کد مطلب : ۱۳۶۲۱
اندیشههای مرحوم علامه فضلالله درباره گفتوگوی تمدنها و آزادی
علامه سید محمد حسین فضلالله در منزل ایشان در محله «حارة حریک » ناحیه جنوبی بیروت که بیشتر ساکنانش را شیعیان تشکیل میدهند دیدار کردم.
در اتاق ملاقات چیزی که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکند تصویر بسیار بزرگی از بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی است. در لبنان و غالب کشورهای عربی همه علامه فضلالله را به ژرف اندیشی، اصولگرایی فرهنگی، پیشگامی در عرصه گفتوگو بین مذاهب و ادیان، رهبر فکری مقاومت اسلامی لبنان و دفاع از انقلاب اسلامی ایران میشناسند. در محیطی سرشار از تواضع مهربانی و سادگی گفت و گو، حدود یک ساعت به طول انجامید.
گفت و گوی ما با ایشان در چند محور انجام شد. ابتدا از جایگاه گفت و گو در قرآن پرسیدم و در ادامه در باره نتایج گفت و گوی تمدنها و موضوع آزادی و علل عقب ماندگی کشورهای اسلامی سؤالاتی را مطرح کردم که مشروح مصاحبه از پی میآید.
نظر شما در باره «گفتوگو» و ریشههای قرآنی آن چیست؟
علامه فضلالله: ما همیشه گفته و می گوییم که فی البدا کان الحوار در آغاز گفت و گو بود. زیرا خداوند بزرگ، هنگامی که ابلیس از سجده بر آدم سر بر تافت با او گفت و گو کرد و سخنش را شنید و پاسخ داد. پس از این نیز آنگاه که ابلیس از خداوند مهلت خواست، به او مهلت داد و برای او بیان نمود که گستره تاثیرش مطلق نیست: ان عبادی لیس لک علیهم سلطان. تو بر بندگان من تسلطی نداری. هم چنین می بینیم که خداوند هنگامی که خواست آدم را بیافریند با فرشتگان گفتوگو میکند و به آنان میگوید: (انی جاعل فی الارض خلیفة) و فرشتگان از خدا میپرسند و او پاسخ میدهد. آنگاه خداوند از آدم میخواهد تا با فرشتگان وارد گفتوگو شود.
پس از آن هم در تجربه آدم در بهشت نیز جریان گفت و گوی خدا با شیطان ادامه مییابد. علاوه بر این میدانیم که خداوند به روایت قرآن با بسیاری از انبیاء گفت و گو کرده است. بنابراین گفتوگو شیوه نمونه و برتری است که خداوند به آن فرا میخواند. خداوند سبحان انبیا را به خط گفت و گو راه نمود تا با امت خویش در باره موضوعاتی چون ایمان و کفر و توحید و شرک و بسیاری از مسایل عقیدتی دیگر وارد گفتوگو شوند. بنابراین ما شیوه قرآنی دعوت و تبلیغ مفاهیم و ارزش ها را شیوه گفتوگو میدانیم.
این همان شیوهای است که خداوند از آن به جدال تعبیر کرده است: (و جادلهم بالتی هی احسن) و با اهل کتاب به شیوهای نیکوتر مجادله کنید (و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن) و با اهل کتاب جز به شیوه ای نیکوتر مجادله مکنید. قرآن در این زمینه فراوان سخن گفته است و ما در کتابهای خود مانند (الحوار فی القرآن) و (اسلوب الدعوة فی القرآن) بحثهای مفصلی از آن ارائه دادهایم. بطور طبیعی گفتوگو تنها شیوهای است که میتوانیم برای روشن شدن افکار و رویارویی بادیگرانی که دیگر میاندیشند به کار گیریم تا به تفاهم برسیم و آنان را به پذیرش فکر خویش دعوت کنیم. ما باید در درون خود و با خود بیصدا فکر کنیم و در برابر دیگران و با دیگران با صدایی شنیده شونده بیاندیشیم و گفتوگو همان با هماندیشی با صدایی مسموع است. باید روی به تبادل افکار آوریم و با هم بیاندیشیم زیرا تفکر جمعی در صورت امتداد و استمرار، ما را در بسیاری از موضوعات فکری وفرهنگی به نتایج مطلوب تری میرساند و کوتاهترین راه برای رسیدن به نتیجه همین شیوه گفتوگوست که اسلام فراروی ما نهاده است.
حضرت عالی در جایی گفتهاید که «درگیری بین اسلام و غرب در آینده شدیدتر خواهد بود» آیا معنای این سخن آن است که شما به گفتوگوی بین تمدنها اعتقادی ندارید؟
علامه فضل الله: به نظر میرسد که مشکل ما با نظامهای غربی است که توانستهاند به وسیله تبلیغات شدید علیه اسلام و مسلمانان و با استفاده از همه دستگاههای تبلیغاتی و فرهنگی ذهنیت توده مردم غرب را تحت تاثیر خود قرار دهند. مشکل این جاست که غرب در برابر اسلام و مسلمانان حالت خصمانه به خود گرفته است، چنان که هدفش ساقط کردن اسلام در درون مسلمانان و یا استخدام برخی از عناوین اسلامی در جهت تامین منافع خویش و تسلط بر مسلمانان است. بطور کلی غرب به دنبال آن نیست که وارد گفت و گو با اسلام شود، زیرا مساله مهم برای او این نیست که حقیقت چیست؟ آیا حقیقت در نزد اسلام است یا غیر اسلام؟ و... بلکه مساله غرب این است که منافع خویش را بیابد و برباید.
غرب با استفاده از همه ابزارها به دنبال کسب منافع خویش در جهان اسلام است. بنابراین تازمانی که غرب چنین ذهنیتی دارد و در رویارویی با اسلام و مسلمانان در این خط، مشی میکند بسی دشوار است که طرف تمدنی گفتوگو باشد. ما گفتوگو با غرب را رد نمیکنیم. من همواره و هنوز مبلغ گفت و گو با غربی که قواعد گفت و گوی فکری و فرهنگی را بپذیرد، بوده و هستم و گفت و گو با توده مردم غرب که تحت تاثیر تبلیغات نیستند را مفید میدانم. من بر ضرورت گفتوگو با اینان اصرار فراوان دارم زیرا گفتوگو سبب باز شدن عقول و قلوب غربیان میشود و ما با بهرهگیری از این فرصت میتوانیم اسلام را به درون جوامع غربی وارد کنیم و آنان را به اسلام فرا بخوانیم.
من معتقدم که گفتوگوی دقیق و غیر منفعلانه با انسان غربی در مسایل فکری و سیاسی بهترین فرصت برای ورود به بحث پیرامون اسلام و پیروان آن است. آنچه که ما شرقیان از آن رنج می بریم یکی تعصب است ودیگری انفعال، که آمادگی پذیرش دیگران را حتی در سطح گفتوگو از بین میبرد. بنابراین من معتقدم که با داشتن ذهنیت علمی دقیق و نزدیک به ذهنیت عقلانی انسان غربیای که نسبت به گذشته تاریخی عقدهای به دل ندارد، ورود به عرصه گفتوگو، فرصت مناسبی برای آشنا کردن و گرواندن غربیان به اسلام است.
از آن جا که میبینیم «هر گروهی به آنچه دارند دلخوشند» (کل حزب بما لدیهم فرحون) و نیز هر فرهنگ و هر تمدنی به آنچه دارند مینازند و متعصبند، چگونه میتوان وارد گفتوگو شد؟
علامه فضل الله: من قبول ندارم که دایره گفتوگو چندان تنگ باشد. انسانی که دارای اندیشه است و عقده روانی ندارد میتواند از دایره فکری ویژه خود به دایره فکری دیگری انتقال یابد. وقتی میبینیم که برخی از دانشمندان برجسته غرب مانند روژه گارودی بدون توجه به تصوری که غرب از اسلام دارد، مسلمان میشوند میتوانیم این را نمونهای از واقعی بودن امکان پذیرش اسلام از سوی غربیان بدانیم. پس بطور جدی این امکان وجود دارد که این انسان غربی از عقیده مارکسیستی یا مسیحی اش دست بکشد و اسلام را بپذیرد. بنابراین گروهگرایی در صورتی که به تعصب نیانجامد مشکلی به شمار نمیآید. گروهگرایی آنگاه مشکل ساز است که افراد را در دایره گروهی خود محبوس کند و مجال اندیشه آزاد ندهد. چنان که بسیاری از افراد تحصیل کرده خود را در دایره فرهنگ خویش محدود میبینند و آمادگی ندارند چیزی از فرهنگ دیگر بخوانند یا بشنوند.
آیا در گفت و گوی بین تمدنها، جهان اسلام عناصری قوی دارد؟ و اگر دارد این عناصر چیست؟
علامه فضل الله: من معتقدم که عنصر قدرت ما همان «اندیشه اسلامی » است. اما اندیشه نیازمند اندیشمندانی است که بدانند چگونه این عناصر قدرت را در عرضه اسلام به دیگران به کار گیرند. مشکلی که در این زمینه در جهان اسلام وجود دارد این است که فعالیت اسلامی روشنفکران و اندیشمندان مسلمان متاثر از نیازهای منطقه ای است که در آن زندگی میکنند. اینان به اسلام در مقیاس جهانی و از دریچه نیاز جهان به اسلام فکری نمیکنند. در حالی که در قرآن میخوانیم که خداوند رسول خود را به عنوان «کافه للناس » (برای همه مردم) و مایه رحمت برای همه جهانیان میخواند. بنابراین من تصور میکنم که ضروری است تا اندیشه کنیم و ببینیم که اسلام چگونه به نیازهای جهان امروز وانسان امروز پاسخ میدهد وبرای مشکلات پیچیده ومسایل حیاتیاش چه برنامه ای دارد؟ هنگامی که توانستیم اسلام را در حجم دینی جهانی مطرح کنیم که همه مسایل انسان را در سطح جهان پیگیری میکند این امکان به وجود خواهد آمد که اسلام در رویارویی با تمدنهای دیگر قوی وقدرتمند ظاهر شود.
آیا شما امروزه در جهان اسلام تمدن مشخصی را سراغ دارید؟
علامه فضل الله: وقتی از جهان اسلام سخن می گوییم نوعی مبهم از تمدن را مشاهده می کنیم که نه تمدن اسلامی است ونه تمدن بدوی و نه تمدن غربی. (فیها من کل فاکهه زوجان).
ما چگونه ما شدیم و چگونه غرب توانست به قله دانش و تکامل تکنولوژیک و پیشرفت اجتماعی برسد؟
علامه فضل الله: به یاد گفت و گویی میافتیم که بین دو دوست در نجف که یکی به جایگاهی مرجعیت رسید و دیگری در وضع عادی متوقف ماند، اتفاق افتاد. این که باز مانده بود از دوست سابقش پرسید: ما در درس و بحث با هم بودیم، چگونه پیش افتادی و پس ماندم؟ آن مرجع در پاسخ گفت: ای شیخ! ما سفر کردیم و راه را درنوردیدیم و تو باز ایستادی.
راه خروج از این عقبماندگی و ضعف را چه میدانید؟
علامه فضل الله: راهش این است که از همان مسیری که دیگران رفتهاند، حرکت کنیم. من معتقدم که ما باید درسهای فراوانی از تاریخ تمدن اسلامی بگیریم زیرا اسلام در کمتر از صد سال توانست تمدنی بسازد. ما میتوانیم چنین تمدنی را امروزه هم پدید آوریم. اما، ما میبینیم که بسیاری از دانشمندان مسلمان که در مراکز تحقیقاتی در غرب کار میکنند و در اختراعات واکتشافات نقش دارند، توانستهاند در زمینههای علمی مختلف به رتبه علمی دانشمندان غربی برسند بلکه در شرایطی بر آنان هم پیش بگیرند. از این رو ما میگوییم که مسلمانان دارای توان و نیروهای عظیمی برای حرکت به سوی پیشرفت هستند اما به شرط آن که شرایط لازم و فرصتهای مناسب برای فعالیت علمی و فرهنگی در جوامع اسلامی فراهم آید.
مشکل ما این است که نظامهای موجود در جهان اسلام، مغزها را فراری میدهند و سبب میشوند تا این مغزها مورد لطف و رحمت دولتهای غربیای قرار گیرند که مغزها را میخرند و در مراکز تحقیقاتی و علمی خود به کار میگمارند. در عین حال میبینیم که نابخردان و جاهلان از سوی دولتهای اسلامی مورد تشویق و حمایت قرار میگیرند ولی نوآوران وخردمندان فرصت مناسبی نمییابند.
راه موفقیت اسلام را چه میدانید، آیا موفقیت اسلام در گرو منطق قدرت است یا قدرت منطق؟
علامه فضل الله: من معتقدم که هر دو عنوان ضروری است، این که ما باید قدرت منطق داشته باشیم تا با منطق دیگران رو به رو شویم. زیرا دیگران هم به لحاظ علمی و فرهنگی منطقی دارند که باید با منطقشان با منطقی نیرومند رو به رو شویم. همچنین میبینیم که دیگران دارای قدرت سیاسی و نظامی واقتصادی هستند که ایجاب میکند تا ما هم از منطق قدرت استفاده کنیم چنان که این آیه به ما دستور میدهد: (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة) زیرا تنها با استفاده از قدرت میتوان با قدرت دیگر مقابله کرد. زیرا دیگران چه بسا با استفاده از قدرت خویش در صدد چیره شدن بر سرنوشت ما بر آیند. بنابراین ما هم با قدرت منطق موافقیم و هم با منطق قدرت، اما به شیوهای که اسلام میگوید یعنی این که به حق کسی تجاوز نشود و تنها از کیان اسلام ومسلمانان دفاع شود.
تصور می کنید که گفتوگوی تمدنها چه نتایجی در پی داشته باشد؟
علامه فضل الله: ارزش واهمیت گفتوگوی تمدنها این است که سبب میشود تا فرهنگها و اهالی تمدنها یکدیگر را درک کنند زیرا دوری تمدنها از هم و وجود چالش بین آنها به تیرگی روابط و نگرش تمدنها نسبت به هم میانجامد و اهالی تمدنها را فهم متقابل باز میدارد. بنابراین فراهم کردن زمینهها و شرایط طبیعی گفتوگوی تمدنها در مرحله نخست به درک متقابل تمدنها میانجامد واین امر در مرحله بعد به ما این امکان را میدهد که نقاط مشترک را دریابیم و در این نقاط با دیگران پیوند برقرار کنیم.
این همان چیزی است که قرآن از آن با تعبیر «کلمه سواء» (سخن مشترک) یاد میکند. از این طریق وارد گفتوگو در باره مسایل اختلافی میشویم و طبیعی است که گفتوگوی علمی و دقیق که به دور از شیوه چالش خصمانه باشد به تفاهم و پیوند در نقاط مشترک بیانجامد. ضرورتی ندارد که رابطه بین تمدنی با تمدن دیگر رابطه ستیز و نزاع باشد تا بر اساس آن هر کدام در صدد ویرانی دیگری بر آید. بلکه این رابطه میتواند رابطه گفتوگو برای دستیابی به وضعی بهتر بر اساس تفاهم در نقاط مشترک باشد. با این امر فرصتی مناسب برای شتافتن به سوی وحدت وصلح جهانی دست خواهد داد. گفتوگوی تمدنها میتواند نتایج فراوانی در پی داشته باشد که یکی از آنها این است که هر کدام از تمدنها میتواند از فراوردههای تمدنهای دیگر آنچه را که با اصول فکری اش سازگار است، بر گیرد.
برخی معتقدند که یکی از عوامل عقبماندگی جهان اسلام از غرب تعدد و اختلاف برداشتها و قرائتها از اسلام است، به عنوان مثال در دوره مشروطه با دو جریان فکری و فقهی رو به رو میشویم که برداشتهای متضادی از مساله حکومت در اسلام دارند. یک جریان بر حق مردم در حکومت و خلافت اصرار دارد و دیگری مشروعه بودن بنا به برداشت خاص خویش را لازمه حکومت مشروطه میداند و این نزاع هیچگاه حل نشد و با متهم شدن هر کدام از سوی دیگران به ارتداد، آثار سوئی بر جای گذاشت و راه را برای حکومت استبدادی پهلوی باز کرد.
علامه فضل الله: من نمیپذیرم که سبب عقب ماندگی، اختلاف اجتهادها در فهم اسلام باشد. بلکه عامل عقب ماندگی تعصب (عصبیت) است، عصبیت فکریای که انسان را چنان از خویش لبریز میکند که فهم دیگران را منکر شود و خویش را دارای حقیقت مطلق بداند و برای دیگران هیچ بهرهای از حقیقت نشناسد. عصبیت این است که از گفتوگو با طرف مقابل برای شناخت ماهیت ومبانی اندیشه اش امتناع کنی.
این تعصب امروزه نیز در برخی از فقهایی که دارای اندیشه وفکر باز و روشن نیستند و در گفتوگو با دیگران و درک و به رسمیت شناختن طرف مقابل شرح صدر ندارند، دیده میشود اینان با مسایل اجتهادی با ذهنیت سیاه محض و سفید محض رو به رو میشوند. بنابراین، عنصر تعصب است که جوامع اسلامی را ساقط کرده است نه اختلاف آراء. زیرا امکان ندارد که تنوع وتکثر آرا و اندیشهها بنای جامعهای را در هم بریزد. طرح وعرضه نظرها و آرای متنوع به رشد و غنای جامعه خواهد انجامید، اختلاف رای اجتهادی تنها در جوامع اسلامی نیست بلکه در غرب نیز وجود داشته و دارد. ما میبینیم که در غرب نیز برخی از متفکران مدل حکومت «پادشاهی » را ابزار عدالت دانستهاند وبرخی دیگر نظام «جمهوری » را طبیعیترین ابزار عدالت خواندهاند و تا چندی پیش بعضی متفکران غربی نظام دیکتاتوری را بهترین شیوه حکومت میدانستند و بعضی دیگر دموکراسی را برترین نوع حکومت دانستهاند.
بر سر این مساله در غرب نزاع ها وستیزهای مدام وگفتوگوهای طولانی در گرفته است. همچنین میبینیم که خود غرب است که موضوع «سوسیالیسم» و «کاپیتالیسم» را در اقتصاد اختراع میکند. بنابراین اختلاف اجتهاد، مشکل آفرین نیست. بلکه مشکل، تعصب وجمود است. زیرا غرب با وجود این همه اختلاف رای در نظریه حکومت و مکاتب اقتصادی و حقوق انسان، توانسته است نظامهایی استوار بنیاد نهد که در آن آرای گوناگون مورد احترام است و اختلاف نظر سیاسی، اقتصادی و مذهبی هیچ گونه خطری در بر ندارد.
در حالی که ما از هرگونه اختلاف فقهی یا سیاسی و فلسفی و کلامی بیم داریم چرا که نتوانستهایم زمینهای آرام برای طرح دیدگاههای فرهنگی پدید آوریم، زیرا شخصیتگرایی همچنان بر ذهنیت صاحبان قدرت در جوامع اسلامی حاکم است، چنان که به دیگران اجازه طرح نظر مخالف را نمیدهند. من معتقدم که باید از شیوه قرآن پیروی کنیم که با دشمنان اسلام به شیوهای کاملا دقیق و ظریف و با اسلوبی در نهایت عقلانیت سخن میگوید.
ندای قرآن این است: (هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین) و (و انا او ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین) و (ها انتم حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجونی فیما لیس لکم به علم). مصیبت ما این است که غرب در برخی از روشهای اسلامی را برگرفته است و ما در این امور از منطق کافران پیروی میکنیم. چندان که بسیاری از مردم در مواجهه با مخالفان خویش، شیوه برخورد اقوام کفرپیشه را در رویارویی با انبیاء سر مشق خود قرار میدهند.
خوب است در این جا به تفاوت ماهیت اختلافات در جوامع اسلامی و غرب اشاره کنم، اختلافات موجود در غرب، غالبا بین فلسفهها و اندیشههای سیاسی است و همه آنان تقریبا به این نکته اساسی رسیدهاند و پذیرفته اند که آرایشان بهرهای نسبی از حقیقت را داراست و چه بسا اصلا حق نباشد. یعنی به نسبیت معتقدند. اما اختلافات موجود در جوامع اسلامی و بین مسلمانان بیشتر ایدئولوژیک است و آرای فقیهان به منزله اموری مقدس و غیر قابل برگشت به شمار میآید.
علامه فضل الله: اولا: غرب در گذشته و حتی اکنون نیز در امور مقدس اختلاف داشته و دارد. اختلافات بین برخی از مذاهب مسیحی مانند کاتولیک، ارتدکس و پروتستان در نهایت شدت جریان داشته است. مثلا در شخصیت حضرت مسیح که آیا شخصیتی خدایی است یا شخصیتی بشری و مانند این امور اختلاف نظر داشته و دارند. غربیها در اعصار گذشته همانند مسلمانان بودهاند، اما به این نتیجه رسیدند که باید اختلافات عقیدتی در مقدسات را در چارچوب قواعدی قرار دهند که برایشان مشکل ساز نباشد.
آری، درست است که فقیه، زمانی که حکمی شرعی را استنباط می کند، اعتقاد دارد که این حکم، حکم خداست. اما در عین حال معتقد است که حکم وی ظنی است و نه قطعی. زیرا مبانی استنباطش از مقدمات ظنی برخاسته است و ما میدانیم که نتیجه چنان که می گویند تابع پست ترین دو مقدمه (اخس المقدمتین) است. هنگامی که فقیه معتقد است که استدلال وحجت مورد اعتماد وی نتیجه ای ظنی از پی داشته است، بسیار طبیعی است که این درک او را به امکان درست بودن و مطابق واقع بودن رای دیگری برساند. فرق بسیار است بین این که بگوییم: اسلام حقیقت مطلق را داراست و بین این که بگوییم: مجتهدان، حاملان حقیقت مطلق اند. این که رای مجتهد حقیقت مطلق است، اعتقاد مصوبه است. اما فقها و بویژه فقهای شیعه امامیه به تصویب اعتقاد ندارند و خود را مصیب قطعی نمیدانند.
زیرا بین ما مشهور است که: «ان لله حکما واحدا یصیبه من یصیبه و یخطاه من یخطاه» خداوند، یک حکم دارد که هرکس آن را دریافت، دریافته است و هرکس درنیافت به خطا رفته است. بله، مجتهد گاه به این نتیجه میرسید که در آنچه اجتهاد ورزیده، حجت بر او تمام بوده است، اما این کجا و قطع داشتن به حکم کجا؟! واگر جز این میبود تغییر آرای مجتهد و اختلاف بین آرای مجتهدان را چگونه باید تفسیر میکردیم؟ بنا بر این چگونه ممکن است که مجتهدی مجتهد دیگری را به صرف خطای در استنباط در عین حرکت در مسیر شناخته شده اجتهادی تکفیر کند؟ کسانی که معتقدند دارای حقیقت مطلقاند، ذهنیتی کم و بیش عقب مانده دارند، زیرا توجه ندارند که شیوه کارشان ظنی است نه قطعی و یقینی. از این رو من معتقدم که مشکل بسیاری از کارشناسان مسلمان چه در فقه یا در کلام و یا... این است که در مدیریت اختلاف فقهی یا کلامی، افراط میورزند.
آیا میتوان مفهوم آزادی را از قرآن یا از لابهلای متون اسلامی دیگر دریافت؟
علامه فضل الله: به راحتی می توان مساله آزادی اندیشه انسانی را از قرآن استخراج کنیم. چنان که در سخن خدای تعالی آمده است: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر) (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا). بنابر این انسان آزاد است تا فکر کند. و معنی آفرینش او به صورت انسان همین است. بر این اساس آزادی چیزی خارج از ذات انسان نیست تا طبق معمول مصادره یا ممنوع شود. آزادی برای انسان امری ذاتی است زیرا خداوند او را آزاد آفریده است. اما مساله دیگری هم وجود دارد و آن، این که خداوند هنگامی که آزادی انسان را به لحاظ وجودی به رسمیت شناخت به او فهماند که این آزادی، آزادی مسؤولانه است و او پاسخ گوی، نتایج مثبت و منفی بهرهگیری از آزادی خواهد بود.
همچنین طبیعی است که هر نظامی برای حفظ نظم عمومی جامعه به بررسی نتایج مثبت و منفیای که آزادی از پی خواهد داشت بپردازد. زیرا آزادی شخص، گاه به آزادی دیگری آسیب میرساند. اما، مساله آزادی اندیشه به این معنا که به مردم در نشر اندیشههای خود، حتی اندیشههایی که به لحاظ عقیدتی، شرعی یا مفهومی مخالف اسلام یا مخالف نظام اسلامی باشد آزادی بدهیم، نیازمند مطالعه وسنجش میزان تاثیرات مثبت و منفی آن بر سطح جامعه است. بسیاری از فقهای پیشین از حرمت حفظ کتب ضلال و حرمت نشر و توزیع و قرائت آن جز در صورتی که قصد رد کردن در میان باشد سخن گفته و میگویند. چنین استدلال میکنند که عقل چنین حکم میکند که حفظ و نشر و توزیع این کتابها، سبب تقویت باطل و تضعیف حق است.
در حالی که محاصره کردن و حذف و نابود کردن آن سبب تقویت حق و تضعیف باطل است و عقل به وجوب تقویت حق و تضعیف باطل حکم میکند. اما من فکر میکنم که بسیاری از فقها از ظن خود یار عقل میشوند و عقل خویش را مقیاس قرار میدهند. هر کدام حکم عقل را به گونه ای میداند که ذهنیت و تعلیم و تربیتش به او القاء میکند. حتی مواردی را سراغ داریم که یکی از فقها حکم عقل را چیزی دانسته ودیگری ضد آن را مطابق حکم عقل دانسته است. به تصور من، شرایط تاریخی گذشته گویا چنان بوده که محاصره اندیشه و سلب آزادی فکری تا حدی موفقیتآمیز بود، زیرا جهان پیشین، در چهار دیواریهای تنگ و محدود، محصور بود و مجالی برای نشر اندیشه در سطح جهانی وجود نداشت و طبعا اعمال فشار بر اندیشهای سبب تضعیف آن میشد.
اما امروزه جهان به یک دهکده تبدیل شده و مساله آزادی اندیشه به صورت مسالهای در آمد که با حقوق انسان در سطح جهانی گره خورده و اعمال فشار بر اندیشهای به آن فرصت و امکان انتشار در سراسر جهان را در حدی که مستحق آن هم نیست میدهد. در حالی که اگر آن را آزاد بگذاریم، خوانندگان اندکی خواهد داشت. و اگر مسؤولان و کارشناسان فرهنگی وعقیدتی اسلامی توانستند آن اندیشه را رد کنند به جای هجوم و فشار، با دلیل و برهان رد خواهند کرد. بنابر این، به نظر من، اگر این مساله را به دقت و با ملاحظه شرایط کنونی مطالعه کنیم، در می یابیم که اعمال خشونت و فشار و زور بر یک اندیشه به تقویت آن وتضعیف اندیشه مخالف با آن می انجامد. در حالی که آزاد گذاردن اندیشه سبب کاهش حجم تاثیر و تنگ شدن دایره فعالیتش میشود و گاه اصلا مردم گوششان بدهکار سخن او نیست مگر کسی که التفات به آن کند.
ما بنا به تجربهای که در لبنان و مصر وعراق داشتهایم، ملاحظه کردهایم که بسیاری از کتابهای نقد و انتقاد دینی زمانی که مورد هجوم قرار میگیرند بارها به چاپ میرسند و حتی کسانی که در سطح خواندن آن نیستند هم آن را میخرند، زیرا عنوان آزادی اندیشه بر پیشانی آن میچسبد. مثلا در مصر نویسندهای را مییابیم به نام «نصر حامد ابو زید» که نویسندهای کم خواننده و کم طرفدار بود. اما زمانی که اندیشهاش محاصره شد، دفعات چاپ کتابش افزایش یافته و حتی کسانی که اسمش را نشنیده بودند کتابش را خریدند و خواندند.
از شواهد دیگر، تجربه حزب کمونیست در عراق و لبنان است، این حزب در عراق تحت فشار شدید قرار گرفت و در عین حال توانست در زمانی سایهاش را بر تمام عراق بگسترد، در حالی که در لبنان از آزادی کامل برخوردار بود ولی پس از هفتاد سال تقریبا نتوانست جز عده ای اندک را به خود جذب کند. زیرا مردم، مظلوم دوستند. اما هنگامی که کتابی آزادانه وارد بازار میشود چه بسا در چاپ اول هم زیان به بار آورد و بیشتر نسخههایش در انبار بپوسد. بنابر این در بحث آزادی اندیشه باید نتایج مثبت و منفی اعطای آزادی یا منع آزادی را بطور دقیق بررسی کنیم و سعی نکنیم که به حکم عقل در مقیاس مطلق آن بیاندیشیم، زیرا مسایلی وجود دارد که باید به حجم واقعی آن بیاندیشیم نه به حجم خیالی آن.
فرهنگ-اندیشه: با در اتاق ملاقات چیزی که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکند تصویر بسیار بزرگی از بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی است. در لبنان و غالب کشورهای عربی همه علامه فضلالله را به ژرف اندیشی، اصولگرایی فرهنگی، پیشگامی در عرصه گفتوگو بین مذاهب و ادیان، رهبر فکری مقاومت اسلامی لبنان و دفاع از انقلاب اسلامی ایران میشناسند. در محیطی سرشار از تواضع مهربانی و سادگی گفت و گو، حدود یک ساعت به طول انجامید.
گفت و گوی ما با ایشان در چند محور انجام شد. ابتدا از جایگاه گفت و گو در قرآن پرسیدم و در ادامه در باره نتایج گفت و گوی تمدنها و موضوع آزادی و علل عقب ماندگی کشورهای اسلامی سؤالاتی را مطرح کردم که مشروح مصاحبه از پی میآید.
نظر شما در باره «گفتوگو» و ریشههای قرآنی آن چیست؟
علامه فضلالله: ما همیشه گفته و می گوییم که فی البدا کان الحوار در آغاز گفت و گو بود. زیرا خداوند بزرگ، هنگامی که ابلیس از سجده بر آدم سر بر تافت با او گفت و گو کرد و سخنش را شنید و پاسخ داد. پس از این نیز آنگاه که ابلیس از خداوند مهلت خواست، به او مهلت داد و برای او بیان نمود که گستره تاثیرش مطلق نیست: ان عبادی لیس لک علیهم سلطان. تو بر بندگان من تسلطی نداری. هم چنین می بینیم که خداوند هنگامی که خواست آدم را بیافریند با فرشتگان گفتوگو میکند و به آنان میگوید: (انی جاعل فی الارض خلیفة) و فرشتگان از خدا میپرسند و او پاسخ میدهد. آنگاه خداوند از آدم میخواهد تا با فرشتگان وارد گفتوگو شود.
پس از آن هم در تجربه آدم در بهشت نیز جریان گفت و گوی خدا با شیطان ادامه مییابد. علاوه بر این میدانیم که خداوند به روایت قرآن با بسیاری از انبیاء گفت و گو کرده است. بنابراین گفتوگو شیوه نمونه و برتری است که خداوند به آن فرا میخواند. خداوند سبحان انبیا را به خط گفت و گو راه نمود تا با امت خویش در باره موضوعاتی چون ایمان و کفر و توحید و شرک و بسیاری از مسایل عقیدتی دیگر وارد گفتوگو شوند. بنابراین ما شیوه قرآنی دعوت و تبلیغ مفاهیم و ارزش ها را شیوه گفتوگو میدانیم.
این همان شیوهای است که خداوند از آن به جدال تعبیر کرده است: (و جادلهم بالتی هی احسن) و با اهل کتاب به شیوهای نیکوتر مجادله کنید (و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن) و با اهل کتاب جز به شیوه ای نیکوتر مجادله مکنید. قرآن در این زمینه فراوان سخن گفته است و ما در کتابهای خود مانند (الحوار فی القرآن) و (اسلوب الدعوة فی القرآن) بحثهای مفصلی از آن ارائه دادهایم. بطور طبیعی گفتوگو تنها شیوهای است که میتوانیم برای روشن شدن افکار و رویارویی بادیگرانی که دیگر میاندیشند به کار گیریم تا به تفاهم برسیم و آنان را به پذیرش فکر خویش دعوت کنیم. ما باید در درون خود و با خود بیصدا فکر کنیم و در برابر دیگران و با دیگران با صدایی شنیده شونده بیاندیشیم و گفتوگو همان با هماندیشی با صدایی مسموع است. باید روی به تبادل افکار آوریم و با هم بیاندیشیم زیرا تفکر جمعی در صورت امتداد و استمرار، ما را در بسیاری از موضوعات فکری وفرهنگی به نتایج مطلوب تری میرساند و کوتاهترین راه برای رسیدن به نتیجه همین شیوه گفتوگوست که اسلام فراروی ما نهاده است.
حضرت عالی در جایی گفتهاید که «درگیری بین اسلام و غرب در آینده شدیدتر خواهد بود» آیا معنای این سخن آن است که شما به گفتوگوی بین تمدنها اعتقادی ندارید؟
علامه فضل الله: به نظر میرسد که مشکل ما با نظامهای غربی است که توانستهاند به وسیله تبلیغات شدید علیه اسلام و مسلمانان و با استفاده از همه دستگاههای تبلیغاتی و فرهنگی ذهنیت توده مردم غرب را تحت تاثیر خود قرار دهند. مشکل این جاست که غرب در برابر اسلام و مسلمانان حالت خصمانه به خود گرفته است، چنان که هدفش ساقط کردن اسلام در درون مسلمانان و یا استخدام برخی از عناوین اسلامی در جهت تامین منافع خویش و تسلط بر مسلمانان است. بطور کلی غرب به دنبال آن نیست که وارد گفت و گو با اسلام شود، زیرا مساله مهم برای او این نیست که حقیقت چیست؟ آیا حقیقت در نزد اسلام است یا غیر اسلام؟ و... بلکه مساله غرب این است که منافع خویش را بیابد و برباید.
غرب با استفاده از همه ابزارها به دنبال کسب منافع خویش در جهان اسلام است. بنابراین تازمانی که غرب چنین ذهنیتی دارد و در رویارویی با اسلام و مسلمانان در این خط، مشی میکند بسی دشوار است که طرف تمدنی گفتوگو باشد. ما گفتوگو با غرب را رد نمیکنیم. من همواره و هنوز مبلغ گفت و گو با غربی که قواعد گفت و گوی فکری و فرهنگی را بپذیرد، بوده و هستم و گفت و گو با توده مردم غرب که تحت تاثیر تبلیغات نیستند را مفید میدانم. من بر ضرورت گفتوگو با اینان اصرار فراوان دارم زیرا گفتوگو سبب باز شدن عقول و قلوب غربیان میشود و ما با بهرهگیری از این فرصت میتوانیم اسلام را به درون جوامع غربی وارد کنیم و آنان را به اسلام فرا بخوانیم.
من معتقدم که گفتوگوی دقیق و غیر منفعلانه با انسان غربی در مسایل فکری و سیاسی بهترین فرصت برای ورود به بحث پیرامون اسلام و پیروان آن است. آنچه که ما شرقیان از آن رنج می بریم یکی تعصب است ودیگری انفعال، که آمادگی پذیرش دیگران را حتی در سطح گفتوگو از بین میبرد. بنابراین من معتقدم که با داشتن ذهنیت علمی دقیق و نزدیک به ذهنیت عقلانی انسان غربیای که نسبت به گذشته تاریخی عقدهای به دل ندارد، ورود به عرصه گفتوگو، فرصت مناسبی برای آشنا کردن و گرواندن غربیان به اسلام است.
از آن جا که میبینیم «هر گروهی به آنچه دارند دلخوشند» (کل حزب بما لدیهم فرحون) و نیز هر فرهنگ و هر تمدنی به آنچه دارند مینازند و متعصبند، چگونه میتوان وارد گفتوگو شد؟
علامه فضل الله: من قبول ندارم که دایره گفتوگو چندان تنگ باشد. انسانی که دارای اندیشه است و عقده روانی ندارد میتواند از دایره فکری ویژه خود به دایره فکری دیگری انتقال یابد. وقتی میبینیم که برخی از دانشمندان برجسته غرب مانند روژه گارودی بدون توجه به تصوری که غرب از اسلام دارد، مسلمان میشوند میتوانیم این را نمونهای از واقعی بودن امکان پذیرش اسلام از سوی غربیان بدانیم. پس بطور جدی این امکان وجود دارد که این انسان غربی از عقیده مارکسیستی یا مسیحی اش دست بکشد و اسلام را بپذیرد. بنابراین گروهگرایی در صورتی که به تعصب نیانجامد مشکلی به شمار نمیآید. گروهگرایی آنگاه مشکل ساز است که افراد را در دایره گروهی خود محبوس کند و مجال اندیشه آزاد ندهد. چنان که بسیاری از افراد تحصیل کرده خود را در دایره فرهنگ خویش محدود میبینند و آمادگی ندارند چیزی از فرهنگ دیگر بخوانند یا بشنوند.
آیا در گفت و گوی بین تمدنها، جهان اسلام عناصری قوی دارد؟ و اگر دارد این عناصر چیست؟
علامه فضل الله: من معتقدم که عنصر قدرت ما همان «اندیشه اسلامی » است. اما اندیشه نیازمند اندیشمندانی است که بدانند چگونه این عناصر قدرت را در عرضه اسلام به دیگران به کار گیرند. مشکلی که در این زمینه در جهان اسلام وجود دارد این است که فعالیت اسلامی روشنفکران و اندیشمندان مسلمان متاثر از نیازهای منطقه ای است که در آن زندگی میکنند. اینان به اسلام در مقیاس جهانی و از دریچه نیاز جهان به اسلام فکری نمیکنند. در حالی که در قرآن میخوانیم که خداوند رسول خود را به عنوان «کافه للناس » (برای همه مردم) و مایه رحمت برای همه جهانیان میخواند. بنابراین من تصور میکنم که ضروری است تا اندیشه کنیم و ببینیم که اسلام چگونه به نیازهای جهان امروز وانسان امروز پاسخ میدهد وبرای مشکلات پیچیده ومسایل حیاتیاش چه برنامه ای دارد؟ هنگامی که توانستیم اسلام را در حجم دینی جهانی مطرح کنیم که همه مسایل انسان را در سطح جهان پیگیری میکند این امکان به وجود خواهد آمد که اسلام در رویارویی با تمدنهای دیگر قوی وقدرتمند ظاهر شود.
آیا شما امروزه در جهان اسلام تمدن مشخصی را سراغ دارید؟
علامه فضل الله: وقتی از جهان اسلام سخن می گوییم نوعی مبهم از تمدن را مشاهده می کنیم که نه تمدن اسلامی است ونه تمدن بدوی و نه تمدن غربی. (فیها من کل فاکهه زوجان).
ما چگونه ما شدیم و چگونه غرب توانست به قله دانش و تکامل تکنولوژیک و پیشرفت اجتماعی برسد؟
علامه فضل الله: به یاد گفت و گویی میافتیم که بین دو دوست در نجف که یکی به جایگاهی مرجعیت رسید و دیگری در وضع عادی متوقف ماند، اتفاق افتاد. این که باز مانده بود از دوست سابقش پرسید: ما در درس و بحث با هم بودیم، چگونه پیش افتادی و پس ماندم؟ آن مرجع در پاسخ گفت: ای شیخ! ما سفر کردیم و راه را درنوردیدیم و تو باز ایستادی.
راه خروج از این عقبماندگی و ضعف را چه میدانید؟
علامه فضل الله: راهش این است که از همان مسیری که دیگران رفتهاند، حرکت کنیم. من معتقدم که ما باید درسهای فراوانی از تاریخ تمدن اسلامی بگیریم زیرا اسلام در کمتر از صد سال توانست تمدنی بسازد. ما میتوانیم چنین تمدنی را امروزه هم پدید آوریم. اما، ما میبینیم که بسیاری از دانشمندان مسلمان که در مراکز تحقیقاتی در غرب کار میکنند و در اختراعات واکتشافات نقش دارند، توانستهاند در زمینههای علمی مختلف به رتبه علمی دانشمندان غربی برسند بلکه در شرایطی بر آنان هم پیش بگیرند. از این رو ما میگوییم که مسلمانان دارای توان و نیروهای عظیمی برای حرکت به سوی پیشرفت هستند اما به شرط آن که شرایط لازم و فرصتهای مناسب برای فعالیت علمی و فرهنگی در جوامع اسلامی فراهم آید.
مشکل ما این است که نظامهای موجود در جهان اسلام، مغزها را فراری میدهند و سبب میشوند تا این مغزها مورد لطف و رحمت دولتهای غربیای قرار گیرند که مغزها را میخرند و در مراکز تحقیقاتی و علمی خود به کار میگمارند. در عین حال میبینیم که نابخردان و جاهلان از سوی دولتهای اسلامی مورد تشویق و حمایت قرار میگیرند ولی نوآوران وخردمندان فرصت مناسبی نمییابند.
راه موفقیت اسلام را چه میدانید، آیا موفقیت اسلام در گرو منطق قدرت است یا قدرت منطق؟
علامه فضل الله: من معتقدم که هر دو عنوان ضروری است، این که ما باید قدرت منطق داشته باشیم تا با منطق دیگران رو به رو شویم. زیرا دیگران هم به لحاظ علمی و فرهنگی منطقی دارند که باید با منطقشان با منطقی نیرومند رو به رو شویم. همچنین میبینیم که دیگران دارای قدرت سیاسی و نظامی واقتصادی هستند که ایجاب میکند تا ما هم از منطق قدرت استفاده کنیم چنان که این آیه به ما دستور میدهد: (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة) زیرا تنها با استفاده از قدرت میتوان با قدرت دیگر مقابله کرد. زیرا دیگران چه بسا با استفاده از قدرت خویش در صدد چیره شدن بر سرنوشت ما بر آیند. بنابراین ما هم با قدرت منطق موافقیم و هم با منطق قدرت، اما به شیوهای که اسلام میگوید یعنی این که به حق کسی تجاوز نشود و تنها از کیان اسلام ومسلمانان دفاع شود.
تصور می کنید که گفتوگوی تمدنها چه نتایجی در پی داشته باشد؟
علامه فضل الله: ارزش واهمیت گفتوگوی تمدنها این است که سبب میشود تا فرهنگها و اهالی تمدنها یکدیگر را درک کنند زیرا دوری تمدنها از هم و وجود چالش بین آنها به تیرگی روابط و نگرش تمدنها نسبت به هم میانجامد و اهالی تمدنها را فهم متقابل باز میدارد. بنابراین فراهم کردن زمینهها و شرایط طبیعی گفتوگوی تمدنها در مرحله نخست به درک متقابل تمدنها میانجامد واین امر در مرحله بعد به ما این امکان را میدهد که نقاط مشترک را دریابیم و در این نقاط با دیگران پیوند برقرار کنیم.
این همان چیزی است که قرآن از آن با تعبیر «کلمه سواء» (سخن مشترک) یاد میکند. از این طریق وارد گفتوگو در باره مسایل اختلافی میشویم و طبیعی است که گفتوگوی علمی و دقیق که به دور از شیوه چالش خصمانه باشد به تفاهم و پیوند در نقاط مشترک بیانجامد. ضرورتی ندارد که رابطه بین تمدنی با تمدن دیگر رابطه ستیز و نزاع باشد تا بر اساس آن هر کدام در صدد ویرانی دیگری بر آید. بلکه این رابطه میتواند رابطه گفتوگو برای دستیابی به وضعی بهتر بر اساس تفاهم در نقاط مشترک باشد. با این امر فرصتی مناسب برای شتافتن به سوی وحدت وصلح جهانی دست خواهد داد. گفتوگوی تمدنها میتواند نتایج فراوانی در پی داشته باشد که یکی از آنها این است که هر کدام از تمدنها میتواند از فراوردههای تمدنهای دیگر آنچه را که با اصول فکری اش سازگار است، بر گیرد.
برخی معتقدند که یکی از عوامل عقبماندگی جهان اسلام از غرب تعدد و اختلاف برداشتها و قرائتها از اسلام است، به عنوان مثال در دوره مشروطه با دو جریان فکری و فقهی رو به رو میشویم که برداشتهای متضادی از مساله حکومت در اسلام دارند. یک جریان بر حق مردم در حکومت و خلافت اصرار دارد و دیگری مشروعه بودن بنا به برداشت خاص خویش را لازمه حکومت مشروطه میداند و این نزاع هیچگاه حل نشد و با متهم شدن هر کدام از سوی دیگران به ارتداد، آثار سوئی بر جای گذاشت و راه را برای حکومت استبدادی پهلوی باز کرد.
علامه فضل الله: من نمیپذیرم که سبب عقب ماندگی، اختلاف اجتهادها در فهم اسلام باشد. بلکه عامل عقب ماندگی تعصب (عصبیت) است، عصبیت فکریای که انسان را چنان از خویش لبریز میکند که فهم دیگران را منکر شود و خویش را دارای حقیقت مطلق بداند و برای دیگران هیچ بهرهای از حقیقت نشناسد. عصبیت این است که از گفتوگو با طرف مقابل برای شناخت ماهیت ومبانی اندیشه اش امتناع کنی.
این تعصب امروزه نیز در برخی از فقهایی که دارای اندیشه وفکر باز و روشن نیستند و در گفتوگو با دیگران و درک و به رسمیت شناختن طرف مقابل شرح صدر ندارند، دیده میشود اینان با مسایل اجتهادی با ذهنیت سیاه محض و سفید محض رو به رو میشوند. بنابراین، عنصر تعصب است که جوامع اسلامی را ساقط کرده است نه اختلاف آراء. زیرا امکان ندارد که تنوع وتکثر آرا و اندیشهها بنای جامعهای را در هم بریزد. طرح وعرضه نظرها و آرای متنوع به رشد و غنای جامعه خواهد انجامید، اختلاف رای اجتهادی تنها در جوامع اسلامی نیست بلکه در غرب نیز وجود داشته و دارد. ما میبینیم که در غرب نیز برخی از متفکران مدل حکومت «پادشاهی » را ابزار عدالت دانستهاند وبرخی دیگر نظام «جمهوری » را طبیعیترین ابزار عدالت خواندهاند و تا چندی پیش بعضی متفکران غربی نظام دیکتاتوری را بهترین شیوه حکومت میدانستند و بعضی دیگر دموکراسی را برترین نوع حکومت دانستهاند.
بر سر این مساله در غرب نزاع ها وستیزهای مدام وگفتوگوهای طولانی در گرفته است. همچنین میبینیم که خود غرب است که موضوع «سوسیالیسم» و «کاپیتالیسم» را در اقتصاد اختراع میکند. بنابراین اختلاف اجتهاد، مشکل آفرین نیست. بلکه مشکل، تعصب وجمود است. زیرا غرب با وجود این همه اختلاف رای در نظریه حکومت و مکاتب اقتصادی و حقوق انسان، توانسته است نظامهایی استوار بنیاد نهد که در آن آرای گوناگون مورد احترام است و اختلاف نظر سیاسی، اقتصادی و مذهبی هیچ گونه خطری در بر ندارد.
در حالی که ما از هرگونه اختلاف فقهی یا سیاسی و فلسفی و کلامی بیم داریم چرا که نتوانستهایم زمینهای آرام برای طرح دیدگاههای فرهنگی پدید آوریم، زیرا شخصیتگرایی همچنان بر ذهنیت صاحبان قدرت در جوامع اسلامی حاکم است، چنان که به دیگران اجازه طرح نظر مخالف را نمیدهند. من معتقدم که باید از شیوه قرآن پیروی کنیم که با دشمنان اسلام به شیوهای کاملا دقیق و ظریف و با اسلوبی در نهایت عقلانیت سخن میگوید.
ندای قرآن این است: (هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین) و (و انا او ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین) و (ها انتم حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجونی فیما لیس لکم به علم). مصیبت ما این است که غرب در برخی از روشهای اسلامی را برگرفته است و ما در این امور از منطق کافران پیروی میکنیم. چندان که بسیاری از مردم در مواجهه با مخالفان خویش، شیوه برخورد اقوام کفرپیشه را در رویارویی با انبیاء سر مشق خود قرار میدهند.
خوب است در این جا به تفاوت ماهیت اختلافات در جوامع اسلامی و غرب اشاره کنم، اختلافات موجود در غرب، غالبا بین فلسفهها و اندیشههای سیاسی است و همه آنان تقریبا به این نکته اساسی رسیدهاند و پذیرفته اند که آرایشان بهرهای نسبی از حقیقت را داراست و چه بسا اصلا حق نباشد. یعنی به نسبیت معتقدند. اما اختلافات موجود در جوامع اسلامی و بین مسلمانان بیشتر ایدئولوژیک است و آرای فقیهان به منزله اموری مقدس و غیر قابل برگشت به شمار میآید.
علامه فضل الله: اولا: غرب در گذشته و حتی اکنون نیز در امور مقدس اختلاف داشته و دارد. اختلافات بین برخی از مذاهب مسیحی مانند کاتولیک، ارتدکس و پروتستان در نهایت شدت جریان داشته است. مثلا در شخصیت حضرت مسیح که آیا شخصیتی خدایی است یا شخصیتی بشری و مانند این امور اختلاف نظر داشته و دارند. غربیها در اعصار گذشته همانند مسلمانان بودهاند، اما به این نتیجه رسیدند که باید اختلافات عقیدتی در مقدسات را در چارچوب قواعدی قرار دهند که برایشان مشکل ساز نباشد.
آری، درست است که فقیه، زمانی که حکمی شرعی را استنباط می کند، اعتقاد دارد که این حکم، حکم خداست. اما در عین حال معتقد است که حکم وی ظنی است و نه قطعی. زیرا مبانی استنباطش از مقدمات ظنی برخاسته است و ما میدانیم که نتیجه چنان که می گویند تابع پست ترین دو مقدمه (اخس المقدمتین) است. هنگامی که فقیه معتقد است که استدلال وحجت مورد اعتماد وی نتیجه ای ظنی از پی داشته است، بسیار طبیعی است که این درک او را به امکان درست بودن و مطابق واقع بودن رای دیگری برساند. فرق بسیار است بین این که بگوییم: اسلام حقیقت مطلق را داراست و بین این که بگوییم: مجتهدان، حاملان حقیقت مطلق اند. این که رای مجتهد حقیقت مطلق است، اعتقاد مصوبه است. اما فقها و بویژه فقهای شیعه امامیه به تصویب اعتقاد ندارند و خود را مصیب قطعی نمیدانند.
زیرا بین ما مشهور است که: «ان لله حکما واحدا یصیبه من یصیبه و یخطاه من یخطاه» خداوند، یک حکم دارد که هرکس آن را دریافت، دریافته است و هرکس درنیافت به خطا رفته است. بله، مجتهد گاه به این نتیجه میرسید که در آنچه اجتهاد ورزیده، حجت بر او تمام بوده است، اما این کجا و قطع داشتن به حکم کجا؟! واگر جز این میبود تغییر آرای مجتهد و اختلاف بین آرای مجتهدان را چگونه باید تفسیر میکردیم؟ بنا بر این چگونه ممکن است که مجتهدی مجتهد دیگری را به صرف خطای در استنباط در عین حرکت در مسیر شناخته شده اجتهادی تکفیر کند؟ کسانی که معتقدند دارای حقیقت مطلقاند، ذهنیتی کم و بیش عقب مانده دارند، زیرا توجه ندارند که شیوه کارشان ظنی است نه قطعی و یقینی. از این رو من معتقدم که مشکل بسیاری از کارشناسان مسلمان چه در فقه یا در کلام و یا... این است که در مدیریت اختلاف فقهی یا کلامی، افراط میورزند.
آیا میتوان مفهوم آزادی را از قرآن یا از لابهلای متون اسلامی دیگر دریافت؟
علامه فضل الله: به راحتی می توان مساله آزادی اندیشه انسانی را از قرآن استخراج کنیم. چنان که در سخن خدای تعالی آمده است: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر) (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا). بنابر این انسان آزاد است تا فکر کند. و معنی آفرینش او به صورت انسان همین است. بر این اساس آزادی چیزی خارج از ذات انسان نیست تا طبق معمول مصادره یا ممنوع شود. آزادی برای انسان امری ذاتی است زیرا خداوند او را آزاد آفریده است. اما مساله دیگری هم وجود دارد و آن، این که خداوند هنگامی که آزادی انسان را به لحاظ وجودی به رسمیت شناخت به او فهماند که این آزادی، آزادی مسؤولانه است و او پاسخ گوی، نتایج مثبت و منفی بهرهگیری از آزادی خواهد بود.
همچنین طبیعی است که هر نظامی برای حفظ نظم عمومی جامعه به بررسی نتایج مثبت و منفیای که آزادی از پی خواهد داشت بپردازد. زیرا آزادی شخص، گاه به آزادی دیگری آسیب میرساند. اما، مساله آزادی اندیشه به این معنا که به مردم در نشر اندیشههای خود، حتی اندیشههایی که به لحاظ عقیدتی، شرعی یا مفهومی مخالف اسلام یا مخالف نظام اسلامی باشد آزادی بدهیم، نیازمند مطالعه وسنجش میزان تاثیرات مثبت و منفی آن بر سطح جامعه است. بسیاری از فقهای پیشین از حرمت حفظ کتب ضلال و حرمت نشر و توزیع و قرائت آن جز در صورتی که قصد رد کردن در میان باشد سخن گفته و میگویند. چنین استدلال میکنند که عقل چنین حکم میکند که حفظ و نشر و توزیع این کتابها، سبب تقویت باطل و تضعیف حق است.
در حالی که محاصره کردن و حذف و نابود کردن آن سبب تقویت حق و تضعیف باطل است و عقل به وجوب تقویت حق و تضعیف باطل حکم میکند. اما من فکر میکنم که بسیاری از فقها از ظن خود یار عقل میشوند و عقل خویش را مقیاس قرار میدهند. هر کدام حکم عقل را به گونه ای میداند که ذهنیت و تعلیم و تربیتش به او القاء میکند. حتی مواردی را سراغ داریم که یکی از فقها حکم عقل را چیزی دانسته ودیگری ضد آن را مطابق حکم عقل دانسته است. به تصور من، شرایط تاریخی گذشته گویا چنان بوده که محاصره اندیشه و سلب آزادی فکری تا حدی موفقیتآمیز بود، زیرا جهان پیشین، در چهار دیواریهای تنگ و محدود، محصور بود و مجالی برای نشر اندیشه در سطح جهانی وجود نداشت و طبعا اعمال فشار بر اندیشهای سبب تضعیف آن میشد.
اما امروزه جهان به یک دهکده تبدیل شده و مساله آزادی اندیشه به صورت مسالهای در آمد که با حقوق انسان در سطح جهانی گره خورده و اعمال فشار بر اندیشهای به آن فرصت و امکان انتشار در سراسر جهان را در حدی که مستحق آن هم نیست میدهد. در حالی که اگر آن را آزاد بگذاریم، خوانندگان اندکی خواهد داشت. و اگر مسؤولان و کارشناسان فرهنگی وعقیدتی اسلامی توانستند آن اندیشه را رد کنند به جای هجوم و فشار، با دلیل و برهان رد خواهند کرد. بنابر این، به نظر من، اگر این مساله را به دقت و با ملاحظه شرایط کنونی مطالعه کنیم، در می یابیم که اعمال خشونت و فشار و زور بر یک اندیشه به تقویت آن وتضعیف اندیشه مخالف با آن می انجامد. در حالی که آزاد گذاردن اندیشه سبب کاهش حجم تاثیر و تنگ شدن دایره فعالیتش میشود و گاه اصلا مردم گوششان بدهکار سخن او نیست مگر کسی که التفات به آن کند.
ما بنا به تجربهای که در لبنان و مصر وعراق داشتهایم، ملاحظه کردهایم که بسیاری از کتابهای نقد و انتقاد دینی زمانی که مورد هجوم قرار میگیرند بارها به چاپ میرسند و حتی کسانی که در سطح خواندن آن نیستند هم آن را میخرند، زیرا عنوان آزادی اندیشه بر پیشانی آن میچسبد. مثلا در مصر نویسندهای را مییابیم به نام «نصر حامد ابو زید» که نویسندهای کم خواننده و کم طرفدار بود. اما زمانی که اندیشهاش محاصره شد، دفعات چاپ کتابش افزایش یافته و حتی کسانی که اسمش را نشنیده بودند کتابش را خریدند و خواندند.
از شواهد دیگر، تجربه حزب کمونیست در عراق و لبنان است، این حزب در عراق تحت فشار شدید قرار گرفت و در عین حال توانست در زمانی سایهاش را بر تمام عراق بگسترد، در حالی که در لبنان از آزادی کامل برخوردار بود ولی پس از هفتاد سال تقریبا نتوانست جز عده ای اندک را به خود جذب کند. زیرا مردم، مظلوم دوستند. اما هنگامی که کتابی آزادانه وارد بازار میشود چه بسا در چاپ اول هم زیان به بار آورد و بیشتر نسخههایش در انبار بپوسد. بنابر این در بحث آزادی اندیشه باید نتایج مثبت و منفی اعطای آزادی یا منع آزادی را بطور دقیق بررسی کنیم و سعی نکنیم که به حکم عقل در مقیاس مطلق آن بیاندیشیم، زیرا مسایلی وجود دارد که باید به حجم واقعی آن بیاندیشیم نه به حجم خیالی آن.
مرجع : مفیدنامه