کد مطلب : ۱۷۶۶۵
گفت و گو با دختر حاج نادعلی کربلایی، پدر دو شهید و پیرغلام اهل بیت
از یک ماه قبل برای محرم آماده می شد
حاج نادعلي كربلايي» پدر دو شهید و مداح معروف غرب تهران در سال ۱۳۰۱ شمسي در قلعه جي تهران چشم به جهان گشود. ۲ سال نشده بود كه پدرش را از دست داد و ۶ سال بعد از مرگ پدر، مادرش نيز ازدواج كرد، اما نادعلي بعد از ازدواج مادر به خانه پدري بازگشت و در كنار مادربزرگش به زندگي ادامه داد. نادعلي كربلايي به علت فقر از سن ۸ سالگي مجبور به كار شد؛ تنها ۲ سال نخست ابتدايي را در مدرسه روزانه درس خواند و بقيه تحصيلاتش را تا ششم ابتدايي در مدرسه شبانه ادامه داد. مادر بزرگ كه از ۸ سالگي سرپرستي نادعلي را برعهده گرفت، قرآن را از حفظ بود و با سر سوزن ذوقي كه داشت، شعر هم ميگفت و اينچنين بود كه كربلايي از كودكي به شعر و شاعري علاقهمند شد و گاهي با مادربزرگ مشاعره هم ميكرد. نادعلي كربلايي از كودكي براي گذران زندگياش كارهاي زيادي را تجربه كرد، از كشاورزي و گاوداري گرفته تا چند سالي خرازي، اما اين مشاغل راضياش نكرد؛ علاقهاش به اهلبيت (ع) بالاخره او را در جرگه مداحان قرار داد و تا آخر عمر جز مداحي كار ديگري انجام نداد. كربلايي در آغاز راه، بسيار سعي كرد نوحههايش را خود بسرايد، اما توفيقي نيافت تا اينكه حادثهاي زمينه اجابت اين خواسته را فراهم كرد.
آنچه می خوانید گفتگویی با دختر این پیرغلام اهل بیت است؛
حاج نادعلی کربلایی اشعار و کتابهایی دارد. این کتاب هابیشتر حاوی چه مضامینی است؟
ایشان در همه کتابها و اشعارشان به ائمه اطهار اشاره میکردند. ولی در این میان دو کتاب بیشتر مورد توجه است که یک کتاب ویژه حضرت زهرا(س) و یک کتاب ویژه حضرت سیدالشهدا(ع) است. در خصوص نحوه شعر و شاعری ایشان باید بگویم که همیشه در کنارشان یک قلم و یک کاغذ وجود داشت. در خانه ما یک اتاق مخصوص ایشان بود که پدرم تمام لحظات زندگی خود را در آن سپری میکردند. وقتی کسی از دوستان و آشنایان شهید میشدند، ایشان به محض شنیدن نام شهید، برای آنها شعر میگفتند و یا با نزدیک شدن به ایام محرم به مداحان جوان شعر میدادند.
شنیده ایم که یک بار شفا گرفته بود. از ماجرای شفای ایشان توسط امام رضا(ع) برایمان بگویید؟
بر اثر حادثه رانندگي پاي چپ پدرم مصدوم و بعد از مدتي سياه شد؛ دكتر توصيه كرد كه پاي كربلايي بايد قطع شود در غير اين صورت عفونت به تمام بدنش سرايت ميكند. پدرم مجاب ميشود كه دكتر پايش را قطع كند، اما دلش هواي امام رضا(ع) را كرده بود؛ از دكتر خواست تا ۲ روزي به او اجازه دهد به پابوس امام رضا(ع) برود تا پاي كسي كه سعي كرد عمري پا در راه ائمه گذاشته است، نلنگد. دكتر اجازه داد تا پدر راهي بارگاه امام هشتم شود. پدرم در جریان زیارت خوابشان میبرد و توسط دوستشان که همراه ایشان بود بیدار میشوند و بی اختیار شروع به راه رفتن میکنند و ناگهان دوستشان اشاره میکنند که نادعلی پس از عصایت کو؟ بعد از اینکه پدر فهمیدند شفا حاصل شده است، همان لحظه از امام هشتم خواستند که طبع شعری و صدای خوش به ایشان عنایت کنند و از آن زمان به بعد شاهد تبلور عنایت رضوی در ایشان بودیم.
ایشان کلاس مداحی نیز داشتند؟
بله، ایشان کلاس مداحی داشتند. پدرم بسیار در جمع مداحان صحبت میکردند به طور مثال در مورد شأن و منزلت مداحی بسیار توصیه میکردند و معتقد بودند باید این شأن حفظ شود. پدرم میگفتند نباید در شب وفات امام موسی کاظم(ع)، روضه امام حسین(ع) خوانده شود و باید مداحی مناسب آن شب خوانده شود. دیگر حساسیت ایشان بر روی خواندن شعرها بود و همواره تاکید میکردند که باید از اشعار قوی استفاده شود و خودشان نیز همیشه از اشعار شعرای معروف آیینی یا اشعار خود استفاده میکردند.
. ظاهرا ایشان از ان دسته ذاکرینی بودند که به جبهه هم رفته بودند
بله. در سال ۶۱ که برادرم مفقودالاثر شد، پدر به جبهه رفت و تا اواخر جنگ آنجا بودند و در پشت جبههها فعالیت میکردند.
کربلا هم رفته بودند؟
بله، ایشان چندین بار به کربلا رفتند؛ هم در زمان صدام و هم زمانی که او سقوط کرد. در جریان این سفرها نیز بسیار شور و شوق داشتند.
هنگام شنیدن خبرشهادت برادرانتان، پدر چه حسی داشتند؟
ایشان همیشه بسیار آرام بودند و سعی میکردند با پیروی از ائمه اطهار در روبهرو شدن با مصیبتها، به خدا توکل کنند. البته برای پیدا کردن پیکر برادر کوچکم بسیار به مناطق عملیاتی رفتند و بعد از آن کتاب شهید گمنام را منتشر کردند.
از ماجرای حضور مقام معظم رهبری در خانهتان بگویید؟
در زمانی که حضرت آیتالله خامنهای رئیس جمهور بودند، برای دیدار با خانواده شهیدان نادعلی به خانه ما آمدند. روز قبل خبر داده بودند که جمعی از پاسداران به خانه ما میآیند و پدر ساعتها منتظر آقایان بودند که بیایند چون دیر آمدند، پدرم راهی هیئت شدند و به من گفتند که به آنها بگویید: که پدرم در خانه نیستند و عذرخواهی کنید. حدود ساعت ۹ شب بود که زنگ خانه به صدا درآمد و چند پاسدار ایستاده بودند و خواستند که وارد خانه شوند که من پیغام پدرم را به آنها دادم و آنان بسیار خواهش کردند که این دیدار انجام شود. من هم رفتم به مادرم این موضوع را خبر بدهم و وقتی وارد حیاط شدم، دیدم حضرت آیتالله خامنهای وارد خانه شدند. من با دیدن ایشان دستپاچه شدم و ایشان خیلی مهربان با ما برخورد کردند و مادرم نیز چندین عکس با ایشان گرفتند و چند جلد از کتابهای پدر را نیز به ایشان هدیه کردند و مقام معظم رهبری نیز یک جلد قرآن کریم، به مادرم هدیه دادند. پدرم وقتی این خبر را شنیدند بسیار ناراحت شدند.
این تنها دیدار ایشان با خانواده شما بود؟
خیر، یک بار دیگر هم پدرم به دیدار مقام معظم رهبری رفتند و حضرت آیتالله خامنهای هم به ایشان لقب ابوشهیدین دادند چون آن زمان دو برادرم به شهادت رسیده بودند.
حال و هوای پدرتان در محرم چگونه بود؟
پدرم از یک ماه قبل محرم برای این ماه آماده میشدند زمانی که شروع به روضه خواندن می کردند خودشان نیز منقلب میشدند و به شدت گریه میکردند.
ایشان برای مداحی از چه سبکهایی استفاده میکردند؟
در روضه و مداحی از سبک سنتی استفاده میکردند. اما در بین اهالی روضه به ابوالفضلخوانی معروف بودند.
رابطه پدر با دیگر مداحان چگونه بود؟
ایشان رابطه خوبی با مداحان دیگر داشتند. به ویژه این رابطه با آقای ارضی گرمتر از دیگران بود. در مراسم دفن پدرم نیز حاج آقا ارضی به مداحی پرداختند و حتی چند بیتی نیز به یاد پدرم سروده بودند.
كربلايی عصات كو؟
حاج نادعلی کربلایی پیرغلام اباعبدالله، شرح تصادف و شفا گرفتنش را اینگونه بیان کرده است:
يك روز بعداز ظهر كه ميخواستم به روضه بروم، همسرم گفت: «آقا يكىاز پسرها را با خودت ببر! خيلى با هم دعوا ميكنند. من سرم درد مىگيرد» من هم حسين را با خودم بردم، وقتی بر ميگشتيم بعد از ميدان گمرك كنار خيابان، لب جوی آب با موتور خيلی آرام حركت مىكردم كه يك تريلى كشيد سمت من و چرخش گرفت به پاىچپ من وپاى من با چرخ تريلى پيچيد و خرد شد و من را به بیمارستان بردند و من مدتها بستری شدم.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان چند وقتی در خانه بودم تا اینکه برای باز کردن گچ پا راهی بیمارستان شدم. دکترها گفتند: استخوان پایت سیاه شده است و باید آن را از بالای زانو قطع کنیم. یکی از دکترها گفت که باید بروم و بستری شوم. بیمارستان نوبت ۲۰ روزهای به من داد و بعد از آن راهی هیئت شدم و با یکی از بچههای هیئت صحبت کردم و با او راهی مشهد شدم.
حرم خیلی شلوغ بود، دستمان به ضریح نرسید و ایستادیم گوشهای و عرض ادب کردیم و نشستیم به روضه خواندن و گریه کردن. به حضرت عرض کردم: آقا آمدم شفای پامو بگیرم. شما روضه خوان یک پا میپسندی؟ مگه من نوکر شما نیستم؟ مگه من مداح اهل بیت نیستم؟ من تحمل نداشتن پا را ندارم، نمیتوانم بدون پا باشم.
در حرم آنقدر گريه كردم كه بيحال شدم و چشمهایم را بستم و سرم را به ديوار تكيه دادم. يکدفعه نوری به صورتم خورد، من به خودم آمدم و چشمهایم را باز كردم؛ گيج شده بودم و بدون اينكه متوجه بشوم از جا بلند شده بودم و اطرافم را نگاه ميكردم، دوستم صدایم كرد. .به او نگاه كردم، میخواستم از وی بپرسم او هم نوری را كه من ديدم، ديده است كه او گفت كربلايی عصات كو؟
تازه متوجه شدم شفا گرفتهام و براي اينكه مردم متوجه نشوند عصاهایم را برداشتم و آرامآرام از حرم بيرون رفتم.
در صحن رو به حرم به سجده افتادم و گريه كردم، بعد هم نشستم وگفتم: ای امام رضا(ع) شما پيش خدا عزيزی، شما كه شفای مرا دادید از خدا بخواه که طبع شاعری مرا قوی كند تا بتوانم اشعار روضههايم را خودم بگويم و آن طور كه دوست دارم روضه بخوانم و در همان لحظه شعری در ذهنم جای گرفت.
از کاسـه شـکسـته نیاید صدا درست/ وز چوب مور خورده نگردد عصا درست
از پـیـر سالخورده مجـو همـت جوان/ کز خشت آب خورده نگردد بنا درست
منت ز نا درست مکش ای درستکار/ آن به که کـار را بنماید خدا درست
سلمان صفت تو بتکده دل را خراب کن/ تا دل شود ز مـوهبت مـصـطـفی درست
بوجهل در جهالت و بوذر به راسـتـی/ آن از خطا به آتش واین از صفادرست
یک نادرست جامـعـه را می کند کثیف/ از یک درسـت می نشـود کارها درست
در هر خـرابه گنج مـیـســر نمیشود/ اما زراه عـلـم شـود گنج ها درست
میثم برفت و نام نکویی از او بماند/ این نام شد ز منقبت مرتضی درست
خواهی اگر که درد ترا حق کند دوا/ رو کن به بارگاه شه دین رضا درست
همـچـون حباب «کـرببلایی» شـکسـتـه شـد/ از آه نیمه شبی از یک دعا درسـت
وقتي از مشهد آمدم رفتم بيمارستان، دكتر پايم را معاينه كرد وگفت خوب است و نيازی به بريدن ندارد و من هم به خانه برگشتم. آن روز يكي از بهترين روزهای زندگی من بود كه از يادم نمیرود.
آنچه می خوانید گفتگویی با دختر این پیرغلام اهل بیت است؛
حاج نادعلی کربلایی اشعار و کتابهایی دارد. این کتاب هابیشتر حاوی چه مضامینی است؟
ایشان در همه کتابها و اشعارشان به ائمه اطهار اشاره میکردند. ولی در این میان دو کتاب بیشتر مورد توجه است که یک کتاب ویژه حضرت زهرا(س) و یک کتاب ویژه حضرت سیدالشهدا(ع) است. در خصوص نحوه شعر و شاعری ایشان باید بگویم که همیشه در کنارشان یک قلم و یک کاغذ وجود داشت. در خانه ما یک اتاق مخصوص ایشان بود که پدرم تمام لحظات زندگی خود را در آن سپری میکردند. وقتی کسی از دوستان و آشنایان شهید میشدند، ایشان به محض شنیدن نام شهید، برای آنها شعر میگفتند و یا با نزدیک شدن به ایام محرم به مداحان جوان شعر میدادند.
شنیده ایم که یک بار شفا گرفته بود. از ماجرای شفای ایشان توسط امام رضا(ع) برایمان بگویید؟
بر اثر حادثه رانندگي پاي چپ پدرم مصدوم و بعد از مدتي سياه شد؛ دكتر توصيه كرد كه پاي كربلايي بايد قطع شود در غير اين صورت عفونت به تمام بدنش سرايت ميكند. پدرم مجاب ميشود كه دكتر پايش را قطع كند، اما دلش هواي امام رضا(ع) را كرده بود؛ از دكتر خواست تا ۲ روزي به او اجازه دهد به پابوس امام رضا(ع) برود تا پاي كسي كه سعي كرد عمري پا در راه ائمه گذاشته است، نلنگد. دكتر اجازه داد تا پدر راهي بارگاه امام هشتم شود. پدرم در جریان زیارت خوابشان میبرد و توسط دوستشان که همراه ایشان بود بیدار میشوند و بی اختیار شروع به راه رفتن میکنند و ناگهان دوستشان اشاره میکنند که نادعلی پس از عصایت کو؟ بعد از اینکه پدر فهمیدند شفا حاصل شده است، همان لحظه از امام هشتم خواستند که طبع شعری و صدای خوش به ایشان عنایت کنند و از آن زمان به بعد شاهد تبلور عنایت رضوی در ایشان بودیم.
ایشان کلاس مداحی نیز داشتند؟
بله، ایشان کلاس مداحی داشتند. پدرم بسیار در جمع مداحان صحبت میکردند به طور مثال در مورد شأن و منزلت مداحی بسیار توصیه میکردند و معتقد بودند باید این شأن حفظ شود. پدرم میگفتند نباید در شب وفات امام موسی کاظم(ع)، روضه امام حسین(ع) خوانده شود و باید مداحی مناسب آن شب خوانده شود. دیگر حساسیت ایشان بر روی خواندن شعرها بود و همواره تاکید میکردند که باید از اشعار قوی استفاده شود و خودشان نیز همیشه از اشعار شعرای معروف آیینی یا اشعار خود استفاده میکردند.
. ظاهرا ایشان از ان دسته ذاکرینی بودند که به جبهه هم رفته بودند
بله. در سال ۶۱ که برادرم مفقودالاثر شد، پدر به جبهه رفت و تا اواخر جنگ آنجا بودند و در پشت جبههها فعالیت میکردند.
کربلا هم رفته بودند؟
بله، ایشان چندین بار به کربلا رفتند؛ هم در زمان صدام و هم زمانی که او سقوط کرد. در جریان این سفرها نیز بسیار شور و شوق داشتند.
هنگام شنیدن خبرشهادت برادرانتان، پدر چه حسی داشتند؟
ایشان همیشه بسیار آرام بودند و سعی میکردند با پیروی از ائمه اطهار در روبهرو شدن با مصیبتها، به خدا توکل کنند. البته برای پیدا کردن پیکر برادر کوچکم بسیار به مناطق عملیاتی رفتند و بعد از آن کتاب شهید گمنام را منتشر کردند.
از ماجرای حضور مقام معظم رهبری در خانهتان بگویید؟
در زمانی که حضرت آیتالله خامنهای رئیس جمهور بودند، برای دیدار با خانواده شهیدان نادعلی به خانه ما آمدند. روز قبل خبر داده بودند که جمعی از پاسداران به خانه ما میآیند و پدر ساعتها منتظر آقایان بودند که بیایند چون دیر آمدند، پدرم راهی هیئت شدند و به من گفتند که به آنها بگویید: که پدرم در خانه نیستند و عذرخواهی کنید. حدود ساعت ۹ شب بود که زنگ خانه به صدا درآمد و چند پاسدار ایستاده بودند و خواستند که وارد خانه شوند که من پیغام پدرم را به آنها دادم و آنان بسیار خواهش کردند که این دیدار انجام شود. من هم رفتم به مادرم این موضوع را خبر بدهم و وقتی وارد حیاط شدم، دیدم حضرت آیتالله خامنهای وارد خانه شدند. من با دیدن ایشان دستپاچه شدم و ایشان خیلی مهربان با ما برخورد کردند و مادرم نیز چندین عکس با ایشان گرفتند و چند جلد از کتابهای پدر را نیز به ایشان هدیه کردند و مقام معظم رهبری نیز یک جلد قرآن کریم، به مادرم هدیه دادند. پدرم وقتی این خبر را شنیدند بسیار ناراحت شدند.
این تنها دیدار ایشان با خانواده شما بود؟
خیر، یک بار دیگر هم پدرم به دیدار مقام معظم رهبری رفتند و حضرت آیتالله خامنهای هم به ایشان لقب ابوشهیدین دادند چون آن زمان دو برادرم به شهادت رسیده بودند.
حال و هوای پدرتان در محرم چگونه بود؟
پدرم از یک ماه قبل محرم برای این ماه آماده میشدند زمانی که شروع به روضه خواندن می کردند خودشان نیز منقلب میشدند و به شدت گریه میکردند.
ایشان برای مداحی از چه سبکهایی استفاده میکردند؟
در روضه و مداحی از سبک سنتی استفاده میکردند. اما در بین اهالی روضه به ابوالفضلخوانی معروف بودند.
رابطه پدر با دیگر مداحان چگونه بود؟
ایشان رابطه خوبی با مداحان دیگر داشتند. به ویژه این رابطه با آقای ارضی گرمتر از دیگران بود. در مراسم دفن پدرم نیز حاج آقا ارضی به مداحی پرداختند و حتی چند بیتی نیز به یاد پدرم سروده بودند.
كربلايی عصات كو؟
حاج نادعلی کربلایی پیرغلام اباعبدالله، شرح تصادف و شفا گرفتنش را اینگونه بیان کرده است:
يك روز بعداز ظهر كه ميخواستم به روضه بروم، همسرم گفت: «آقا يكىاز پسرها را با خودت ببر! خيلى با هم دعوا ميكنند. من سرم درد مىگيرد» من هم حسين را با خودم بردم، وقتی بر ميگشتيم بعد از ميدان گمرك كنار خيابان، لب جوی آب با موتور خيلی آرام حركت مىكردم كه يك تريلى كشيد سمت من و چرخش گرفت به پاىچپ من وپاى من با چرخ تريلى پيچيد و خرد شد و من را به بیمارستان بردند و من مدتها بستری شدم.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان چند وقتی در خانه بودم تا اینکه برای باز کردن گچ پا راهی بیمارستان شدم. دکترها گفتند: استخوان پایت سیاه شده است و باید آن را از بالای زانو قطع کنیم. یکی از دکترها گفت که باید بروم و بستری شوم. بیمارستان نوبت ۲۰ روزهای به من داد و بعد از آن راهی هیئت شدم و با یکی از بچههای هیئت صحبت کردم و با او راهی مشهد شدم.
حرم خیلی شلوغ بود، دستمان به ضریح نرسید و ایستادیم گوشهای و عرض ادب کردیم و نشستیم به روضه خواندن و گریه کردن. به حضرت عرض کردم: آقا آمدم شفای پامو بگیرم. شما روضه خوان یک پا میپسندی؟ مگه من نوکر شما نیستم؟ مگه من مداح اهل بیت نیستم؟ من تحمل نداشتن پا را ندارم، نمیتوانم بدون پا باشم.
در حرم آنقدر گريه كردم كه بيحال شدم و چشمهایم را بستم و سرم را به ديوار تكيه دادم. يکدفعه نوری به صورتم خورد، من به خودم آمدم و چشمهایم را باز كردم؛ گيج شده بودم و بدون اينكه متوجه بشوم از جا بلند شده بودم و اطرافم را نگاه ميكردم، دوستم صدایم كرد. .به او نگاه كردم، میخواستم از وی بپرسم او هم نوری را كه من ديدم، ديده است كه او گفت كربلايی عصات كو؟
تازه متوجه شدم شفا گرفتهام و براي اينكه مردم متوجه نشوند عصاهایم را برداشتم و آرامآرام از حرم بيرون رفتم.
در صحن رو به حرم به سجده افتادم و گريه كردم، بعد هم نشستم وگفتم: ای امام رضا(ع) شما پيش خدا عزيزی، شما كه شفای مرا دادید از خدا بخواه که طبع شاعری مرا قوی كند تا بتوانم اشعار روضههايم را خودم بگويم و آن طور كه دوست دارم روضه بخوانم و در همان لحظه شعری در ذهنم جای گرفت.
از کاسـه شـکسـته نیاید صدا درست/ وز چوب مور خورده نگردد عصا درست
از پـیـر سالخورده مجـو همـت جوان/ کز خشت آب خورده نگردد بنا درست
منت ز نا درست مکش ای درستکار/ آن به که کـار را بنماید خدا درست
سلمان صفت تو بتکده دل را خراب کن/ تا دل شود ز مـوهبت مـصـطـفی درست
بوجهل در جهالت و بوذر به راسـتـی/ آن از خطا به آتش واین از صفادرست
یک نادرست جامـعـه را می کند کثیف/ از یک درسـت می نشـود کارها درست
در هر خـرابه گنج مـیـســر نمیشود/ اما زراه عـلـم شـود گنج ها درست
میثم برفت و نام نکویی از او بماند/ این نام شد ز منقبت مرتضی درست
خواهی اگر که درد ترا حق کند دوا/ رو کن به بارگاه شه دین رضا درست
همـچـون حباب «کـرببلایی» شـکسـتـه شـد/ از آه نیمه شبی از یک دعا درسـت
وقتي از مشهد آمدم رفتم بيمارستان، دكتر پايم را معاينه كرد وگفت خوب است و نيازی به بريدن ندارد و من هم به خانه برگشتم. آن روز يكي از بهترين روزهای زندگی من بود كه از يادم نمیرود.
مرجع : عقیق