واقعه کربلا رخدادی است که برای بشریت یک سفیر است؛ چون از آزادی و شرافت پاسداری کرده است. پاسداری کرده از عزت و انسانیت، پاسداری کرده از دین و خب این اصیل است. بنابراین خیلی واضح است در طول تاریخ ضمن تمام کارآمدیهای مثبتی که دارد، بدل پیدا کند
علت اثرگذاری اجتماعی گسترده عاشورا بر جوامع بهخصوص جامعه ایران از سوالات مهمی است که پاسخ به آن محل مداقه جدی است. آنچه مشهود است اینکه عاشورا فراتر از یک رخداد تاریخی وضعیتی پیدا کرده است که خود موجد شکلگیری رخدادهای تاریخی دیگری میشود؛ یعنی عاشورا تاریخسازی میکند. بررسی درباره اینکه این وضعیت را چه میتوان نامید و پیامدهای اجتماعی آن چیست؟ موجب شد سراغ احمد رهدار برویم. این استاد علوم سیاسی دانشگاه در مصاحبهای یک ساعته تلاش کرده از منظر خود به این سوالات پاسخ دهد و تحلیل خود در این باره را تشریح کند.
ماه محرم آغاز شده است. این ماه همیشه یکی از مهمترین زمانها و دقایق برای ما ایرانیان بوده است. در این مصاحبه قصد داشتیم به موضوع جامعهشناسی عاشورا و اثرات این واقعه در تاریخ معاصر جامعه ایرانی بپردازیم. این واقعه چه بنمایههایی داشته که نهتنها خودش بعد از قرنها زنده است؛ بلکه به عنوان عامل تحول و الگویی برای ایجاد تحول در جامعه شناخته میشود؟ و چرا این واقعه بیشترین تاثیرات را از لحاظ جامعهشناسی بر جامعه ایرانی در طول تاریخ داشته است؟
فکر میکنم سوال را بتوان به یک بعد بنیادیتر برد و سپس از آن سوال برگشت و برای سوال شما جوابی دست و پا کرد. آن سوال بنیادیتر این است که چرا در میان جنگهای حق علیه باطل در صدر اسلام، کربلا خصلت مانایی پیدا کرده است؟ درحالی که بقیه جنگها هم جنگ حق و باطل بودهاند. جنگ صفین جنگ حق و باطل است. جنگ احد، جنگ حق و باطل است. در آن جنگها هم یک طرف پیغمبر اکرم(ص) است، یک طرف هم مشرکین هستند. یک طرف امام علی(ع) و یک طرف معاویه است. چهبسا در این جنگها مثل جنگ صفین و جنگ احد بیشتر از کربلا هم کشته دادیم. اما کربلا ماناتر بوده و آنها نماندهاند. من فکر میکنم، یکی از دلایلش این باشد که کربلا آخرین جنگی است که فرماندهی آن را یک معصوم بر عهده داشته است؛ یعنی ما بعد از کربلا جنگی که فرماندهی آن جنگ معصوم باشد، نداریم.
گویی اینکه مثلا همه جنگهای قبل از کربلا اگر میراثی داشته که حتما هم داشته، آن میراث در کربلا سرازیر شده است و آخرین میراث ما که جهاد ماست و توسط معصوم مدیریت شده، واقعه کربلا است. اگر کربلا ادامه پیدا کرده به این علت است که در مجموع سرریز همه میراث ما حماسه کربلا است. احیای کربلا یا مانایی کربلا به گونهای احیا و مانایی دیگر جنگهای قبل از کربلا هم هست. اما چه شده است که این آخرین جنگ معصوم قدرت مدیریت اجتماع را پیدا کرده و در تاریخ ما کاملا تاثیرگذار بوده است. اینها دوباره بخشی از آن (کلمه بخش را که به کار میبرم توجهم به این است که پدیدههای اجتماعی را نباید تکبعدی تحلیل کرد.) از نظر حقیر، آن منطق، سرشت، بنیان و روحی است که در کربلا نهفته شده است و ابا دارد از اینکه آن را در کربلا متوقف کند. جالب است در برخی از فرمایشات خود امام حسین(ع) در کربلا این تعبیر به گونهای به کار رفته است که ما را به چنین تحلیلی میکشاند. تعبیر دقیق است. مثلا امام حسین(ع) در یکی از فرمایشاتشان میفرمایند چو منی با چون یزیدی بیعت نخواهد کرد. نمیفرمایند من با یزید بیعت نمیکنم. میفرمایند چو منی با چو یزیدی بیعت نخواهد کرد. یعنی اینکه هرکسی در طول تاریخ مثل من باشد با هر کسی که مثل یزید باشد نمیتواند بیعت کند.
چون دو منطق، دو مبنا و دو روش است که شعارها و روحی دارد که این روح اولا کربلا را فراکربلایی میکند و در کربلا نگه نمیدارد و بعد هم خود واقعه کربلا، تفاوتی با دیگر جنگهای قبل از کربلا دارد. باز این تفاوت هم باعث میشود بعد تاثیرگذاری اجتماعی کربلا را سنگینتر کند. مثلا واقعه کربلا، واقعهای است که بر سر یک جامعه کوچک آمده است. جامعه کوچک، یعنی اینکه کاروان امام حسین(ع) مختصات یک جامعه را دارد. در آن زن هست، کودک هست، نوجوان هست، پیرمرد هست، در آن غلام هست، برده هست، آزاده هست، ارباب هست. این یعنی به لحاظ طبقات اجتماعی، در آن اشراف و فقرا هستند و در تمام آن صحنهها این بلایا بر یک طبقه خاص نازل نشده است.
انگار ارباب، غلام، وزیر و شریف، زن و کودک، جوان و پیر هر کدام نسبت و سهمی در آن مصیبت کربلا دارند. این امر باعث میشود امتداد هر طبقه از طبقات کربلایی در جوامع بعدی نیز بتواند صورت بگیرد و وجود داشته باشد. مثلا فرض کنید شما وقتی روضه حضرت علیاصغر(ع) را میخوانید، مادران و کودکان را میتوانید در کل با خود همراه کنید. اگر فرض کنید ماجرای علیاصغر (ع) رخ نمیداد شما با خواندن ذکر مصائب مثلا حضرت علیاکبر (علیهالسلام) نمیتوانستید آن شدت غمی را که در روضه علیاصغر رخ میدهد، ایجاد بکنید. آن هم متفاوت از این غم است. بعد ما بعضی از چیزها را در این حادثه داریم که در زمان خود نو و بیسابقه بوده؛ ماجرای اسارت کاروان اهل بیت یک چیز فریدی است. در جنگهای قبل از این، مثلا در احد، صفین نداشتیم. اگر اسیر هم داشتیم خیلی کم بوده است؛ معمولا رد و بدل میشده و اینگونه نبوده که شوی اسارت راه بیندازند و به صورت یک کارناوال از این شهر به آن شهر اسرا را برده و جشن بگیرند.
اینها درواقع مجموعه دلایلی است که توانسته کربلا را به یک قدرت تاثیرگذار اجتماعی بدل کند. اجتماع وقتی از طریق یک منفک بازسازی میشود خیلی ماناتر است تا از طریق مفهوم بازسازی شود. شما در صحنه پیادهروی اربعین اصلا لازم نیست روضه بخوانید. حتی لازم نیست مهموم باشید. همین که شرکت میکنید در مراسم پیادهروی اربعین دارید بازیگری تاریخی در جهت کاروان کربلا میکنید. این یک منفک است؛ حتی وقتی توجه ندارید. مثلا فرض کنید واقعه کربلا توانسته است خود را از لحاظ اجتماعی به طریق یک منفکی به نام تعزیه احیا کند. شما در نظر بگیرید در تاریخ اسلامی ما منفک تعزیه صورت نمیگرفت. صرف سخنرانیها و نوشتن کتابها برای این مقدار تاثیرگذاری اجتماعی کفایت نمیکرد. علاوهبر اینکه واقعیت کربلا منفکدار و احیانا تبدیل به نماد هم شده است.
البته هر چیزی این قابلیت را ندارد که تبدیل به نماد شود. برای روشنتر شدن مساله مثالی میزنم. ما هنوز نتوانستهایم برای مقوله مهدویت یک نماد بسازیم. نمادی که در سراسر جهان هر کسی آن را ببیند، به یاد امام مهدی (عج) بیفتد؛ اما کربلا نماددار شده است. همین نماد دستی که در علمها بالا میبرند، این نماد را در هر جای دنیا که بلند بکنید نشان مجلس عزاداری امام حسین(ع) و مجلس شیعه است که تبلور خاص آن روی عزاداری کربلا است. مجموعهای از این ویژگیها که گفتم به کربلا قدرت تاثیرگذاری اجتماعی داده است.
اینکه واقعه کربلا توانسته است یک الگو شود همین دلایل را دارد یا دلایل خاص دیگری هم دارد؟
نه، دلایل خاصتر از این است. دلایل خاصتر هم این است که وجه الگوی واقعه کربلا از نظر من به این علت است که از طرفی، دو طرف جبهه، در کربلا هر کدام در طرف خودشان خلوص کامل دارند؛ یعنی جبهه حق، حق کامل است، جبهه باطل هم باطل محض است.
مثلا در صفین کسانی هستند که حتی در لشکر امام علی(ع) به نیت غنیمت آمدند. اما در کربلا خلوصی ویژه جبهه حق را متمایز کرده است. اینجا دیگر کسی به امید حکومت و غنیمت نیامده است.
خباثت جریان باطل در کربلا باعث شده صحنههایی رقم بخورد که هم خلوص لشکر امام حسین (ع) و هم بطلان لشکر خودشان تبلور ویژه پیدا کند و مانا شود و بعد اثرگذاری اجتماعی در طول تاریخ پیدا کند. شاید واقعه کربلا اگر اینطور رخ میداد که میآمدند جلوی امام حسین(علیهالسلام) را میگرفتند و میجنگیدند و سرشان را میزدند و تمام (یعنی نه آب بستنی بود، نه سری بالای نی میکردند، نه اسارت اهل بیت را رقم میزدند، نه خیمهها را آتش میزدند، نه نعل میانداختند، نه ... ) و بعد از آن هم میرفتند، در طول تاریخ این واقعه از حیث الگویی کمتری مورد اهمیت بود؛ با اینکه امام حسین باز هم بر حق محض بود و شمر هم بر باطل محض.
یک مثال امروزی برای شما بزنم. ببینید همه شهدای ما که رفتند و شهدای مدافع حرم همه عزیزند. همه رفتند در راه امام حسین (ع) و در راه حضرت زینب (س) جنگیدند. همه هم بر سر سفره حضرت انشاءا... در روضه رضوان هستند. اما چرا کسی مثل شهید حججی جنبه الگویی پیدا میکند؟ به دلیل این است که در ماجرای شهید حججی دشمن ما حماقتی ویژه به کار برد. میبینید ایشان را به شکل خاصی شهید کردند و سر بریدند. این مساله خود باعث میشود حساسیتها را بیشتر به خود جلب کند و آن خباثت درونی جریان را درواقع عیانتر میکند و در نتیجه مظلومیت و حقانیت این جریان را عیانتر نشان میدهد.
برداشتی از قیام امام حسین(ع) و واقعه عاشورا در بین عدهای از تحلیلگران وجود دارد که در میان عامه ایرانیان و در طول تاریخ، عاشورا همواره با مجالس سوگواری جمعی و عزاداری عمومی همراه بوده و جنبه نمایشی و مناسکی آن بیش از هر چیز نمود داشته و این جنبه، برجنبه گفتمانی و اثرگذاری اجتماعی این واقعه چربش بیشتری دارد. به نظر شما این تحلیل و برداشت تا چه حد صحیح است؟
قبل از اینکه من پاسخ بدهم یک نکته را باید بگویم و آن این است که همیشه بدل چیزهای ذیقیمت را میزنند. مثلا برای الماس یا طلا بدل میزنند. اما کسی برای سنگریزه بدل نمیزند. هر چیزی که ذیقیمتتر باشد، امکان اینکه برای آن بدل بزنند بیشتر است. حضرت مهدی (عج) چیزی ذیقیمت است برای تاریخ بشریت، هزاران مهدی در طول تاریخ ظهور پیدا کردهاند. ادعاشان این است که ما مهدی هستیم. ببینید چون شخصی ذیقیمت است بدل میخورد.
واقعه کربلا رخدادی است که برای بشریت یک سفیر است؛ چون از آزادی و شرافت پاسداری کرده است. پاسداری کرده از عزت و انسانیت، پاسداری کرده از دین و خب این اصیل است. بنابراین خیلی واضح است در طول تاریخ ضمن تمام کارآمدیهای مثبتی که دارد، بدل پیدا کند. من بر پایه این توضیح منکر نمیشوم که در برخی مراسم برای واقعه کربلا ما شاهد انحرافهایی هستیم. آنی که برای من مهم است، این است که اولا این انحراف خیلی طبیعی است. به دلیلی اینکه متعلق به آن چیز ذیقیمت است. یک چیز ذیقیمت بدل میخورد و از این حیث این موضوع را طبیعی میدانم. نکته دوم این است که همواره روح آن پدیده ذیقیمت به این علت که اصیل و ذیقیمت است مانع از آن میشود که جریان انحرافی بر اصل آن سایه بیندازد. انحراف، در احیای واقعه کربلا هست ولی این انحراف هیچ وقت نتوانسته بر اصالت، شرافت و اصل روح واقعه کربلا سایه بیندازد. این نکته را هم عرض کنم که آن حیث نمایشی مراسم را دستکم نگیریم؛ چراکه آن هم موضوعیت دارد.
رسیدیم به مبحث اثرگذاری اجتماعی واقعه کربلا. شما وقتی تحولات جامعه ایرانی را دنبال کنید متوجه میشوید در مهمترین زمانها و بزنگاههای تاریخ ایران ردپای عاشورا و اثرات این واقعه وجود دارد؛ از جنبش تحریم تنباکو گرفته تا انقلاب اسلامی. چطور واقعه تاریخی عاشورا فراتر از مذهب توانسته خود را به عنوان الگوی آزادیخواهان جهان معرفی کند و مبدا ایجاد تغییر و تحول در جامعه ایرانی شود؟
تحلیل من این است که دلیل تاثیرگذاری واقعه کربلا برای مردم ایران این بوده است که کربلا برای مردم ایران و اصلا برای شیعیان حتی برای بخش قابلتوجهی از مسلمانان، هیچموقع تبدیل به تاریخ نشده و همیشه فرهنگ بوده است. تاریخ فرقش با فرهنگ این است که پشت سر آدم است. اما فرهنگ جریان دارد در متن زندگی و شاهد سیرش به آینده هستیم. ببینید درکی که شیعه از واقعه کربلا دارد این است که کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا. میدانید این جمله روایت نیست. این جمله درک تاریخی عنصر شیعه از واقعه کربلا است. خود این جمله به خوبی نشان میدهد کربلا هیچ موقع در ذهن شیعه تاریخ نبوده؛ بلکه فرهنگ بوده است. وقتی میگوییم فرهنگ، یعنی زنده است؛ یعنی سریان و جریان دارد. به همین علت هم وقتی اشاره میکنی به مولفههای کربلایی همه میفهمند و نیاز به توضیح ندارد. مثلا من الان راجع به گشتاسب یا درباره فریدون یا کاوه حرف بزنم اینها تاریخند. بسیاری از مردم میگویند چه شد؟ بعد ان قلت میکنند و سوالات بسیاری دارند. وقتی میخواهید درباره امام حسین(ع) حرف بزنید، دیگر کسی نمیگوید که آقا تو حالا ثابت کن که امام حسین(ع) بر حق بوده و یزید باطل. چنین چیزی نیست، یعنی این مفروض و پذیرفته شده است. بنابراین اشاره به مولفههای هویتبخش کربلایی بسیار زود محبوبیت پیدا میکند و خیلی سریع تاثیر میگذارد. چون فرهنگ بوده و مفروض جامعه است و کسی مخالفتی نداشته و عیان است. درحالی که شما پای هر فرهنگ، مولفه، قهرمان یا الگوی دیگری را وسط بکشید، ان قلت در آن هست و سوالات حاشیهای بسیاری دارد. اما در تاریخ فرض کنید فردی شیعی مثلا در قهرمان بودن حضرت ابوالفضل(ع) انقلت کند یا در صبر حضرت زینب (س) ان قلت بکند؟ هرگز. چرا؟ وقتی کسی میآید یا مرجع تقلیدی میآید به کانون کربلا جا میدهد و مسالهای را ارجاع میدهد به ماجرای کربلا، همه مردم میفهمند و همه هم آن را میپذیرند.
عاشورا را میتوان قیام گفتمانساز و مولد دانست. هماکنون در ایران امروز ما گفتمان مقاومت و انقلابیگری را میتوان الگو و نشات گرفته از این قیام دانست. این مولد بودن از کجا منشا میگیرد و چرا هنوز ادامه دارد؟ به غیر از این مساله (یعنی گفتمانسازی و تاریخسازی) رخداد عاشورا چه تاثیرات دیگری از لحاظ جامعهشناسی بر جامعه ایرانی داشته است ؟
تاثیرات جامعهشناسی دیگر عاشورا بحثهای هویتبخشی آن است که خیلی هم پراهمیت بوده و جای بحث و بررسی دارد. به لحاظ اجتماعی شما وقتی میخواهید به جامعهای هویت بدهید، یک هویت واحد، مثلا میخواهید بگویید اینها ایرانیاند یا اینها مثلا مسلمانند به بنیانهای فکری و عقیدتی آنها توجه میکنید. جامعه کربلا توانسته هویتسازی دینی کند. شما در سراسر دنیا، در هر جای دنیا پرچم امام حسین(ع) بلند بشود، تردید نمیکنید که آدمهایی که زیر این پرچم جمع شدهاند، شیعه هستند. البته معنای آن، این نیست که سنیها نیستند، اما پرچمی نیست که تمام مردم زیر آن پرچم، سنی باشند. اصلا پرچم امام حسین، پرچم شیعه است. البته این پرچم آنقدر ظرفیت دارد که سنیها را هم زیر پرچم خودش گردآورد و مسیحی را هم جذب کند. اما پرچم، پرچم شیعی است. این هویت مذهبی، بعد معنوی هم دارد. یعنی علاوهبر بحثهای انقلابیگری، دارای هویت معنوی بوده است. این هویت معنوی بوده است که توانسته روح انقلابیگری را در ایرانیان و شیعیان تقویت کند و در مقاطع مختلف تاریخی ما منشا اثر باشد و این اثرگذاری را حفظ کند. به همین علت شما حضور روح عاشورا و پیام کربلا را میتوانید در حال حاضر در گفتمان مقاومتی ببینید که شالودهای مذهبی با هویتی معنوی دارد.
امام خمینی(ره) در جایی میفرمایند اینکه ما انقلاب کردیم از آموزههای انقلاب امام حسین(ع) بوده است و خوب میشود روح عاشورا را در انقلاب اسلامی ایران دید. این روح انقلابیگری بنا بر گفته مقام معظم رهبری باید در جامعه و حاکمیت بروز و ظهور پیدا کند و به حاشیه رانده نشود. اما میبینیم جدیدا بحثهایی مطرح میشود مبنیبر اینکه امام حسین را تقلیل دهند به یک انسان آزادیخواه که فقط یک حرکت الهی انجام داده است. به محض اینکه بحث حکومت مطرح میشود، میگویند امام حسین دنبال حکومت نبوده است و اسلام سیاسیای که از سوی امام و رهبری مطرح میشوند اسلام انقلابی مدنظر امام حسین نبوده است، آیا این برداشت صحت دارد؟
باز هم این نکته را تکرار میکنم. شما در کلیدیترین مفاهیم دینی باز هم چون تاویل بردار هستند، اختلاف میبینید در کلیدیترین مسائل. دال مفهومی دین اسلام خدا است. توحید است. در برداشت از توحید چقدر اختلاف هست؟ الان یکی از اختلافات جدی ما با وهابیت در همین تفسیری است که از توحید ارائه میدهند. میخواهم بگویم وجود اختلافات در برداشت از غایت هدف امام حسین(ع) طبیعی است. هرچند معتقدم غلبه تقریبا غلبه تام است. غلبه تام که توسط وعاظ، مداحان و حتی عزاداران در مجلس امام حسین میشود و برداشتشان این است که آزادی و مکتب کربلا، امتدادش در حوزه سیاست، اخلاق، اجتماع و در همه جا وجود دارد. این آزادی یک آزادی خنثی نیست. جنس شعارها و پیامهای امام حسین و دیگر شهدای کربلا به گونهای است که شما هر تعریفی از سیاست ارائه کنید؛ حتی تعریفی حداقلی از سیاست این واقعه در آن جای میگیرد و وجه سیاسی پیدا میکند. کربلا صحنه سیاسی است؛ اصلا از آغازش سیاسی است.