تاریخ انتشار
پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۷ ساعت ۱۴:۵۵
۰
کد مطلب : ۱۹۱۲
پرونده ویژه شهروند از انفجار حسینیه شهدا شیراز (3)

سیاست در کانون فرهنگ

سجاد تقوایی
سیاست در کانون فرهنگ
 باید معترف به این داستان بود که در جریان حادثه انفجار در مراسم هفتگی کانون و در سکوت رسانه ملی، صدا و سیمای فارس و دیگرانی که سکوتشان بی معنا نبود، واکنش مردم شیراز به این حادثه نشان داد که فردفرد یک شهر دومیلیونی به گونهای، یا جزیی از این تشکیلاتند و یا خواهر و برادر و آشنای جوانی در کانون دارند، اما داستان بزرگترین NGOی فرهنگی مذهبی کشور چه بود؟


خروج از سیاست
سید محمد انجوی نژاد گرچه اصالتا ارسنجانی است، اما کودکی و نوجوانی را در مشهد گذراند و پس از آن که در زمان جنگ رزمنده و غواص و تخریب چی گردان یاسین بود، به دانشگاه آمد. او به محض اینکه به عنوان یک دانشجوی ساده در سال 69 ـ 70 پا به کوی دانشگاه شیراز گذاشت، مراسم توسل هفتگی‌اش را به همراه دوستان مشهدی در یک اتاق خوابگاه برگزار کرد؛ مراسمی که آنقدر جذاب و بدیع بود که ظرف مدتی کوتاه، به جای اتاق شخصی، نمازخانه کوی دانشگاه را هر هفته دوشنبه شب‌ها غرق خود و هیأت محبین اهل بیت کرده بود و آوازه خود را حتی در سطح شهر نیز به گوش مردم عادی رسانده بود. با اقبال بیشتر جوانان دانشجو و هیأتی‌های جوانگرا به این سبک تازه در مراسم مذهبی و عزاداری، دیگر حضور در محیط بسته دانشگاه و آن نمازخانه 30،40 متری افاقه نمی‌کرد و همین شد که این جوان خوش صدا و پراحساس به پشتوانه جمعی از قدیمی‌ترهای هیاتی پا را به بیرون از دانشگاه هم گذاشت و با تأسیس مجمع عاشقان اهل بیت منازل شخصی را نیز درگیر سبک کار فرهنگی خود نمود.

بلا شک اما دانشجویی که به عنوان میهمان در شهری دیگر به این سرعت جای خود را باز کرده بود و کسی که به سرعت دروس طلبگی را در کنار دروس دانشگاهی، به صورت غیر حضوری خوانده بود، حاضر نمی‌شد که در قالب کلیشه‌ای یک هیات سنتی مداحی کند و جدال پیر و جوان مرسوم در هیات‌های مذهبی، آزادی‌اش را محدود نماید؛ از این روست که شاید می‌توان گفت زمانی که 6 سال بعد در سخنرانی هیأت علیه هیأت در انتقاد به تک بعدی شدن مراسم هیأت و تکیه بر عزاداری صرف سخن می‌راند، حرفهایش کنایه‌ای بود به اختلافاتش با سران مجمع عاشقان اهل بیت که روز به روز بیشتر و عمیق تر می‌شد، اما این همه ماجرا نبود؛ چرا که ایام، ایام سیاست بود و خرداد 76 و سران مجمع اهل بیت نیز سر در سیاست داشتند و از مخالفین پر و پا قرص خامی بودند؛ نه اینکه او و دوستانش هواخواه خاتمی باشند و اصلاح طلب، اما اعتقادشان بر جدایی فعالیت فرهنگی از سیاسی آنقدر راسخ بود که در واکنش به توزیع تبلیغات تخریبی علیه سید محمد خاتمی در مراسم مجمع، آتش اختلافات شعله‌ور شود و به جدایی سید جوان از قدیمی‌ترها بینجامد.

زمانی که هوای خرداد 76 همه جا و همه کس را سیاسی کرده بود و سید محمد خاتمی علمدار جنبش اجتماعی ـ سیاسی اصلاحات شده بود، سید محمد انجوی و حلقه دوستانش که از هیات و کار سیاسی و سیاسی کاری خداحافظی کرده بودند، در یک ماشین سواری، بنیان کانون فرهنگی رهپویان وصال را می‌گذاشتند. خداحافظی انجوی(که اکنون به دست آیت الله سید علی اصغر دستغیب معمم هم شده بود) با مجمع، خداحافظی با کلیشه و سیاست بود و انصافا تا مدتی نیز بر این روال ثابت قدم ماند.


مصائب کار فرهنگی
اولین مشکل، مکان بود. مراسم هفتگی شنبه شبها در مسجد بیمارستان نمازی شیراز به راه افتاد کم کم زمزمه کانون در شهر بیشتر می‌پیچید و اقبال دختران و پسران جوان و دانشجو به مراسم بیشتر می‌شد و طبعا یک شبستان 50 متری و حیاط 70 متری آن هم داخل یک بیمارستان جوابگوی این جمعیت رو به افزایش و آن عزاداری‌های پر سر و صدا نبود؛ اقدامات هیات مدیره کانون برای یافتن مکانی جدید با این وسواس که «جایی باشد که شائبه سیاسی بودن نداشته باشد» در سال 78 به انتخاب مسجد خیرات شیراز به عنوان محل برگزاری جلسات منجر شد؛ جایی که امام جماعت مسجد، آیت الله انجوی امیری، از مقربان نماینده ولی فقیه شیراز و البته پدرزن سید محمد انجوی نژاد بود.

با گذشت زمان، تشکیلات کانون آرام آرام شکل و انسجام می‌یافت و البته روز به روز پرآوازه‌تر و مجالس شنبه‌ شب‌هایش شلوغتر می‌شد، اما مگر این مراسم هفتگی و آن سید جوان چه داشت که اگرچه هنگامی که در مسجد آن بیمارستان بودند نهایتا به 450 نفر می‌رسیدند و کاروان مشهدشان 3 اتوبوسه بود، اما اکنون اولین مراسم اعتکاف خود را با 800 جوان معتکف آغاز می‌کردند و در ایام محرم بیش از 2000 جوان دانش آموز و دانشجو را گرد هم می‌آوردند؟

آنچه که قطع به یقین فضایی متفاوت با دیگر مجامع مذهبی را به وجود آورده بود، نطفه تشکیل این کانون فرهنگی (و نه هیأت مذهبی) بود که بر دوری از کلیشه‌ها تأکید داشت و بر استفاده از نوآوری‌ها اصرار می‌ورزید و همین وجه تمایز، برای جوانان شیرازی بسیار کشنده و جذاب می‌نمود؛ روحانی جوان دانشگاه دیده هم خوب حرف می‌زد و هم پس از سخنرانی عمامه را بر می‌داشت و با سبک‌های نوین مداحی آن روزها که نسل جدید مداحان پس از جنگ به راه انداخته بودند، نوحه می‌خواند و پا به پای نوجوان‌ها و جوان‌های پای منبرش، با همان حرارت بر سر و سینه می‌زد. گفتمان ساده و عامیانه، به دور از جملات ثقیل و پیچیده، همراه با تکیه کلام‌ها و شوخی‌های روزمره و بعد از آن نوحه‌های آهنگین و سینه‌زنی‌های ریتمیکی که خودش آنها را رهبری می‌کرد، نه شباهتی با آخوندها و مبلغان سنتی داشت و نه قرابتی با مداحان خوش صدا و البته بی‌سواد!
در این تشکیلات، اثری از «جدال پیر و جوان» نبود، چرا که در میان سخنران و هیات مدیر و میاندار و... اثری از بالای 35 ساله‌ها دیده نمی‌شد؛ از طرف دیگر کانون رهپویان در کنار جذب پسران جوان توجه ویژه‌ای به جذب دختران داشت، چرا که آمدن هر دختر به مجلسی که تا آخر شب به طول می‌انجامید، مترادف بود با آمدن یک خانواده‌، تا جایی که حتی تاکنون نیز در ترکیب جمعیتی کانون سهم دخترها 2 تا 3 برابر پسرها است.

مشکلات مالی، فشارهای اجتماعی و سیاسی و... اما این بار دیگر طاقت سید جوان را به طاق رساند و او بنا را بر قهر نهاد و زمزمه خداحافظی از شیراز را سر داد.


تثبت موقعیت کانون
جوان‌های شیفته آقا سید و اطرافین دلبسته به راه افتادند و کار به مذاکره با علمای شهر و نماینده ولی فقیه در شیراز کشید، تا جایی که وی (آیت الله حائری) جوانان تربیت یافته کانون را به بسته لوبیای پخته‌شده‌ای که فریز شده است تشبیه کرد که با رفتن انجوی نژاد، بلافاصله فاسد خواهند شد و بالاخره با امر ولایی استاد (آیت الله سید علی اصغر دستغیب) و توصیه‌های امام جمعه، انجوی نژاد قرار را بر قهر ترجیح داد و دوباره ماندگار شد.

این برهه از تحولات کانون فرهنگی رهپویان وصال، حلقه گمشده‌ای است که اعضای کانون هم علاقه‌ چندانی به صحبت درباره‌اش نشان نمی‌دهند. به فاصله کمی از این مذاکرات و توصیه‌ها، ظرف مدت کوتاهی مشکلات اقتصادی، کمبود امکانات و کم توجهی‌ها و بی‌مهری‌ها به نوعی برطرف شد و با کمک فردی خیر، مکان مراسم از مسجدی که دیگر آن هم کفاف جمعیت را نمی‌داد، به زمینی با مساحت 3000 متر در خیابان آقایی منتقل شد تا در آن حسینیه سیدالشهداء در 5 طبقه و با 10 هزار متر زیربنا بنیان گذاشته شود و مشکل مکان مناسب برای همیشه مرتفع شود.

دیگر اعتکافها در مسجد جامع شهر(محل برگزاری نماز جمعه) برگزار می‌شد و تعداد شرکت کنندگانش به 15 هزار جوان می‌رسید، کاروان زیارتی مشهد نیز به 60 اتوبوس و کاروان کربلا به 30 اتوبوس رسیده بود، ضمن آنکه تشکیلات کانون و واحدهای فرهنگی، اینترنتی، کامپیوتری، آموزشی و... منسجم‌تر و فعال‌تر و واحت‌تر به فعالیت می‌پرداختند.

وضع به گونه‌ای تغییر یافته که در حال حاضر کانون فرهنگی رهپویان وصال 36 هزار عضو پرسنلی، 26NGO ثبت شده در زمینه‌های مختلف مذهبی، فرهنگی، اجتماعی، و 50 واحد فعال دانش آموزی، دانشجویی، طلاب، خبررسانی، تبلیغات، هنری، ورزشی و... دارد.


لغزشها و انحرافات
حال دیگر تشکیلات کانون پس از پشت سر گذاشتن مصائب و ناملایمات اولیه به مدد آن حلقه گمشده و مساعدت‌های مسئولین و البته اقبال خیره کننده و حمایتهای مردمی تثبیت گردیده است، اما تشکیلاتی با این وسعت طبعا مستعد انحرافات بسیاری نیز خواهد بود.

فارغ از تمام این انحرافات و حرف و حدیث‌هایی که هست، این واقعیت را باید پذیرفت که فعالیت فرهنگی کانون ظرف 10 سال گذشته توانسته است عده زیادی از جوانان و خانواده‌ها را در شیراز به گونه‌ای با دین درگیر کند و این قبیل انحرافات، البته هزینه‌هایی است که فرد عملگرایی چون سید محمد انجوی نژاد در عین شخصیت آرمانخواه و نوستالژیکس برای جذب جوانان می‌پردازد. کانون به اصالت جذب باور دارد و صراحتا ادعا می‌کند که راهزن احساست جوانان است، هرچند در این راه انحرافاتی نیز سر برآورد و ایشان را به حذف و ریزش برخی نیروهایشان مجبور نماید.


ورود به سیاست
از سال 69 به این طرف تا حالا نشده بود من شبی به خداب گویم خدایا ما رو فردا زنده نگه‌دار. هر شبی می‌گذشت می‌گفتیم اگر امشب می‌مردیم بهتر از فردا شب است، ولی دیشب شبی بود که من دوست داشتم امروز رو ببینم. خدا را شکر می‌کنیم... حالا یک کسی می‌خواهد بیاید و با این شعارهایی که ما این هفت سال می‌دادیم حکومت کند... ده دوازه سال است از بعد از جنگ داریم تحمل می‌کنیم. هر چی فیلم سینمایی هست دارد ما را مسخره می‌کند... چادرمان را مسخره کردند دین مان را مسخره کردند. نمازمان را مسخره کردند... تمام نشریات رفتند با پول بیت المال ما را مسخره کردند... دوران اینکه مردم مستضعف و فقیر ما در کوچه پس کوچه‌ها برای یک نان سنگک مانده باشند و در کاخ‌های استناداری و فلان و فلان سفره‌های صد میلیونی انداخته شود، انشاءالله گذشت...

آن شب، شب 4 تیر ماه 1384 بود و آن کسی که آمده بود تا مصداق ان شاءالله گذشت باشد، محمود احمدی‌نژاد و البته گوینده سخن، سید محمد انجوی، آن هم با عنوان صبح پیروزی؛ مراسمی که پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری نهم در محل حسینیه شهدا برگزار شد و در پایان همه حضار سجده شکر رفتند، یکدیگر را در آغوش گفتند و شیرینی توزیع کردند.

آری! کانون رهپویان وصال هیچ گاه یک حزب سیاسی نشد، اما با گذشت روزهای پس از 4 تیر، آرام آرام عملا کارکردی حزبی پیدا کرد و خواه‌نخواه فاقد تکثر سیاسی در میان اعضا گردید و با آمدن دولت جدید، حتی برای انتخابات شوراها و مجلس شورای اسلامی لیست داد و به نوعی با حمایت از کاندیداهایی خاص وارد جبهه اصولگرایان شد و این همه با در نظر گرفتن پایگاه اجتماعی مثال نازدنی ای بود که حاصل تلاش چندین سال فعالیت فرهنگی بود.

بدین ترتیب اگر روزی روزگاری سید محمد انجوی‌نژاد از دوستانش به علت توهین به آقای خاتمی جدا شد و اگر فشار قیچی چپ و راست را بر گردنش احساس کرد و اگر هنگام سخنرانی بر فراز منبر، کنار تصویر رهبری عکس سید محمد خاتمی را قرار داد اما امروز او رییس ستاد نماز جمعه شیراز است، ستاد انتخاباتی محمود احمدی‌نژاد در شیراز را بچه‌های کانون می‌گرداند و صبح پس از سوم تیر، همه با هم به همراه آقا سید سجده شکر به جا آوردند، تا شاید بار دیگر بر همه ثابت شود که هرگونه فعالیت مدنی و کار فرهنگی، نمی‌تواند از کار سیاسی جدا باشد و بدین ترتیب بزرگترین تشکیلات غیر دولتی مذهبی، این گونه رئیس دولت را تقدیس می‌کند و سکوت 8 ساله زمان اصلاحات را با چنین تعابیر خارق العاده‌ای در وصف محمود احمد نژاد می‌شکند.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما