کد مطلب : ۳۳۴۹۹
بررسی نقش و سهم شیعیان کوفی در فاجعه کربلا
دکتر محمد رضا جوادی یگانه ،جامعه شناس و عضوهیات علمی دانشگاه تهران
الف) مساله کوفی ما
امام سجاد (ع) در بدو ورود کاروان اسرا به کوفه: «الا ان هولاء یبکون و یتوجعون من اجلنا، فمن ذا الذی قتلنا؟». «اینها که برای ما می گریند و بر ما نوحه می کنید، پس چه کسی ما را کشت؟!» (خوارزمی، ج۲، ص ۴۵)
**
حادثه کربلا ابعاد متعددی دارد و از مناظر متعددی نیز آن را بررسی کرده اند، که هر کدام بخشی از واقعیت را بیان می کند. یکی از وجوه عظمت کربلا در آن است که در آن روز، بر پهنه زمین بزرگتر و برزگوارتر از حسین ابن علی (ع) وجود نداشت، و سر سوزن نقصی در رفتار او و همراهانش دیده نشد، هر چه بود، حماسه بود و شجاعت و کرامت و بزرگواری. سوی دیگر آن نیز امویان بودند که از هیچ خباثنی فروگذار نکردند.
اما ماجرا، بعد میانه ای هم دارد و آنهم «کوفیان» است. و بخشی از اهمیت حادثه کربلا در این است که کسانی در قتل حسین دست داشتند که خود، از ایشان با اصرار و با نامه های فراوان دعوت کرده بودند که به کوفه بیاید و امامت ایشان را و رهبری کوفه را بر عهده بگیرد. و همین کوفیان بودند که امام را تنها گذاشتند (امام درمنزل زباله که خبر شهادت مسلم و هانی عبدالله بن بقطر رسید، فرمودند: «و قد خذلتنا شیعتنا» شیعه ما، ما را تنها گذاشتند. (طبری، ج۷، ص ۲۹۸۷)) نهایت یاری کوفیان این بود که طبری می گوید: «تنی چند از پیران کوفه بر تپه ایستاده بودند و می گریستند و می گفتند خدایا نصرت خویش را ببار». (طبری، ص ۲۹۷۹)
سپاه شام در کربلا حضور نداشت و دعوت کنندگان حسین بودند که در صف مقدم سپاه عمر سعد حضور داشتند و اباعبداالله در خطبه اول روز عاشورا آنها را به نام مورد خطاب قرار می دهد که «یا شبث بن ربعی، ویا حجار بن أبجر، ویا قیس بن الأشعث، و یا زید بن الحارث»، مگر شما نبودید که مرا دعوت کردید که بیا (طبری، ص ۳۰۲۴) و کوفیان کسانی بودند که در حال قتل حسین هم گریه می کردند. اشک های عمر سعد بر دو گونه و ریشش روان بود، آنگاه که شمر در قتلگاه بود و زینب از او تعجب می کند که تو هستی و می بینی و حسین را می کشند! (اَی عمر، ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه؟ فصرف بوجهه عنها و دموعه تسیل علی لحیته (طبری، ص ۳۰۶۰)). و این، همان چیزی است که باعث تعجب امام سجاد (ع) می شود در آستانه ورود به کوفه، وقتی که می بیند همه در حال گریه در عزای حسین هستند و می گوید: «اینها که همه بر عزای ما گریان هستند، پس چه کسی ما را کشت؟»
و این پشیمانی، تاسف دائمی کوفه است و همین تاسف است که قیام توابین را شکل می دهد. «تلاقت الشیعه بالتلاوم و التندم و رأت أنها قد أخطات خطأ کبیرا». محتوای خطبه های آنان در آغاز قیامشان نیز چیزی جز اعتراف به گناه نیست. مسیب بن نجبه نخستین سخنران جمع گفت «خدا نیکان ما را امتحان کرد و ما را در مورد پسر دختر پیغبرمان دروغگو یافت، که پیش از آن، نامه های وی به ما رسیده بود و فرستادگانش آمده بودند و اتمام حجت کرده بود و در آغاز و انجام، آشکار و نهان خواستار یاری ما شده بود، اما جانهای خویش را از وی دریغ کردیم تا در مجاورت ما کشته شد. نه به دست های خود یاریش کردیم، نه به زبان هایمان از او دفاع کردیم، نه به مالهایمان تاییدشان کردیم، و نه از عشایرمان برای کمک به وی یاری خواستیم». رفاعه بن شداد و سلیمان بن صرد و خالد بن سعد بن نفیل نیز از گناه خویش سخن گفتند، و راه توبه را کشتن قاتلین وی و کشته شدن خود (فاقتلوا انفسکم) اعلام کردند. (طبری، ج ۷، ص ۳۱۸۰)
اما کمتر تحلیلی در باره اینکه چه شد که کوفیان از یاری حسین سر باز زدند، و اینکه چگونه با خود کنار آمدند وقتی که می دیدند لشگرها برای جنگ با حسین می رود، و در روز عاشورا وقتی استغاثه حسین را می شنیدند، بیان شده است. بیشتر تحلیل ها در باره فشاری است که امویان و عبیدالله ابن زیاد بر کوفیان وارد آورند و آنها تسلیم شدند، و کوفه ضرب المثل پیمان شکنی شد.
مراثی و عزاداری شیعه، به بیان پل ریکور همواره این بخش از تاریخ را «فراموش» کرده اند. با بیان کلیاتی چون «ما اهل کوفه نیستیم»، و لعن دائمی بر کوفیان، شیعه همواره فاصله ای از کوفیان گرفته و تنها بر کربلاییان و بر قاتلان آنها تاکید می کند، اما از کوفه و دلایل تغییر آنها (و پشیمانی بعد از کربلا) کمتر گفته می شود. این مقاله قصد دارد تا از نگاهی متفاوت به این مساله نگاه کند، و بررسی کند که «شیعیان کوفی» چقدر در فاجعه کربلا سهم داشته اند، و آیا آنها بودند که در قتل اباعبدالله دست داشتند یا خیر.
**
اما نگاهی به احادیثی که در فضیلت کوفه بیان شده (کوفه یکی از چهار شهری است که حق تعالی آن را اختیار کرده است، و «طور سینین» که خدا به آن قسم یاد کرده، کوفه است؛ و اینها جدای از کثیری از احادیث در فضیلت مسجد کوفه و مسجد سهله است (سایت آیت الله مکارم شیرازی)) و توجه به اینکه محل استقرار و سکونت امام عصر (عج) در کوفه است و توجه به آنچه در فضایل کوفیان از حضرت علی بیان شده، نشان می دهد که نمی توان کوفه را مشمول عذاب و نفرین دائمی دانست
از طرف دیگر، در قیام اباعبدالله و در دوره چهار ماهه حضور ایشان در مکه و در حرکت یک ماه به کربلا، جز چهار نفر از بصره (یزید بن ثبیط بصری و دو پسرش، سیف بن مالک عبدی) و خاندان پیامبر (ص) که از مدینه همراه امام بودند، هیچ کس به امام نپیوست، «جز» کوفیان (البته در بصره یزید بن مسعود با بنی سعد و بنی عامر و بنی حنظله از بصره آماده شدند که به سوی حسین حرکت کنند، که بنی سعد آنقدر تعلل کردند که خبر شهادت امام را شنیدند. یعنی در حال بعد از شهادت امام رسیدند، و «فقط» کوفیان بودند که یاور امام بودند (دانشنامه امام حسین، ج ۴، ص ۵۰)). و کوفه تنها شهری بود که از امام دعوت کرد و به او نامه نوشت، و تنها شهری بود که آنقدر حضرت دعوت آنها را اجابت کرد.
«مساله کوفی ما» (از منظر جامعه شناسی تاریخی) این است که چرا کوفیان از همراهی حسین سرباز زدند، و شریک در خون او شدند. این مساله از آن رو مهم است، که ما تقریبا آن را فراموش کرده ایم و ظاهرا علت آن فراموشی نیز (بر اساس تحلیل ریکور) آن است که از بخشی از پاسخ می گریزیم.
برای پاسخ به این مساله باید بررسی کرد که تا چه اندازه کوفیان در دعوت از حسین پایمردی کردند و تا کجا ایستادند و آیا شیعیانی که حسین را دعوت کردند، همانها بودند که قاتل او بودند؟ و آیا همانها که به حسین نامه نوشتند، همانها بودند که به یزید نامه نوشتند و از او خواستند که نعمان ابن بشیر را عوض کند؟ (پس از پنجاه سال، ص ۱۱۳) و اگر ما در زمان اباعبدالله بودیم تا کجا می ایستادیم و شبیه کدام دسته از کوفیان بودیم؟ و دشواری این پرسش آخر است که باعث این «فراموشی» شده است.
**
در اینکه کوفیان پیمان شکنی کردند، تردیدی نیست، اما شناخت وضعیت کوفه و جایگاه شیعیان در آن، می تواند وضعیت دشوار کوفیان را برای حمایت از اباعبدالله نشان دهد. این متن تلاش دارد تا بخشی از آن دشواری ها را بیان کند، تا مشخص شود که اصحاب عاشورایی اباعبدالله تا چه اندازه عظمت دارند.
ب) … پس چه کسی حسین (علیه السلام) را شهید کرد؟
جمعیت کوفه در سال ۶۱ هجری، حدود ۶۰ هزار جنگجو و ۸۰ هزار نفر خانواده آنها بوده است و مسجد کوفه در زمان ابن زیاد، ۶۰ هزار نفر ظرفیت داشت (طرح تحقیق فیلمنامه امام حسین، ج ۱، ص ۳۵۴) کوفه در آن زمان، علاوه بر موالیان غیر عرب، شامل شیعیان، امویان و خوارج (و قلیلی سریانی و نبطی، و مسیحی و یهودی و مجوس) به همراه انبوهی از ابن الوقت ها بود، که همیشه به سمت آنکه بیش از دیگران قدرت و ثروت داشت، تمایل داشتند؛ آنها که به تعبیر فرزدق، قلوبشان با حسین بود و شمشیرشان با بنی امیه (قلوبهم معک و سیوفهم مع بنی امیه).
تعداد افرادی که با مسلم بیعت کردند، حداکثر ۲۰ هزار نفر است، یعنی جمعیتی کمتر از یک سوم کوفه. البته این تعداد می توانستند با استقامت و تدبیر، حکومت کوفه را در دست بگیرند (کما اینکه در زمان مختار چنین شد)، اما در هر حال اقلیت بودند. از همین رو بود که در مکه و در سفر به سمت کوفه، بزرگان قوم (ابوبکر بن عبدالرحمان، ابوسعید خدری، طرماح بن عدی، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبداله بن مطیع و فرزدق) که امام حسین را نصیحت! می کردند، به او توصیه به احتیاط و پرهیز از اعتماد به عراقیان می کردند، و برخی (مانند عبدالله بن عباس) حتی از او می خواستند وقتی دعوت کوفیان را بپذیرد که آنها حاکم اموی را از شهر بیرون کرده باشند.
و همین است که دعوت مسلم پنهانی است و مسلم جز روز آخر، هرگز حضور آشکار در کوفه نداشته است و معقل، غلام ابن زیاد برای پیدا کردن او، با ظاهر یک شیعه معتقد، نزد مسلم بن عوسجه رفت و او بعد از گرفتن پیمان های سخت در صداقت و پنهانکاری، و بعد از چند روز و تامل در کار معقل، به او اجازه داد که نزد مسلم بن عقیل بیاید (خوارزمی، ج۱، ص ۲۹۱). تمام این موارد نشان دهنده این است که شیعیان، اکثریت کوفه را نداشته اند، هر چند جمعیت قابل توجهی را تشکیل می داده اند.
**
جدای از مساله تعداد، ساختار طبقاتی کوفی و نیز نظام سیاسی حاکم بر کوفه نیز تعیین کننده بود. کوفه در آن زمان با نظام «ارباع» اداره می شد. یعنی کوفه به چهار منطقه قبایلی (اهل العالیه یعنی مکیان و قریش، ربع تمیم و همدان، ربع ربیعه و کنده، ربع مذحج و اسد) تقسیم شده بود که هر قبیله ای نیز رییسی داشت. مسلم نیز بیعت کنندگان با خود را در روز هشتم ذی الحجه بر اساس همین چهار ربع، دسته بندی کرده بود، و عمر سعد نیز در روز عاشورا چنین کرده بود. در این نظام طبقاتی، وزن رییس ربع در تصمیم گیری ها، مهم است.
همچنین برای تسلط بیشتر بر مردم، هر ۲۰ تا ۶۰ مقاتل (که در مجموع یکصد هزار درهم از بیت المال دریافت می کردند) یک «عرافه» را تشکیل می دادند و «عریف» باید فهرست تمام آنها را (به همراه تغییرات در آن) در اختیار حکومت قرار می داد. همچنین هر ۵ عریف زیر نظر یک منکب بودند (طرح تحقیق فیلمنامه امام حسین، ج ۱، ص ۳۸۶). عرفا و مناکب توسط والی منصوب می شدند و به همین دلیل بود که ابن زیاد توانست با تطمیع و تهدید از آنها برای سرکوب قیام مسلم و اجبار کوفیان به شرکت در لشگر عمر سعد استفاده کند.
اولین اقدام ابن زیاد پس از ورود به کوفه، بعد از سخنرانی در مسجد کوفه، این بود که مردم و عرفا کوفه را خواست و گفت: «بیگانگان و فراریان امیرمومنان! و حروریان و مردم مشکوک خلافجو و منازعه گر را که میان شما هستند برای من بنوبسید. هر که بنویسد، از مسئولیت بری است، و هر که کسی را ننویسد، ضمانت کند که کسی از عرافت او مخالفت ما نکند و هر که ضمانت نکند، از حمایت برون است و مال و خونش بر ما حلال. هر عریفی که جزو دسته اش یکی از سرکشان امیرمومنان! یافت شود که به ما خبر نداده باشد، بر در خانه اش آویخته شود و مقرری آن دسته الغا شود و به عمان زراره تبعید شود.» (تاریخ طبری، ص ۲۹۳۲)
والی کوفه بر اساس طرحی که از زمان عمر ریخته شده بود، اداره حکومت کوفه و توابع آن را در دست داشت. منظور از توابع کوفه، شهرهایی بود که توسط جنگجویان کوفه فتح شده بود و اداره آن در اختیار امیر کوفه قرار داشت و عمده خراج آن شهرها نیز در کوفه مصرف مىOگردید. بعضى از این شهرها عبارت بودند از: قزوین، زنجان، طبرستان، آذربایجان، رى، کابل، سیستان و انبار. (مردم شناسی کوفه، نعمت الله صفری فروشانی) اداره این سرزمین گسترده و نیز منابع مالی آن (شامل خراج، جزیه، گمرکات و غنایم) درآمد سالیانه هنگفتی داشت که در زمان عبیدالله ابن زیاد به ۱۳۵ میلیون درهم رسیده بود. قدرت و ثروت گسترده والی کوفه، بزرگان (و مردم) کوفه را تطمیع به اطاعت می کرد.
**
همچنین شیعیان کوفه در آن زمان، همه شیعیان اعتقادی نبودند که معتقد به عصمت امام و برتری غیرقابل رقابت امام بر سایرین باشند. بلکه بسیاری از آنها، کسانی بودند که به دلایل سیاسی و اقتصادی از اهل بیت حمایت می کردند، به امید مرکزیت مجدد کوفه، و نیز برتری بر شام. البته آرمان های اهل بیت را نیز دنبال می کردند، ولی تا آنجا که معیشتشان برقرار بود، و آنگاه که فشار امویان زیاد می شد، «قلّ الدیّانون». به همین دلیل است که احتجاجات اباعبدالله در روز عاشورا، بیشتر تاکید بر فضیلت های حضرت ایشان «نسبت به سایرین» است (اینکه من و برادرم سید جوانان اهل بهشتیم، و اینکه جز من پسر دختر پیغمبری بر پهنه زمین نیست)، و نه بیان مقام متعالی امامت. همچنین است که بزرگان شیعه از ذکر موارد اختلافی پرهیز می کردند، مانند احتراز عبدالله بن عفیف ازدی از پاسخ به سئوال سیاسی ابن زیاد که «به نظر تو (و سایر شیعیان) عثمان بر حق بود یا باطل». این نوع نگاه را در برخی از نامه های کوفیان به امام حسین می توان دید که او را برای رهبری می خواستند، نه برای امامت.
**
از آن طرف نوع حکومت عبیدالله ابن زیاد، حکومتی بود بر پایه رعب و خشونت. خشونت عریان و گاه بی دلیل او، آنچنان زهر چشمی از کوفیان گرفت که کسی جرات همراهی با مسلم را نداشت و آن هزاران شمشیر زن مذحجی که دارالاماره را محاصره کرده بودند و خواستار آزادی هانی بن عروه بودند، فردای آن روز که جسد هانی را در بازار کوفه می کشاندند، هیچ یک نطق نکشیدند و هانی بود که هنگام مرگ، متعجبانه «وا مذحجاه! این منّی مذحج؟» می گفت (طبری، ص ۲۹۶۰).
و البته همراهی اشراف و بزرگان کوفه که با سکه های جمع آوری شده از خراج و جزیه، به اندازه کافی سیراب شده بودند، در موفقیت ابن زیاد تاثیر اساسی داشت و این است که سلیمان بن صرد خزاعی می گوید حسین را اشراف کوفه و شجاعان عرب کشتند. و شکم های از حرام انباشته شده بود که روز عاشورا هیچ کلمه ای از سخنان حسین (ع) را نشنید و خود امام هم این امر را بیان کرد: «و کلکم … غیرمستمع لقولی، قد انخزلت عطایکم من الحرام و ملئت بطونکم من الحرام، فطبع علی قلوبکم» (خوارزمی، ج ۲، ص ۹) همین اشراف بودند که در هنگام قیام مسلم، از برج های چهار طرف دارالاماره، مردم را از لشگر شام که در راه است، و از قطع مقرری حکومت، و از فرستادن جنگجویان کوفی به مناطق جنگی شام، و از کیفر سخت امیر ترساندند (خوارزمی، ج۱، ص ۲۹۸). و البته ابن زیاد همین اشراف را تهدید کرده بود که اگر عشیره های خود را از اطراف مسلم پراکنده نسازید، گردن شما را می زنم. این شد که ترس در کوفه حکمرفا شد و دختر دست پدر را، و خواهر دست برادر را و زن دست شوهر را و مادر دست پسر را می گرفت و به خانه بر می گرداند (همان).
بحث در باره شیوه های توتالیتری ابن زیاد (و دلایل آن) نیازمند فرصت مستوفایی است که مجال آن نیست.
**
اما شیعیان کوفه، با آنهمه سکه ای که علیه آنها به دامان این و آن ریخته می شد و آنهمه شمشیری که علیه آنها تیز شده بود، به سادگی و به یکباره حسین را تنها نگذاشتند. بسیاری از شیعیان در زندان ابن زیاد بودند، بزرگانی چون مختار، سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد و ابراهیم بن مالک اشتر. و برخی منابع از دوازده هزار زندانی در زندان عبیدالله یاد می کنند. (محمدرضا مظفر، تاریخ شیعه، ص ۷۷، به نقل از عبدالرضا عرب ابوزیدآبادی)
کوفه به سادگی تسلیم ترس نشد. عبدالعلی بن یزید کلبی در محله قبیله بنی فتیان با لباس رزم به یاری مسلم می رفت که دستگیر و کشته شد، عُماره بن صخلب اسدی نیز نزد خانه های بنی عماره دستگیر و کشته شد، مختار با جمعی از یارانش از باب الفیل وارد کوفه شدند و دستگیر و زندانی شد. عبدالله بن حارث بن نوفل با پرچم سرخ قیام کرد و دستگیر و زندانی شد. (طبری، ص ۲۹۶۳) و نیز بعد از قتل مسلم، که حصین و سپاهش به دنبال یاران مسلم بودند، قعقاع گفت: «تو تمام راه ها را بر یاران مسلم بسته ای. به آنها راه بده که بگریزند و متفرق شوند.» (کامل ابن اثیر،ج ۵، ص ۱۳۴)
و آنگاه که امام وارد کربلا شد، ابن زیاد همه مردم کوفه را مجبور به حضور در لشگرگاه کوفه (نخیله) کرد. و گفت: «از این پس هر فردی را بیابیم که از حضور در سپاه، سر باز زده باشد، خون او مباح است». و ابن زیاد به سوید بن عبدالرحمن دستور داد تا با تعدادی سوار در شهر بگردند و ببینند آیا کسی از سپاه تخلف کرده است یا خیر. وی در جست و جوی خود، شخصی از اهل شام را یافت که در طلب میراث خود به کوفه آمده بود. او را نزد عبیدالله برد. عبیدالله فرمان کشتن وی را صادر کرد و پس از آن هیچ بالغی در کوفه، یافت نشد مگر آنکه به لشگرگاه کوفه، یعنی نخیله رفت. (مقرم، ۲۰۶)
ولی وقتی که مردم کوفه، مجبور به حضور در نخیله شدند، باز هم به سادگی به جنگ حسین نرفتند. بلاذری می گوید: «از لشگرهای ۱۰۰۰ نفره ای که ابن زیاد به کربلا می فرستاد، بیش از سیصد یا چهارصد نفر به کربلا نمی سیدند و مابقی در میانه راه می گریختند» (و لابد با نظام سرشماری دقیق عرافه در کوفه، تمام امتیازات خود را در کوفه از دست می دادند)، و ابن قتیبه می گوید: «وقتی ابن زیاد، کسی را با جمعیت زیاد به جنگ با حسین می فرستاد، هنگامی که به کربلا می رسیدند، جز جمعیت اندکی باقی نمانده بود. آنان جنگ با حسین را ناخوشایند می دانستند و لذا باز می گشتند و جا می ماندند.» (به نقل از دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۳۹۰)
و ابن زیاد، آنچنان اطراف کوفه را محاصره کرده بود که برای بیشتر افراد، امکان پیوستن به حسین وجود نداشت. ابن زیاد چون خبر حرکت حسین (ع) را شنید، حصین بن تمیم را که رییس شرطه های کوفه بود، (با چهار هزار سواره) در قادسیه مستقر کرد، و نیروهای سواره را در محورهای قادسیه به خَفّان و قادسیه به قُطقُطانه و قادسیه تا لَعلَع قرار داد. (طبری، ص ۲۹۸۱) و از خروج افراد از کوفه به سمت حجاز ممانعت می کرد، مگر کسانی که برای حج می رفتند، یا متهم به یاری و دوستی با حسین نیستند (اخبار الطوال). (نقشه تهیه شده در انتهای پنجم دانشنامه امام حسین نشان می دهد که این منطقه مستطیل شکل، تقریبا تمام راه های به سمت جنوب را عراق تا یکصد کیلومتری در بر می گرفت) و راه های میان واقصه به شام و به بصره بسته شود و کسی وارد و خارج نشود. چون حسین (ع) در مسیر حرکت به کوفه، به بادیه نشینان برخورد کرد و از آنها اوضاع کوفه را پرسید، گفتند چیزی نمی دانیم، ولی نمی توانیم خارج یا وارد شویم (ارشاد) و قیس بن مسهر صیداوی وارد کوفه شد، در حالیکه ابن زیاد، نگهبان ها و چراغ هایی را بر راه ها گذارده بود و کسی نمی توانست بدون بازرسی عبور کند (الفتوح، به نقل از دانشنامه امام حسین، ج ۴). حتی یکبار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در نزدیکی کربلا بودند، دعوت به همکاری با امام حسین (ع) کرد، اما سپاه عبیدالله بین هفتاد نفر از آنان که به سمت کربلا حرکت کرده بودند، و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند. (مقرم، ص ۲۱۷)
و در نخیله بود که ابن زیاد احساس کرد که کوفیان یک نفره و دو نفره و سه نفره از طریق فرات به کربلا می روند و لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا کسی نتواند عبور کند. (حیات الحسین، ج۳، ص ۱۱۸ به نقل از محمدعلی عالمی) و برای حدود سی نفری که شب یا روز عاشورا از سپاه عمر سعد به لشکر حسین پیوستند (حماسه حسینی؛ عقد الفرید، ج۴، ص ۱۶۸، به نقل از علی نظری منفرد)، راهی برای رسیدن به سپاه حسین نمانده بود، الا از طریق لشکر عمر سعد.
حتی سران سپاه ابن زیاد نیز به سادگی حاضر به شرکت در جنگ علیه حسین و پذیرش ننگ ابدی نشدند. عمر سعد در ابتدا حاضر نشد فرماندهی را بپذیرد، و به جای خود شماری از بزرگان را نام برد که می توانند فرماندهی سپاه را به عهده بگیرند. و ابن زیاد حکومت ری را از او باز پس گرفت (طبری، ص ۳۰۰۳)، و در روایت الفتوح، عمر سعد تهدید به قتل و تاراج اموال شد. شبث بن ربعی هم بیماری را بهانه کرد و ابن زیاد او را هم تهدید کرد (دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۳۸۶).
**
کوفیان (همان کوفیان بی وفا) هر چه که در توان یک شیعه متوسط است، و از آن بیشتر، انجام دادند. اما بزرگی حادثه کربلا در آن است که کربلا متوسط ندارد. اگر حسینی نباشی و زینبی نباشی، یزیدی هستی. حسین به کسانی که از یاری او سر باز می زدند (عبیدالله بن حر جعفی، عمرو بن قیس مشرقی)، می گفت که «اگر مرا یاری نمی کنید، بترسید از اینکه با کسانی باشید که با ما می جنگند» (به عبیدالله) (کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۵۵) و «بروید، تا فریاد مرا را نشنوید، چرا که هر که فریاد ما را بشنود و به ما کمک نکند، خدا او را با صورت در آتش دوزخ خواهد انداخت» (به عمرو بن قیس) (دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۲۸۰). اما همه آنهایی که حسین را می شناختند و بنی امیه را می شناختند، می دانستند که «روز حسین» فرا رسیده است و با کرامت و حماسه حسینی، مشخص بود که عاقبت کار حسین چه خواهد شد. این است که هر که در آن روزگار بود و در صف یاران حسین نبود، در خون حسین شریک است (چون شنید و سکوت کرد) و کنار کشیدن، تنها یک «شر کهتر» است.
کارل یاسپرس در کتاب «مساله تقصیر آلمانی ها» (۱۹۴۷)، و هانا آرنت در دو مقاله معروف «تقصیر سازمان یافته و مسئولیت جهانی» (۱۹۴۵) و «مسولیت فردی در نظام دیکتاتوری» (۱۹۶۴) این مساله را با تسلط «امر خصوصی» بر «امر عمومی» نشان می دهند و استدلال می کنند که کسی که کناره می گیرد، فرصت تخفیف و تعدیل اقدامات دستگاه حکومت را از دست می دهد. چنین کسی تنها به رستگاری فردی اش می اندیشد. و افرادی که شر کوچکتر را بر می گزینند، در هر حال «شر» را برگزیده اند و مقصرند.
صدای خون حسین آنهمه عالمگیر بود که همه شنیدند و لذا هر کس که شهید نشد، مقصر است. به این دلیل است که کوفیان مقصرند. اما وقتی همه آن تلاش های کوفیان قبل از حادثه و لطماتی که دیدند، و پشیمانی بعدی و قیام توابین را می بینیم، و آن را مقایسه می کنیم با سکوت مطلق جامعه اسلامی در سال ۶۰ هجری، آنگاه به دشواری تصمیم در آن زمان پی می بریم، و اینکه کسانی که در رکاب اباعبدالله شمشیر زدند، برترین اصحاب جهان هستند (فإنّی لا أعلم أصحاباً أولى ولا خیراً من أصحابی ، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل من أهل بیتی (طبری، ص ۳۰۱۴)).
و به یاد بیاوریم آنچه به ذهن آن عالم شیعی خطور کردکه: «من باور نداشتم که این جمله را اباعبدالله فرموده باشد به این دلیل که با خودم فکر می کردم «اصحاب امام حسین خیلی هنر نکردند، دشمن خیلی شقاوت به خرج داد. امام حسین است… هر مسلمان عادی هم اگر امام حسین علیه السلام را در آن وضع می دید، او را یاری می کرد. آنها که یاری کردند خیلی قهرمانی به خرج ندادند، آنها که یاری نکردند خیلی مردم بدی بودند.» شبی در عالم رؤیا دیدم صحنه کربلاست و من هم در خدمت اباعبدالله آمده ام اعلام آمادگی می کنم. وقت نماز شد. فرمود: ما می خواهیم نماز بخوانیم. تو در اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می کند، مانع از رسیدن تیر دشمن شوی. گفتم: چشم، می ایستم. من جلوی حضرت ایستادم. حضرت مشغول نماز شدند. دیدم یک تیر دارد به سرعت به طرف حضرت می آید. تا نزدیک من شد، بی اختیار خود را خم کردم. ناگاه دیدم تیر به بدن مقدس اباعبدالله اصابت کرد. در عالم رؤیا گفتم: استغفروالله ربّی و اتوب الیه عجب کار بدی شد! دیگر نمی گذارم. دفعه ی دوم تیری آمد. تا نزدیک من شد، خم شدم. باز به حضرت خورد! دفعه ی سوم و چهارم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد. ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسمی کرد و فرمود: ما رأیت اصحاباً ابرّ و اوفی من اصحابی.» (شهید مطهری، آزادی معنوی)
و بر این اساس، می توان دید در کوفه ای که هم حکومت با امویان بوده و هم اکثریت با غیرشیعیان، و والی ظالم شهر هم «بیگناه را به جای گناهکار، حاضر را به جای غایب، و دوست را به جای دوست» (کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۶) می گیرد، کوفیان خیلی شجاعت به خرج دادند که از حسین دعوت کردند، و با مسلم بیعت کردند، و به زندان افتادند، و از سپاه عمر سعد گریختند. و معدودی از آنها نیز «عرشی» بودند که در رکاب حسین در کربلا (یا پیش از آن) به شهادت رسیدند.
اگر از لحاظ جمعیتی هم نگاه کنیم، از شصت هزار مقاتل کوفه، با همه تلاش ها و فشارهای ابن زیاد، تنها سی هزار نفر در لشگر عمر سعد حاضر شدند. بقیه در کوفه نبودند، یا مخفی شده بودند یا گریخته بودند و یا اعتراض کرده و در زندان بودند و اندکی نیز در سپاه امام حسین بودند.
از این رو، نمی توان با قاطعیت، شیعیان اعتقادی را روردروی امام در لشگر عمر سعد دانست. چنانکه مسیب بن نجبه در آغاز قیام توابین، می گوید گناه ما این است که حسین را «در کنار ما» کشتند؛ نه اینکه ما حسین را کشتیم، و جرم آنها از نظر اباعبدالله این بود که «خذلونا» یعنی دست از یاری ما کشیدند، نه اینکه در قتل ما شریک بودند.
و از امام سجاد نقل شده که «در مکه و مدینه بیست نفر هم نیستند که ما را دوست بدارند» و امام صادق فرموده است: «ان الله عرض ولایتنا علی اهل الامصار، فلم یقبلها الا اهل الکوفه» (دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۳۰۸) و باز هم کوفه! همین دغدغه را مرحوم استاد علی دوانی در مقدمه «کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی» بیان کرده اند که «کوفه برای امیرالمومنین و ائمه معصومین علیهم السلام، همه چیز بود، هم امید و انتظار وخوشی و هم درد و رنج و تالم روحی» (ص ۱۸)، و ایشان در آن مقدمه طولانی، هم احادیث فراوانی در ذم کوفیان آورده اند و هم مدایح کوفیان را بیان کرده اند، و اینکه بعد از کربلا و بخصوص در سفرهای تبعیدی امام صادق (ع)، رفته رفته کوفه (و نجف) مرکز آمال ائمه اطهار و شیعیان آنها، و کانون تشیع شد (ص ۶۱).
**
ما که شیعه اباعبدالله (ع) هستیم هر روز تاثر می خوریم که ای کاش در حادثه کربلا بودیم و حسین را یاری می کردیم (یا لیتنا کنا معکم فافوز فوزا عظیما) و به تاسی از امام عصر (عج) در زیارت ناحیه (فلئن اخرتنی الدهور … و لم اکن لمن حاربک محاربا… فلاندبنک صباحا و مساء) خون گریه می کنیم. و بر قاتلان آن حضرت لعن می کنیم. و همه کسانی را که در خون آن حضرت دست داشته اند، نیز لعن می کنیم (و لعن الله امه قتلتکم و لعن الله الممهدین لهم بالتمیکن من قتالکم… و لعن الله امه اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالک (زیارت عاشورا)) و می گوییم که «و لعن الله امه ظلمتک و لعن الله امه سمعت بذالک فرضیت به» (زیارت وارث). و این برای آن است که آرمان شیعی، همواره جانبازی در برابر حسین و فرزندش بوده (و المستشهدین بین یدیه) و همیشه فریاد زده که «ما اهل کوفه نیستیم».
اما شرایط کوفه را در ذهن تصور کنیم و صادقانه ببینیم که اگر ما، «انبوه کرکسان تماشا»، در سال ۶۱ هجری در کوفه می زیستیم، بعید است در صف یاران حسین می بودیم، و احتمال بیشتر آن است که با تمام محبتمان به حسین، کناره می گرفتیم. و جا دارد که مانند آوینی بگوییم «ما کوفیان را بی وفا می دانیم، مظهر بی وفایی، و این حق است؛ اما … اگر نیک بیندیشیم، شاید انصاف این باشد که بگوییم باز هم کوفیان! که در آن سرزمین اموات، جز از کوفه جنبشی برنخاست؛ باز هم کوفیان!»
ما اگر در شمار کوفیانی بودیم که در اعتراض به ابن زیاد به زندان کوفه افتاده بودند، یا کسانی که از لشگر عمر سعد گریخته بودند، از خیلی منافع دنیوی گذشته بودیم و شهامت زیادی داشتیم، شاید حتی در معرض خطر کشته شدن هم قرار می گرفتیم با این شجاعت. سهل است، اگر در عداد ۱۸ هزار نفری هم که با مسلم بیعت کردند و چهار هزار نفری که روز هشتم ذیحجه در کوفه قیام کردند، هم بودیم، باز هم خیلی شجاعت داشتیم.
به احتمال زیاد تعداد کمی از شیعیان اعتقادی در لشگر عمر سعد حاضر بودند. باز هم کوفه! باز هم ضحاک ابن عبدالله مشرقی که «عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود. و امام را در صحرای بلا رها کرد» باز هم ضحاک ابن عبدالله که تا عصر با امام ماند و حسین آن روز بارها دعایش کرده بود (طبری، ص ۳۰۵۰).
**
هر چه سپاه کوچک حسین ابن علی «نوع خالص» خوبی برای هر عصر و هر مصری است، و انبوه امویان «نوع خالص» بدی و شرارت هستند، کوفیان بهترین نمونه «متوسط» مردمانند. و ما، همیشه در معرض این خطر هستیم که مانند کوفیان عمل کنیم و در عمل چیزی انجام بدهیم، که هرگز در مخیله امان خطور نمی کرده است، و سیر حوادث، به جایی بکشاندمان که در خون حسین شریک شویم.
عبرت داستان کربلا برای «کوفیانی چون ما»، این است که هر چند تلاش می کنیم که دین را با دنیا هماهنگ کنیم، اما زمان هایی چون عاشورا پیش می آید که در آن، دینداری آنهمه دشوار خواهد بود که در گردنه های دشوار آن، هر کس به طریقی می لغزد و مردود می شود؛ کسانی که تلاش های فراوان کرده اند، ولی در هر حال، مردودند.
و یک عاشورا یک تاریخ را کفایت می کند.
الف) مساله کوفی ما
امام سجاد (ع) در بدو ورود کاروان اسرا به کوفه: «الا ان هولاء یبکون و یتوجعون من اجلنا، فمن ذا الذی قتلنا؟». «اینها که برای ما می گریند و بر ما نوحه می کنید، پس چه کسی ما را کشت؟!» (خوارزمی، ج۲، ص ۴۵)
**
حادثه کربلا ابعاد متعددی دارد و از مناظر متعددی نیز آن را بررسی کرده اند، که هر کدام بخشی از واقعیت را بیان می کند. یکی از وجوه عظمت کربلا در آن است که در آن روز، بر پهنه زمین بزرگتر و برزگوارتر از حسین ابن علی (ع) وجود نداشت، و سر سوزن نقصی در رفتار او و همراهانش دیده نشد، هر چه بود، حماسه بود و شجاعت و کرامت و بزرگواری. سوی دیگر آن نیز امویان بودند که از هیچ خباثنی فروگذار نکردند.
اما ماجرا، بعد میانه ای هم دارد و آنهم «کوفیان» است. و بخشی از اهمیت حادثه کربلا در این است که کسانی در قتل حسین دست داشتند که خود، از ایشان با اصرار و با نامه های فراوان دعوت کرده بودند که به کوفه بیاید و امامت ایشان را و رهبری کوفه را بر عهده بگیرد. و همین کوفیان بودند که امام را تنها گذاشتند (امام درمنزل زباله که خبر شهادت مسلم و هانی عبدالله بن بقطر رسید، فرمودند: «و قد خذلتنا شیعتنا» شیعه ما، ما را تنها گذاشتند. (طبری، ج۷، ص ۲۹۸۷)) نهایت یاری کوفیان این بود که طبری می گوید: «تنی چند از پیران کوفه بر تپه ایستاده بودند و می گریستند و می گفتند خدایا نصرت خویش را ببار». (طبری، ص ۲۹۷۹)
سپاه شام در کربلا حضور نداشت و دعوت کنندگان حسین بودند که در صف مقدم سپاه عمر سعد حضور داشتند و اباعبداالله در خطبه اول روز عاشورا آنها را به نام مورد خطاب قرار می دهد که «یا شبث بن ربعی، ویا حجار بن أبجر، ویا قیس بن الأشعث، و یا زید بن الحارث»، مگر شما نبودید که مرا دعوت کردید که بیا (طبری، ص ۳۰۲۴) و کوفیان کسانی بودند که در حال قتل حسین هم گریه می کردند. اشک های عمر سعد بر دو گونه و ریشش روان بود، آنگاه که شمر در قتلگاه بود و زینب از او تعجب می کند که تو هستی و می بینی و حسین را می کشند! (اَی عمر، ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه؟ فصرف بوجهه عنها و دموعه تسیل علی لحیته (طبری، ص ۳۰۶۰)). و این، همان چیزی است که باعث تعجب امام سجاد (ع) می شود در آستانه ورود به کوفه، وقتی که می بیند همه در حال گریه در عزای حسین هستند و می گوید: «اینها که همه بر عزای ما گریان هستند، پس چه کسی ما را کشت؟»
و این پشیمانی، تاسف دائمی کوفه است و همین تاسف است که قیام توابین را شکل می دهد. «تلاقت الشیعه بالتلاوم و التندم و رأت أنها قد أخطات خطأ کبیرا». محتوای خطبه های آنان در آغاز قیامشان نیز چیزی جز اعتراف به گناه نیست. مسیب بن نجبه نخستین سخنران جمع گفت «خدا نیکان ما را امتحان کرد و ما را در مورد پسر دختر پیغبرمان دروغگو یافت، که پیش از آن، نامه های وی به ما رسیده بود و فرستادگانش آمده بودند و اتمام حجت کرده بود و در آغاز و انجام، آشکار و نهان خواستار یاری ما شده بود، اما جانهای خویش را از وی دریغ کردیم تا در مجاورت ما کشته شد. نه به دست های خود یاریش کردیم، نه به زبان هایمان از او دفاع کردیم، نه به مالهایمان تاییدشان کردیم، و نه از عشایرمان برای کمک به وی یاری خواستیم». رفاعه بن شداد و سلیمان بن صرد و خالد بن سعد بن نفیل نیز از گناه خویش سخن گفتند، و راه توبه را کشتن قاتلین وی و کشته شدن خود (فاقتلوا انفسکم) اعلام کردند. (طبری، ج ۷، ص ۳۱۸۰)
اما کمتر تحلیلی در باره اینکه چه شد که کوفیان از یاری حسین سر باز زدند، و اینکه چگونه با خود کنار آمدند وقتی که می دیدند لشگرها برای جنگ با حسین می رود، و در روز عاشورا وقتی استغاثه حسین را می شنیدند، بیان شده است. بیشتر تحلیل ها در باره فشاری است که امویان و عبیدالله ابن زیاد بر کوفیان وارد آورند و آنها تسلیم شدند، و کوفه ضرب المثل پیمان شکنی شد.
مراثی و عزاداری شیعه، به بیان پل ریکور همواره این بخش از تاریخ را «فراموش» کرده اند. با بیان کلیاتی چون «ما اهل کوفه نیستیم»، و لعن دائمی بر کوفیان، شیعه همواره فاصله ای از کوفیان گرفته و تنها بر کربلاییان و بر قاتلان آنها تاکید می کند، اما از کوفه و دلایل تغییر آنها (و پشیمانی بعد از کربلا) کمتر گفته می شود. این مقاله قصد دارد تا از نگاهی متفاوت به این مساله نگاه کند، و بررسی کند که «شیعیان کوفی» چقدر در فاجعه کربلا سهم داشته اند، و آیا آنها بودند که در قتل اباعبدالله دست داشتند یا خیر.
**
اما نگاهی به احادیثی که در فضیلت کوفه بیان شده (کوفه یکی از چهار شهری است که حق تعالی آن را اختیار کرده است، و «طور سینین» که خدا به آن قسم یاد کرده، کوفه است؛ و اینها جدای از کثیری از احادیث در فضیلت مسجد کوفه و مسجد سهله است (سایت آیت الله مکارم شیرازی)) و توجه به اینکه محل استقرار و سکونت امام عصر (عج) در کوفه است و توجه به آنچه در فضایل کوفیان از حضرت علی بیان شده، نشان می دهد که نمی توان کوفه را مشمول عذاب و نفرین دائمی دانست
از طرف دیگر، در قیام اباعبدالله و در دوره چهار ماهه حضور ایشان در مکه و در حرکت یک ماه به کربلا، جز چهار نفر از بصره (یزید بن ثبیط بصری و دو پسرش، سیف بن مالک عبدی) و خاندان پیامبر (ص) که از مدینه همراه امام بودند، هیچ کس به امام نپیوست، «جز» کوفیان (البته در بصره یزید بن مسعود با بنی سعد و بنی عامر و بنی حنظله از بصره آماده شدند که به سوی حسین حرکت کنند، که بنی سعد آنقدر تعلل کردند که خبر شهادت امام را شنیدند. یعنی در حال بعد از شهادت امام رسیدند، و «فقط» کوفیان بودند که یاور امام بودند (دانشنامه امام حسین، ج ۴، ص ۵۰)). و کوفه تنها شهری بود که از امام دعوت کرد و به او نامه نوشت، و تنها شهری بود که آنقدر حضرت دعوت آنها را اجابت کرد.
«مساله کوفی ما» (از منظر جامعه شناسی تاریخی) این است که چرا کوفیان از همراهی حسین سرباز زدند، و شریک در خون او شدند. این مساله از آن رو مهم است، که ما تقریبا آن را فراموش کرده ایم و ظاهرا علت آن فراموشی نیز (بر اساس تحلیل ریکور) آن است که از بخشی از پاسخ می گریزیم.
برای پاسخ به این مساله باید بررسی کرد که تا چه اندازه کوفیان در دعوت از حسین پایمردی کردند و تا کجا ایستادند و آیا شیعیانی که حسین را دعوت کردند، همانها بودند که قاتل او بودند؟ و آیا همانها که به حسین نامه نوشتند، همانها بودند که به یزید نامه نوشتند و از او خواستند که نعمان ابن بشیر را عوض کند؟ (پس از پنجاه سال، ص ۱۱۳) و اگر ما در زمان اباعبدالله بودیم تا کجا می ایستادیم و شبیه کدام دسته از کوفیان بودیم؟ و دشواری این پرسش آخر است که باعث این «فراموشی» شده است.
**
در اینکه کوفیان پیمان شکنی کردند، تردیدی نیست، اما شناخت وضعیت کوفه و جایگاه شیعیان در آن، می تواند وضعیت دشوار کوفیان را برای حمایت از اباعبدالله نشان دهد. این متن تلاش دارد تا بخشی از آن دشواری ها را بیان کند، تا مشخص شود که اصحاب عاشورایی اباعبدالله تا چه اندازه عظمت دارند.
ب) … پس چه کسی حسین (علیه السلام) را شهید کرد؟
جمعیت کوفه در سال ۶۱ هجری، حدود ۶۰ هزار جنگجو و ۸۰ هزار نفر خانواده آنها بوده است و مسجد کوفه در زمان ابن زیاد، ۶۰ هزار نفر ظرفیت داشت (طرح تحقیق فیلمنامه امام حسین، ج ۱، ص ۳۵۴) کوفه در آن زمان، علاوه بر موالیان غیر عرب، شامل شیعیان، امویان و خوارج (و قلیلی سریانی و نبطی، و مسیحی و یهودی و مجوس) به همراه انبوهی از ابن الوقت ها بود، که همیشه به سمت آنکه بیش از دیگران قدرت و ثروت داشت، تمایل داشتند؛ آنها که به تعبیر فرزدق، قلوبشان با حسین بود و شمشیرشان با بنی امیه (قلوبهم معک و سیوفهم مع بنی امیه).
تعداد افرادی که با مسلم بیعت کردند، حداکثر ۲۰ هزار نفر است، یعنی جمعیتی کمتر از یک سوم کوفه. البته این تعداد می توانستند با استقامت و تدبیر، حکومت کوفه را در دست بگیرند (کما اینکه در زمان مختار چنین شد)، اما در هر حال اقلیت بودند. از همین رو بود که در مکه و در سفر به سمت کوفه، بزرگان قوم (ابوبکر بن عبدالرحمان، ابوسعید خدری، طرماح بن عدی، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبداله بن مطیع و فرزدق) که امام حسین را نصیحت! می کردند، به او توصیه به احتیاط و پرهیز از اعتماد به عراقیان می کردند، و برخی (مانند عبدالله بن عباس) حتی از او می خواستند وقتی دعوت کوفیان را بپذیرد که آنها حاکم اموی را از شهر بیرون کرده باشند.
و همین است که دعوت مسلم پنهانی است و مسلم جز روز آخر، هرگز حضور آشکار در کوفه نداشته است و معقل، غلام ابن زیاد برای پیدا کردن او، با ظاهر یک شیعه معتقد، نزد مسلم بن عوسجه رفت و او بعد از گرفتن پیمان های سخت در صداقت و پنهانکاری، و بعد از چند روز و تامل در کار معقل، به او اجازه داد که نزد مسلم بن عقیل بیاید (خوارزمی، ج۱، ص ۲۹۱). تمام این موارد نشان دهنده این است که شیعیان، اکثریت کوفه را نداشته اند، هر چند جمعیت قابل توجهی را تشکیل می داده اند.
**
جدای از مساله تعداد، ساختار طبقاتی کوفی و نیز نظام سیاسی حاکم بر کوفه نیز تعیین کننده بود. کوفه در آن زمان با نظام «ارباع» اداره می شد. یعنی کوفه به چهار منطقه قبایلی (اهل العالیه یعنی مکیان و قریش، ربع تمیم و همدان، ربع ربیعه و کنده، ربع مذحج و اسد) تقسیم شده بود که هر قبیله ای نیز رییسی داشت. مسلم نیز بیعت کنندگان با خود را در روز هشتم ذی الحجه بر اساس همین چهار ربع، دسته بندی کرده بود، و عمر سعد نیز در روز عاشورا چنین کرده بود. در این نظام طبقاتی، وزن رییس ربع در تصمیم گیری ها، مهم است.
همچنین برای تسلط بیشتر بر مردم، هر ۲۰ تا ۶۰ مقاتل (که در مجموع یکصد هزار درهم از بیت المال دریافت می کردند) یک «عرافه» را تشکیل می دادند و «عریف» باید فهرست تمام آنها را (به همراه تغییرات در آن) در اختیار حکومت قرار می داد. همچنین هر ۵ عریف زیر نظر یک منکب بودند (طرح تحقیق فیلمنامه امام حسین، ج ۱، ص ۳۸۶). عرفا و مناکب توسط والی منصوب می شدند و به همین دلیل بود که ابن زیاد توانست با تطمیع و تهدید از آنها برای سرکوب قیام مسلم و اجبار کوفیان به شرکت در لشگر عمر سعد استفاده کند.
اولین اقدام ابن زیاد پس از ورود به کوفه، بعد از سخنرانی در مسجد کوفه، این بود که مردم و عرفا کوفه را خواست و گفت: «بیگانگان و فراریان امیرمومنان! و حروریان و مردم مشکوک خلافجو و منازعه گر را که میان شما هستند برای من بنوبسید. هر که بنویسد، از مسئولیت بری است، و هر که کسی را ننویسد، ضمانت کند که کسی از عرافت او مخالفت ما نکند و هر که ضمانت نکند، از حمایت برون است و مال و خونش بر ما حلال. هر عریفی که جزو دسته اش یکی از سرکشان امیرمومنان! یافت شود که به ما خبر نداده باشد، بر در خانه اش آویخته شود و مقرری آن دسته الغا شود و به عمان زراره تبعید شود.» (تاریخ طبری، ص ۲۹۳۲)
والی کوفه بر اساس طرحی که از زمان عمر ریخته شده بود، اداره حکومت کوفه و توابع آن را در دست داشت. منظور از توابع کوفه، شهرهایی بود که توسط جنگجویان کوفه فتح شده بود و اداره آن در اختیار امیر کوفه قرار داشت و عمده خراج آن شهرها نیز در کوفه مصرف مىOگردید. بعضى از این شهرها عبارت بودند از: قزوین، زنجان، طبرستان، آذربایجان، رى، کابل، سیستان و انبار. (مردم شناسی کوفه، نعمت الله صفری فروشانی) اداره این سرزمین گسترده و نیز منابع مالی آن (شامل خراج، جزیه، گمرکات و غنایم) درآمد سالیانه هنگفتی داشت که در زمان عبیدالله ابن زیاد به ۱۳۵ میلیون درهم رسیده بود. قدرت و ثروت گسترده والی کوفه، بزرگان (و مردم) کوفه را تطمیع به اطاعت می کرد.
**
همچنین شیعیان کوفه در آن زمان، همه شیعیان اعتقادی نبودند که معتقد به عصمت امام و برتری غیرقابل رقابت امام بر سایرین باشند. بلکه بسیاری از آنها، کسانی بودند که به دلایل سیاسی و اقتصادی از اهل بیت حمایت می کردند، به امید مرکزیت مجدد کوفه، و نیز برتری بر شام. البته آرمان های اهل بیت را نیز دنبال می کردند، ولی تا آنجا که معیشتشان برقرار بود، و آنگاه که فشار امویان زیاد می شد، «قلّ الدیّانون». به همین دلیل است که احتجاجات اباعبدالله در روز عاشورا، بیشتر تاکید بر فضیلت های حضرت ایشان «نسبت به سایرین» است (اینکه من و برادرم سید جوانان اهل بهشتیم، و اینکه جز من پسر دختر پیغمبری بر پهنه زمین نیست)، و نه بیان مقام متعالی امامت. همچنین است که بزرگان شیعه از ذکر موارد اختلافی پرهیز می کردند، مانند احتراز عبدالله بن عفیف ازدی از پاسخ به سئوال سیاسی ابن زیاد که «به نظر تو (و سایر شیعیان) عثمان بر حق بود یا باطل». این نوع نگاه را در برخی از نامه های کوفیان به امام حسین می توان دید که او را برای رهبری می خواستند، نه برای امامت.
**
از آن طرف نوع حکومت عبیدالله ابن زیاد، حکومتی بود بر پایه رعب و خشونت. خشونت عریان و گاه بی دلیل او، آنچنان زهر چشمی از کوفیان گرفت که کسی جرات همراهی با مسلم را نداشت و آن هزاران شمشیر زن مذحجی که دارالاماره را محاصره کرده بودند و خواستار آزادی هانی بن عروه بودند، فردای آن روز که جسد هانی را در بازار کوفه می کشاندند، هیچ یک نطق نکشیدند و هانی بود که هنگام مرگ، متعجبانه «وا مذحجاه! این منّی مذحج؟» می گفت (طبری، ص ۲۹۶۰).
و البته همراهی اشراف و بزرگان کوفه که با سکه های جمع آوری شده از خراج و جزیه، به اندازه کافی سیراب شده بودند، در موفقیت ابن زیاد تاثیر اساسی داشت و این است که سلیمان بن صرد خزاعی می گوید حسین را اشراف کوفه و شجاعان عرب کشتند. و شکم های از حرام انباشته شده بود که روز عاشورا هیچ کلمه ای از سخنان حسین (ع) را نشنید و خود امام هم این امر را بیان کرد: «و کلکم … غیرمستمع لقولی، قد انخزلت عطایکم من الحرام و ملئت بطونکم من الحرام، فطبع علی قلوبکم» (خوارزمی، ج ۲، ص ۹) همین اشراف بودند که در هنگام قیام مسلم، از برج های چهار طرف دارالاماره، مردم را از لشگر شام که در راه است، و از قطع مقرری حکومت، و از فرستادن جنگجویان کوفی به مناطق جنگی شام، و از کیفر سخت امیر ترساندند (خوارزمی، ج۱، ص ۲۹۸). و البته ابن زیاد همین اشراف را تهدید کرده بود که اگر عشیره های خود را از اطراف مسلم پراکنده نسازید، گردن شما را می زنم. این شد که ترس در کوفه حکمرفا شد و دختر دست پدر را، و خواهر دست برادر را و زن دست شوهر را و مادر دست پسر را می گرفت و به خانه بر می گرداند (همان).
بحث در باره شیوه های توتالیتری ابن زیاد (و دلایل آن) نیازمند فرصت مستوفایی است که مجال آن نیست.
**
اما شیعیان کوفه، با آنهمه سکه ای که علیه آنها به دامان این و آن ریخته می شد و آنهمه شمشیری که علیه آنها تیز شده بود، به سادگی و به یکباره حسین را تنها نگذاشتند. بسیاری از شیعیان در زندان ابن زیاد بودند، بزرگانی چون مختار، سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد و ابراهیم بن مالک اشتر. و برخی منابع از دوازده هزار زندانی در زندان عبیدالله یاد می کنند. (محمدرضا مظفر، تاریخ شیعه، ص ۷۷، به نقل از عبدالرضا عرب ابوزیدآبادی)
کوفه به سادگی تسلیم ترس نشد. عبدالعلی بن یزید کلبی در محله قبیله بنی فتیان با لباس رزم به یاری مسلم می رفت که دستگیر و کشته شد، عُماره بن صخلب اسدی نیز نزد خانه های بنی عماره دستگیر و کشته شد، مختار با جمعی از یارانش از باب الفیل وارد کوفه شدند و دستگیر و زندانی شد. عبدالله بن حارث بن نوفل با پرچم سرخ قیام کرد و دستگیر و زندانی شد. (طبری، ص ۲۹۶۳) و نیز بعد از قتل مسلم، که حصین و سپاهش به دنبال یاران مسلم بودند، قعقاع گفت: «تو تمام راه ها را بر یاران مسلم بسته ای. به آنها راه بده که بگریزند و متفرق شوند.» (کامل ابن اثیر،ج ۵، ص ۱۳۴)
و آنگاه که امام وارد کربلا شد، ابن زیاد همه مردم کوفه را مجبور به حضور در لشگرگاه کوفه (نخیله) کرد. و گفت: «از این پس هر فردی را بیابیم که از حضور در سپاه، سر باز زده باشد، خون او مباح است». و ابن زیاد به سوید بن عبدالرحمن دستور داد تا با تعدادی سوار در شهر بگردند و ببینند آیا کسی از سپاه تخلف کرده است یا خیر. وی در جست و جوی خود، شخصی از اهل شام را یافت که در طلب میراث خود به کوفه آمده بود. او را نزد عبیدالله برد. عبیدالله فرمان کشتن وی را صادر کرد و پس از آن هیچ بالغی در کوفه، یافت نشد مگر آنکه به لشگرگاه کوفه، یعنی نخیله رفت. (مقرم، ۲۰۶)
ولی وقتی که مردم کوفه، مجبور به حضور در نخیله شدند، باز هم به سادگی به جنگ حسین نرفتند. بلاذری می گوید: «از لشگرهای ۱۰۰۰ نفره ای که ابن زیاد به کربلا می فرستاد، بیش از سیصد یا چهارصد نفر به کربلا نمی سیدند و مابقی در میانه راه می گریختند» (و لابد با نظام سرشماری دقیق عرافه در کوفه، تمام امتیازات خود را در کوفه از دست می دادند)، و ابن قتیبه می گوید: «وقتی ابن زیاد، کسی را با جمعیت زیاد به جنگ با حسین می فرستاد، هنگامی که به کربلا می رسیدند، جز جمعیت اندکی باقی نمانده بود. آنان جنگ با حسین را ناخوشایند می دانستند و لذا باز می گشتند و جا می ماندند.» (به نقل از دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۳۹۰)
و ابن زیاد، آنچنان اطراف کوفه را محاصره کرده بود که برای بیشتر افراد، امکان پیوستن به حسین وجود نداشت. ابن زیاد چون خبر حرکت حسین (ع) را شنید، حصین بن تمیم را که رییس شرطه های کوفه بود، (با چهار هزار سواره) در قادسیه مستقر کرد، و نیروهای سواره را در محورهای قادسیه به خَفّان و قادسیه به قُطقُطانه و قادسیه تا لَعلَع قرار داد. (طبری، ص ۲۹۸۱) و از خروج افراد از کوفه به سمت حجاز ممانعت می کرد، مگر کسانی که برای حج می رفتند، یا متهم به یاری و دوستی با حسین نیستند (اخبار الطوال). (نقشه تهیه شده در انتهای پنجم دانشنامه امام حسین نشان می دهد که این منطقه مستطیل شکل، تقریبا تمام راه های به سمت جنوب را عراق تا یکصد کیلومتری در بر می گرفت) و راه های میان واقصه به شام و به بصره بسته شود و کسی وارد و خارج نشود. چون حسین (ع) در مسیر حرکت به کوفه، به بادیه نشینان برخورد کرد و از آنها اوضاع کوفه را پرسید، گفتند چیزی نمی دانیم، ولی نمی توانیم خارج یا وارد شویم (ارشاد) و قیس بن مسهر صیداوی وارد کوفه شد، در حالیکه ابن زیاد، نگهبان ها و چراغ هایی را بر راه ها گذارده بود و کسی نمی توانست بدون بازرسی عبور کند (الفتوح، به نقل از دانشنامه امام حسین، ج ۴). حتی یکبار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در نزدیکی کربلا بودند، دعوت به همکاری با امام حسین (ع) کرد، اما سپاه عبیدالله بین هفتاد نفر از آنان که به سمت کربلا حرکت کرده بودند، و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند. (مقرم، ص ۲۱۷)
و در نخیله بود که ابن زیاد احساس کرد که کوفیان یک نفره و دو نفره و سه نفره از طریق فرات به کربلا می روند و لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا کسی نتواند عبور کند. (حیات الحسین، ج۳، ص ۱۱۸ به نقل از محمدعلی عالمی) و برای حدود سی نفری که شب یا روز عاشورا از سپاه عمر سعد به لشکر حسین پیوستند (حماسه حسینی؛ عقد الفرید، ج۴، ص ۱۶۸، به نقل از علی نظری منفرد)، راهی برای رسیدن به سپاه حسین نمانده بود، الا از طریق لشکر عمر سعد.
حتی سران سپاه ابن زیاد نیز به سادگی حاضر به شرکت در جنگ علیه حسین و پذیرش ننگ ابدی نشدند. عمر سعد در ابتدا حاضر نشد فرماندهی را بپذیرد، و به جای خود شماری از بزرگان را نام برد که می توانند فرماندهی سپاه را به عهده بگیرند. و ابن زیاد حکومت ری را از او باز پس گرفت (طبری، ص ۳۰۰۳)، و در روایت الفتوح، عمر سعد تهدید به قتل و تاراج اموال شد. شبث بن ربعی هم بیماری را بهانه کرد و ابن زیاد او را هم تهدید کرد (دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۳۸۶).
**
کوفیان (همان کوفیان بی وفا) هر چه که در توان یک شیعه متوسط است، و از آن بیشتر، انجام دادند. اما بزرگی حادثه کربلا در آن است که کربلا متوسط ندارد. اگر حسینی نباشی و زینبی نباشی، یزیدی هستی. حسین به کسانی که از یاری او سر باز می زدند (عبیدالله بن حر جعفی، عمرو بن قیس مشرقی)، می گفت که «اگر مرا یاری نمی کنید، بترسید از اینکه با کسانی باشید که با ما می جنگند» (به عبیدالله) (کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۵۵) و «بروید، تا فریاد مرا را نشنوید، چرا که هر که فریاد ما را بشنود و به ما کمک نکند، خدا او را با صورت در آتش دوزخ خواهد انداخت» (به عمرو بن قیس) (دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۲۸۰). اما همه آنهایی که حسین را می شناختند و بنی امیه را می شناختند، می دانستند که «روز حسین» فرا رسیده است و با کرامت و حماسه حسینی، مشخص بود که عاقبت کار حسین چه خواهد شد. این است که هر که در آن روزگار بود و در صف یاران حسین نبود، در خون حسین شریک است (چون شنید و سکوت کرد) و کنار کشیدن، تنها یک «شر کهتر» است.
کارل یاسپرس در کتاب «مساله تقصیر آلمانی ها» (۱۹۴۷)، و هانا آرنت در دو مقاله معروف «تقصیر سازمان یافته و مسئولیت جهانی» (۱۹۴۵) و «مسولیت فردی در نظام دیکتاتوری» (۱۹۶۴) این مساله را با تسلط «امر خصوصی» بر «امر عمومی» نشان می دهند و استدلال می کنند که کسی که کناره می گیرد، فرصت تخفیف و تعدیل اقدامات دستگاه حکومت را از دست می دهد. چنین کسی تنها به رستگاری فردی اش می اندیشد. و افرادی که شر کوچکتر را بر می گزینند، در هر حال «شر» را برگزیده اند و مقصرند.
صدای خون حسین آنهمه عالمگیر بود که همه شنیدند و لذا هر کس که شهید نشد، مقصر است. به این دلیل است که کوفیان مقصرند. اما وقتی همه آن تلاش های کوفیان قبل از حادثه و لطماتی که دیدند، و پشیمانی بعدی و قیام توابین را می بینیم، و آن را مقایسه می کنیم با سکوت مطلق جامعه اسلامی در سال ۶۰ هجری، آنگاه به دشواری تصمیم در آن زمان پی می بریم، و اینکه کسانی که در رکاب اباعبدالله شمشیر زدند، برترین اصحاب جهان هستند (فإنّی لا أعلم أصحاباً أولى ولا خیراً من أصحابی ، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل من أهل بیتی (طبری، ص ۳۰۱۴)).
و به یاد بیاوریم آنچه به ذهن آن عالم شیعی خطور کردکه: «من باور نداشتم که این جمله را اباعبدالله فرموده باشد به این دلیل که با خودم فکر می کردم «اصحاب امام حسین خیلی هنر نکردند، دشمن خیلی شقاوت به خرج داد. امام حسین است… هر مسلمان عادی هم اگر امام حسین علیه السلام را در آن وضع می دید، او را یاری می کرد. آنها که یاری کردند خیلی قهرمانی به خرج ندادند، آنها که یاری نکردند خیلی مردم بدی بودند.» شبی در عالم رؤیا دیدم صحنه کربلاست و من هم در خدمت اباعبدالله آمده ام اعلام آمادگی می کنم. وقت نماز شد. فرمود: ما می خواهیم نماز بخوانیم. تو در اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می کند، مانع از رسیدن تیر دشمن شوی. گفتم: چشم، می ایستم. من جلوی حضرت ایستادم. حضرت مشغول نماز شدند. دیدم یک تیر دارد به سرعت به طرف حضرت می آید. تا نزدیک من شد، بی اختیار خود را خم کردم. ناگاه دیدم تیر به بدن مقدس اباعبدالله اصابت کرد. در عالم رؤیا گفتم: استغفروالله ربّی و اتوب الیه عجب کار بدی شد! دیگر نمی گذارم. دفعه ی دوم تیری آمد. تا نزدیک من شد، خم شدم. باز به حضرت خورد! دفعه ی سوم و چهارم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد. ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسمی کرد و فرمود: ما رأیت اصحاباً ابرّ و اوفی من اصحابی.» (شهید مطهری، آزادی معنوی)
و بر این اساس، می توان دید در کوفه ای که هم حکومت با امویان بوده و هم اکثریت با غیرشیعیان، و والی ظالم شهر هم «بیگناه را به جای گناهکار، حاضر را به جای غایب، و دوست را به جای دوست» (کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۶) می گیرد، کوفیان خیلی شجاعت به خرج دادند که از حسین دعوت کردند، و با مسلم بیعت کردند، و به زندان افتادند، و از سپاه عمر سعد گریختند. و معدودی از آنها نیز «عرشی» بودند که در رکاب حسین در کربلا (یا پیش از آن) به شهادت رسیدند.
اگر از لحاظ جمعیتی هم نگاه کنیم، از شصت هزار مقاتل کوفه، با همه تلاش ها و فشارهای ابن زیاد، تنها سی هزار نفر در لشگر عمر سعد حاضر شدند. بقیه در کوفه نبودند، یا مخفی شده بودند یا گریخته بودند و یا اعتراض کرده و در زندان بودند و اندکی نیز در سپاه امام حسین بودند.
از این رو، نمی توان با قاطعیت، شیعیان اعتقادی را روردروی امام در لشگر عمر سعد دانست. چنانکه مسیب بن نجبه در آغاز قیام توابین، می گوید گناه ما این است که حسین را «در کنار ما» کشتند؛ نه اینکه ما حسین را کشتیم، و جرم آنها از نظر اباعبدالله این بود که «خذلونا» یعنی دست از یاری ما کشیدند، نه اینکه در قتل ما شریک بودند.
و از امام سجاد نقل شده که «در مکه و مدینه بیست نفر هم نیستند که ما را دوست بدارند» و امام صادق فرموده است: «ان الله عرض ولایتنا علی اهل الامصار، فلم یقبلها الا اهل الکوفه» (دانشنامه امام حسین، ج ۵، ص ۳۰۸) و باز هم کوفه! همین دغدغه را مرحوم استاد علی دوانی در مقدمه «کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی» بیان کرده اند که «کوفه برای امیرالمومنین و ائمه معصومین علیهم السلام، همه چیز بود، هم امید و انتظار وخوشی و هم درد و رنج و تالم روحی» (ص ۱۸)، و ایشان در آن مقدمه طولانی، هم احادیث فراوانی در ذم کوفیان آورده اند و هم مدایح کوفیان را بیان کرده اند، و اینکه بعد از کربلا و بخصوص در سفرهای تبعیدی امام صادق (ع)، رفته رفته کوفه (و نجف) مرکز آمال ائمه اطهار و شیعیان آنها، و کانون تشیع شد (ص ۶۱).
**
ما که شیعه اباعبدالله (ع) هستیم هر روز تاثر می خوریم که ای کاش در حادثه کربلا بودیم و حسین را یاری می کردیم (یا لیتنا کنا معکم فافوز فوزا عظیما) و به تاسی از امام عصر (عج) در زیارت ناحیه (فلئن اخرتنی الدهور … و لم اکن لمن حاربک محاربا… فلاندبنک صباحا و مساء) خون گریه می کنیم. و بر قاتلان آن حضرت لعن می کنیم. و همه کسانی را که در خون آن حضرت دست داشته اند، نیز لعن می کنیم (و لعن الله امه قتلتکم و لعن الله الممهدین لهم بالتمیکن من قتالکم… و لعن الله امه اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالک (زیارت عاشورا)) و می گوییم که «و لعن الله امه ظلمتک و لعن الله امه سمعت بذالک فرضیت به» (زیارت وارث). و این برای آن است که آرمان شیعی، همواره جانبازی در برابر حسین و فرزندش بوده (و المستشهدین بین یدیه) و همیشه فریاد زده که «ما اهل کوفه نیستیم».
اما شرایط کوفه را در ذهن تصور کنیم و صادقانه ببینیم که اگر ما، «انبوه کرکسان تماشا»، در سال ۶۱ هجری در کوفه می زیستیم، بعید است در صف یاران حسین می بودیم، و احتمال بیشتر آن است که با تمام محبتمان به حسین، کناره می گرفتیم. و جا دارد که مانند آوینی بگوییم «ما کوفیان را بی وفا می دانیم، مظهر بی وفایی، و این حق است؛ اما … اگر نیک بیندیشیم، شاید انصاف این باشد که بگوییم باز هم کوفیان! که در آن سرزمین اموات، جز از کوفه جنبشی برنخاست؛ باز هم کوفیان!»
ما اگر در شمار کوفیانی بودیم که در اعتراض به ابن زیاد به زندان کوفه افتاده بودند، یا کسانی که از لشگر عمر سعد گریخته بودند، از خیلی منافع دنیوی گذشته بودیم و شهامت زیادی داشتیم، شاید حتی در معرض خطر کشته شدن هم قرار می گرفتیم با این شجاعت. سهل است، اگر در عداد ۱۸ هزار نفری هم که با مسلم بیعت کردند و چهار هزار نفری که روز هشتم ذیحجه در کوفه قیام کردند، هم بودیم، باز هم خیلی شجاعت داشتیم.
به احتمال زیاد تعداد کمی از شیعیان اعتقادی در لشگر عمر سعد حاضر بودند. باز هم کوفه! باز هم ضحاک ابن عبدالله مشرقی که «عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود. و امام را در صحرای بلا رها کرد» باز هم ضحاک ابن عبدالله که تا عصر با امام ماند و حسین آن روز بارها دعایش کرده بود (طبری، ص ۳۰۵۰).
**
هر چه سپاه کوچک حسین ابن علی «نوع خالص» خوبی برای هر عصر و هر مصری است، و انبوه امویان «نوع خالص» بدی و شرارت هستند، کوفیان بهترین نمونه «متوسط» مردمانند. و ما، همیشه در معرض این خطر هستیم که مانند کوفیان عمل کنیم و در عمل چیزی انجام بدهیم، که هرگز در مخیله امان خطور نمی کرده است، و سیر حوادث، به جایی بکشاندمان که در خون حسین شریک شویم.
عبرت داستان کربلا برای «کوفیانی چون ما»، این است که هر چند تلاش می کنیم که دین را با دنیا هماهنگ کنیم، اما زمان هایی چون عاشورا پیش می آید که در آن، دینداری آنهمه دشوار خواهد بود که در گردنه های دشوار آن، هر کس به طریقی می لغزد و مردود می شود؛ کسانی که تلاش های فراوان کرده اند، ولی در هر حال، مردودند.
و یک عاشورا یک تاریخ را کفایت می کند.