گفت و گو با حجت الاسلام سید رضا عمادی

جبهه‌ مصداق عینی روضه‌ها بود

بخش اول

عقیق , 31 شهريور 1394 ساعت 13:44

گردان میثمی ها واقعاً مرد بودند.سیدابوالفضل کاظمی می‌گفت این بچه ها قمه را زمین گذاشتند و کلاش به دست گرفتند و به جبهه آمدند.


سال ۱۳۵۰حسن البکر خانواده های ایرانی ساکن عراق را اخراج می کند ، خانواده سید رضا نیز که ساکن نجف بودند بار و بندیلشان را جمع می کنند و در تهران ساکن می شوند. عموی سید در جریان انتفاضه شیعیان عراق شهید می شود. سید نوجوان در دوازده سالگی پای در حوزه مجتهدی می گذارد و طلبه می شود. هنوز مهر طلبگی اش خشک نشده خودش را در صف گردان میثمی ها در خط مقدم جای می دهد.

حجت الاسلام سید رضا عمادی این روزها برای هیئتی ها نام شناخته شده ای است. مشخصه اصلی منبرهای او حضور گسترده جوانان هیئتی است. به بهانه هفته دفاع مقدس میزبان این استاد حوزه و دانشگاه در دفتر و حسینیه عقیق شدیم تا از خاطرات سال های حماسه و دفاع تا دغدغه های فرهنگی او بشنویم.


* چه شد که به کسوت روحانیت درآمدید ؟ در خانواده تان کسی روحانی بود؟

بله. جالب است که بدانید پدرم هم لباس بنده است؛ بیست و پنج سال در نجف بودند و در سال پنجاه یعنی قبل از حکومت صدام زمان حسن البکر، از عراق اخراج شدند. اصطلاحاً به این گروه معاودین می گفتند؛ یعنی ایرانی‌هایی که آنجا بودند و تحصیل می‌کردند . مادرم هم متولد کربلا هستند .

*خود شما متولد چه سالی هستید؟

هر چند چهره ام شاید بالاتر نشان دهد ولی متولد سال ۵۲ هستم.

*از اخراج پدر از عراق می گفتید

بله ،عموی بنده از علمای نجف و هم‌کلاسی آیت‌الله میرسجادی و آیت‎الله سیستانی بودند. این دوستی و کسب علم ادامه داشت تا حادثه انتفاضه شیعیان عراق که عموی بنده به درجه والای شهادت نائل آمد. پیکر ایشان را به ایران آوردند و در امامزاده سید سربخش قم، به خاک سپرده شد. پدرم در این حادثه زنده ماندند و در دام شکنجه انتفاضه عراق گرفتار شدند.

* همان انتفاضه‌ای که به حرم سیدالشهدا(ع) هم حمله شد؟

بله. پدرم در این ماجرا شکنجه‌های سنگینی را متحمل شد و ممکن بود از عوارض شکنجه به شهادت برسد تا جائی که دشمن برای نرفتن زیربار مسئولیت این اتفاق، ایشان را به ایران بازگرداند.پس از اخراج پدرم در تهران ساکن شدیم.

خوشبختانه خانواده‌ای طلبه‌خیز هستیم و بنده هم توفیق را پیدا کردم در سال ۶۴ وارد حوزه آیت الله مجتهدی تهرانی شدم و در ادامه هم مدارج عالیه را در حوزه‌های قم گذارندم و در این مسیر پرپیچ و خم رسالت بزرگ روحانیت از محضر بزرگانی همچون آیت‌الله فاضل و آیت‌الله وحید خراسانی هم استفاده کرده ام.

بعد از جنگ هم، وارد دانشگاه شدم و فقه و حقوق خواندم. اکنون هم ۱۲ سال است به عنوان مشاور با نهاد رهبری دانشگاه پزشکی شهید بهشتی ارتباط دارم.

*در دوران طلبگی راهی جبهه شدید؟

بله . بنده از سوم راهنمایی به حوزه علمیه رفتم و قبل از آن هم پیش پدرم برخی از دروس را به صورت مقدماتی فراگرفتم. به گونه‌ای که وقتی به مدرسه حاج‌آقای مجتهدی رفتم نیازی به آموختن جامع‌المقدمات و بخشی از سیوطی نداشتم.


نفر وسط حجت الاسلام سید رضا عمادی

**آقای مجتهدی به من گفت برو سیکلت را بگیر!

جالب است که برایتان از اولین روزی که به حوزه آقای مجتهدی رفتم و با ایشان دیدار کردم بگویم؛ آن روز پنجم ابتدایی بودم و وقتی آقای مجتهدی به من نگاه کردند، گفتند برو سیکلت را بگیرد و بعداً بیا! من هم از روی علاقه زیاد به حوزه، رفتم و سیکلم را گرفتم و برای ادامه تحصیل به مدرسه آقای مجتهدی بازگشتم.

**قشر حزب‌اللهی و دوستدار انقلاب ترغیبش می‌شدند

* یکی از مدارس حوزوی که بیشترین شهید را در دوران دفاع مقدس تقدیم انقلاب کرد، حوزه حاج‌آقای مجتهدی تهرانی بود. علت این اتفاق چه بود؟

یکی از دلایل عمده این سرازیر شدن طلبه‌های مدرسه آقای مجتهدی به جنگ و توفیق شهادت، انگیزه‌های خود آقای مجتهدی بود. به واقع ایشان یک جاذبه عجیبی داشتند که قشر حزب‌اللهی و دوستدار انقلاب را به خودشان ترغیب می‌کردند. البته به این نکته هم اشاره داشته باشم که علی‌رغم انقلابی بودن به درس و پیشرفت تحصیلی هم اهتمام خاصی داشتند.

**آیت الله مجتهدی به عکس رزمندگی خودش می‌بالید

یادم نمی‌رود که یک روز رفتم نزد ایشان پیرامون کتاب آداب الطلاب خودشان صحبت می‌کردند. از آن‌جائی که برخی از طلبه‌های حاضر و مدیران مدرسه با این کتاب آشنایی نداشتند به اتاق خودشان رفتند(همان اتاقی که امروز به مقبره ایشان تبدیل شده است) و طلبه‌ها هم با حاج‌آقا همراه شدند. وقتی کتاب آداب الطلاب را باز کرد تصویری در نخستین صفحات آن بود که این انقلابی بودن آقای مجتهدی را به رخ می‌کشید. این عکس همان روزی را روایت می‌کرد که حاج‌آقا با لباس خاکی، اسلحه یوزی بر گردن و عمامه به سر در جبهه‌ها میان رزمندگان بود و به این حضور افتخار می‌کرد. این رفتار حاج‌آقا واقعاً بر روی طلبه‌ها تأثیر می‌گذاشت و آن‌ها انگیزه پیدا می‌کردند تا در جبهه‌ حضور پیدا کنند.

*همان‌طور که اشاره کردید خانواده‌ای طلبه‌خیز هستید؛ با توجه به این فضا و بستر موجود در خانواده طلبه شدید یا اینکه انگیزه و علاقه به طلبه شدن داشتید؟

خانواده‌ام خیلی موثر بودند. یادم نمی‌رود در دوران کودکی ملحفه را عمامه می‌‌کردم و می‌گذاشتم بر روی سرم و بر بالای رختخواب می‌نشستم و روضه‌ می‌خواندم. این فضاها وجود داشت و بسیار در انتخاب مسیر زندگی و انتخاب آینده شغلی و تحصیلی تأثیرات بسزایی داشت. بالاخره اگر کسی در درون خانواده یک چنین انگیزه‌ها و تأثیراتی نگیرد، راه طلبه شدن بسیار دشوار خواهد بود.

*درس خارج را نزد چه اساتیدی گذراندید؟

من درس خارج را نزد اساتید بزرگی همچون آیت‌الله میرسجادی، حاج‌آقا مجتبی تهرانی، استاد شریعت‌مدار و در قم هم به محضر آیت‌الله فاضل و آیت‌الله وحید گذراندم.

*در جبهه در کدام گردان بودید ؟

بنده در دوران جنگ برای تبلیغ می‌بایست به بسیاری از گردان‌ها می‌رفتم. مثلاً من چندین سال در گردان زهیر، منبر رفتم. حتی برخی فکر می‌کنند من گردان زهیری‌ام! ولی بنده افتخار می‌کنم در گردان میثم در کنار امثال سیدابوالفضل کاظمی در راه رسالت فرهنگی و تبلیغی جنگ فعالیت می‌کردم.

* گردان شما به گردان "بچه‌های لوتی جنگ" معروف بود...

بله همین طور است ، بنده چون از دوران نوجوانی هم خطاطی می کنم هم نقاشی، یادم هست پارچه‌ای را در گردان پهن کردیم و مشغول نوشتن این عبارت بر روی آن بودم "بارالها مپسند لوتیان خار شوند". شاید این نوع نوشته ها در آن زمان مرسوم نبود و نوع ادبیات بچه های گردان میثم به همین شکل بود. یک سیّدی همان موقع در گردان بود که آمد پیش ما و اعتراض شدیدی کرد که این کارها را جمع کنید. چرا این پارچه‌ها را نصب می‌کنید؟ این چه وضعی است و از این دست گلایه ها انجام داد. خب این‌ها بچه های لوتی میدان شوش بودند. ما دو تا سیدابوالفضل کاظمی داشتیم که یکی شهید شد و دیگری هم در قید حیات است. اولی فرمانده گردان بود که شهید شد و سیدابوالفضل شماره ۲ زنده است و اثر "کوچه نقاش‌ها" را خلق کرد.

**کاظمی می گفت : قمه را از دست آن‌ها گرفتیم و کلاش به آن‌ها دادیم

این‌ها بچه‌های لوتی میدان شوش بودند و به قول سیدابوالفضل کاظمی می‌گفت این بچه ها قمه را زمین گذاشتند و کلاش به دست گرفتند و به جبهه آمدند. خدا را شاهد قرار می‌دهم بنده که با تمام گردان‌ها بودم چه در جنوب و چه در کردستان، این ها واقعاً مرد بودند و چیزی در دل نداشتند. با این ها خیلی راحت بودم و ارتباط تنگاتنگی داشتم. چون خودم هم بچه میدان شوش بودم و یادم می‌آید این اعزام‌ها از پایگاه بسیج ابوذر میدان شوش شروع شد و اهالی این پایگاه عمدتاً از جوادیه، شوش، نازی‌آباد و... بودند.

*موقع اعزام به جبهه مخالفتی از سوی خانواده و یا حوزه و شخص آقای مجتهدی صورت نگرفت؟

واقعیت این است که بار اول که به جبهه رفتم به خانواده اطلاع ندادم. گفتم می‌خواهم به مشهد بروم. چون مرتبه اول نتوانستم برگه اعزام به جبهه بگیرم؛ یعنی رفتم این جواز را از پایگاه ابوذر بگیرم ولیکن آن‌ها گفتند ان‌شاالله برای اسرائیل. البته بعدها شروع کردند به اعزام مجدد و ما گفتیم برگه نمی‌خواهیم و می‌رویم. آن موقع ۱۵، ۱۶ سال بیشتر نداشتیم.در اعزام مجدد به همراه عباس جعفری که بعد ها به شهادت رسید به جبهه رفتم.


حجت الاسلام عمادی سال هاست خطاطی و نقاشی را هم به صورت حرفه ای دنبال می کند

**از بچه‌های شرور مدرسه مجتهدی بودیم

حتی من که سن و سال کمی داشتم باز از برخی دوستان همچون مسعود نعمتی که ۱۳ ساله بود بزرگتر بودم. این مسعود نعمتی از بچه‌های لوتی نظام آباد بود. الان هم در لباس دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به درجه جانبازی نائل آمده است. به این نکته اشاره کنم که ما بچه‌های شرور مدرسه حاج‌آقای مجتهدی بودیم.

*شهادت دوستان و اقوام قطعا به دیگران برای جبهه رفتن انگیزه می داد، می خواهیم بدانیم تاثیر هیئت ها ، روضه ها و ذکر اهل بیت(ع) را در این انگیزه دادن موثر می دانید؟

محبت و عشق به اهل‌بیت چیزی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند و وجود همه این بچه‌ها مملوء از این عشق و محبت بود. قطعا یکی از چیزهایی که جوانان را به سمت جبهه می‌کشاند روضه‌های اهل‌بیت عصمت و طهارت بود. یک اتفاق خوب تبلیغی که در آن زمان می‌افتاد، تجهیز و آماده کردن روح و روان افراد بود. یعنی هیئت‌ها شهید می‌آوردند یا خانه فلان شهید تا ۴۰ روز برنامه زیارت عاشورا بود و همه خودشان را برای رفتن به خط مقدّم جنگ آماده می‌کردند و در دلشان سودای شهادت داشتند.

**نام حضرت زهرا(س) و حضرت عباس(ع) به این فضاها جلا می‌داد

برخی همان‌جا تصمیم می‌گرفتند و می‌رفتند جبهه؛ پس از دو هفته یا سه هفته خبر شهادت آن‌ها می‌آمد. روضه همواره جاری و ساری بود و همه دغدغه انقلاب و دفاع از مرزهای جمهوری اسلامی را داشتند. نام حضرت زهرا(س) و روضه حضرت عباس(ع) به این فضاها جلا می‌داد و حال و هوا را عوض می‌کرد. طیف‌هایی همچون آهنگران، منصوری و نورایی برای این ها می‌خواندند. از آن سو مداحانی همچون محمد طاهری نوجوان، حاج منصور ارضی، رضا پوراحمد و سعید حدادیان نیز در این فضا فعال بودند.

*این ذکر ها تحمل سختی ها ، مجروحیت ها و اسارت ها را آسان می کرد؟

**جبهه‌ها مصداق عینی روضه‌ها بودند

به واقع در جبهه همه روضه‌ها مصداق عملی و عینی پیدا می‌کرد؛ مثلاً یکی تیر به پهلویش می‌خورد، همه بلند می‌گفتند یا زهرا. چون تیر به پهلویش خورده است. واقعاً با مصادیق همه یاد مظلومیت اهل بیت می‌افتادند. مثلاً یک عده در عملیاتی گرفتار می‌شدند و قمقمه‌های آبشان خالی بود آنجا بازار توسل به نام حضرت عباس(ع) و حضرت علی اصغر(ع) داغ بود. **اسیران در هنگام شکنجه‌شدن یاد مظلومیت حضرت زهرا(س) می‌افتادند

آنجا همه روضه‌ها به عبارتی تجسم می‌شد و کار ذاکران برای گرم کردن مجالس عزاداری خیلی سخت نبود و همه دل‌ها آماده وصل بود. دوستان اسیر ما تعریف می‌کردند زمانی که عراقی‌ها شکنجه می‌کردند و آن ها را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند می‌گفتند حالا می‌فهمیم حضرت زهرا(س) چه کشیده است. یک انرژی از درون متبلور می‌شد که این سختی ها را دنیایی نمی‌کرد.


ایستاده از راست: نفر اول حاج جعفر عرب نژاد ، نفر سوم سید رضا عمادی در منطقه کردستان

*آیا عقبه این اندیشه‌ها و تجسمات که مثلاً رزمنده‌ای که تیر به پهلویش می‌خورد همه یاد مظلومیت حضرت زهرا(س) می‌افتادند به هیئت‌ها برنمی‌گردد؟

قطعاً زمینه این تحولات در محله‌ها ایجاد می‌شد؛ هیئت به مأمنی تبدیل شده بود که رزمنده به جبهه اعزام می‌کرد. واقعاً آن موقع گریه‌ها در هیئات مذهبی حال و هوای دیگری داشت. اصلاً یک سری از شهدای ما در روضه و فضای هیئت‌‌ها به درجه عندربهم یرزقون دست یافتند.

*شنیده ایم هر گردان را به یکی از ذوات مقدسه می شناختند ، گردان میثم در کدام روضه حال و هوای دیگری پیدا می‌کرد؟

کلاً بازار حضرت زهرا(س) همیشه داغ بود.

*دَم خاصی از آن دوران خاطرتان هست ؟

یادم هست بچه‌های گردان که شهید می‌شدند یک دَم خاصی بود که مداح ما همان را مرور می‌کرد. یک روز سعید جلایری که بچه محله مان بود شهید شد. داود رضوانی مداح گردان که اگر الان در قید حیات بود بی‌شک یکی از مداح‌های برجسته کشور به حساب می‌آمد، با لحن سوزناکی می خواند: "سعید جلایری شهید خدا شد میهمان شه کربلا" گوشواره زمزمه آن نیز این بود: "یا فاطمه یا فاطمه یا زهرا".

**همان دَم را برای داود خواندم

یک شهید دیگری را آوردند و نام او را با سعید جلایری در شعر عوض کرد و خواند. بعد خود داود رضوانی به شهادت رسید خودم که طلبه و مداح بودم رفتم روی ماشین حمل پیکر داود رضوانی و همان شعر را با نام خود داود خواندم.

**ای کاش بساط این اکوبازی‌ها از هیئت‌های ما جمع شود

یعنی یکی از نکات جالب آن موقع این بود که کسی معطل این که چرا این شعر خوانده شده و فلان صوت و لحن باید باشد، نبود. بلندگو بوقی بود و همواره سوت می‌زد اما حال بود. الان در این اکو بازی‌ها برخی مداحان و هیئتی‌های ما گرفتارند. به واقع یکی از آرزوهای من این است که یک بار منبر بدون میکروفون و اکو را داشته باشم و آقایان بدون میکروفون بخوانند.

**در هیئت سادات اخوی بدون بلندگو خواندم

البته این اتفاق را تجربه کردم. من در هیئت سادات اخوی یک دهه محرم منبر رفته بودم؛ یکی از روزهای جلسه، بلندگو قطع شد و دیده‌اید که هیئت مملوء از جمعیت است اما بدون اعتنا به این اتفاق با صدای باز و بلند به سخنرانی ادامه دادم و حال و هوای هیئت نسبت به روزهای دیگر چندین درجه عوض شد. چرا که در این مواقع سخنران بلندتر و شیواتر صحبت می‌کند و مستمع هم صحبت نمی‌کند و نسبت به مطالب هوشیارتر است. در این موقع یک نفر صحبت کند همه او را ساکت می کنند.

شاید من اشتباه کنم اما این اکوبازی‌‌ها یک مقداری بر روی مستمع اثر گذاشته است. من دیدم حتی بارها مداح میکروفون را به حالت اعتراض زمین گذاشته که این چه وضع سیستم است. حواس مستمع در روضه پاهای پرآبله دختر امام حسین(ع) است و یک دفعه می بینیم مداح گیرِ سیستم صوتی است.

*این نکته شما درست است اما در جبهه فضا آماده بود و همه منتظر جرقه ای بودند ، قطعا فضای زندگی امروز متفاوت است ؟

بله، واقعاً این طور بود. اما این نکته را لازم است که بگویم؛ آن موقع هم خلافکاری و برخی از رفتارهای امروزی بود و حتی حرف از تکنولوژی و روشنفکری به میان می‌آمد. اصلاً بروز و ظهور روشنفکران بعد از انقلاب در زمان جنگ تحمیلی بود. اصلاً یکسری به این اعتقادات و تفکرات اعتقادی نداشتند و می‌گفتند جنگ باید جمع بشود. یعنی به عبارت دیگر تفکرات روشنفکرانه ضدانقلابی در مقابل تفکرات جهادی اهل بیت بود. اما با تمام این تفاسیر، من احساسم این است که آن موقع الگوهای خوبی داشتیم.

*به الگو اشاره کردید. شخصیتی بوده که تاثیر زیادی روی شما گذاشته باشد ؟

بله آقا سیدعلی نجفی یکی از شخصیت‌هایی بود که بر روی من تأثیر فراوانی گذاشت. ایشان یک فقیه، فیلسوف و عارفی بلامنازع بود. ایشان در سن ۴۸ سالگی فوت کرد. کسی که وقتی فوت کرد آیت الله جوادی آملی یک صفحه در وصف ایشان نوشتند.

**بچه لوتی‌های تهران به حاج سیدعلی عشق می‌ورزیدند

در مسجد قندی تهران منبر می‌رفتند. از لحاظ رزمندگی می‌گویم ایشان رزمنده است. وقتی می‌آمد دو کوهه با بچه های رزمنده ارتباط خوب و به نوعی از حیث روحی انگیزه بالایی ایجاد می‌کرد. حاج سیدعلی دارای یک شخصیت چند بعدی بود؛ حتی یادم می‌آید آن موقع در ریاست جمهوری و نخست وزیری درست اخلاق می‌گفت، در جبهه ها منبر می‌رفت و از این طرف هم بچه‌های لوتی تهران به او عشق می‌ورزیدند و قلباً دوستش داشتند.

**در لندن، انگلیسی سخنرانی می‌کرد و در جزیره مجنون منتظر تیر و ترکش بود

ایشان شاگرد آیت‌الله بروجردی بودند اما آن زمان هم به زبان انگلیسی تسلط داشتند و واقعاً به روز بودند. حتی در لندن به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد. تنوع شخصیتی این عالم جلیل القدر به جایی می‌رسد که در جزیره مجنون برهنه می‌شود تا ترکش و تیر بخورد. من در آن نوجوانی وقتی امثال ایشان را می‌دیدم انگیزه پیدا می‌کردم و به پیشبرد این مسیر ترغیب می شدم. من در روضه خواندن روی دست سیدعلی نجفی ندیدم. وقتی می گویند شیخ جعفر شوشتری در روضه چه می کرد یاد سیدعلی نجفی می افتم.


تصویری دیده نشده از مرحوم استاد سید علی نجفی (ره) و حاج محمود ژولیده

*خاطره‌ای از روضه خواندن سیدعلی نجفی دارید؟

خاطرم هست یک مداح به نام در آن زمان بود که الان هم به نام است. دوستان او را دعوت کرده بودند به پادگان دوکوهه و به او گفته بودند که یک سیدی برای ما منبر می‌رود و روضه‌های خوبی می خواند و او به غرور گفته بود پودرش می‌کنم. روز اول محرم بود و روضه مسلم می‌خواندند. منبر بسیار خوبی داشت و در روضه کار را به جایی رساند که عمامه خودش را به زمین می‌کوبید و خودش را می‌زد. مداح در این حال و احوال با صلوات و صدای آرام مداحی خودش را آغاز کرد.

**سیّد با تمام وجود روضه می‌خواند

دیدیم سیّد متوجه نشد که مداح دارد می‌خواند و گفت : (و اما دارالعماره... ) و روضه خواند و خودش را زد ، همه خودشان را می زدند ، مجلس حال عجیب و غریبی پیدا کرد . مداح دوباره شروع کرد به خواندن و سید دوباره خواند: (و اما بازار قصاب‌ها... ) واقعا همه خودشان را می زدند ، سیّد دیگر در حال خودش نبود. من مثل ایشان ندیدم. در آخر هم گفت : ( و اما گودی قتلگاه... ) تابه حال این روضه‌ها را در شب اول محرم نشنیده بودم؛ اصلاً چه ربطی دارد روضه حضرت مسلم به گودی قتلگاه؟

چرا که امام حسین(ع) اولین نفری را که در گودی قتلگاه صدا زد حضرت مسلم بود. (یا مسلم بن عقیل). بعد از مراسم دوستی داشتم که با این مداح رفیق بود از او پرسید توانستی پودرش کنی؟ آن مداح گفت : پودر شدم.

*شما به عنوان یک روحانی که خودش رزمنده بوده و آن روزهای بسیار مقدس را تجربه کرده است برای بچه هیئتی‌های امروز که با آفت‌های زیادی در شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی یا به قول رزمنده‌ها میدان جنگ نرم چه توصیه‌ای دارید؟

من فکر می‌کنم بازماندگان ۸ سال دفاع مقدس باید از منظر دین این جهاد بزرگ را به نسل جوان انتقال دهند. یعنی نگذارند آن اهداف و اقدامات ارزشمند پایمال شود. چون تفکراتی به دنبال این هستند که بگویند شما به مصالح ملی و نیروی انسانی این مملکت آسیب وارد کرده‌اید و این تحولات را زیر سوال ببرند.

چه بسا از نظر سیاسی ، یک کارشناس سیاسی بگوید اشتباه کردیم. اما ما باید بگوییم بخش اعظم آن اعتقادی بود. ما از منظر اعتقادمان برای نسل جدیدی که نبوده باید آیات جهادی را به خوبی تفسیر کنیم. یک بخشی آیات جهادی و یک بخشی آیات تربیتی که جایگاه آن در جریان دفاع مقدس بسیار خاص است.

**جبهه صرفاً دفاع سرزمین نبود

مثلاً جوان می‌آمد و با مسائل مختلفی مواجه بود و مسائل مهمی در ذهن داشت. آیات و روایات و مسائل دینی آن ها را حل می‌کرد. یعنی جبهه صرفاً دفاع سرزمین نبود. آن نسلی که در جبهه بودند هنوز همان بچه‌های حزب اللهی هستند که پای دفاع از همه ارکان این کشور ایستاده اند.


ادامه دارد...


کد مطلب: 26921

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/report/26921/جبهه-مصداق-عینی-روضه-ها

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir