کد مطلب : ۵۳۷۳
نگاهي به اپراي غريبپور
نویسنده: برهان محمودی
عروسکی هم نوع خاصی از نمایش است که نسبت به گونه عام آن مطمئناً شیوهای مخصوص و مخاطبی خاص دارد؛ این را هم همهکس نمیپسندند.
عاشورا هم حماسهای است که عادت همیشگی شنونده وقایع آن، اشک است و آه است و شور و نوا؛ حال چگونه تواني میان این سه جمع کردن؟
اما هنرمندی یافت میشود که درک میکند «عاشورا» پایههایی از حماسه و روایت و کشمکش آن قابلیت راهیابی به هنر نمایش را دارد و این قابلیتها آنقدر شگرف و شگفت هستند که حتي در گونة عروسکی هم احساس میکند نمایشی میبینی که "انسان"ها در آن بازی میکنند.
هوشمندی غریبپور (کارگردان) تا اندازهای است که رگههای احساسی حماسة عاشورا را نیز با وادی شعر و موسیقی نه تنها آشنا میکند که تطابق هم میدهد؛ از اینروست که اصل امکان عملی شدن چنین نمایشی کلید میخورد.
از اینجا به بعد باید سراغ جزئیات رفت. هنرمند قصه ما حتی کوچکترین مسئلهای که بیننده را آزار دهد، در نمایش خود راه نداده است.
از میان گونههای مختلف اپرا آن را برگزیده که فضای لطافت و هارمونی را توأمان به شنونده القا میکند؛ اگر واقعاً موسیقی «اپرای عروسکی عاشورا» را با گوش جان بشنوی، اگر تا پیش از آن از حسین(ع) و اصحابش هیچ نشنیده باشی، حتماً نرمی و لطافت روح آنها تو را مسحور خود میکند و این تنها و تنها از اپرای غریبپور برمیآید.
نکته جالبتر آنکه آهنگساز تمامی نبوغ ذاتی خود را معطوف این نکته کرده است که روح این نمایش، موسیقی آن است؛ پس موسیقیای به کار میآید که شنونده را با خود تا پایان نمایش همراه سازد، یکنواختی ضرباهنگ ثابتی که در تعزیهها شنونده را کسل میکند، در اپرای عاشورا حضور ندارد.
به عکس ضرباهنگهای گوناگون هر پرده همخوانی کامل با وقایع به نمایش درآمده در آن پرده دارد؛ استفاده از آهنگهایی در پسزمینه برخی پردهها حس نوستالژی بیننده را تحریک میکند.
آنجا که قرار است قصة عملدار کربلا زینتبخش نمایش شود، موسیقیاي که همان شعار آشنای هر ایرانی است (ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...) به حق چه زیبا بر این پرده نشسته است.
بهروز غریبپور که از آهنگسازی کار خود مطمئن میشود، عروسکهایی طراحی میکند که «جان» به نمایش میگذارند، نه چوب و پارچه. محتشم نمادی است از هر دلسوختة اهل بیتی که مدام عاشورا را به یاد میآورد، در آرزوی حضور در میدان نبرد میسوزد و به دنبال بیان قصة آن برای دیگران به بهترین نحو است.
غریبپور هر سه این خواستهها را در عروسک (شخصيت) محتشم کاشانی جمع کرده است؛ سوز و گداز او، سوز و نوای دل ماست و اشکهای او بر مصائب خاندان نبوت، اشکهای همة بشریت است.
همۀ عروسکها به بهترین نحو طراحی شدهاند و به بهترین حالت به کار گرفته شدهاند؛ تنها با نگاه تیزبین درمییابی که ورای هر عملی که از عروسکها سرمیزند، ساعتها فکر شده و بارها آزمون و تکرار.
در مجلس عیش یزید اگر عروسکی دف میزند یا نمیزند، اگر میچرخد یا نمیچرخد، اگر حرکت میکند یا ثابت است ... هیچیک اتفاقی و دفعهای نیست و این یعنی هنری که از جان سوخته برآید؛ غریبپور همان هنرمند دل سوختة ماست.
او از میان همة شهدای کربلا داستان حر را انتخاب میکند تا پایه و اساس عقلانی بودن آن را نیز برای مخاطب گوشزد کند.
پاسخهای حر به یزیدیان آن چیزی است که قرار است تابلوی نفوذ اندیشة اهل بیت(ع) در عقول انسانها باشد؛ همانطور که زینب(س) هم در دربار یزید بار دیگر بر آن تأکید میکند و غریبپور چه زیبا آن را به نمایش میگذارد.
نمایش تمام میشود؛ از میهمانان میخواهند دلنوشتههای خود را در دفتری ثبت کنند؛ من فقط آن را ورق میزنم. جملهای مرا میخکوب میکند: «امشب بر مصائب حسین آنقدر گریستم که تا به حال پای هیچ روضه، وعظ و خطابهای نگریسته بودم. بهروز جان! اجر همۀ آنها هم مال تو!»