نظریه به گفتمان تبدیل نشده است
حجتالاسلام علی ذوعلم
17 تير 1396 ساعت 11:26
جامعه ما، جامعهای اسلامی و برخوردار از هویتی انقلابی و ایرانی است که از فرهنگی ریشهدار بهرهمند است. امروزه کشورمان به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی موفق به احیا و تعمیق هویت فرهنگی و دینی خود شده و در پی یافتن جایگاه خود در عرصه فکری و فرهنگی و همچنین حرکت در مسیر تمدنسازی است. چشمانداز مسیری که امروزه ایران اسلامی در آن در حال حرکت است نه تنها برای ایران، که برای کلیت جهان اسلام موثر بوده و سبب الگوسازی در باقی جوامع نیز میگردد، لذا این چشمانداز که کاملا واقعبینانه نیز هست با توجه به بنیه فرهنگی و توانمندی ایران اسلامی در عرصه مبانی اعتقادی، فسلفی و فکری اقتضا میکند که ما در مورد شاخصههای یک گفتمان مناسب و مشترک نیز به همین مولفهها توجه کنیم. کوتاه سخن آنکه ما در گفتمانسازی امور فرهنگی و مذهبی باید به سه نوع مولفه توجه ویژه داشته باشیم.
زیرساختیترین و ابتداییترین مولفه، اسلام ناب محمدی (ص) و مبانی نظری و اعتقادی، اصول ارزشی و پتانسیل قوی و غنی هست که در اسلام وجود دارد. مولفه دوم، فرهنگ ایرانی، زبان و ادبیات فارسی و آن بخش غنی و عمیق اسلام در بارور سازی فرهنگ و علوم اسلامی، و نهایتا مولفه سوم، شاخصههایی است که برگرفته از انقلاب اسلامی میباشد که روحیه استکبارستیزی، به چالش کشیدن مبانی فلسفی و نظری تمدن غرب و مقابله با زیادهطلبی و سلطهگری کشورهای بزرگ اساس آن را شکل میدهد. بنابراین ما این سه مولفه اساسی را مبنای تعریف شاخصهای گفتمان فرهنگی خود قرار میدهیم، البته این بحث بسیار گسترده و دامنهدار است، منتهی من اشاره میکنم که هم حضرت امام خمینی (ره) و هم مقام معظم رهبری به روشنی و صراحت این مولفهها را در مباحث خود مطرح کردهاند، همچنین سایر اندیشمندان و متفکرین اسلامی از قبیل مرحوم شهید مطهری نیز روی همین سه مقوله تاکید داشتهاند و امروز با گذشت نزدیک به 40 سال از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی خوشبختانه ابعاد و زوایا و معیارهایی که در هر کدام از این سه مولفه وجود دارد برای گفتمان فرهنگی مشترک ما به آسانی قابل دسترسی و تبیین است. اجازه دهید که من در این زمینه به پژوهشی با عنوان «منشور فرهنگی انقلاب اسلامی» که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با همکاری موسسه پژوهشی صدرا انجام و منتشر شده است اشاره کنم، این اثر درصدد نیل به این هدف است که مولفههای مشترک گفتمان فرهنگی انقلاب اسلامی را تبیین نماید. اما نکته حائز اهمیت در این میان، راهکاری است که طی آن، این معیارها و شاخصهها به گفتمان بدل شوند. قدم اول در این مسیر، ایجاد، تقویت و تعمیق یک گفتمان فرهنگی از طریقی فرهنگی و با استفاده از ابزار فرهنگی است و چون ریشه فرهنگ به همان نگرش و جهانبینی پشتوانه فرهنگ و به نوع تلقی و نگاهی که آن فرهنگ به مقولههای مختلف دارد مربوط میشود پس ما نیز میبایست این نوع نگاهها و تلقیها را هر چه بیشتر به یکدیگر نزدیک کنیم، این قرابت نیز میبایست بر اساس یک مبنای نظری و تعریف شده که قابل قبول است صورت پذیرد، یعنی اگر ما به عنوان یک گزاره منطقی و مستند بپذیریم که گفتمان فرهنگی مناسب و مطلوب برای کشور ما، گفتمانی فرهنگی است که بر این سه مولفه اسلام ناب، میراث فرهنگی و تمدنی ایران اسلامی، و شاخصهها و مبانی انقلاب اسلامی استوار است، در این صورت میبایست تاملات و زمینههایی در خصوص این سه مولفه و شاخصههای زیر مجموعه و معیارهایی که اقتضا میکند نیز ایجاد شود، بنابراین بسترسازی برای گفتگوی اصحاب فرهنگ و دستیابی آنها به دیدگاه مشترک نکته اول است.
نکته دوم اینکه در حقیقت این نخبگان فرهنگی هستند که میتوانند در گفتمانسازی نقش اساسی ایفا کنند و خود همین نخبگان فرهنگی از یک فرهنگ بالفعل، تلقیها، نگرشها و باورهایی نسبت به فرهنگ برخوردارند که در وضعیت کنونی جامعه ما بسیار متشتت است و در طیفهای مختلف کاملا متفاوت، پس برای اینکه بتوانیم به یک گفتمان مشترک و مورد قبول برسیم میبایست که فرهنگ به این گفتمان دست پیدا کند یعنی آن هسته و کانون مرکزی فرهنگ، خود چنین گفتمانی را پذیرفته باشد و در جمع نخبگان فرهنگی ما به عنوان یک گفتمان تخصصی پذیرفته شده باشد.
نکته سوم تاثیرگذاری متقابل دستگاههای فرهنگی، سیاستگزار و برنامهریز و مدیریت فرهنگی با نخبگان و صاحبنظران فرهنگی است، این تعامل دوسویه بین نهادها و دستگاههای دولتی، حاکمیتی و عمومی که هر یک وظیفهای در عرصه فرهنگ ایفا میکنند با نخبگان و صاحبنظران فرهنگی، بحث بسیار مهمی است که متاسفانه ما در این مورد هم در جامعه دچار نواقص و کمبودهایی هستیم، یعنی مدیران و برنامهریزان فرهنگی کمتر موفق شدهاند ارتباطی طبیعی و حقیقی میان تلاشها، طراحی و عمل خود با دیدگاههای نخبگی و عمیق فرهنگی برقرار کنند، پس یک راهکار این است که ما بتوانیم این تعامل را سامان دهیم که البته در کوتاه مدت هم به طور کامل مقدور نیست ولی باید عزمی صورت گیرد و طرح و اعتقاد به این موضوع در راس برنامهها قرار گیرد تا این هدف، مهندسی و دنبال گردد.
اما امروزه متاسفانه دستگاههای فرهنگی ما با نگاهی سیاسی مدیریت میشوند، چرا که این جناحها، احزاب و گروههای سیاسی هستند که پیشنهاد دهنده مسئولیتهای کلان اجرایی و مدیریتی کشورند، در این میان، دستگاههای فرهنگی هم از این قاعده مستثنی نیستند چرا که این دستگاهها هم طی فرآیندی سیاسی انتخاب میشوند، پس اصل نگاهشان نگاهی غالبا سیاسی است، یعنی تلاش میکنند ملاحظه جهتگیریها، منافع و فشارهای جناحهای مختلف بر خود را بکنند، در حالی که صاحبنظران فرهنگی اساسا مقوله سیاست را مقولهای فرهنگی میدانند، بنابراین ما در این میان به دو دیدگاه متعارض بر میخوریم، یک دیدگاه آنکه سیاست هم بشود فرهنگی و دیدگاه دیگر اینکه فرهنگ هم بشود سیاسی. قاعدتا این دو نمیتوانند با یکدیگر کنار بیایند و عمدتا تعارضی پنهان و آشکار یا حداقل شکافی عمیق بین این دو وجود دارد، به همین جهت مشاهده میکنیم که غالبا نخبگان فرهنگی نسبت به وضعیت فرهنگی دستگاههای مختلف کشور انتقاد دارند، این نخبگان را میتوان چهرههای فرهنگی حوزوی، دانشگاهی، موسسات پژوهشی و فرهنگی مردمی، سمنها و NGO هایی دانست که میخواهند فعالیتهای فرهنگی انجام دهند اما غالبا مورد بیاعتنایی قرار میگیرند، از آن طرف هم دستگاههای سیاسی غالبا نگاهشان به این مجموعه یک نگاه درجه دوم و ثانویه است، آنها را خیلی دارای نقش نمیدانند و به بازی نمیگیرند و این هم خواست یک دولت نیست، معمولا همه دولتها در دستگاههای اجرایی خود این شکاف را دارند، اما اصل مسئله این است که یک تعامل همافزای حقیقی میان دستگاهها و نخبگان فرهنگی وجود ندارد. اگر بخواهیم در این عرصه موفق شویم و کاری بکنیم نباید به این موضوع با نگاهی سیاسی بنگریم، بلکه باید بدانیم که به هرحال جریان فرهنگی حقیقی کشور به دست اصحاب فرهنگ است، حال قطعا در اصحاب فرهنگ دیدگاههای مختلف وجود دارد، بعضا ممکن است دیدگاههای نادرست هم دیده شود، ولی ما چارهای جز این نداریم که همانها را هم در یک گردونه تعامل فرهنگی وارد کنیم و در این گردونه با گفتگوها، تبادل نظرها و ارتباطی صادقانه و منطقی مبتنی بر آن دو مقولهای که اشاره کردم بتوانیم دائما به یک همافزایی فرهنگی نزدیک شویم.
با آنچه اشاره شد نمیتوان به روشنی گفت که در نهادینهسازی این شاخصهها در حوزه گفتمانسازی موفق نبودهایم، همین که ما به روشنی به این مولفهها رسیدهایم، همین که ما امروزه یک سند به نام نقشه مهندسی کشور در اختیار داریم و همین که منشور فرهنگی انقلاب اسلامی تدوین شده، نشان از آن است که پیشرفت کردهایم و توانستهایم تا حد زیادی به یک نظریه فرهنگی اسلامی - ایرانی نزدیک شویم. بنده بر این باورم که ما در حال حاضر از منابعی برخورداریم که تا حد زیادی حاوی نظریه فرهنگی انقلاب اسلامی است ولی در اینکه این نظریه به گفتمان تبدیل شود هنوز کاستیهای زیادی وجود دارد و تلاش زیادی هم جهت رفع این کاستیها صورت نگرفته، این هم به جهت همان سایه سنگین سیاست به معنای رایج آن است، یعنی رقابتهای جناحی از این قبیل غالبا بر فرهنگ سایه انداخته و مانع از آن شده که اساسا مدیران، مسئولان و برنامهریزان فرهنگی به مقوله عمیق شاخصهها و مولفههای گفتمان فرهنگی مطلوب توجه جدی کنند و برنامه ریزی شود تا این گفتمان محقق گردد.
با این وجود، برای تبدیل این شاخصهها و مولفهها به گفتمانسازی، ظرفیتهای بسیاری وجود دارد که پیش از این به بحث تعامل میان سازمانها اشاره کردم اما همین که ما در جامعه امروز به برکت اسلام، از یک وحدت ملی عمیق برخورداریم خود ظرفیت بیبدیلی است، همین که هیچ یک از متفکرین، احزاب و گروههای ما با اسلام مسئله ندارند و آن را پذیرفتهاند، اگرچه ممکن است در برخی تفاسیر و تاویلها اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما همین پذیرش نفس اسلام ناب، خود برکتی عظیم برای ایران اسلامی است. همین که حضرت امام خمینی (ره) به عنوان مرجعی فکری در جامعه ما مقبولیت عام دارند، همین که رهبر معظم انقلاب خودشان یک چهره عمیقا فرهنگیاند و تمامی اصحاب فرهنگ در شاخههای گوناگون ایشان را میشناسند و قبول دارند و به عنوان یک چارچوبدهنده و جهتدهنده فکری و فرهنگی به ایشان اقتدا می کنند خود فرصت مناسبی است که ما از آن برخورداریم ولی متاسفانه تاکنون از این ظرفیتها استفاده نکردهایم. امروزه ما برای تحقق این امر به مدیریت شبکهای و پویا در عرصه فرهنگ نیاز داریم، البته این نیاز در همه عرصهها هست اما خصوصا در عرصه فرهنگ نمود بیشتری دارد. نکته مهم دیگر بردباری فرهنگی و تحمل قول مختلف و آزاد اندیشی در مباحث فرهنگی، گفتگو و نقد است. سالهاست که رهبر معظم انقلاب بحث کرسیهای آزاد اندیشی را مطرح کردهاند اما متاسفانه هنوز به معنای حقیقی کلمه، به آزاد اندیشی، مناظره و بحث علمی شفاف نائل نیامدهایم، که این خود از آن دست عواملی است که باید در فضای فرهنگی ایجاد شود. همان مدیریتهایی که غالبا زیر سایه نگاه سیاسیاند از سعه صدر برخوردار نیستند، غالبا محافظهکارانه و یک سو نگر برخورد میکنند، عمدتا کوتاهمدت را مد نظر قرار میدهند و از نگاه بلند مدت برخوردار نیستند و خود از استحکام فکری در حوزه فرهنگ بهرهای ندارند. نتیجه این دست دغدغهها و نگرانیهای موهوم، مانعشدن از رواج آزاد اندیشی و گفتگو میان نگاههای مختلف سیاسی در جامعه است.
در این میان قطعا نقش حوزه علمیه در کنار دانشگاه، نقشی مولد است، این دو باید در کنار یکدیگر، علاوه بر برخورداری از انسجام فکری و تعامل متقابل، عهدهدار تولید گفتمان فرهنگی شوند. صدا و سیما نیز میبایست در این فرآیند نقش تبیینکننده و اشاعهدهنده گفتمان را بر عهده داشته باشد، البته این هدف به صورت مکانیکی حاصل نمیشود، اینطور نیست که مثلا حوزه و دانشگاه یک کتاب تالیف کنند و به صدا و سیما بدهند و بگویند اجرا کن، این طریق کمکی به گفتمانسازی نمیکند. دست اندرکاران صدا و سیما میبایست در فرآیند تبیین و طراحی گفتمان، حضور داشته باشند و آن را بپذیرند. دیگر مجموعههای تبلیغی هم باید خودشان را در همین چرخه تعریف کنند، نباید تلقیشان این باشد که کارکرد صدا و سیما با کارکرد حوزه و کارکرد ما متفاوت است. در حقیقت ما باید از یک نقشه محتوایی فرهنگ در همه این ابزارها، رسانهها و نهادها پیروی کنیم تا مخاطبان جامعه ما بتوانند این همصدایی و همسویی را ببینند، امری که متاسفانه امروز هم از آن محروم هستیم، بدین معنا که غالبا دستگاهها و نهادهای فرهنگی که باید نوعی اعتبار افزایی برای یکدیگر به صورت متقابل داشته باشند، گونهای حس رقابت میانشان ایجاد میشود. گویا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تلقیاش این است که مثلا صدا و سیما باید با او همسو باشد، صدا و سیما تلقیاش این است که آن وزارتخانه باید با او هم سو باشد، دستگاههای تبلیغی، تربیتی، آموزشی و غیره هم همین شرایط را دارند. ما باید بدانیم که همه دارند کار تبلیغی انجام میدهند. در واقع بر همه دستگاههای فرهنگی فرض است که در قالبی که در اختیار دارند دنبالهروی مهندسی و طراحی فرهنگ باشند، امری که هنوز هم از تحقق آن محروم هستیم. این مشکلات همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد، هم برخاسته از نگاههای سیاسی هست و هم فقدان و ضعف نگرش فرهنگی. امروزه دستگاهها مقولات فرهنگی را غالبا ثانویه و کوتاهمدت میبینند و معمولا در این مجموعهها نوعی رقابت منفی و حسادت تشکیلاتی و سازمانی وجود دارد که آنها را رنج میدهد. رسالت ما در این میان نیل به خودسازی عمیق فرهنگی چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی است تا بتوانیم به واقع بیش از آنکه خود، منافع و هویت خودمان را ببینیم، حقیقت فرهنگ را ملاحظه کنیم تا جامعه از رشد فرهنگی والاتری بهرهمند گردد.
کد مطلب: 31861
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/note/31861/نظریه-گفتمان-تبدیل-نشده
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir