سالروز درگذشت حاج علیرضا بهاری در 52 سالگی

قرار باشد نخوانم بهتر است نباشم

گفتگو با همسر و فرزند

عقیق , 26 اسفند 1393 ساعت 16:00

سبک مداحی علیرضا بهاری، همیشه سنتی و آیینی بود و خیلی از سبک‌های جدید را نمی‌پذیرفت. به نظر او این سبک‌ها مقطعی هستند و تاریخ مصرف کوتاهی دارند...


فقط سه روز به آمدن بهار مانده بود که آن خبر سخت‌باور در شهر پیچید. ۵۲ سال، عمر کوتاهی بود برای مردی که تازگی‌ها جلسه‌گردان خانه مداحان شده بود. با چند نفری تماس گرفتم تا خبر را شایعه تلقی کنند، اما بی‌خبری آنها، موضوع را پیچیده‌تر کرده بود. دل نداشتم به شماره خودش زنگ بزنم. یقین اگر برمی‌داشت، بدون آنکه حتی جمله‌ای بین ما رد و بدل شود، یکی از مسرت‌بخش‌ترین خبرهای عمرم را دریافت می‌کردم؛ اما چنین نشد.

صدا بریده بریده آمیخته به گریه به این سو رسید: «بابا تمام کرد ... بابا تمام کرد!» ...

آن وقت، تمام تصویرهایی که از علیرضا بهاری در ذهن داشتم، مثل یک فیلم کوتاه، سریع و زنده از مقابل چشمم گذشت؛ درس گرفتن از استادش حاج احمد صالح در حجره کوچک او، نوحه‌خوانی‌هایش در مسجد حاج ابوالفتح، دو دهه قبل و پس از منبر روحانیانی چون مرحوم رحمانی همدانی، شیخ علی ادبی یا سیدقاسم شجاعی، مصاحبه‌ طولانی‌ام با او، ۴ سال قبل در یکی از خبرگزاری‌ها و دست آخر، جلسه هفتگی مداحان در خانه مداحان و گلایه ظریف او از چاپ یک گزارش.

در تصویر آخر، عینکی به چشم داشت و چهره‌اش شکسته‌تر از قبل می‌نمود. اشاره کرد که نزدیک‌تر بروم. مقابلش زانو زدم و قبل از آنکه مجلس را شروع کند، مهربانانه و با لبخندی ملایم گفت: «با همه آره با ما هم آره؟»

فرصت نشد باهم درباره گزارش انتقادی من درباره تعطیلی جلسات ماه مبارک جامعه مداحان حرف بزنیم؛ گزارشی که در میان ذاکران و مداحان، موافقان بسیار و مخالفانی چند داشت؛ و آن روز، یکی از گلایه‌مندان چاپ آن گزارش در خیمه، علیرضا بهاری بود، اما لبخندش و جمله آمیخته به شوخی‌اش نشان می‌داد که قرار است با موضوع منطقی برخورد کند.

متولد سال ۳۹ بود و از سال ۶۲ رسماً مداحي را شروع كرده بود. خودش می‌گفت: «از همان كودكي به دستگاه اهل بيت علیهم‌السلام علاقه‌مند بودم و دنبال پدرم در جلسات مذهبي مي‌رفتم. عشقم اين بود كه پدرم نوكر امام حسين علیه‌السلام است، اما خودم خیلی به این کار علاقه نشان نداده بودم؛ تا اینکه پدرم از دنیا رفت و لباس مداحي را با اصرار حاج اكبر كاظمي، مرحوم حاج سيدمصطفي هاشمي دانا و شهيد مقدسيان (دامادمان) در مجلس ختم پدرم پوشيدم. در واقع به پيشنهاد شهید مقدسیان مداحي را شروع كردم.

علیرضا بهاری زمانی که جامه ستایش ائمه طاهرین سلام‌الله علیها را بر تن کرد، مداح تازه‌کار و نورسیده‌ای هم نبود. قبل از اينكه پدرش فوت كند، در دوران نوجوانی، هیئتی را با دوستانش برگزار می‌کرد که مداح نابینایی به نام حاج ابوالفضل دربندی در آن می‌خواند. مرشد ابوالفضل، حافظ کل قرآن و ادعیه بود. دوستان علیرضا چون می‌دانستند پدرش مداح است، اصرار می‌کردند که او در هیئت، مداحی کند. علیرضا هم از روی متن کتاب‌ها مداحی می‌کرد، اما بعدها از استادش ـ حاج احمد صالح ـ شنید که از رو خواندن شعر، کار خوبی نیست.

حاج علیرضا بهاری در یک جو کاملاً اختیاری، مداحی را انتخاب کرده است. هرچند که لباس مقدس ذکر عترت پیامبر صلی‌الله علیه و آله را به توصیه بزرگ‌ترها بر تن کرده باشد. اینکه می‌گویم مداحی برای او یک «انتخاب» بوده به این دلیل است که به یاد دارم او در مصاحبه‌ای بر این جمله تأکید کرده بود که پدرش مي‌گفته: «اگر بعد از من هم خواننده نشدي، هيچ مسئله‌اي نيست، اما ناني كه به شما دادم، حرام مي‌كنم اگر پايتان را از در خانه سیدالشهدا علیه‌السلام جاي ديگري بگذاريد.» و اين وصيت او آويزه گوش پسر شد.

پسر کو ندارد نشان از پدر

شاه‌حسین بهاری را به اخلاص عجيبش به ائمه معصومين به خصوص امام حسين علیه‌السلام می‌شناختند. وقتي پدر در مساجد و تکایای بازار می‌خواند یا روی چهارپایه عزاداری قرار می‌گرفت، همیشه علیرضا کنار دست او بود. به تعبیر خود او، «پدر به ما ياد داد كه عشق‌هاي دنيايي لحظه‌اي و زودگذر است؛ همانند سرمايه‌داراني كه بعد از مرگ، سرمايه را با خود نمي‌تواند ببرند، اما ما سرمايه عشق و محبت اهل بيت علیه‌السلام را مي‌توانيم با خودمان ببريم و اين معناي صحيح مسير درست عشق‌بازي است.»

او همیشه چه روی منبر و چه در گفتگوها و گپ‌ها می‌گفت: «به پدرم بسيار افتخار مي‌كنم و به خود مي‌بالم كه امام حسين علیه‌السلام نوكري پدرم را امضاء كرده است.» حالا کسی که درست روز میلاد مجسمه صبر و بردباری، بانوی آزاده کربلا، حضرت زینب کبری سلا‌م‌الله علیها و در آستانه ایام شهادت حضرت صدیقه سلام‌الله علیها جان می‌دهد، آیا نوکری‌اش امضاء نشده است؟

مداح یعنی این

بیش‌ترین تصاویری که از حاج علیرضا بهاری مقارن درگذشتش در رسانه‌های گوناگون منتشر شد، عکس‌هایی از عزاداری در بازار تهران بود؛ مردی با عبایی بر دوش، پالتوی بلندی بر تن و عرقچین سیاهی بر سر. تا جایی که یادم می‌آمد او همیشه عبا می‌انداخت و پالتو می‌پوشید. اصطلاحاً مداح کت و شلواری نبود، اما عرقچین را خیلی‌ها ندیده بودند. گویی در آخرین تصاویر، او شباهتی بسیار به پدرش ـ حاج شاه‌حسین ـ پیدا کرده بود و گویی دلتنگ او بود.

اما از نظر او، همه مداحی همین‌ها نبود. عبا، پالتوی بلند و عرقچین، تمام نشانه‌های یک ذاکر وارسته و بااخلاص نبود. او در تعریف یک مداح جامع و کامل می‌گفت: «مداح هم باید حرمت لباس پیامبر صلی‌الله علیه و آله را حفظ کند، هم استاد ببیند و هم اخلاص و سوز درونی داشته باشد.»

اول از لباس یک مداح شروع می‌کرد و می‌گفت: «عبا برای من بسیار مورد احترام است. در شرایطی بوده که بدون عبا خوانده‌ام، اما به دلم ننشسته، چون احساس کردم خارج از شیوه مداحی حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام می‌خوانم. دوم اینکه یک مداح باید بداند که ابتدا خداوند تبارک و تعالی، این خانواده را مدح کرده است و ما نمی‌توانیم خود را در کنار خدا بگذاریم و مداح ایشان بدانیم.»

سبک مداحی علیرضا بهاری، همیشه سنتی و آیینی بود و خیلی از سبک‌های جدید را نمی‌پذیرفت. به نظر او این سبک‌ها مقطعی هستند و تاریخ مصرف کوتاهی دارند. او می‌گفت: «حتی فرزندان من هم که از جوانان این جامعه هستند، واقعاً با سبک‌های سنتی و آیینی انس دارند. ممکن است در مداحی‌های سبک تند هم موردی به دل بنشیند، اما ماندگاری ندارد. الآن هم بعضی جوان‌ها همراه من شده‌اند که البته دوست ندارم عنوان شاگرد را برای آنها استفاده کنم و خودم را استاد بدانم. این جوان‌ها را خیلی دوست دارم؛ چون سبک اصیل و سنتی را برای مداحی انتخاب کرده‌اند. سال‌هاست که در بازار تهران می‌خوانم و هر سال یکی از سبک‌های سنتی را انتخاب می‌کنم و از شاعر می‌خواهم که طبق آن، شعری با مضامین و مطلب جدیدتر بگوید.»

او عقیده داشت: «مداح بايد اهل بيت علیهم‌السلام را به درستي بشناسد و به آنها ارادت قلبي داشته باشد تا بتواند براي خاندان پاکشان مداحي كند. همچنین در فرمايشات ديني بسيار بر احترام به بزرگتر‌ها و همچنين استاد سفارش شده و آمده كه نبايد جلوتر از استاد راه رفت.

استاد به روایت شاگرد

علیرضا بهاری، سرآمد شاگردان حاج احمد صالح بود و به یاد دارم در خیلی از مواقع، وقتی از استاد می‌خواستند بخواند، به شاگردش ـ که حالا برای خود مداح ارزنده‌ای شده بود ـ اشاره می‌کرد و می‌گفت: «علی بخوان!»

بهاری که هم فرزند یک استاد و هم شاگرد استاد دیگری در عرصه مداحی بوده است، از شروع خواندنش می‌گفت؛ اینکه: «وقتي مي‌خواستم مداح شوم، حاج احمد صالح به من گفت كه مي‌خواهي چگونه مداحي شوي؟ گفتم: دوست دارم مثل پدرم مداحي كنم و او نيز در اين راه به من كمك كرد.»

زمانی حاج علیرضا پا به میدان گذاشت که سال‌های میانی جنگ تحمیلی را تجربه می‌کردیم و شعرها و نوحه‌ها مطابق حال و هوای جامعه سروده می‌شد. خود او درباره این شرایط می‌گفت: «وقتي در زمان جنگ مداحي مي‌كرديم، حاج احمد صالح به من گفت كه بالاخره روزي جنگ تمام مي‌شود. پس تنها براي جنگ شعر حفظ نكن، چون بعد از جنگ اين شعرهايي كه حفظ كردي به دردت نمی‌خورد. در قديم ما براي گرفتن شعر راه‌هاي زيادي رفته‌ايم و بعد از اين همه تلاش، شاعران شاه بيت شعر را دراختيار ما نمي‌گذاشتند.»

سال مرگ عزیزان

سال ۹۱ روزهای پرمرگ و میری برای مداحان بود که جامعه ستایشگران ائمه طاهرین سلام‌الله علیها، بهترین مداحان خود را در این سال سخت از دست دادند. از دست رفتن حاج حسن خطیب، حاج محمود قاری‌زاده، حاج سیدخلیل خانیان، حاج مصطفی ذوالفقاری و دست آخر حاج علیرضا بهاری، فقط گوشه‌ای از روزهای تلخ این سال غم‌انگیز بود.

اما در میان این همه، مرگ جوان‌ترین مداح از دست رفته بسیار سنگین و بهت‌آور بود. روز ۲۷ اسفند سال ۹۱ در حالی که او همراه با خانواده‌اش در شهرستان محمودآباد به سر می‌برد و می‌خواست تعطیلات نوروز را در کنار مضجع شریف رضوی بگذراند در ۵۲ سالگی درگذشت.

تنها یک روز بعد، جنازه او با حضور صدها نفر از دوستان و علاقه‌مندانش در خانه مداحان تشییع شد و با همان شکوه در گورستان ابن بابویه و در کنار پیکر پاک پدرش ـ شاه حسین بهاری ـ آرام گرفت.

پشتمان خالی شد

براساس آنچه خانواده مرحوم حاج علیرضا بهاری می‌گویند، انس او با سعید مقدسیان، یکی از خواهرزادگانش بیش از سایرین بوده است. سعید که افتخار پوشیدن لباس مداحی اهل بیت علیهم‌السلام را نیز دارد، خود در این باره می‌گوید: «حدود ۱۰ سالم بود که پدرم شهید شد و از آن پس، برادر بزرگ‌ترم در حق من پدری کرد. از طرف دیگر، حاج علیرضا نیز حکم بهترین پشتیبان را برای من داشت. گاهی آنچه با برادر بزرگم نمی‌توانستم در میان بگذارم، به دایی‌ام می‌گفتم. در مداحی هم علاوه بر حاج سیدمحسن حسینی و حاج حیدر توکل، او نیز حق استادی گردن من داشت.»

مقدسیان ادامه می‌دهد: «استاد سختگیری بود. گاهی یک روضه کامل را آماده می‌کردم و پیش او می‌خواندم. می‌گفت، همه را کنار بگذار. صلاح نیست این شعر یا این مقتل را بخوانی. با اینکه به دل خودم خیلی نشسته بود، اما حرف او را گوش می‌کردم و نمی‌خواندم.» او درباره ماه‌های آخر حاج علیرضا بهاری می‌گوید: «در این مدت، اغلب من او را در روضه‌ها و جلسات همراهی می‌کردم. همیشه می‌گفت: مراقب باش از خانه اهل بیت علیهم‌السلام دور نیفتی. سبک خواندن مرا هم دوست داشت و می‌گفت: همینطوری ادامه بده.» مقدسیان می‌گوید که می‌دانسته او بعضی مجالسش را به خواهرزاده‌اش واگذار می‌کند تا زودتر جا بیفتد: «می‌دانستم که در خانه نشسته و به بانی مجلس گفته نمی‌تواند به جلسه‌شان برود. بعد به جای خودش مرا به آنجا می‌فرستاد. گاهی هم خودش می‌نشست تا من بخوانم که اشکالاتم را برطرف کند.» او ادامه می‌دهد: «به نظر من کسی نمی‌تواند جای حاج علیرضا را پر کند، اما لااقل اگر قابل باشیم می‌توانیم روش او را طوری دنبال کنیم که هرکس شنید، بگوید این روش مال علی شاه‌حسین است.» مقدسیان، از لحظه شنیدن خبر تلخ درگذشت حاج علیرضا می‌گوید؛ اینکه: «منتظر هر خبری بودیم، الا درگذشت او. وقتی دخترش به من زنگ زد، پشتمان خالی شد. هنوز هم این سوگ را باور نکرده‌ایم. دائم فکر می‌کنم جایی رفته و قرار است برگردد.» این فرزند شهید مقدسیان آخرین دیدار با مرحوم بهاری را به یاد می‌آورد که در آن، او پیشانی خواهرزاده‌اش را بوسیده و گفته است: «به تو هم زحمت زیاد دادم. می‌روم مشهد زیارت. وقتی برگشتم، تماس می‌گیرم شما هم به شمال بیایید و دور هم باشیم که اجل مهلت نداد.» وقتی از سعید مقدسیان درباره مهم‌ترین سفارش او به همشیره‌زاده‌اش در طول سال‌های گذشته می‌پرسم، می‌گوید: «همیشه ما را به مراقبت از مادر توصیه می‌کرد و می‌گفت تا هست قدرش را بدانید.»

نماز نشسته و‌ درد ‌بازو

عباس مرادی، داماد کوچک‌تر حاج علیرضا بهاری است. در شبی که به دیدار خانواده بهاری رفتیم، او مرگ حاج علی را مرگ پدر خودش دانست و گفت: «سیدالشهدا علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها عنایت خاصی به او داشتند که او در میان مردم به چنین رتبه‌ای دست یافته بود. اگر این عنایت نبود، چنین تشییع عظیمی، دو روز مانده به سال جدید و در میان گرفتاری‌های فراوان مردم انجام نمی‌شد.» مرادی نقش همسر حاج علیرضا را در موفقیت و بالندگی او بسیار بااهمیت می‌داند و می‌گوید: «او واقعاً مثل یک پروانه در کنار شمع وجودی حاجی زحمت می‌کشید و از او مراقبت می‌کرد. معمولاً غذای جداگانه‌ای برای او تدارک می‌دیدند و همیشه مراقب بودند تا آرامش روانی او به هم نریزد تا بتواند به خوبی به مجالس و روضه‌هایش برسد. واقعاً می‌دیدم که همسرشان عاشقانه به حاج علیرضا خدمت می‌کنند و لقب «کنیز حضرت زهرا سلام‌الله علیها» برازنده این بانوی زحمتکش است.» داماد کوچک‌تر حاج علیرضا حرف‌هایش را با این جملات پایان می‌دهد: «بس که به خانم حضرت زهرا ارادت داشتند، مدت‌ها خودشان مثل آن بانو نمازشان را نشسته می‌خواندند و درد بازویشان اجازه نمی‌داد آسوده باشند.»


قرار باشد نخوانم بهتر است نباشم

اکبر تهرانی با حاج علیرضا بهاری صیغه برادری خوانده است. او از بستگان و همسایگان مرحوم بهاری نیز هست و همین امر موجب می‌شود تا با او در چند جمله کوتاه همکلام شویم. تهرانی در یک بیان کامل می‌گوید: «قدر او مثل چهره‌های ماندگار، بعد از مرگش آشکار خواهد شد. با اینکه احترام فراوانی برای برادر او قائل هستم، اما عقیده دارم که کسی نخواهد توانست خلأ حضور او را پر کند؛ همانطور که حاج علی می‌گفت من نمی‌توانم جای پدرم را پر کنم و در این زمینه ادعایی نداشت.

من با او بزرگ شده‌ام و او را اینگونه دیده‌ام: در مقام انسانی، فردی مهربان و متواضع و در مقام یک مداح، اخلاص او ناب و نایاب بود. به همین دلیل بود که همسایگی او را توفیق می‌دانستم. برجسته‌ترین خاطره‌ای که از او به یاد دارم، آماده کردن پارکینگ خانه برای برگزاری جلسات هیئت محبان‌الفاطمه سلام‌الله علیها بود. یک روز باهم زمین را آب و جارو می‌کردیم که به من گفت: اگر قرار باشد در خانه اهل بیت علیهم‌السلام چیزی گیر ما بیاید، همین است که چراغ این هیئت را روشن نگه داریم.

شبی در بیمارستان به او گفتم که به خودش فشار نیاورد. گفت:‌ موقع خواندن چیزهایی می‌بینم که نمی‌توانم نخوانم. اگر قرار باشد نخوانم، بهتر است نباشم.»

خانم بهاری از ۳۳ سال زندگی مشترک می‌گوید
خدا کند ما هم به حساب بياييم!


جنس گفته‌های شریک زندگی یک مداح، همیشه متفاوت است. کسی که سال‌ها با علیرضا بهاری زندگی کرده و سرد و گرم روزگار را با او چشیده است، حتماً حرف‌های دیگری دارد؛ به ویژه آنکه مداحانی مانند او، سالی چند دهه از عمر خود را به دلیل حضور در شهرستان‌ها دور از خانواده به سر می‌برند و همسر در این تنهایی، بار غیبت او را نیز به دوش می‌کشد.

اعظم بهاری که قبل از همسری، عموزاده حاج علیرضا بوده، ۳۳ سال در کنار او زندگی کرده است، حرف‌هایش را با دعای فرج شروع می‌کند و می‌گوید که چون همسرش همیشه مجلس روضه را با این دعا آغاز می‌کرده، او نیز از این کار پیروی می‌کند: «به من تأکید کرده بودند که شما به تربیت بچه‌ها رسیدگی کن و من به همین خاطر، خیلی کم از خانه بیرون می‌رفتم. حتی اگر دوستانم از من دعوت می‌کردند که باهم به مجلس روضه‌ برویم، من نمی‌پذیرفتم. غیر از اینکه باید کنار بچه‌ها بودم، حساسیت‌های غذایی یک مداح باعث می‌شد تا من یک مراقبت خاص هم درباره حاج‌آقا داشته باشم.»

او می‌گوید: «وظایف پدری‌اش را انجام می‌داد، اما هیچ وقت فرزندانش را مجبور به انجام کاری نمی‌کرد. حتی مثل خیلی از مداحان، محمدحسین را وادار به خواندن نکرد، اما پسرم، زمانی که پدرش در آغوش ما تمام کرد، بی‌اختیار شروع به خواندن کرد. او می‌خواست با این کار به پدرش بگوید که راهش را ادامه خواهد داد.»

خانم بهاری درباره جانسوزترین روضه حاج علیرضا می‌گوید: «تقریباً همه روضه‌ها را خوب می‌خواند، اما وقتی روضه خانم حضرت زهرا سلام‌الله علیها را می‌خواند، چیز دیگری بود. شاید به همین دلیل بود که در آستانه ایام فاطمیه از دنیا رفت.»

همسر حاج علیرضا ادامه می‌دهد: «همه امیدم به پرستاری‌ها و مراقبت‌هایی است که در طول دوره بیماری از او کرده‌ام. وقتی با او خلوت می‌کنم، می‌گویم: حتماً جای شما خوب است، اما خدا کند کارهایی هم که ما کرده‌ایم، یک گوشه به حساب بیاید.»


چگونه شانه‌ محمدحسین ۱۹ ساله لرزید
پدر، ‌عشق، ‌پسر


جوانک تکیده با کت و شلواری سیاه، خاموش و بهت‌آلود روبروی ما نشسته است. مادر و خواهرانش زیرچشمی او را می‌پایند و او هربار که سرش را بلند می‌کند، می‌چرخد سوی در. باور ندارد این همه تصویری را که با زمینه مشکی به در و دیوار خانه آویزان است. باور ندارد آن همه پیام تسلیت را. باور ندارد پیراهن سیاه خودش را. باور ندارد غم‌های فشرده در گلوی مادرش را که اگر پسرش مقابلش نبود، هزار بار از گلو بیرون زده بود. اما نرم نرم می‌خواهد باور کند انگار. خوب که حرف‌ها را می‌شنود، گویی چیزهایی به خاطر می‌آورد: دریا، پدر، روضه علی‌اصغر حسین علیه‌السلام و ... چه شبی بود آن شب!

بالاخره بغضش می‌شکند و شانه‌هایش می‌لرزد. بقیه هم صدا به گریه بلند می‌کنند. محمدحسین که باور کرده باشد، بقیه راحت‌تر می‌پذیرند که پدر دیگر به خانه برنمی‌گردد.

«در سفری که با بابا به کربلا رفته بودیم، خیلی تأکید می‌کرد که پایین پای سیدالشهدا علیه‌السلام بنشینیم. وقتی به حرم رفتیم، اشاره کرد که بروم پایین پای حضرت. وقتی برگشتم، داشت دعا می‌کرد. گفتم: بابا! نوحه علی‌اصغر رو برام می‌خونی؟ شروع کرد خواندن. طوری شد که خادمان حرم به ما اخطار دادند که آنجا را ترک کنیم؛ بس که جمعیت جمع شده بود و ما از حال خودمان خارج شده بودیم. شعر شش ماهه را من آنجا حفظ کردم و هیچ وقت از یادم نخواهد رفت.»

شروع می‌کند به خواندن. گویی تاریخ، یک بار دیگر به سال ۶۲ و مرگ شاه‌حسین بهاری برگشته است. آنجا هم پدر از دنیا رفت و پسر رخت مداحی به تن کرد و حالا همان پسر از میان ما رفته و محمدحسین ۱۹ ساله می‌خواهد بخواند.

حرمله رو خبر کنید تیر بذاره تو تیرکمون

کاشکی می‌شد قلب منو حرمله می‌گرفت نشون

بابام دیگه یار نداره با هیچکسی کار نداره

پس چرا حرمله می‌خواد تو دامنش گل بکاره؟

آبش بدین آبش ندین شیش ماهه داره می‌میره

شیش ماهه‌مون زبونشو دور لباش می‌گردونه

«به دقیقه نکشید که از دنیا رفت. باهم در ساحل دریا بودیم. آن نگاه آخرش هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود و همیشه جلوی چشم من است. در همان لحظات اول، این شعر را خواندم و من و مادرم گریه کردیم. من اولین روضه‌خوان بابا بودم. با این همه باور ندارم که رفته باشد. شب‌ها به عشق این می‌خوابم که صبح بلند شوم و ببینم هست.»

اینجاست که شانه‌های محمد حسین می‌لرزد و به هق‌هق می‌افتد.


کد مطلب: 23809

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/report/23809/قرار-باشد-نخوانم-بهتر-نباشم

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir