شيعه هرچى داره از بركت امام صادق داره. امام صادق تو فضاى استبداد حكومت عباسى، مكتب شيعه رو پايه گذارى كرد.
شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382
* مدح فضايل و مرثيه ى غربت حضرت امام جعفر بن محمّد الصادق (ع)
اى قباى پادشاهى، راست بر بالاى تو
زينت تاج و نگين از گوهر والاى تو
جلوه گاه طاير اقبال باشد هر كجا
سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو
از رسوم شرع و حكمت، با هزاران اختلاف
نكتهاى هرگز نشد فوت از دل داناى تو
- (شيعه هرچى داره از بركت امام صادق داره. امام صادق تو فضاى استبداد حكومت عباسى، مكتب شيعه رو پايه گذارى كرد ... سرنوشت و اقبال مكتب علوى به دست آقا رقم خورد...)
جلوهگاه طاير اقبال باشد هر كجا
سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو
از رسوم شرع و حكمت، با هزاران اختلاف
نكتهاى هرگز نشد فوت از دل داناى تو
گر چه خورشيد فلك، چشم و چراغ عالم است...
- (اگر هشام بن حكمها، ابو بصيرها، جابربن حيانها هر كدوم آفتاب علم شدن،...)
گر چه خورشيد فلك، چشم و چراغ عالم است...
روشنايى بخش چشم اوست، خاك پاى تو!
- (اینا آفتاب علم شدن، واسه اين كه پاى درس شما زانو زدن...)
ذرهاى از نور تو شد «زُراره»
به خرمن جهل زده شراره
مس وجود «جابر» ار طلا شد
در آتش علم تو كيميا شد!
چراغ علم شد منير تو
ابو بصير شد بصير از تو
نور خداست علم بى حسابت
كه سايهاى ندارد آفتابت!
چشم شفاعت از تو هركه دارد
نماز را سبك نمىشمارد
اطاعت از تو نار، بستان كند
تنور آتشى گلستان كند!
«سهل خراسانى» اومد خدمت آقا امام صادق. آقا چرا نشستهايد؟ همين حالا فقط تو خراسان، صد هزار شمشير زن دارين! - قصه شو بلدى - آقا يه نگاهى به تنور آتشين كرد....برو تو اين تنور!
- آقا مگه من حرف بدى زدم؟! منو ببخشيد!
تو همون لحظات، «هارون مكّى» وارد شد. صحابى امامه. امّا صحابى داريم تا صحابى! سلمان و طلحه هم هر دو صحابى رسول الله بودند، امّا اين كجا و آن كجا؟!
وارد حجره شد، گفت: السلام عليك يابن رسول الله! آقا جواب سلامش رو دادند و اشاره كردند به آن تنور!
- هارون! برو تو اين تنور!
- چشم آقا!
سهل مشغول صحبت با آقاست، امّا نگرانه! حواسش به اون تنور پر از آتيشه! يه وقت آقا فرمودند: خوب! سهل! مىخواى سرى به تنور بزنيم؟! اومدند كنار تنور. ديدن هارون ميون آتيشا نشسته! خوب! سهل ساعدى! چند تا شيعهى گوش به فرمان، چند تا از ميون اون شمشير زنا كه مىگفتى، مثل اين هارون ما سراغ دارى؟! من قيام نمىكنم چون پنج نفر مثل اين هارون ندارم!(1)
اين غربت امام صادقه!
اين حرفاى غريبانه رو جدش على هم زد! مىدونى كجا؟! اون لحظهاى كه داشتن از خونه بيرون مىكشيدنش....
قهرمان خيبر، با دستان بسته، داره از ميان در و ديوار آتيش گرفته بيرون مىياد؛ از سرغربت فرياد مىكشه:
«واحمزتا! و اجعفرا!» يعنى اگه دو تا يار وفادار، اگه دو تاشيعه، مثل جعفر و حمزه داشتم...(2)
امام صادق هم لابه لاى آتيشا قدم مىزد و مىگفت: «انا بن اعراق الثّرى! انا بن ابراهيم خليل الله!»
با سينهاى افروخته و دل، غمناك
مىگفت ميان آتش، آن گوهر پاك
خاموش نمىشويم چون آتش عشق
نابود نمىشويم چون ريشه به خاك!
منصور! تو خونهمو آتيش زدى، امّا نمىتونى ريشههاى مكتب منو بسوزونى! من فرزند ابراهيمم كه تو آتيش نمرودى نسوخت! من فرزند ريشههاى زمينم!
قدر تو را دريغ، نشناختند
شبانه بر حرمت تو تاختند
آتيش از در و ديوار خونهش داره بالا مىره. تو آتيشا راه مىره و هى در سوخته رو نگاه مىكنه....
تو اون لحظات، ديدن چشاى آقا پر اشكه! داره گريه مىكنه!
شايد زير لب هم زمزمه مىكرده: مادر دلسوختهام زهرا...
- آقا چرا گريه مىكنيد؟! گفته باشد: ديدم اين زنها از ترس آتش، به اين سو و آن سو فرار مىكنن ياد خيمههاى آتيش گرفتهى جد غريبم «حسين» افتادم. ياد اضطراب عمه جانم زينب...
اينان كه به سينه، كينه افروختهاند
آتش به در خانهام افروختهاند
آتش زدن بيت بنى الزهرا را
رسمى است كه از سقيفه آموختهاند...
پی نوشت:
1- سفينة البحار؛ ج 2، ص 714.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد؛ ج 3، ص 37.