ کبر و کفر و نفاق! به جنگ با که آمده‏ اید؟ علی‏ اکبر که در خِلقت و خُلق شبیه‏ ترین کس به رسول خداست؟ یا عباس که یادآور علی مرتضی است؟ به مقابلۀ زینب که زادۀ زهراست؟ یا قاسم که یادگار حسن مجتبی است؟ حسین را دیگر نمی‏ گویم که نگین خِلقت و چشمۀ جوشان عالم است. در میان شما کیست؟! به کلام حبیب، گَرد مرگ بر سپاه پاشید و سکوت کردند. عمرسعد گفت: در میان این هزاران نفر، کسی نیست که جوابی درخور به اینان دهد؟ شمر گفت: هم کلامی با کسانی که به زبان علی سخن ‏می گویند دیوانگی است. عباس از راه رسید. شمر گفت: رجزخوانی بس است. بگذارید ببینیم عباس چه دارد. عباس گفت: مولایم فرمود، امروز از جنگ دست بدارید تا امشب را به نماز و نیایش بپردازیم. عمرسعد نگاهی به اشراف و شمر کرد. گفت: تا فردا صبر می‏ کنیم. شب هجوم کرده بود و سیاهی نور را بلعیده بود. و زمین تمام هستی خود را به تماشا در کربلا گِرد آورده بود. آسمان آکنده بود از ستارگان پُر فروغ، و ستارگان آسمان، در حسرت فروغ کاروانیان. و کربلا، چشم گشوده بود و در انتظار جوشش نور، به قافله سالار زُل زده بود. گفت: عزیزانم، برخیزید و شب را مرکب راهوار خود سازید، این قوم آهنگ مرا دارند و اگر مرا بِکُشند، آنان را با شما کاری نیست. برخیزید و به شهر و دیار خویش بازگردید. زنان بغض فرو خوردند و کاروانیان مات و مبهوت ماندند. عباس برخاست، و شرارۀ نور از چشمانش زبانه کشید. امشب شب عباس بود و جلوه، جلوۀ او. عباس گفت: شما بمانید و ما برویم؟! مولای من، تا واپسین نفس در کنارتان می مانم. زینب با خود زمزمه کرد. گفت: وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۱) سوگند به ماه که در پی خورشید می رود. یاران بخود آمدند. حبیب بن مظاهر گفت: مگر عالم هستی چند حسین دارد که بتوان در رکابش جان باخت؟ زُهیر بن قین گفت: به خدا قسم اگر هزاران بار کُشته و زنده شوم، باز جانم نثار توست. مسلم بن عوسجه گفت: مولای من، فردا زمین و آسمان، تمامی حق را در مصاف تمامی باطل به تماشا می‌ نشینند. یک به یک عهد و وفا را فریاد کردند، حقارت و ذلت را به زیر کشیدند و انسان را در همیشۀ تاریخ ندا دادند، ای انسان، سکوت در برابر دشمن، صلح خواهی نیست! گفتند و آنچه در جوهرۀ وجودشان بود، از ضمیرشان زبانه کشید و کلامشان مُعطر از کلام مولا بود. و زنان در سکوت ماندند و در اندیشۀ رسالتی که پس از آن بر عهده دارند. قافله سالار، دست سوی آسمان بُرد و نور را به میهمانی یاران دعوت کرد. گفت: مشتاقان شهادت، منزلگاه‏تان را در اعلی علیین ببینید. دنیا به فغان آمد، با تمام توان فریاد کرد و آنان را سوی خود خواند، و آنان، محو وجه الله بودند و هیچ نشنیدند. قافله سالار گفت: عزیزانم، تکلیف‏تان در این دنیا رو به پایان است، به خدا قسم پس از آنچه بر ما جاری شود مکث خواهیم کرد، آنقدر که خدای تعالی بخواهد، و هم اوست که ما را رَجعت می‏ دهد، به هنگامی که فرزندم مهدی، قائم آل محمّد ظاهر شود. قاسم، اندوهگین شد، لب گِزید و به سخن آمد. گفت: عمو جان من چه؟ گفت: مرگ برای تو چگونه است؟ گفت: شیرین تر از عسل! گفت: یادگار برادر، عمو به فدایت. شب بود و تاریک بود و سکوت. و کربلا به فروتنی، همۀ داشته های خود را به زیر پای یاران گسترده بود. و یاران، هر کس به حالی. یکی به رکوع، یکی به قیام، یکی به قنوت، آن یکی به سجود. و در دل تاریکی شب، نور را صدا می کردند. رباب، عبدالله را نوجامه ای پوشاند. گویی نمی دانست که فردا چه در انتظار اوست. و عباس، کمر محکم و شمشیر حمایل کرد و بتاخت، در نگهبانی از خیمه گاه. و زینب، محو تماشای او. قافله سالار، دست بر پشت کمر قلاب کرد، و نگاه خود را به آسمان پُرستاره سپرد. گفت: آسمان پروردگارم در شب چه تماشایی است. و زیر لب زمزمه کرد: وَ الْفَجْرِ سوگند به سپیده‏ دم.‏ وَ لَیالٍ عَشْرٍ و به شب های دهگانه.‏ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ و به جفت و تاق‏. وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۲) و به شب‏، وقتی سپری شود.» ........... سوره شمس. آیه ۲ سوره فجر. آیات ۱ تا ۴


کد مطلب: 27681

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/note/27681/انسان-سکوت-برابر-دشمن-صلح-خواهی-نیست

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir