تاریخ انتشار
شنبه ۱ آذر ۱۳۸۲ ساعت ۰۳:۳۰
۰
کد مطلب : ۹۰۱۳

غربت

سيد مهدى حسينى
شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382

* مدح فضايل و مرثيه‏ ى غربت حضرت امام جعفر بن محمّد الصادق (ع)

اى قباى پادشاهى، راست بر بالاى تو

زينت تاج و نگين از گوهر والاى تو

جلوه گاه طاير اقبال باشد هر كجا

سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو

از رسوم شرع و حكمت، با هزاران اختلاف

نكته‏اى هرگز نشد فوت از دل داناى تو

- (شيعه هرچى داره از بركت امام صادق داره. امام صادق تو فضاى استبداد حكومت عباسى، مكتب شيعه رو پايه گذارى كرد ... سرنوشت و اقبال مكتب علوى به دست آقا رقم خورد...)

جلوه‏گاه طاير اقبال باشد هر كجا

سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو

از رسوم شرع و حكمت، با هزاران اختلاف

نكته‏اى هرگز نشد فوت از دل داناى تو

گر چه خورشيد فلك، چشم و چراغ عالم است...

- (اگر هشام بن حكم‏ها، ابو بصيرها، جابربن حيان‏ها هر كدوم آفتاب علم شدن،...)

گر چه خورشيد فلك، چشم و چراغ عالم است...

روشنايى بخش چشم اوست، خاك پاى تو!

- (اینا آفتاب علم شدن، واسه اين كه پاى درس شما زانو زدن...)

ذره‏اى از نور تو شد «زُراره»

به خرمن جهل زده شراره

مس وجود «جابر» ار طلا شد

در آتش علم تو كيميا شد!

چراغ علم شد منير تو

ابو بصير شد بصير از تو

نور خداست علم بى حسابت

كه سايه‏اى ندارد آفتابت!

چشم شفاعت از تو هركه دارد

نماز را سبك نمى‏شمارد

اطاعت از تو نار، بستان كند

تنور آتشى گلستان كند!

«سهل خراسانى» اومد خدمت آقا امام صادق. آقا چرا نشسته‏ايد؟ همين حالا فقط تو خراسان، صد هزار شمشير زن دارين! - قصه شو بلدى - آقا يه نگاهى به تنور آتشين كرد....برو تو اين تنور!

- آقا مگه من حرف بدى زدم؟! منو ببخشيد!

تو همون لحظات، «هارون مكّى» وارد شد. صحابى امامه. امّا صحابى داريم تا صحابى! سلمان و طلحه هم هر دو صحابى رسول الله بودند، امّا اين كجا و آن كجا؟!

وارد حجره شد، گفت: السلام عليك يابن رسول الله! آقا جواب سلامش رو دادند و اشاره كردند به آن تنور!

- هارون! برو تو اين تنور!

- چشم آقا!

سهل مشغول صحبت با آقاست، امّا نگرانه! حواسش به اون تنور پر از آتيشه! يه وقت آقا فرمودند: خوب! سهل! مى‏خواى سرى به تنور بزنيم؟! اومدند كنار تنور. ديدن هارون ميون آتيشا نشسته! خوب! سهل ساعدى! چند تا شيعه‏ى گوش به فرمان، چند تا از ميون اون شمشير زنا كه مى‏گفتى، مثل اين هارون ما سراغ دارى؟! من قيام نمى‏كنم چون پنج نفر مثل اين هارون ندارم!(1)

اين غربت امام صادقه!

اين حرفاى غريبانه رو جدش على هم زد! مى‏دونى كجا؟! اون لحظه‏اى كه داشتن از خونه بيرون مى‏كشيدنش....

قهرمان خيبر، با دستان بسته، داره از ميان در و ديوار آتيش گرفته بيرون مى‏ياد؛ از سرغربت فرياد مى‏كشه:

«واحمزتا! و اجعفرا!» يعنى اگه دو تا يار وفادار، اگه دو تاشيعه، مثل جعفر و حمزه داشتم...(2)

امام صادق هم لابه لاى آتيشا قدم مى‏زد و مى‏گفت: «انا بن اعراق الثّرى! انا بن ابراهيم خليل الله!»

با سينه‏اى افروخته و دل، غمناك

مى‏گفت ميان آتش، آن گوهر پاك

خاموش نمى‏شويم چون آتش عشق

نابود نمى‏شويم چون ريشه به خاك!

منصور! تو خونه‏مو آتيش زدى، امّا نمى‏تونى ريشه‏هاى مكتب منو بسوزونى! من فرزند ابراهيمم كه تو آتيش نمرودى نسوخت! من فرزند ريشه‏هاى زمينم!

قدر تو را دريغ، نشناختند

شبانه بر حرمت تو تاختند

آتيش از در و ديوار خونه‏ش داره بالا مى‏ره. تو آتيشا راه مى‏ره و هى در سوخته رو نگاه مى‏كنه....

تو اون لحظات، ديدن چشاى آقا پر اشكه! داره گريه مى‏كنه!

شايد زير لب هم زمزمه مى‏كرده: مادر دلسوخته‏ام زهرا...

- آقا چرا گريه مى‏كنيد؟! گفته باشد: ديدم اين زنها از ترس آتش، به اين سو و آن سو فرار مى‏كنن ياد خيمه‏هاى آتيش گرفته‏ى جد غريبم «حسين» افتادم. ياد اضطراب عمه جانم زينب...

اينان كه به سينه، كينه افروخته‏اند

آتش به در خانه‏ام افروخته‏اند

آتش زدن بيت بنى الزهرا را

رسمى است كه از سقيفه آموخته‏اند...



پی نوشت:

1- سفينة البحار؛ ج 2، ص 714.

2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد؛ ج 3، ص 37.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما