کد مطلب : ۹۸۱۱
لمعات
شماره 24 - رجب 1427 - مرداد 1385
مهمان همیشه
سید حسین ذاکرزاده
آری! میدانم میهمان خوبی بودهای برای میزبانت؛ اما سه روز کافی نیست. این که سه روز در حاشیهی نورانیت «ایام روشنی» بنشینی و نورانی شوی، کافی نیست. باید محکم شوی، باید هرچه میشود، سلاح برداری و سپر. پایت را که بگذاری بیرون، میبینی که محاصره شدهای. باید تا میتوانی آذوقه و آب برداری. بیرون، قحطی بیداد میکند. تشنگی، جان خیلیها را به لبشان رسانده، باور کن چشم و دلِ سیر، کم پیدا میشود. بیرون که بروی هرکسی چیزی کم دارد که آن را از تو طلب میکند. باید چراغ برداری. اصلاً باید خودت چراغ شوی؛ آن وقت، دیگر هم جلوی خودت را میبینی و هم دیگران را به مقصد میرسانی. باور کن، بیرون تاریکی بیداد میکند. چشم، چشم را نمیبیند و دل، دل را. خیلیها شبکور شدهاند و شب زده؛ بعضیها حتی از نور به تاریکی پناه بردهاند. اما بعضی هنوز سوسو میزنند و در خلأ بین شب و روز حیرانند.
امّا تو پرنور باش و وسیع، بیا و همیشه مهمان باش. خودت که بهتر میدانی اینجا کاروانسراست. اگر نبود که نوبت به تو نمیرسید. همهی اینها را برای تو گفتم. آری! تو که در وجود منی!.
تعداد کلمات: 230/ ذاکرزاده/ لمعات/ویژه اعتکاف
باغ روشنی
معصومه قزلقاش
دری همیشه باز به باغ روشنی هستی. و قلبی سرشار از عشق ناب به خدای هستی بخش. اعتکاف معنای حقیقی خوب دیدن و خوب خواستن و خوب ماندن است. اعتکاف معنای حقیقی دل کندن از خواستههای دل و تن از وابستگیهاست. و حریم دل در گرو عشق الهی گذاردن و ذکر یا الله گفتن بر یاقوتهای سرخ تسبیح به وقت سبز نیایش. و در یک کلام، اعتکاف یعنی پیوستن به خوبیها.
مشق عشق
مرتضی اهوز
و اینک من در پیشگاه تو به اعتکاف نشستهام و به دامان کرمت دست التجا آویختهام.
خدای خوب من!
چه بشکوه است با تو بودن، چه زیباست با تو گفتن و چه عاشقانه میشود کلامم برای تو.
ای صاحب نجواهای عاشقانه!
چه کسی است جز تو شنوای همهی حرفهای ناگفتنی. و کیست چون تو محرم رازهای فاش ناشدنی؟
سینهام با تو آرام میآرام میگیرد و یاس امید، با طراوت یادت، در قلب من جوانه میزند. تویی که خوب میشنوی و مرا تسکین میدهی؛ تنها تو...
ای حبیب دوستداشتنیام!
در این هیاهوی پرتلاطم و در این آشفتگی پرتشویش پناه میبرم به تو.
این چشم مواج من و آن دستان نوازشگر تو. این بلم شکستهی قلب من و آن کرانهی بیکران مهربانی تو.
ای خدای آمرزش و ای خدای غفور!
سیلی از گناهکاران را به نیم قطره اشکی میپوشانی و کوهی را به کاهی میبخشی.
ای خدای کریم!
روشنی ایمان را در قلب من بیفروز، نهال عشق را در جانم بکار، شهد مهرت در کامم بچشان.
ای خدای محمد، ای خدای علی، ای خدای فاطمه و ای خدای حسن!
شعرگونهها و تغزلهایم و این آوازهای زخمی حنجرهام به یمن این واژههای مقدس به ابدیت پیوند میخورد و سیراب معانی میشود. به حق آنان، مرا دوستدارشان قرار ده و در محبت آنان بمیران.
... و ای خدای حسین!
مشق عشق را با نام او آغاز کردی، پس تار و پودم را به محبت حسین پیوند زن، سراسر وجودم را اشکریزان حسین قرار ده.
آمین یا ربالعالمین
مهمان همیشه
سید حسین ذاکرزاده
آری! میدانم میهمان خوبی بودهای برای میزبانت؛ اما سه روز کافی نیست. این که سه روز در حاشیهی نورانیت «ایام روشنی» بنشینی و نورانی شوی، کافی نیست. باید محکم شوی، باید هرچه میشود، سلاح برداری و سپر. پایت را که بگذاری بیرون، میبینی که محاصره شدهای. باید تا میتوانی آذوقه و آب برداری. بیرون، قحطی بیداد میکند. تشنگی، جان خیلیها را به لبشان رسانده، باور کن چشم و دلِ سیر، کم پیدا میشود. بیرون که بروی هرکسی چیزی کم دارد که آن را از تو طلب میکند. باید چراغ برداری. اصلاً باید خودت چراغ شوی؛ آن وقت، دیگر هم جلوی خودت را میبینی و هم دیگران را به مقصد میرسانی. باور کن، بیرون تاریکی بیداد میکند. چشم، چشم را نمیبیند و دل، دل را. خیلیها شبکور شدهاند و شب زده؛ بعضیها حتی از نور به تاریکی پناه بردهاند. اما بعضی هنوز سوسو میزنند و در خلأ بین شب و روز حیرانند.
امّا تو پرنور باش و وسیع، بیا و همیشه مهمان باش. خودت که بهتر میدانی اینجا کاروانسراست. اگر نبود که نوبت به تو نمیرسید. همهی اینها را برای تو گفتم. آری! تو که در وجود منی!.
تعداد کلمات: 230/ ذاکرزاده/ لمعات/ویژه اعتکاف
باغ روشنی
معصومه قزلقاش
دری همیشه باز به باغ روشنی هستی. و قلبی سرشار از عشق ناب به خدای هستی بخش. اعتکاف معنای حقیقی خوب دیدن و خوب خواستن و خوب ماندن است. اعتکاف معنای حقیقی دل کندن از خواستههای دل و تن از وابستگیهاست. و حریم دل در گرو عشق الهی گذاردن و ذکر یا الله گفتن بر یاقوتهای سرخ تسبیح به وقت سبز نیایش. و در یک کلام، اعتکاف یعنی پیوستن به خوبیها.
مشق عشق
مرتضی اهوز
و اینک من در پیشگاه تو به اعتکاف نشستهام و به دامان کرمت دست التجا آویختهام.
خدای خوب من!
چه بشکوه است با تو بودن، چه زیباست با تو گفتن و چه عاشقانه میشود کلامم برای تو.
ای صاحب نجواهای عاشقانه!
چه کسی است جز تو شنوای همهی حرفهای ناگفتنی. و کیست چون تو محرم رازهای فاش ناشدنی؟
سینهام با تو آرام میآرام میگیرد و یاس امید، با طراوت یادت، در قلب من جوانه میزند. تویی که خوب میشنوی و مرا تسکین میدهی؛ تنها تو...
ای حبیب دوستداشتنیام!
در این هیاهوی پرتلاطم و در این آشفتگی پرتشویش پناه میبرم به تو.
این چشم مواج من و آن دستان نوازشگر تو. این بلم شکستهی قلب من و آن کرانهی بیکران مهربانی تو.
ای خدای آمرزش و ای خدای غفور!
سیلی از گناهکاران را به نیم قطره اشکی میپوشانی و کوهی را به کاهی میبخشی.
ای خدای کریم!
روشنی ایمان را در قلب من بیفروز، نهال عشق را در جانم بکار، شهد مهرت در کامم بچشان.
ای خدای محمد، ای خدای علی، ای خدای فاطمه و ای خدای حسن!
شعرگونهها و تغزلهایم و این آوازهای زخمی حنجرهام به یمن این واژههای مقدس به ابدیت پیوند میخورد و سیراب معانی میشود. به حق آنان، مرا دوستدارشان قرار ده و در محبت آنان بمیران.
... و ای خدای حسین!
مشق عشق را با نام او آغاز کردی، پس تار و پودم را به محبت حسین پیوند زن، سراسر وجودم را اشکریزان حسین قرار ده.
آمین یا ربالعالمین