کد مطلب : ۲۲۹۹۰
گفتوگو با محمود نکوگویان پسر شیخ رجبعلی خیاط
می گفت برای لعن دشمنان خدا زیارت عاشورا بخوانید
در زمان حیات هیچکس مرا نمیشناسد
فقط یک خیاط بود؛ انسانی از جنس من و شما اما در سیره و سخن چیزی غیر از خدا نبود. آموزگار اخلاق به مکتب نرفتهای که اگرچه سواد ظاهری نداشت اما با سواد باطنیاش شاگردان بزرگی را پرورش داد. بیان شیوا و شیرینش هنوز زبانزد شاگردان و کسانی است که او را میشناسند. سخنانش عطر کلام اولیاء الهي را داشت و همه کارهایش فقط برای خدا بود.
«رجبعلی نکوگویان» معروف به شیخ رجبعلی خیاط شخصیت وارستهای بود که لحظهلحظه حیاتش برای ما درس زندگی است. به همین بهانه سری به مغازه عینکسازی تنها پسر باقیمانده جناب شیخ زدهایم و در آستانه پنجاه و یکمین سالگرد درگذشتش با او (محمود نکوگویان) گفتوگوي مفصلی کردهایم. البته نکوگویان ابتدا نمیخواست مصاحبه کند اما اصرار ما برای انجام این مصاحبه نتیجه داد.
*آقای نکوگویان! چرا خودتان را ممنوعالمصاحبه کردهاید؟
متاسفانه امروز در جامعه فرقهها و عرفانهای جدیدی ظهور کرده که با گفتن برخی از حالات زندگی پدر بعضیها فکر میکنند پدر نیز از همان فرقهها هستند. به هر حال عموم مردم هنوز ظرفیت پذیرش برخی از مسائل معنوی را ندارند. برای همین خودمان را به نوعی ممنوعالمصاحبه کردهایم تا شبههای درباره پدر بهوجود نیاید؛ در صورتی که تمام هدف ایشان معرفی خدا بود.
*مگر پدر چه حالتهای خاصی داشتند که میگویید بعضیها ظرفیت پذيرش آن را ندارند؟
پدرم یک انسان معمولی بود و مانند همه انسانها زندگی میکرد اما تمام وجودش برای خدا بود. برای رضای خدا حرکت میکرد و به هیچ عنوان دنبال معرفی خودش نبود بلکه بهدنبال معرفی خدا بود. او همیشه ما و شاگردانش را تشویق میکرد تا ذات الهی را در وجودمان تقویت کنیم. یادم هست پدرم همیشه به روحانیون توصیه میکرد افرادی که این لباس مقدس را میپوشند حواسشان باشد باید معرف خدا باشند نه معرف خودشان.
*قبول دارید تا زمانی که حاجآقا زنده بودند کمتر کسی ایشان را میشناخت؟
بله، اتفاقا در کتاب «کیمیای محبت» که درباره ایشان نوشته شده خواندم که پدرم به یکی از شاگردانش گفته بود اگرچه کسی اکنون مرا نخواهد شناخت اما در دو زمان شناخته خواهم شد. یکی با ظهور امام زمان(عج) و دیگری در روز قیامت. پدر بارها به من میگفت در زمان حیات هیچکس مرا نمیشناسد و بعد از فوتم شناخته خواهم شد. واقعا هم همینطور شد. مردم جناب شیخ را تا ۳۰سال پس از مرگش نشناختند و خداوند بعد از سالها دری را باز کرد تا ایشان به جامعه معرفی شوند. همین کافی است که بدانیم خداوند این افراد را در بین ما قرار میدهد تا اعتقادات دینیمان محكمتر شود. خدا با قرار دادن چنین انسانهایی سر راه ما میخواهد به بندگانش بفهماند لازم نیست برای رسیدن به خدا حتما درس حوزوی بخوانید یا آیتالله باشید اما میتوانید ائمهوار در مسیر پیامبر و اهل بیتش زندگی کنید.
گویا حتی شغل خیاطی را برای این انتخاب کردند که در مسیر حرکت اولیا و انبیا باشند؟
پدرم هفت سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد؛ برای همین به مدرسه نرفت. همراه مادر بزرگم پارچه میفروخت و بعد هم خیاطی میکرد تا مخارج خانه را تامین کند. بیبی ما به مردم پارچه میفروخت. به همین دليل پدر سراغ خیاطی رفت تا با کار مادرش همخوانی داشته باشد و کمکخرج او شود اما بعدها پدرم این حرفه را که شغل لقمان حکیم نیز بوده برای اداره زندگی انتخاب میکند. از قول پیامبر(ص) نقل است كه کار مردان نیک خیاطی است و کار زنان نیک ریسندگی. پدرم در همان خانه کوچکمان خیاطی میکرد. او در اجرت گرفتن انصاف داشت. درواقع به همان اندازهای که سوزن میزد و کار میکرد، مزد میگرفت.
*فکر میکنید کدام ویژگی اخلاقی پدرتان باعث شد که ایشان به این شخصیت عرفانی دست پیدا کنند؟
شیخ همیشه مهمترین دلیل پیشرفتش در معنویات را اخلاص عمل میدانست. او بهمعنای واقعی «بنده خدا» بود و در همه شرایط فقط برای خدا کار انجام میداد؛ برای همین بنده مقرب خدا شد. مطمئن باشید هر کسی چنین خصوصیتی داشته باشد به مقام قرب الهی میرسد. شاید باورتان نشود همین کتاب «کیمیای محبت» که درباره زندگی شخص ایشان نوشته شده، انسانهای بسیاری را به راه راست هدایت کرده است. روزی پسر جوانی به مغازهام آمد و گفت انسان خلافکار و بزهکاری بوده و بهصورت اتفاقی این کتاب را خوانده و با شخصیت ایشان (پدرم) آشنا شده و به درگاه خدا توبه کرده است. این سعادت یک انسان است که سبک زندگیاش انسانساز باشد. این موضوع چیزی نیست جز لطف خدا.
*پدرتان خیلی عبادت میکردند. مثلا دائم روزه میگرفتند و نماز میخواندند؟
خیر، به غیر از نماز یومیهاش نه نماز اضافهای میخواند و نه روزه زیادی میگرفت. بعضیها میپرسیدند سجاده پدرت را چه کار کردهای؟ پدرم هرگز سجاده نداشت. او روی یک مهر که همیشه در جیبش میگذاشت سجده میکرد اما با اخلاص زندگی کرد. آقای رستمیان از شاگردان پدر نقل میکنند كه شيخ همیشه میگفت اگر هزار بار قرآن را ختم کنی، روز قیامت قرآن را جلوی رویت قرار میدهند و میگویند به کدامش عمل کردهای. مهمترین سبک زندگی پدر سادهزیستی بود. پدرم تا پایان عمر در خانه خشتی محقری که از مادرش به ارث رسیده بود در محله مولوی، کوچه سیاهها زندگی کرد. یادم میآید زمان بارندگی سقف خانه چکه میکرد. تمام زندگی پدرم یک گلیم یک متر در یک مترونیم و یک چرخ خیاطی بود که از آن کسب درآمد میکرد و یک انگشتر فیروزهای که به ما ارث رسید. حتی در آن زمان بسیاری از کسانی که با پدرم دیدار میکردند قصد داشتند برایش خانهای تهیه کنند یا وسیلهای بخرند اما او رد میکرد.
*خاطرهای هم از این جريان دارید؟
خاطره که زیاد است. یادم هست روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمدند. وقتی دیدند لگن و کاسه گذاشتهایم تا باران از سقف چكه نکند، ايشان دو قطعه زمین خریدند و به پدرم گفتند یکی را برای شما خریدهام؛ دیگری را برای خودم اما پدر پيشنهاد ايشان را رد کرد و گفت آنچه داریم برای ما کافی است. حتی برادرانم که بعدها وضع مالیشان خوب شده بود و قصد داشتند برای پدر خانه جديدی تهیه کنند مخالفت میکرد و میگفت برای خودتان خانه بخرید؛ برای من همین جا خوب است. پدرم اصلا دنبال تجملات نبود.
*مادرتان به این نوع زندگی کردن پدر اعتراضی نداشت؟
خیر. اصلا مادرم با آنکه از شاهزادههای قاجار بود، با درآمد کمی که پدر داشت زندگی ميکرد و هیچوقت اعتراضی نداشت. فکر نمیکنم هیچوقت از پدرم چیزی خواسته باشد. آنها هرگز با هم اختلافی نداشتند.
*پدرتان محبت مادر را چگونه جبران میکرد؟
پدرم بسیار شوخطبع و خندهرو بود. هیچگاه ندیدم عصبانی شود. در خانه ما احترام به مادر واجب بود. ما هشت خواهر و برادر بودیم و همه مادرمان را خانم صدا میزدیم. پدر همیشه با مادرم شوخی میکرد و میگفت معصومه! اگر من تو را نگرفته بودم الان خانه پدرت نشسته بودی! شیخ در کلاسهای اخلاق به شاگردانش میگفت شما نمیخواهد به هر کسی که از راه میرسد بگویيد قربانت بروم. این قربانت بروم را در خانه به همسرتان بگوييد. این رفتارهاست که باعث علاقه میان زن و شوهر میشود.
*بیشتر از چه چیزی دلگیر و ناراحت میشدند؟
از ناسزا و نفرین دیگران بسيار ناراحت میشد و همیشه اطرافیانش را از این کار منع میکرد. همیشه میگفت اگر میخواهی دشمن خدا و اهل بیت(علیهمالسلام) را لعن کنی، زیارت عاشورا بخوان. به ما میگفت با رفقايتان که صحبت میکنید فحش ندهید. مطمئن باشید همان صفت زشت به خودتان برمیگردد.
*رفتارش با مردم چگونه بود؟ تاکید خاصی هم در این خصوص داشت.
بسیار مودب، خوشرو و خوشبرخورد بود و بهندرت عصبانی میشد. او همیشه توصیه میکرد برای خدا خوشاخلاق باشيد و با مردم خوشرفتاری کنيد. به شاگردان و فرزندانش میگفت تواضع و حسنخلق باید برای خدا باشد، نه برای جلب نظر مردم چون در این صورت ریاکارانه خواهد بود. اول و آخر صحبتش خدا بود. هیچگاه به پشتی تکیه نمیداد و دورتر از پشتی مینشست. پدرم برای سادات و همه مردم احترام قائل بود و خطا و اشتباه آنان را در جمع مطرح نمیکرد. یکی از ارادتمندان ایشان میگفت وقتی از سفر حج برمیگردد پدرم را همراه جمعی به خانهاش دعوت میکند. این آقا برای پدر و چند تن دیگر سفره خصوصیتری پهن میکند. ایشان که متوجه موضوع میشوند، صدایشان میکنند و میگویند میان من و مردم فرق نگذار. اگر برای خداست، همه را به یک چشم نگاه کن. چرا به عدهای خاص امتیاز میدهی؟! من هم قاطی آنها؛ هیچ فرقی قائل نشو!
*بسياری از مخاطبان ما میخواهند بدانند شیخ رجبعلی خیاط بیشتر چه دعایي میخواند یا چه توصیهاي به بقیه میکرد؟
هر دعایی را بجای خودش میخواند. به افرادی که گرفتار بودند ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» را توصیه میکرد و به شخص دیگری میگفت «و لا حول و لا قوه...» را بخوان. نمیدانم سرّ و راز این «واو» که به اول دعا اضافه میکرد چه بود. شیخ دعای «یستشیر» را با حال و هوای خاصی میخواند و این دعا را بسيار توصیه میکرد. از مرحوم دکتر فرزام (یکی از شاگردان شیخ رجبعلی) نقل است که دعای ایشان همیشه این بود: «خدایا! ما را برای خودت تکمیل و تربیت فرما و برای لقای خودت آماده کن».
«رجبعلی نکوگویان» معروف به شیخ رجبعلی خیاط شخصیت وارستهای بود که لحظهلحظه حیاتش برای ما درس زندگی است. به همین بهانه سری به مغازه عینکسازی تنها پسر باقیمانده جناب شیخ زدهایم و در آستانه پنجاه و یکمین سالگرد درگذشتش با او (محمود نکوگویان) گفتوگوي مفصلی کردهایم. البته نکوگویان ابتدا نمیخواست مصاحبه کند اما اصرار ما برای انجام این مصاحبه نتیجه داد.
*آقای نکوگویان! چرا خودتان را ممنوعالمصاحبه کردهاید؟
متاسفانه امروز در جامعه فرقهها و عرفانهای جدیدی ظهور کرده که با گفتن برخی از حالات زندگی پدر بعضیها فکر میکنند پدر نیز از همان فرقهها هستند. به هر حال عموم مردم هنوز ظرفیت پذیرش برخی از مسائل معنوی را ندارند. برای همین خودمان را به نوعی ممنوعالمصاحبه کردهایم تا شبههای درباره پدر بهوجود نیاید؛ در صورتی که تمام هدف ایشان معرفی خدا بود.
*مگر پدر چه حالتهای خاصی داشتند که میگویید بعضیها ظرفیت پذيرش آن را ندارند؟
پدرم یک انسان معمولی بود و مانند همه انسانها زندگی میکرد اما تمام وجودش برای خدا بود. برای رضای خدا حرکت میکرد و به هیچ عنوان دنبال معرفی خودش نبود بلکه بهدنبال معرفی خدا بود. او همیشه ما و شاگردانش را تشویق میکرد تا ذات الهی را در وجودمان تقویت کنیم. یادم هست پدرم همیشه به روحانیون توصیه میکرد افرادی که این لباس مقدس را میپوشند حواسشان باشد باید معرف خدا باشند نه معرف خودشان.
*قبول دارید تا زمانی که حاجآقا زنده بودند کمتر کسی ایشان را میشناخت؟
بله، اتفاقا در کتاب «کیمیای محبت» که درباره ایشان نوشته شده خواندم که پدرم به یکی از شاگردانش گفته بود اگرچه کسی اکنون مرا نخواهد شناخت اما در دو زمان شناخته خواهم شد. یکی با ظهور امام زمان(عج) و دیگری در روز قیامت. پدر بارها به من میگفت در زمان حیات هیچکس مرا نمیشناسد و بعد از فوتم شناخته خواهم شد. واقعا هم همینطور شد. مردم جناب شیخ را تا ۳۰سال پس از مرگش نشناختند و خداوند بعد از سالها دری را باز کرد تا ایشان به جامعه معرفی شوند. همین کافی است که بدانیم خداوند این افراد را در بین ما قرار میدهد تا اعتقادات دینیمان محكمتر شود. خدا با قرار دادن چنین انسانهایی سر راه ما میخواهد به بندگانش بفهماند لازم نیست برای رسیدن به خدا حتما درس حوزوی بخوانید یا آیتالله باشید اما میتوانید ائمهوار در مسیر پیامبر و اهل بیتش زندگی کنید.
گویا حتی شغل خیاطی را برای این انتخاب کردند که در مسیر حرکت اولیا و انبیا باشند؟
پدرم هفت سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد؛ برای همین به مدرسه نرفت. همراه مادر بزرگم پارچه میفروخت و بعد هم خیاطی میکرد تا مخارج خانه را تامین کند. بیبی ما به مردم پارچه میفروخت. به همین دليل پدر سراغ خیاطی رفت تا با کار مادرش همخوانی داشته باشد و کمکخرج او شود اما بعدها پدرم این حرفه را که شغل لقمان حکیم نیز بوده برای اداره زندگی انتخاب میکند. از قول پیامبر(ص) نقل است كه کار مردان نیک خیاطی است و کار زنان نیک ریسندگی. پدرم در همان خانه کوچکمان خیاطی میکرد. او در اجرت گرفتن انصاف داشت. درواقع به همان اندازهای که سوزن میزد و کار میکرد، مزد میگرفت.
*فکر میکنید کدام ویژگی اخلاقی پدرتان باعث شد که ایشان به این شخصیت عرفانی دست پیدا کنند؟
شیخ همیشه مهمترین دلیل پیشرفتش در معنویات را اخلاص عمل میدانست. او بهمعنای واقعی «بنده خدا» بود و در همه شرایط فقط برای خدا کار انجام میداد؛ برای همین بنده مقرب خدا شد. مطمئن باشید هر کسی چنین خصوصیتی داشته باشد به مقام قرب الهی میرسد. شاید باورتان نشود همین کتاب «کیمیای محبت» که درباره زندگی شخص ایشان نوشته شده، انسانهای بسیاری را به راه راست هدایت کرده است. روزی پسر جوانی به مغازهام آمد و گفت انسان خلافکار و بزهکاری بوده و بهصورت اتفاقی این کتاب را خوانده و با شخصیت ایشان (پدرم) آشنا شده و به درگاه خدا توبه کرده است. این سعادت یک انسان است که سبک زندگیاش انسانساز باشد. این موضوع چیزی نیست جز لطف خدا.
*پدرتان خیلی عبادت میکردند. مثلا دائم روزه میگرفتند و نماز میخواندند؟
خیر، به غیر از نماز یومیهاش نه نماز اضافهای میخواند و نه روزه زیادی میگرفت. بعضیها میپرسیدند سجاده پدرت را چه کار کردهای؟ پدرم هرگز سجاده نداشت. او روی یک مهر که همیشه در جیبش میگذاشت سجده میکرد اما با اخلاص زندگی کرد. آقای رستمیان از شاگردان پدر نقل میکنند كه شيخ همیشه میگفت اگر هزار بار قرآن را ختم کنی، روز قیامت قرآن را جلوی رویت قرار میدهند و میگویند به کدامش عمل کردهای. مهمترین سبک زندگی پدر سادهزیستی بود. پدرم تا پایان عمر در خانه خشتی محقری که از مادرش به ارث رسیده بود در محله مولوی، کوچه سیاهها زندگی کرد. یادم میآید زمان بارندگی سقف خانه چکه میکرد. تمام زندگی پدرم یک گلیم یک متر در یک مترونیم و یک چرخ خیاطی بود که از آن کسب درآمد میکرد و یک انگشتر فیروزهای که به ما ارث رسید. حتی در آن زمان بسیاری از کسانی که با پدرم دیدار میکردند قصد داشتند برایش خانهای تهیه کنند یا وسیلهای بخرند اما او رد میکرد.
*خاطرهای هم از این جريان دارید؟
خاطره که زیاد است. یادم هست روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمدند. وقتی دیدند لگن و کاسه گذاشتهایم تا باران از سقف چكه نکند، ايشان دو قطعه زمین خریدند و به پدرم گفتند یکی را برای شما خریدهام؛ دیگری را برای خودم اما پدر پيشنهاد ايشان را رد کرد و گفت آنچه داریم برای ما کافی است. حتی برادرانم که بعدها وضع مالیشان خوب شده بود و قصد داشتند برای پدر خانه جديدی تهیه کنند مخالفت میکرد و میگفت برای خودتان خانه بخرید؛ برای من همین جا خوب است. پدرم اصلا دنبال تجملات نبود.
*مادرتان به این نوع زندگی کردن پدر اعتراضی نداشت؟
خیر. اصلا مادرم با آنکه از شاهزادههای قاجار بود، با درآمد کمی که پدر داشت زندگی ميکرد و هیچوقت اعتراضی نداشت. فکر نمیکنم هیچوقت از پدرم چیزی خواسته باشد. آنها هرگز با هم اختلافی نداشتند.
*پدرتان محبت مادر را چگونه جبران میکرد؟
پدرم بسیار شوخطبع و خندهرو بود. هیچگاه ندیدم عصبانی شود. در خانه ما احترام به مادر واجب بود. ما هشت خواهر و برادر بودیم و همه مادرمان را خانم صدا میزدیم. پدر همیشه با مادرم شوخی میکرد و میگفت معصومه! اگر من تو را نگرفته بودم الان خانه پدرت نشسته بودی! شیخ در کلاسهای اخلاق به شاگردانش میگفت شما نمیخواهد به هر کسی که از راه میرسد بگویيد قربانت بروم. این قربانت بروم را در خانه به همسرتان بگوييد. این رفتارهاست که باعث علاقه میان زن و شوهر میشود.
*بیشتر از چه چیزی دلگیر و ناراحت میشدند؟
از ناسزا و نفرین دیگران بسيار ناراحت میشد و همیشه اطرافیانش را از این کار منع میکرد. همیشه میگفت اگر میخواهی دشمن خدا و اهل بیت(علیهمالسلام) را لعن کنی، زیارت عاشورا بخوان. به ما میگفت با رفقايتان که صحبت میکنید فحش ندهید. مطمئن باشید همان صفت زشت به خودتان برمیگردد.
*رفتارش با مردم چگونه بود؟ تاکید خاصی هم در این خصوص داشت.
بسیار مودب، خوشرو و خوشبرخورد بود و بهندرت عصبانی میشد. او همیشه توصیه میکرد برای خدا خوشاخلاق باشيد و با مردم خوشرفتاری کنيد. به شاگردان و فرزندانش میگفت تواضع و حسنخلق باید برای خدا باشد، نه برای جلب نظر مردم چون در این صورت ریاکارانه خواهد بود. اول و آخر صحبتش خدا بود. هیچگاه به پشتی تکیه نمیداد و دورتر از پشتی مینشست. پدرم برای سادات و همه مردم احترام قائل بود و خطا و اشتباه آنان را در جمع مطرح نمیکرد. یکی از ارادتمندان ایشان میگفت وقتی از سفر حج برمیگردد پدرم را همراه جمعی به خانهاش دعوت میکند. این آقا برای پدر و چند تن دیگر سفره خصوصیتری پهن میکند. ایشان که متوجه موضوع میشوند، صدایشان میکنند و میگویند میان من و مردم فرق نگذار. اگر برای خداست، همه را به یک چشم نگاه کن. چرا به عدهای خاص امتیاز میدهی؟! من هم قاطی آنها؛ هیچ فرقی قائل نشو!
*بسياری از مخاطبان ما میخواهند بدانند شیخ رجبعلی خیاط بیشتر چه دعایي میخواند یا چه توصیهاي به بقیه میکرد؟
هر دعایی را بجای خودش میخواند. به افرادی که گرفتار بودند ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» را توصیه میکرد و به شخص دیگری میگفت «و لا حول و لا قوه...» را بخوان. نمیدانم سرّ و راز این «واو» که به اول دعا اضافه میکرد چه بود. شیخ دعای «یستشیر» را با حال و هوای خاصی میخواند و این دعا را بسيار توصیه میکرد. از مرحوم دکتر فرزام (یکی از شاگردان شیخ رجبعلی) نقل است که دعای ایشان همیشه این بود: «خدایا! ما را برای خودت تکمیل و تربیت فرما و برای لقای خودت آماده کن».
مرجع : عقیق