لمعات

1 مرداد 1385 ساعت 4:30

با خودت فکر کن، حالا که به چشم روشنی این مولود، دلشاد شده‌ای، حالا که با وزش این نسیم به هوش آمده‌ای، حالا که در شفافیت مراقبت ویژه، درمان شده‌ای، به هوش باش و بیدار بمان.


شماره 24 - رجب 1427 - مرداد 1385


مهمان همیشه

سید حسین ذاکرزاده

آری! می‌دانم میهمان خوبی بوده‌ای برای میزبانت؛ اما سه روز کافی نیست. این که سه روز در حاشیه‏ی نورانیت «ایام روشنی» بنشینی و نورانی شوی، کافی نیست. باید محکم شوی، باید هرچه می‌شود، سلاح برداری و سپر. پایت را که بگذاری بیرون، می‌بینی که محاصره شده‌ای. باید تا می‌توانی آذوقه و آب برداری. بیرون، قحطی بیداد می‌کند. تشنگی، جان خیلی‌ها را به لبشان رسانده، باور کن چشم و دلِ سیر، کم پیدا می‌شود. بیرون که بروی هرکسی چیزی کم دارد که آن را از تو طلب می‌کند. باید چراغ برداری. اصلاً باید خودت چراغ شوی؛ آن وقت، دیگر هم جلوی خودت را می‌بینی و هم دیگران را به مقصد می‌رسانی. باور کن، بیرون تاریکی بیداد می‌کند. چشم، چشم را نمی‌بیند و دل، دل را. خیلی‌ها شب‌کور شده‌اند و شب زده؛ بعضی‌ها حتی از نور به تاریکی پناه برده‌اند. اما بعضی هنوز سوسو می‌زنند و در خلأ بین شب و روز حیرانند.

امّا تو پرنور باش و وسیع، بیا و همیشه مهمان باش. خودت که بهتر می‌دانی اینجا کاروانسراست. اگر نبود که نوبت به تو نمی‌رسید. همه‏ی این‌ها را برای تو گفتم. آری! تو که در وجود منی!.



تعداد کلمات: 230/ ذاکرزاده/ لمعات/ویژه اعتکاف

باغ روشنی

معصومه قزلقاش

دری همیشه باز به باغ روشنی هستی. و قلبی سرشار از عشق ناب به خدای هستی بخش. اعتکاف معنای حقیقی خوب دیدن و خوب خواستن و خوب ماندن است. اعتکاف معنای حقیقی دل کندن از خواسته‌های دل و تن از وابستگی‌هاست. و حریم دل در گرو عشق الهی گذاردن و ذکر یا الله گفتن بر یاقوت‌های سرخ تسبیح به وقت سبز نیایش. و در یک کلام، اعتکاف یعنی پیوستن به خوبی‌ها.



مشق عشق

مرتضی اهوز



و اینک من در پیشگاه تو به اعتکاف نشسته‏ام و به دامان کرمت دست التجا آویخته‏ام.

خدای خوب من!

چه بشکوه است با تو بودن، چه زیباست با تو گفتن و چه عاشقانه می‏شود کلامم برای تو.

ای صاحب نجواهای عاشقانه!

چه کسی است جز تو شنوای همه‏ی حرف‏های ناگفتنی. و کیست چون تو محرم رازهای فاش ناشدنی؟

سینه‏ام با تو آرام می‏آرام می‏گیرد و یاس امید، با طراوت یادت، در قلب من جوانه می‏زند. تویی که خوب می‏شنوی و مرا تسکین می‏دهی؛ تنها تو...

ای حبیب دوست‏داشتنی‏ام!

در این هیاهوی پرتلاطم و در این آشفتگی پرتشویش پناه می‏برم به تو.

این چشم مواج من و آن دستان نوازشگر تو. این بلم شکسته‏ی قلب من و آن کرانه‏ی بی‏کران مهربانی تو.

ای خدای آمرزش و ای خدای غفور!

سیلی از گناه‏کاران را به نیم قطره اشکی می‏پوشانی و کوهی را به کاهی می‏بخشی.

ای خدای کریم!

روشنی ایمان را در قلب من بیفروز، نهال عشق را در جانم بکار، شهد مهرت در کامم بچشان.

ای خدای محمد، ای خدای علی، ای خدای فاطمه و ای خدای حسن!

شعرگونه‏ها و تغزل‏هایم و این آوازهای زخمی حنجره‏ام به یمن این واژه‏های مقدس به ابدیت پیوند می‏خورد و سیراب معانی می‏شود. به حق آنان، مرا دوستدارشان قرار ده و در محبت آنان بمیران.

... و ای خدای حسین!

مشق عشق را با نام او آغاز کردی، پس تار و پودم را به محبت حسین پیوند زن، سراسر وجودم را اشک‏ریزان حسین قرار ده.

آمین یا رب‏العالمین


کد مطلب: 9811

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/9811/لمعات

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir