با کاروان حسینی تا اربعین

شوق حضرت قاسم(ع) برای دیدار با پدر و مبارزه در کربلا

مهر , 18 آبان 1394 ساعت 20:36

در روزشمار وقایع کاروان حسینی به روزی می رسیم که رمله یاد و خاطره ای از حضرت قاسم (ع) را مرور می کند و اینکه او چگونه به میدان جنگ با سپاه دشمن رفت.


مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز بیست و ششم محرم، پنجاهمین یادداشت وی را می‌خوانید: بیست و ششم محرم «روز بود و بازماندگان کاروان، در حصار سپاهِ ظلمت شب، از کوره راه ها ره سپرد. و رَمله، در خلوتِ تنهایی سوار بر اَستر، به یاد و خاطره ای از قاسم بود. قاسم از خمیه برون شد، رمله گفت: کجا قاسم؟ قاسم، ایستاد و نگاه غمباری به مادر کرد. گفت: عمویم تنهاست. رمله گفت: کجا دُردانۀ مادر؟ گفت: بی تابم از شوق دیدار پدر، مادر! رمله ایستاد و بغض ترکاند و آغوش گشود. قاسم، سر بر شانۀ مادر نهاد و او را تسلّی داد. رمله گفت: برو عزیز مادر. برو. قاسم عِنان اسب به دست، رفت و مقابل قافله سالار ایستاد. گفت: بروم عموجان؟! قافله سالار تنها نگاهش کرد. دوباره گفت: بروم عموجان؟! دست بر سر قاسم کشید و چشمانش به اشک نشست. محو جمال قاسم، موهایش را مرتب کرد، لباسش را آراست. و فقط نگاهش کرد. قاسم، که از درون می جوشید و می خروشید، به تمنّا، تبسم کرد. و قافله سالار در سکوت، تنها مهربانی کرد. قاسم، سر فرود آورد و خود را بر پای قافله سالار انداخت، پای او را، بوسه از پس بوسه زد. گفت: بخدا نوبت من است. بخدا نوبت من است مولا! قافله سالار او را بلند کرد و بوسید. به بغل گرفت و بویید. دستار از سر قاسم بر گرفت، صورت همچو قرص ماه او را پنهان کرد. و عِنان اسب را گرفت. قاسم، کوچکتر از آن بود که پایش رکاب را بگیرد، اسب، سر فرو افکند و زانو زد. قاسم بر اسب نشست. گفت: دعایم کن عموجان! نهیبی بر اسب زد و سوی میدان تاخت. استوار بر اسب، خود را محکم کرد و رجز خواند. گفت: بشناسید مرا اگر نمی شناسید، منم قاسم، فرزند حسن بن علی، نوادۀ پیامبر خاتم و امین خدا! جُنود ابلیس، صف کشیدند به مصاف. به سپاه کفر هجوم بُرد و از نظر پنهان شد. جنگ شمشیر در گرفت و غوغایی به پا شد، و رمله از کنار خیمه، با نگاهی گریان ناظر بود. عاقبت گرد و غبار میدان، رفته رفته فرو افتاد، قافله سالار سوی قاسم پَر کشید. لحظۀ اندکی گذشت، پیکر بی جان قاسم را به بغل گرفت و از دل میدان، سوی خیمه ها آمد.»


کد مطلب: 28013

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/note/28013/شوق-حضرت-قاسم-ع-دیدار-پدر-مبارزه-کربلا

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir