با کاروان حسینی تا اربعین

وای بر این قوم آن هنگام که با پیامبر روبرو شوند

مهر , 16 آبان 1394 ساعت 17:29

در روزشمار وقایع حسینی، کاروان حوادث کربلا را مرور می کرد و سخن قافله سالار را در برابر ستم ها به یاد می‌آورد که بیان کردند وای بر قوم دشمن هنگامی که بخواهند با پیامبر روبرو شوند.


مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز بیست و چهارم محرم، چهل و هشتمین یادداشت وی را می‌خوانید: بیست و چهارم محرم «شب بود و سکینه لب فرو بسته بود به سکوت. دل داده بود به سکوت، تا شاید باز، نغمه ای از پدر آید به گوش، بازماندگان کاروان، با آنکه مسافت ها از کربلا دور بودند، اما دل و روحشان در کربلا مانده بود. جسم شان اینجا بود، روح شان کربلا. به یاد آورد که عصر روز عاشور بود و پدر تنها، آمده بود تا با اهل حرم وداع کند. قافله سالار گفت: عبدالله را بیاورید تا با او وداع کنم. رباب چسبیده بود بر زمین، پلک فرو بست و جُم نخورد. سکوت بود و سکوت. به صدای عبدالله، که غزل عشق را کودکانه سرود، رباب با شوق و هراس چشم گشود. عبدالله خود را بر زمین سایید و به آستانۀ خیمه رسید. زینب او را بغل گرفت و بوسید، قافله سالار، او را در آغوش گرفت و بویید. و رباب چشم به آسمان دوخته بود. سکینه دل در دلش نبود، که صدای تیری نفیرکشان در فضا پیچید، دل آسمان را شکافت. حرمله به شادی برخاست و کمان به پشت ‌افکند. رباب، صدای فریاد زنی را شنید که خدا را می خواند، و سپس در هراس، سر چرخاند. تیر بر گلوی طفل نشسته بود و خون از گلوی او می جوشید. قافله سالار گفت: وای بر این قوم، آن هنگام که با پیامبر روبرو شوند. و سپس، کاسۀ دست از خون پُر کرد و به آسمان پاشید. آسمان آغوش گشود، قطرات گلگون خون، به دل آسمان رفت و همچو نور تابید، آسمان قطرات خون را به امانت گرفت، و قطره ای باز پس نداد. خون را به ودیعه گرفت تا به آن، کالبد نیمه جان غفلت زدگان را حیات بخشد. قافله سالار، نگاهی به خدا کرد، و خدا او را می دید، گفت: آسان است هر مصیبتی که بر من فرود آید، زیرا که خدا می بیند!»


کد مطلب: 27965

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/note/27965/وای-این-قوم-هنگام-پیامبر-روبرو-شوند

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir