کد مطلب : ۲۳۱۸۳
همه هستند با تو یکی...
نشستی با دکتر محمدرضا سنگری
حتی اگر ساعت ها کنارش بنشینی، خسته نمی شوی؛ آن قدر با صفاست که نگو و من شک ندارم که این هُرم نفس را از برکت مطالعات حسینی دارد و اغراق نمی کنم؛ وقتی حرف می زند، بوی کربلا می دهد.
دکتر محمد رضا سنگری، عاشورا پژوهی است که کمتر کسی مثل او لایه های پنهان عاشورا را جست وجو کرده است و این را از آثارش می توانیم درک کنیم؛ زیرا هم تحقیقات و بررسی های علمی اش در حوزه عاشورا راه گشاست و هم شهود باصفایش که خیلی وقت ها انسان را به ملکوت می رساند.
سی ثانیه آخر
واقعیت این است که شتاب تحول، در عصر ما زیاد است و این شتاب تحول، طلب می کند که گاهی از اوقات بعد از یک سال، ما نگاهمان را متوجه ابعاد و اضلاع اطراف خودمان بکنیم تا به فکر تازه ای برسیم. شاید این حرفی که یکی از جامعه شناسان زده است، حرف قابل توجهی باشد. این جامعه شناس می گوید: اگر عمر تمام تاریخ پنج هزار ساله گذشته انسان را بیست و چهار ساعت تصور کنیم، حوادث نه در ساعت آخر که در پنج دقیقه آخر آن اتفاق افتاده اند و اگر دقیق تر نگاه کنیم، می بینیم که این سی ثانیه آخر است که حوادث را رقم می زند. وقتی این قدر شتاب تحول در روزگار ما زیاد است، این طلب می کند که ما از همه چشم اندازهای تازه، امکانات تازه و فضاهای تازه ای که خلق می شود، بهره بگیریم؛ چون هر چه به وجود می آید، برای موءمن تهدید نیست؛ فرصت است؛ اگر خوب نگاه کند. پدیده ای مثل اینترنت، یکی از آنهاست.
اولین داد آقا...
این فضاهای رایانه ای که امروز ایجاد شده، تهدید نیست؛ فرصت هایی است که ما باید از آنها استفاده کنیم. من یقین دارم که اگر آقا امروز بیاید، اولین دادش را سر ما می زند که چرا از این امکانات استفاده نمی کنید و اصلاً چرا آنها را گسترش نمی دهید. قطعاً او از همه این امکانات استفاده خواهد کرد. بعضی از قرائنی که برای ظهور هم گفته اند، این را اثبات می کند که آقا سخن می گوید و همه می شنوند و هر کس به زبان خودش می شنود؛ همه او را می بینند؛ همه می توانند با او ارتباط برقرار کنند و هیچ کس در هیچ جای جهان، بی بهره از دیدار امام نیست. اگر صورت ظاهری مسئله را بررسی کنیم، این قرائن موجود به ما می گوید که آقا از همه این امکانات استفاده می کند.
جغرافیای کشف و شهود
در زمینه عاشورا و فرهنگ عاشورا که به حق، بزرگ ترین، شگفت ترین، زیباترین، عزیزترین و پرارج ترین بخش تاریخ انسان، جهان و به ویژه، تاریخ شیعه است، هیچ چیز نیست که یافتنی نباشد. این جغرافیا، جغرافیای کشف و شهود همه زیبایی ها، عظمت ها و بایسته های زندگی انسان است و به همین دلیل است که هیچ کدام، موقعیت، ارزش و جایگاه این حادثه را در تاریخ نیافتند.
انقلاب هشت ساعته
هیچ انقلابی در تاریخ اسلام، از نظرگاه جغرافیایی، کوچک تر از کربلا نیست و هیچ انقلابی در تاریخ اسلام، از نظر کمیت، کمتر از کربلا نیست و هیچ انقلابی در تاریخ اسلام، از نظر طول زمان وقوع حادثه، کوتاه تر از کربلا نیست. تمام حادثه در کربلا، هشت روز است و اگر اصل حادثه را بگیریم هشت ساعت است. اما این حادثه، قرار است آیینه شود. اصلاً آیین ما باشد؛ روح، مدار، مرکز و محور همه مسائل ما باشد و حتی قرار است آخرین انقلابی که اتفاق می افتد، سَمتش، سمت همین انقلاب باشد؛ «این الطالب بدم المقتول بکربلا»؛ پس معلوم است آن آخرین هم که می آید، برای همین می آید.
آخرین قبله
او به سمت کربلا می رود؛ یعنی قبله آخرین حجت خدا هم کربلاست و همه چیز هم بر مبنای کربلاست. کسی که ویژگی های اصحاب حضرت حجت علیه السلام را مطالعه می کند، در می یابد که تمام ویژگی هایشان، ویژگی های اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است و حتی گفته شده که نوع رفتارهایی که آنها می کنند، همان رفتارهایی است که آنها نسبت به اباعبدالله علیه السلام داشتند. ایمان آنها، بصیرت آنها، جهت گیری آنها و همه مسائلشان، همان جاست. جالب تر هم این است که اصلاً قرار است بعد از ظهور، جهان به دست اباعبدالله علیه السلام سپرده شود. این خیلی نکته بزرگ و مهمی است که ظهور، امتدادش قیامت نیست؛ امتداد ظهور، اباعبدالله علیه السلام است و قرار است که نبض عالم را امام زمان عجل الله فرجه دوباره به دست ایشان بسپارد و اصلاً قرار است حکومت نهایی جهان، حکومت اباعبدالله علیه السلام باشد.
تیپ های کربلایی
هر آدمی و هر چهره ای در آن جا، یک نسل است؛ یک قرن و یک هزاره است؛ همه انسان است که جمع شده و اتفاقاً از نکات لطیف کربلا همین است که هر چهره ای در کربلا نماینده یک تیپ اجتماعی است و شما نمایندگان همه انسان ها را در تمام تاریخ در کربلا می توانید پیدا کنید. همه تیپ ها را می توانید پیدا کنید؛ هم زن دارد؛ هم مرد دارد؛ هم کودک دارد؛ هم پیر دارد و هم جوان. شما نماینده هر دوره سنی را می توانید در کربلا پیدا کنید؛ شش ماهه می خواهید، دارد؛ یک ساله می خواهید، دارد.
کربلا و نبرد شیمیایی
یک دوره و یک بخشی از کربلا جنگ شیمیایی است و تعدادی از یاران اباعبدالله علیه السلام در نبرد شیمیایی شهید شدند. آنها از تیرهای مسموم، استفاده کردند و اینها زخمی شدند و بعد بر اثر همین جراحت و پخش مواد شیمیایی، به شهادت رسیدند.
قرآن، اباعبدالله مکتوب
می خواهم یک تمنا و تقاضا داشته باشم که به اَضلاع گم شده و مظلوم کربلا بپردازیم؛ با این توضیح که اگر کربلا بزرگ است و هدایت گر، این جریان کسی است که پیغمبر او را سفینه نجات نامیده است؛ معصوم است؛ مصباح هدایت است؛ سید جوانان بهشت است و در یک کلمه، حسین علیه السلام است که این جریان را هدایت می کند؛ پس نباید در هیچ کدام از اجزای این حادثه، نقص و ضعفی وجود داشته باشد. من با آن مبنای استدلالی، این نکته را طرح می کنم؛ چون انسان ها وقتی بزرگ می شوند، به نسبت رشد و کمالشان، از اشتباهاتشان کاسته می شود. اگر پشتوانه تجربه ها را در نظر بگیریم، تجربه ها یاری گر انسان هستند تا انسان خطا کمتر کند؛ زمان سوزی کمتری داشته باشد و همه ابعاد حادثه خودش را ببیند. حالا اگر قرار باشد که یک کسی هم باشد که به علم لدنّی وصل باشد و پرورده دامان حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما باشد و مکتب پیغمبر صلی الله علیه وآله را درک کرده باشد، او اباعبدالله علیه السلام است. چنین کسی، نبض این نهضت را دست داشته است و تمام اجزای حادثه، هم سطح، هم سنگ، بزرگ و مهم هستند و ارزش هیچ کدام نمی تواند برتر از دیگری باشد. تمام این حادثه و کل این جریان، اجزای هم سنگی هستند و همه، آموزش و درس برای ما می باشند و چون امام، تمام این جریان را هدایت می کند، ما هر بخشی از حادثه را متوقف یا جدا کنیم و به آن بنگریم، لبریز درس هاست و چون امام این جریان را می آفریند، مثل قرآن است و اگر قرآن، بطن در بطن است، اجزای این حادثه نیز بطن در بطن است. اگر روزی قرار باشد قرآن در هیئت یک انسان تجسم کند، می شود امام و اگر امام را بنویسند، می شود قرآن؛ پس اباعبدالله علیه السلام، قرآنِ مجسم است و قرآن، اباعبداللهِ مکتوب.
جلوه در جلوه
کربلا، مال حسین علیه السلام است و مثل قرآن، بطن در بطن، جلوه در جلوه و لایه در لایه است. هر پرده ای را که بردارید، هفتاد چشم انداز جدید مقابل نگاهتان باز می شود و اگر سرانگشت همتی داشته باشید، هر پرده را که پس بزنید، هفتاد پرده جدید در مقابل شما خواهد بود و اگر همت داشته باشید و پیش بروید و خدا عمری تا قیامت به شما بدهد، هر چه لایه های بعدی را بکاوید، چشم اندازهای تازه ای برای شما گشوده خواهد شد و چون قرآن متعلق به هیچ نسل و عصر نیست و برای همه انسان ها در همیشه زمان و تاریخ است و کربلا هم متعلق به قرآن مجسم است و تا همیشه زمان می تواند برای همیشه انسان، پاسخ گو باشد، باید باور کنیم که در هر عصری، می شود کنار این سرزمین آمد و از آن بهره گرفت و به عبارت دیگر، سرزمین عطش، سرزمین سیرابی همیشه انسان است. ما کربلا را با عطش می شناسیم؛ اما هر کس قرار است سیراب شود، از کربلا ناگزیر است.
ستم ما به کربلا
این حادثه، سه جزء، یک مقدمه بزرگ، یک متن و یک مؤخره دارد. ستم بزرگ ما این است که مقدمه و موءخره آن را خوب ندیدیم؛ نمی گوییم این حادثه، چه مقدمه بزرگی دارد و بازتاب های این جریان در تاریخ کجاست. ستم ما این است که ما این مقدمه را واقعاً ندیدیم و نمی گوییم چگونه امام این زمینه را به وجود آورد و چطور این آدم های بزرگ ساخته شدند و چطور اینها با این حادثه همراه شدند.
شب کوچه های غریب
شبی نشسته بودم و آخرین قسمت های زندگی حضرت مسلم بن عقیل را می نوشتم؛ داشتم آخرین لحظه هایش را می نوشتم؛ تنهایی هایش را که در کوچه های کوفه حرکت می کرد. از زمانی که او وارد این شهر شد، در محاصره هجده هزار استقبال کننده بود و بعد وارد خانه مختار شد و بعد از آن، وارد خانه هانی شد و اصلاً فضای کوفه و کوچه های کوفه را نمی شناخت؛ کوفه خیلی بزرگ بود. او وارد کوچه های کنده شد - که یکی از قبایل بزرگ کوفه بود - و بعد وارد بنی جَبَله یا بنی بُجِیله شد که یکی از کوچه های مشهور کوفه بود. هیچ صدایی نبود. کوچه، خاموش خاموش بود. همه درها بسته بود. من همان جا این رباعی را نوشتم:
درها همه بسته بود در قحطی مرد
فریاد نشسته بود در قحطی مرد
یک زن شبِ کوچه های بن بست و غریب
مردانه شکسته بود در قحطی مرد
همه هستند با تو یکی...
امام چطور این مسلم ها را جذب کرد و چطور اینها را نگه داشت؟ امام سجاد علیه السلام می فرماید: «ما در هر منزل که وارد می شدیم، امام قصه حضرت یحیی را مطرح می کرد و می گفت: انتهای این راه برای من همان مسیری است که یحیی داشت؛ یعنی سر من را هم از تنم جدا می کنند و در مقابل ناپاک ترین و پلیدترین انسان ها در تشت خواهند گذاشت». هجده هزار نفر جمع شدند؛ در حالی که تمام یاوران عبیدالله بن زیاد، دویست نفر بودند که خلاصه می شدند در همان دارالاماره. از آن طرف می بینیم که یک هجوم ساده، همه چیز را تمام کرد. عبیدالله تهدید کرد که سپاه شام دارد می آید و یک گروه گسسته شدند و بعد گفت: هر کس بماند، حقش از بیت المال قطع خواهد شد که با این سخن، گروه دیگری گسسته شدند. پس از آن از انگیزه عاطفی خانم ها استفاده کرد و گفت: خانم ها! شوهرهایتان اگر بمانند، ما آنها را به شام یا عمان، تبعید خواهیم کرد و بدین طریق زن ها به شوهرهایشان می گفتند: بقیه هستند؛ با تو یکی که مشکل حل نمی شود و هر کس می آمد، می گفت: بقیه هستند؛ با تو یکی که مسئله حل نمی شود و آرام آرام همه رفتند. وقتی مسلم وارد مسجد شد، پانصد نفر همراهش بودند. هنگامی که خواست نماز را شروع کند، همراهان به صد نفر نمی رسیدند. وقتی حضرت مسلم نماز مغرب را خواند، فقط سی نفر پشت سرش بودند. هنگامی که سجده شکرش را به جای آورد، ده نفر ماندند و وقتی از مسجد خارج شد، ده نفر هم رفتند و دیگر تنهای تنها شده بود.
اولین زائر
حضرت اباعبدالله علیه السلام حدود بیست و چهار منزل را طی کرد تا به کربلا رسید و هر منزل، حادثه ای و درسی است و انتهای بسیار لطیفی دارد که ما مخاطبان کربلا را از اینها محروم کردیم. امام چگونه این آدم ها را جذب کرد و چطور اینها را دعوت کرد؟ امام وقتی فهمید که این خیمه بزرگ، مال عبیدالله بن حُر جُعَفی است، اصرار داشت که برود و او را جذب کند و با او گفت وگو کرد. می خواست حجت بر همه تمام شود و هیچ کس، گریزگاهی نداشته باشد. هیچ کس نگوید من نمی دانستم و در نیافتم. امام علیه السلام می رود و می داند که این آدم او را همراهی نمی کند و تنها یک اسب و یک شمشیر را به حضرت اباعبدالله علیه السلام پیشنهاد می کند. حضرت می فرماید: نه خیری در تو هست و نه در شمشیرت؛ در حالی که آن بهترین اسب و بهترین شمشیر بود. به غلامش گفت که اگر آذوقه می خواهد، بدهد. حضرت گفت: نه. بعد این آدم پشیمان می شود و به کربلا می رود و اولین نفری که به کربلا وارد شد، او بود. اولین کسی که وارد کربلا می شود، همین عبیدالله بن حر جعفی است که امام به او گفت: پس حالا که مرا همراهی نمی کنی، دور شو که صدای مرا نشنوی. اگر کسی صدای مظلومی را بشنود و یاری نکند، خدا او را در جهنم در کنار آن کسانی قرار خواهد داد که به آن مظلوم ستم کردند.
زیارت عاشورا، مانیفست شیعه
زیارت عاشورا، نوعی مانیفِست شیعه است؛ اگر این تعبیر، تعبیر خوبی باشد. این زیارت، اساس نامه تفکر و فرهنگ نامه فهم شیعی است. به ما گفته اند هر روز آن را بخوانید تا صف بندی تان را روشن کنید. بخشی از این زیارت نامه، لعن است و بخشی از آن سلام است تا تو، صف خود را هر روز تعیین کنی و ببینی که کجا و با چه کسی هستی و بدها را بد شماری و لعنشان کنی. فهرست بلند بالایی در زیارت عاشورا وجود دارد که هیچ کس هم اسمشان را نمی داند؛ می گوید: آنهایی که تَنقّبت؛ آنهایی که شرایط را آماده کردند و الجمت؛ لِگامی به اسب زدند و اسرجت؛ زین روی اسب گذاشتند و ما به همه آنها لعنت می فرستیم و حتی آنهایی که راضی بودند به این شرایط و سکوت کردند. وقتی حق مطرح است، اگر تو در هر بخشی از زنجیره آن قرار بگیری، با آن کسی که در کربلا شمشیر زد یا تیر زد فرق نمی کنی. تو با آن کسی که فقط یک لگامی به آن اسب زد و آذوقه ای برایشان تهیه کرد، همه در این مجموعه قرار می گیرند و آن طرف هم همه یکی هستند؛ چه کسی که در کربلا شمشیر زد و چه کسی که این زمینه ها را فراهم کرد. وقتی جابر بن عبدالله انصاری وارد کربلا شد، سلام کرد. همراه او سؤال کرد که چرا شما گفتید که من شریکم در کار شما؛ در حالی که ما در کربلا نبودیم و ما شمشیر نزدیم؛ چگونه است که شما می گویید که ما همراهیم؟ می گوید: از پیغمبر شنیدم که هر کس به فعل یک قوم راضی باشد، گویی در کار آنها شریک است.
چشمه علی
شخصی است به نام نَصر بن اَبی نِیْزَر؛ شاید کسی اسم این شخص را نشنیده باشد. او از یاران فداکار اباعبدالله الحسین علیه السلام است. همه شما اسم نجاشی را شنیده اید. نجاشی کسی بود که در حبشه، مهاجران را پذیرفت. او پسری به اسم ابونیزر نجاشی داشت؛ فرزندش را خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله فرستاد و به او گفت: تو باید در خدمت او باشی؛ او بر حق است. بکوش از او بیاموزی و در خدمت او باشی. این ابونیزر خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و بعد در خدمت امیرالموءمنین علیه السلام. پشت بقیع فعلی، یک منطقه ای بود که به آن بُقِیْبَق می گفتند. آن جا، باغ بزرگی بود و ابونیزر، در این باغ کار می کرد. حالا این نکته را ببینید که حادثه از کجا شروع شد و به کجا وصل شد. ابونیزر گفت: داشتم در مزرعه ام کار می کردم که دیدم کسی از دور پیدا شد. نزدیک که شد، دیدم مولایم امیرالموءمنین علیه السلام است. نزدیکش که شدم، گفت: ابونیزر! خیلی گرسنه ام؛ غذایی داری؟ گفت: به شدت شرمنده شدم. یک کمی کدو بود. این کدو را در پیه شتر پخته بودم. قسمتی از آن را استفاده کرده بودم و یک تکه دیگرش مانده بود که می خواستم آن را دور بریزم. گفتم نه چیزی در خور ندارم. گفت هر چه هست باشد. رفتم و با شرمندگی آن مقدار غذا را آوردم. حضرت نشست و چند لقمه خورد. رسم مولا این بود که سه لقمه می خورد. سه لقمه خورد؛ وقتی بلند شد، گفت: این غذا، حقی بر من ایجاد کرد و باید حق غذایی را که شما به من دادید، ادا کنم و بعد کلنگ را برداشت و در قناتی که آن جا بود، شروع به کار کرد. هی کلنگ می زد و بعد از یک ساعت می آمد بالا. می گوید: دیدم تمام لباس هایش خاک آلود و خیس عرق است. امیرالموءمنین علیه السلام ایستاد بالا و یک نفسی تازه کرد و مجدداً رفت پایین و باز شروع کرد به کلنگ زدن و ناگهان مثل گردن شتر - این تعبیری است که ابونیزر می کند - آب شروع به جوشش کرد. حضرت بالا آمد و خدا را سپاس گفت و دو رکعت نماز خواند و بعد فرمود: ابونیزر! این، مال شماست. این منطقه، معروف شد به منطقه ابونیزر و هنوز هم آن منطقه را ابونیزر می گویند. آن چشمه را هم ابونیزر می گویند. بحث این جاست که اگر ما بودیم و این چشمه را ما حفر می کردیم و پیدا می کردیم، معلوم بود که باید نام ما بر آن می بود. آقا همین که می آید بیرون، اسم ابونیزر را بر روی آن می گذارد و همان جا هم می گوید: این چشمه برای استفاده عام است. این لطفی است که امیرالموءمنین علی علیه السلام در آن جا به ابونیزر می کند. ابونیزر، بعدها صاحب فرزندی می شود که اسمش نصر بوده است و با اباعبدالله علیه السلام به کربلا می آید. آقا محبت هایی به او می کند که این یک تصمیم شگفتی می گیرد. می گوید اگر او یک چشمه بخشید، مگر خدا به ما نیاموخته است که «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها؛ هر کس یک خوبی کرد، من ده برابر می دهم»؛ پس من باید ده چشمه به حسین ببخشم؛ البته اگر من صد چشمه هم به او ببخشم، این پاس داشت محبت های او نیست. روز عاشورا او در خدمت اباعبدالله علیه السلام بود و سعی می کرد هر زخم و تیری که می خواهد به اباعبدالله علیه السلام بخورد، به او بخورد و با تیرهایی که به او اصابت کرد، ده چشمه خون از بدنش جوشید. او به پای اباعبدالله علیه السلام می افتد و می گوید: آقا وظیفه ام را خوب انجام دادم؟ امام فرمود: بله تو پیش از من به بهشت رسیدی.
قافله بی نقص
کمتر کسی می داند که دو شتر از شترهایی که اباعبدالله علیه السلام با خودش به کربلا آورد، فقط عطر بود؛ یعنی از سی و دو شتر کاروان اباعبدالله علیه السلام، دو شتر حامل عطر بود که این عجیب است. شاید تعجب کنید که بگویم حضرت اباعبدالله علیه السلام نفت با خودش آورده بود و خندق را با نفت روشن کرد. نفت، چیزی مثل قیر آن روزگار بوده است. هیچ چیز از چشم امام دور نمی ماند و این، نکته مهمی است که شما در یک حرکت، نباید هیچ چیز را نادیده بگیرید و باید نگاه همه سو نگرانه داشته باشید و حتی اجزای بسیار کوچک را هم به عنوان این که ممکن است در جریان حرکت شما نقش داشته باشند، نباید نادیده بگیرید.
تو مسیح هستی؟
در مسیر حرکت، حضرت چادری را از دور دید و به طرف آن رفت. دید یک چادر کوچکی است و پیرزنی در این چادر نشسته است. سلام کرد و گفت: مادر! این جا تو تنها هستی؟ گفت: آری، من پسری دارم که تازه همسر برگزیده است و تازه داماد است. او به اتفاق همسرش بیرون رفته و منتظرم که برگردند؛ برگشتشان طول کشیده و من هم تنها هستم و ناتوانم؛ دارم از تشنگی می میرم؛ اگر آبی هست، به من بدهید. چاهی آن نزدیکی بود؛ حضرت رفت و برای او آبی آورد. وقتی پیرزن آب می خورد، امام علیه السلام گفت: مادر! تو منتظر عروس و داماد هستی و عروس و داماد، جوان هستند؛ وقتی می آیند، باید تو را شاداب ببینند. امام علیه السلام می رود آب می آورد تا پیرزن دست و صورتش را بشوید و خودش را مرتب کند. حضرت از او فاصله می گیرد تا او خوب خودش را مرتب کند. بعد حضرت می گوید: این خیمه و چادری که تو داری، قرار است یک عروس و داماد واردش شوند؛ پس باید مرتب شود؛ می خواهم کمکت کنم. حضرت به سلیقه خودش چادر را مرتب می کند و بعد جارو دستش می گیرد و جلوی خیمه را آب می زند و جارو می کند و چادر را به بهترین شکل و سلیقه آماده می کند. پیرزن که مسیحی بود، می گوید: تو کیستی که در چشم های تو، مسیح را می بینم؟ تو مسیح نیستی؟ آقا سکوت می کند و یک لحظه می گوید: من پسر پیغمبرم. این زن گریه می کند و می لرزد و به خودش می گوید: تو همانی که مسیح ما گفت و به ما بشارت داد. حضرت خداحافظی می کند. از فضا و صحبت ها به دست می آید که وقتی این عروس و داماد بازگشتند، دیدند خیمه مرتب است. جوان که اسمش وهب بود، می گوید: من تصورم این بود که تو مرده باشی یا یک رمقی از تو باقی مانده باشد؛ ولی تو خیلی بانشاط هستی. چه کسی به تو آب داد و چه کسی این جا را مرتب کرده است؟ می گوید: نمی دانم؛ ولی هر که بود، مسیح یا مثل مسیح بود. گویا خدا، در آسمان را باز کرده بود و یک مسیح به من بخشیده بود. مرتب بود؛ زیبا بود و شروع کرد به وصف کردن. عزیزم! فکر می کنم خیلی از ما دور نشده باشد؛ خوب است خودتان را به او برسانید. این دختر که اسمش هانیه است و پسر (وهب)، حرکت می کنند و خودشان را به حضرت اباعبدالله علیه السلام می رسانند و با اباعبدالله به کربلا می روند. بسیاری معتقدند که اولین شهید کربلا همین داماد بوده است. وهب در کربلا اسمش را تغییر می دهد و نام عبدالله را انتخاب می کند. او، همان عبدالله بن عمیر کلبی است که خیلی زیبا و بسیار خوش قد و قامت بوده است. وقتی راه می رفت، امام با گوشه چشم او را نگاه می کرد و اصحاب بر می گشتند و نگاهش می کردند. او به امام گفت: آقا! تو این قدر خوبی در حق ما کردی که من و همسرم تصمیم گرفتیم سفر پس از ازدواجمان را با تو بگذارنیم. تنها عروسی که در کربلا شهید شد و تنها زن شهید، همین هانیه است؛ عروس و دامادی که شهید محبت اباعبدالله شدند. وقتی این جوان می رود میدان، مادر نگران است که مبادا یک وقت تأثیر حضور عروس در کربلا، مانع رفتنش به میدان شود؛ از این رو، به عروس می گوید: عزیزم! سعی کن به همسرت نگاه نکنی؛ چشمت را از او بگیر تا بتوانی خوب فداکاری کنی. او به میدان می رود و می جنگد و همسرش می ایستد کنار میدان و تشویقش می کند و مادر هم کنارش. حضرت اباعبدالله علیه السلام هم جوان را تشویق می کند. او می جنگد تا می افتد؛ حالا رجزش فوق العاده است؛ «ان تنکرونی فانا بن کلبی؛ اگر مرا نمی شناسید، من فرزند کلبم» و بعد خودش را به اباعبدالله علیه السلام منتسب می کند. او می جنگد و می افتد و همسرش بالای سرش می آید و می گوید: خوشا به سعادتت که به بهشت رفتی؛ عزیزم! مبارک باد بر تو قربانی مسیح شدن؛ مسیح کربلا؛ دعا کن من هم زود به تو بپیوندم تا من هم در بهشت با تو باشم و دعا کن در بهشت چشم که می گشایم، اولین کسی که ببینم، مادر حسین علیه السلام باشد. می گویند این جا عمر سعد دید دارد احساسات و رفتار این زن، حتی سپاه او را منقلب می کند؛ فوری به غلامش دستور داد که برو و کار او را تمام کند. او غلامی به نام رستم داشت و او چنان ضربه ای بر سر آن زن زد که او روی سینه همسرش افتاد و در حالی که داشت به صدای قلب همسرش گوش می داد شهید شد. مادر، کنار میدان بود و اولین چیزی که به اباعبدالله علیه السلام گفت، خیلی عجیب است. او گفت: دعا کن من ناامید نشوم؛ دعا کن قلب محکمی پیدا کنم. امام دست هایش را بالا آورد و دعا کرد و لحظاتی بعد، ناگهان دیدند که سرِ عبدالله را جلوی پای مادر انداختند تا آخرین توان این مادر را بگیرند. می گویند سر را بلند کرد و بوسید و بعد به طرف میدان پرتاب کرد و گفت: ما چیزی را که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم و بعد حمله کرد که حضرت فرمود: بروید او را برگردانید.
نیاز امروز ما
محبت و ارتباط چه می کند؟ امام چگونه انسان می سازد؟ چرا این قطعات زیبای کربلا را ما از کربلا جدا کردیم؟ چرا این قسمت مقدمه راه را که هم سنگ هم شأن و هم شانه متن است، از مخاطبانمان دریغ کردیم؟ چرا اینها را نمی گوییم؟ اما ستم دیگر به خود متن است؛ متأسفانه خود حادثه را نمی گوییم. ما از تمام این حادثه، می آییم مستقیم وارد عاشورا می شویم و حتی این هفت هشت روز کربلا را به درستی نمی گوییم و می آییم وارد عاشورا می شویم و از عاشورا هم می گذریم و راست می آییم کنار گودال قتلگاه و فقط جدا شدن سر اباعبدالله علیه السلام را طرح می کنیم؛ لابد برای این که بیشتر بتوانیم اشک بگیریم. اشک گرفتن بسیار خوب است و از اضلاع لازم کربلاست؛ زیرا کربلا، سوزناک ترین حادثه تاریخ ماست و باید این را مطرح کنیم و اشک، پل زدن عاطفی است و بعد ارتباطی میان قلب و اندیشه و حرکت ایجاد می کند؛ اینها همه لازم است؛ اما چرا ما به ابعاد دیگر توجه نمی کنیم و از این همه زیبایی، لطافت و چشم اندازهای شگفت می گذریم؟ اگر زینب سلام الله علیها فرمود که من در کربلا جز زیبایی ندیدم، چرا این همه صحنه زیبا، از نگاه ما دور مانده است؟ چرا در کربلا روابط همسر با همسر، پدر با فرزند، برادر با برادر و برادر با خواهر، تحلیل و بررسی نمی شود؟ اینها نه تنها عطش امروز جامعه ما، بلکه عطش همیشه ماست؛ یعنی تا ما هستیم، نیازمند الگوهایی هستیم که چراغ راه ما برای رفتن به والاترین و زیباترین مقصد باشند و همه اینها را کربلا دارد. کربلا هیچ کَم ندارد و صحنه کاملی است. سید قطب در وصف اسلام گفته است: «اسلام، دینی است کامل، صالح و به هم پیوسته»؛ کربلا هم همین گونه است. کربلا، حادثه ای است کامل، صالح و به هم پیوسته. انفکاک و تجزیه اجزای آن از همدیگر، ستم به کربلاست. این حادثه را باید کامل دید و کامل به آن نگاه کرد. من از همه کسانی که در زمینه کربلا، به مداحی، روضه خوانی و منبر می پردازند و یا رسانه دیگری در اختیار دارند، تقاضا می کنم که کربلا را کامل بخوانند و سعی کنند ناگفته های کربلا را بیان کنند. کربلا هنوز ناگفته و ناشناخته است و بسیاری از اجزای کربلا ناشناخته مانده است.
مطالب مربوط به پرونده ویژه دکتر سنگری را می توانید از اینجا بخوانید.
دکتر محمد رضا سنگری، عاشورا پژوهی است که کمتر کسی مثل او لایه های پنهان عاشورا را جست وجو کرده است و این را از آثارش می توانیم درک کنیم؛ زیرا هم تحقیقات و بررسی های علمی اش در حوزه عاشورا راه گشاست و هم شهود باصفایش که خیلی وقت ها انسان را به ملکوت می رساند.
سی ثانیه آخر
واقعیت این است که شتاب تحول، در عصر ما زیاد است و این شتاب تحول، طلب می کند که گاهی از اوقات بعد از یک سال، ما نگاهمان را متوجه ابعاد و اضلاع اطراف خودمان بکنیم تا به فکر تازه ای برسیم. شاید این حرفی که یکی از جامعه شناسان زده است، حرف قابل توجهی باشد. این جامعه شناس می گوید: اگر عمر تمام تاریخ پنج هزار ساله گذشته انسان را بیست و چهار ساعت تصور کنیم، حوادث نه در ساعت آخر که در پنج دقیقه آخر آن اتفاق افتاده اند و اگر دقیق تر نگاه کنیم، می بینیم که این سی ثانیه آخر است که حوادث را رقم می زند. وقتی این قدر شتاب تحول در روزگار ما زیاد است، این طلب می کند که ما از همه چشم اندازهای تازه، امکانات تازه و فضاهای تازه ای که خلق می شود، بهره بگیریم؛ چون هر چه به وجود می آید، برای موءمن تهدید نیست؛ فرصت است؛ اگر خوب نگاه کند. پدیده ای مثل اینترنت، یکی از آنهاست.
اولین داد آقا...
این فضاهای رایانه ای که امروز ایجاد شده، تهدید نیست؛ فرصت هایی است که ما باید از آنها استفاده کنیم. من یقین دارم که اگر آقا امروز بیاید، اولین دادش را سر ما می زند که چرا از این امکانات استفاده نمی کنید و اصلاً چرا آنها را گسترش نمی دهید. قطعاً او از همه این امکانات استفاده خواهد کرد. بعضی از قرائنی که برای ظهور هم گفته اند، این را اثبات می کند که آقا سخن می گوید و همه می شنوند و هر کس به زبان خودش می شنود؛ همه او را می بینند؛ همه می توانند با او ارتباط برقرار کنند و هیچ کس در هیچ جای جهان، بی بهره از دیدار امام نیست. اگر صورت ظاهری مسئله را بررسی کنیم، این قرائن موجود به ما می گوید که آقا از همه این امکانات استفاده می کند.
جغرافیای کشف و شهود
در زمینه عاشورا و فرهنگ عاشورا که به حق، بزرگ ترین، شگفت ترین، زیباترین، عزیزترین و پرارج ترین بخش تاریخ انسان، جهان و به ویژه، تاریخ شیعه است، هیچ چیز نیست که یافتنی نباشد. این جغرافیا، جغرافیای کشف و شهود همه زیبایی ها، عظمت ها و بایسته های زندگی انسان است و به همین دلیل است که هیچ کدام، موقعیت، ارزش و جایگاه این حادثه را در تاریخ نیافتند.
انقلاب هشت ساعته
هیچ انقلابی در تاریخ اسلام، از نظرگاه جغرافیایی، کوچک تر از کربلا نیست و هیچ انقلابی در تاریخ اسلام، از نظر کمیت، کمتر از کربلا نیست و هیچ انقلابی در تاریخ اسلام، از نظر طول زمان وقوع حادثه، کوتاه تر از کربلا نیست. تمام حادثه در کربلا، هشت روز است و اگر اصل حادثه را بگیریم هشت ساعت است. اما این حادثه، قرار است آیینه شود. اصلاً آیین ما باشد؛ روح، مدار، مرکز و محور همه مسائل ما باشد و حتی قرار است آخرین انقلابی که اتفاق می افتد، سَمتش، سمت همین انقلاب باشد؛ «این الطالب بدم المقتول بکربلا»؛ پس معلوم است آن آخرین هم که می آید، برای همین می آید.
آخرین قبله
او به سمت کربلا می رود؛ یعنی قبله آخرین حجت خدا هم کربلاست و همه چیز هم بر مبنای کربلاست. کسی که ویژگی های اصحاب حضرت حجت علیه السلام را مطالعه می کند، در می یابد که تمام ویژگی هایشان، ویژگی های اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است و حتی گفته شده که نوع رفتارهایی که آنها می کنند، همان رفتارهایی است که آنها نسبت به اباعبدالله علیه السلام داشتند. ایمان آنها، بصیرت آنها، جهت گیری آنها و همه مسائلشان، همان جاست. جالب تر هم این است که اصلاً قرار است بعد از ظهور، جهان به دست اباعبدالله علیه السلام سپرده شود. این خیلی نکته بزرگ و مهمی است که ظهور، امتدادش قیامت نیست؛ امتداد ظهور، اباعبدالله علیه السلام است و قرار است که نبض عالم را امام زمان عجل الله فرجه دوباره به دست ایشان بسپارد و اصلاً قرار است حکومت نهایی جهان، حکومت اباعبدالله علیه السلام باشد.
تیپ های کربلایی
هر آدمی و هر چهره ای در آن جا، یک نسل است؛ یک قرن و یک هزاره است؛ همه انسان است که جمع شده و اتفاقاً از نکات لطیف کربلا همین است که هر چهره ای در کربلا نماینده یک تیپ اجتماعی است و شما نمایندگان همه انسان ها را در تمام تاریخ در کربلا می توانید پیدا کنید. همه تیپ ها را می توانید پیدا کنید؛ هم زن دارد؛ هم مرد دارد؛ هم کودک دارد؛ هم پیر دارد و هم جوان. شما نماینده هر دوره سنی را می توانید در کربلا پیدا کنید؛ شش ماهه می خواهید، دارد؛ یک ساله می خواهید، دارد.
کربلا و نبرد شیمیایی
یک دوره و یک بخشی از کربلا جنگ شیمیایی است و تعدادی از یاران اباعبدالله علیه السلام در نبرد شیمیایی شهید شدند. آنها از تیرهای مسموم، استفاده کردند و اینها زخمی شدند و بعد بر اثر همین جراحت و پخش مواد شیمیایی، به شهادت رسیدند.
قرآن، اباعبدالله مکتوب
می خواهم یک تمنا و تقاضا داشته باشم که به اَضلاع گم شده و مظلوم کربلا بپردازیم؛ با این توضیح که اگر کربلا بزرگ است و هدایت گر، این جریان کسی است که پیغمبر او را سفینه نجات نامیده است؛ معصوم است؛ مصباح هدایت است؛ سید جوانان بهشت است و در یک کلمه، حسین علیه السلام است که این جریان را هدایت می کند؛ پس نباید در هیچ کدام از اجزای این حادثه، نقص و ضعفی وجود داشته باشد. من با آن مبنای استدلالی، این نکته را طرح می کنم؛ چون انسان ها وقتی بزرگ می شوند، به نسبت رشد و کمالشان، از اشتباهاتشان کاسته می شود. اگر پشتوانه تجربه ها را در نظر بگیریم، تجربه ها یاری گر انسان هستند تا انسان خطا کمتر کند؛ زمان سوزی کمتری داشته باشد و همه ابعاد حادثه خودش را ببیند. حالا اگر قرار باشد که یک کسی هم باشد که به علم لدنّی وصل باشد و پرورده دامان حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما باشد و مکتب پیغمبر صلی الله علیه وآله را درک کرده باشد، او اباعبدالله علیه السلام است. چنین کسی، نبض این نهضت را دست داشته است و تمام اجزای حادثه، هم سطح، هم سنگ، بزرگ و مهم هستند و ارزش هیچ کدام نمی تواند برتر از دیگری باشد. تمام این حادثه و کل این جریان، اجزای هم سنگی هستند و همه، آموزش و درس برای ما می باشند و چون امام، تمام این جریان را هدایت می کند، ما هر بخشی از حادثه را متوقف یا جدا کنیم و به آن بنگریم، لبریز درس هاست و چون امام این جریان را می آفریند، مثل قرآن است و اگر قرآن، بطن در بطن است، اجزای این حادثه نیز بطن در بطن است. اگر روزی قرار باشد قرآن در هیئت یک انسان تجسم کند، می شود امام و اگر امام را بنویسند، می شود قرآن؛ پس اباعبدالله علیه السلام، قرآنِ مجسم است و قرآن، اباعبداللهِ مکتوب.
جلوه در جلوه
کربلا، مال حسین علیه السلام است و مثل قرآن، بطن در بطن، جلوه در جلوه و لایه در لایه است. هر پرده ای را که بردارید، هفتاد چشم انداز جدید مقابل نگاهتان باز می شود و اگر سرانگشت همتی داشته باشید، هر پرده را که پس بزنید، هفتاد پرده جدید در مقابل شما خواهد بود و اگر همت داشته باشید و پیش بروید و خدا عمری تا قیامت به شما بدهد، هر چه لایه های بعدی را بکاوید، چشم اندازهای تازه ای برای شما گشوده خواهد شد و چون قرآن متعلق به هیچ نسل و عصر نیست و برای همه انسان ها در همیشه زمان و تاریخ است و کربلا هم متعلق به قرآن مجسم است و تا همیشه زمان می تواند برای همیشه انسان، پاسخ گو باشد، باید باور کنیم که در هر عصری، می شود کنار این سرزمین آمد و از آن بهره گرفت و به عبارت دیگر، سرزمین عطش، سرزمین سیرابی همیشه انسان است. ما کربلا را با عطش می شناسیم؛ اما هر کس قرار است سیراب شود، از کربلا ناگزیر است.
ستم ما به کربلا
این حادثه، سه جزء، یک مقدمه بزرگ، یک متن و یک مؤخره دارد. ستم بزرگ ما این است که مقدمه و موءخره آن را خوب ندیدیم؛ نمی گوییم این حادثه، چه مقدمه بزرگی دارد و بازتاب های این جریان در تاریخ کجاست. ستم ما این است که ما این مقدمه را واقعاً ندیدیم و نمی گوییم چگونه امام این زمینه را به وجود آورد و چطور این آدم های بزرگ ساخته شدند و چطور اینها با این حادثه همراه شدند.
شب کوچه های غریب
شبی نشسته بودم و آخرین قسمت های زندگی حضرت مسلم بن عقیل را می نوشتم؛ داشتم آخرین لحظه هایش را می نوشتم؛ تنهایی هایش را که در کوچه های کوفه حرکت می کرد. از زمانی که او وارد این شهر شد، در محاصره هجده هزار استقبال کننده بود و بعد وارد خانه مختار شد و بعد از آن، وارد خانه هانی شد و اصلاً فضای کوفه و کوچه های کوفه را نمی شناخت؛ کوفه خیلی بزرگ بود. او وارد کوچه های کنده شد - که یکی از قبایل بزرگ کوفه بود - و بعد وارد بنی جَبَله یا بنی بُجِیله شد که یکی از کوچه های مشهور کوفه بود. هیچ صدایی نبود. کوچه، خاموش خاموش بود. همه درها بسته بود. من همان جا این رباعی را نوشتم:
درها همه بسته بود در قحطی مرد
فریاد نشسته بود در قحطی مرد
یک زن شبِ کوچه های بن بست و غریب
مردانه شکسته بود در قحطی مرد
همه هستند با تو یکی...
امام چطور این مسلم ها را جذب کرد و چطور اینها را نگه داشت؟ امام سجاد علیه السلام می فرماید: «ما در هر منزل که وارد می شدیم، امام قصه حضرت یحیی را مطرح می کرد و می گفت: انتهای این راه برای من همان مسیری است که یحیی داشت؛ یعنی سر من را هم از تنم جدا می کنند و در مقابل ناپاک ترین و پلیدترین انسان ها در تشت خواهند گذاشت». هجده هزار نفر جمع شدند؛ در حالی که تمام یاوران عبیدالله بن زیاد، دویست نفر بودند که خلاصه می شدند در همان دارالاماره. از آن طرف می بینیم که یک هجوم ساده، همه چیز را تمام کرد. عبیدالله تهدید کرد که سپاه شام دارد می آید و یک گروه گسسته شدند و بعد گفت: هر کس بماند، حقش از بیت المال قطع خواهد شد که با این سخن، گروه دیگری گسسته شدند. پس از آن از انگیزه عاطفی خانم ها استفاده کرد و گفت: خانم ها! شوهرهایتان اگر بمانند، ما آنها را به شام یا عمان، تبعید خواهیم کرد و بدین طریق زن ها به شوهرهایشان می گفتند: بقیه هستند؛ با تو یکی که مشکل حل نمی شود و هر کس می آمد، می گفت: بقیه هستند؛ با تو یکی که مسئله حل نمی شود و آرام آرام همه رفتند. وقتی مسلم وارد مسجد شد، پانصد نفر همراهش بودند. هنگامی که خواست نماز را شروع کند، همراهان به صد نفر نمی رسیدند. وقتی حضرت مسلم نماز مغرب را خواند، فقط سی نفر پشت سرش بودند. هنگامی که سجده شکرش را به جای آورد، ده نفر ماندند و وقتی از مسجد خارج شد، ده نفر هم رفتند و دیگر تنهای تنها شده بود.
اولین زائر
حضرت اباعبدالله علیه السلام حدود بیست و چهار منزل را طی کرد تا به کربلا رسید و هر منزل، حادثه ای و درسی است و انتهای بسیار لطیفی دارد که ما مخاطبان کربلا را از اینها محروم کردیم. امام چگونه این آدم ها را جذب کرد و چطور اینها را دعوت کرد؟ امام وقتی فهمید که این خیمه بزرگ، مال عبیدالله بن حُر جُعَفی است، اصرار داشت که برود و او را جذب کند و با او گفت وگو کرد. می خواست حجت بر همه تمام شود و هیچ کس، گریزگاهی نداشته باشد. هیچ کس نگوید من نمی دانستم و در نیافتم. امام علیه السلام می رود و می داند که این آدم او را همراهی نمی کند و تنها یک اسب و یک شمشیر را به حضرت اباعبدالله علیه السلام پیشنهاد می کند. حضرت می فرماید: نه خیری در تو هست و نه در شمشیرت؛ در حالی که آن بهترین اسب و بهترین شمشیر بود. به غلامش گفت که اگر آذوقه می خواهد، بدهد. حضرت گفت: نه. بعد این آدم پشیمان می شود و به کربلا می رود و اولین نفری که به کربلا وارد شد، او بود. اولین کسی که وارد کربلا می شود، همین عبیدالله بن حر جعفی است که امام به او گفت: پس حالا که مرا همراهی نمی کنی، دور شو که صدای مرا نشنوی. اگر کسی صدای مظلومی را بشنود و یاری نکند، خدا او را در جهنم در کنار آن کسانی قرار خواهد داد که به آن مظلوم ستم کردند.
زیارت عاشورا، مانیفست شیعه
زیارت عاشورا، نوعی مانیفِست شیعه است؛ اگر این تعبیر، تعبیر خوبی باشد. این زیارت، اساس نامه تفکر و فرهنگ نامه فهم شیعی است. به ما گفته اند هر روز آن را بخوانید تا صف بندی تان را روشن کنید. بخشی از این زیارت نامه، لعن است و بخشی از آن سلام است تا تو، صف خود را هر روز تعیین کنی و ببینی که کجا و با چه کسی هستی و بدها را بد شماری و لعنشان کنی. فهرست بلند بالایی در زیارت عاشورا وجود دارد که هیچ کس هم اسمشان را نمی داند؛ می گوید: آنهایی که تَنقّبت؛ آنهایی که شرایط را آماده کردند و الجمت؛ لِگامی به اسب زدند و اسرجت؛ زین روی اسب گذاشتند و ما به همه آنها لعنت می فرستیم و حتی آنهایی که راضی بودند به این شرایط و سکوت کردند. وقتی حق مطرح است، اگر تو در هر بخشی از زنجیره آن قرار بگیری، با آن کسی که در کربلا شمشیر زد یا تیر زد فرق نمی کنی. تو با آن کسی که فقط یک لگامی به آن اسب زد و آذوقه ای برایشان تهیه کرد، همه در این مجموعه قرار می گیرند و آن طرف هم همه یکی هستند؛ چه کسی که در کربلا شمشیر زد و چه کسی که این زمینه ها را فراهم کرد. وقتی جابر بن عبدالله انصاری وارد کربلا شد، سلام کرد. همراه او سؤال کرد که چرا شما گفتید که من شریکم در کار شما؛ در حالی که ما در کربلا نبودیم و ما شمشیر نزدیم؛ چگونه است که شما می گویید که ما همراهیم؟ می گوید: از پیغمبر شنیدم که هر کس به فعل یک قوم راضی باشد، گویی در کار آنها شریک است.
چشمه علی
شخصی است به نام نَصر بن اَبی نِیْزَر؛ شاید کسی اسم این شخص را نشنیده باشد. او از یاران فداکار اباعبدالله الحسین علیه السلام است. همه شما اسم نجاشی را شنیده اید. نجاشی کسی بود که در حبشه، مهاجران را پذیرفت. او پسری به اسم ابونیزر نجاشی داشت؛ فرزندش را خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله فرستاد و به او گفت: تو باید در خدمت او باشی؛ او بر حق است. بکوش از او بیاموزی و در خدمت او باشی. این ابونیزر خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و بعد در خدمت امیرالموءمنین علیه السلام. پشت بقیع فعلی، یک منطقه ای بود که به آن بُقِیْبَق می گفتند. آن جا، باغ بزرگی بود و ابونیزر، در این باغ کار می کرد. حالا این نکته را ببینید که حادثه از کجا شروع شد و به کجا وصل شد. ابونیزر گفت: داشتم در مزرعه ام کار می کردم که دیدم کسی از دور پیدا شد. نزدیک که شد، دیدم مولایم امیرالموءمنین علیه السلام است. نزدیکش که شدم، گفت: ابونیزر! خیلی گرسنه ام؛ غذایی داری؟ گفت: به شدت شرمنده شدم. یک کمی کدو بود. این کدو را در پیه شتر پخته بودم. قسمتی از آن را استفاده کرده بودم و یک تکه دیگرش مانده بود که می خواستم آن را دور بریزم. گفتم نه چیزی در خور ندارم. گفت هر چه هست باشد. رفتم و با شرمندگی آن مقدار غذا را آوردم. حضرت نشست و چند لقمه خورد. رسم مولا این بود که سه لقمه می خورد. سه لقمه خورد؛ وقتی بلند شد، گفت: این غذا، حقی بر من ایجاد کرد و باید حق غذایی را که شما به من دادید، ادا کنم و بعد کلنگ را برداشت و در قناتی که آن جا بود، شروع به کار کرد. هی کلنگ می زد و بعد از یک ساعت می آمد بالا. می گوید: دیدم تمام لباس هایش خاک آلود و خیس عرق است. امیرالموءمنین علیه السلام ایستاد بالا و یک نفسی تازه کرد و مجدداً رفت پایین و باز شروع کرد به کلنگ زدن و ناگهان مثل گردن شتر - این تعبیری است که ابونیزر می کند - آب شروع به جوشش کرد. حضرت بالا آمد و خدا را سپاس گفت و دو رکعت نماز خواند و بعد فرمود: ابونیزر! این، مال شماست. این منطقه، معروف شد به منطقه ابونیزر و هنوز هم آن منطقه را ابونیزر می گویند. آن چشمه را هم ابونیزر می گویند. بحث این جاست که اگر ما بودیم و این چشمه را ما حفر می کردیم و پیدا می کردیم، معلوم بود که باید نام ما بر آن می بود. آقا همین که می آید بیرون، اسم ابونیزر را بر روی آن می گذارد و همان جا هم می گوید: این چشمه برای استفاده عام است. این لطفی است که امیرالموءمنین علی علیه السلام در آن جا به ابونیزر می کند. ابونیزر، بعدها صاحب فرزندی می شود که اسمش نصر بوده است و با اباعبدالله علیه السلام به کربلا می آید. آقا محبت هایی به او می کند که این یک تصمیم شگفتی می گیرد. می گوید اگر او یک چشمه بخشید، مگر خدا به ما نیاموخته است که «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها؛ هر کس یک خوبی کرد، من ده برابر می دهم»؛ پس من باید ده چشمه به حسین ببخشم؛ البته اگر من صد چشمه هم به او ببخشم، این پاس داشت محبت های او نیست. روز عاشورا او در خدمت اباعبدالله علیه السلام بود و سعی می کرد هر زخم و تیری که می خواهد به اباعبدالله علیه السلام بخورد، به او بخورد و با تیرهایی که به او اصابت کرد، ده چشمه خون از بدنش جوشید. او به پای اباعبدالله علیه السلام می افتد و می گوید: آقا وظیفه ام را خوب انجام دادم؟ امام فرمود: بله تو پیش از من به بهشت رسیدی.
قافله بی نقص
کمتر کسی می داند که دو شتر از شترهایی که اباعبدالله علیه السلام با خودش به کربلا آورد، فقط عطر بود؛ یعنی از سی و دو شتر کاروان اباعبدالله علیه السلام، دو شتر حامل عطر بود که این عجیب است. شاید تعجب کنید که بگویم حضرت اباعبدالله علیه السلام نفت با خودش آورده بود و خندق را با نفت روشن کرد. نفت، چیزی مثل قیر آن روزگار بوده است. هیچ چیز از چشم امام دور نمی ماند و این، نکته مهمی است که شما در یک حرکت، نباید هیچ چیز را نادیده بگیرید و باید نگاه همه سو نگرانه داشته باشید و حتی اجزای بسیار کوچک را هم به عنوان این که ممکن است در جریان حرکت شما نقش داشته باشند، نباید نادیده بگیرید.
تو مسیح هستی؟
در مسیر حرکت، حضرت چادری را از دور دید و به طرف آن رفت. دید یک چادر کوچکی است و پیرزنی در این چادر نشسته است. سلام کرد و گفت: مادر! این جا تو تنها هستی؟ گفت: آری، من پسری دارم که تازه همسر برگزیده است و تازه داماد است. او به اتفاق همسرش بیرون رفته و منتظرم که برگردند؛ برگشتشان طول کشیده و من هم تنها هستم و ناتوانم؛ دارم از تشنگی می میرم؛ اگر آبی هست، به من بدهید. چاهی آن نزدیکی بود؛ حضرت رفت و برای او آبی آورد. وقتی پیرزن آب می خورد، امام علیه السلام گفت: مادر! تو منتظر عروس و داماد هستی و عروس و داماد، جوان هستند؛ وقتی می آیند، باید تو را شاداب ببینند. امام علیه السلام می رود آب می آورد تا پیرزن دست و صورتش را بشوید و خودش را مرتب کند. حضرت از او فاصله می گیرد تا او خوب خودش را مرتب کند. بعد حضرت می گوید: این خیمه و چادری که تو داری، قرار است یک عروس و داماد واردش شوند؛ پس باید مرتب شود؛ می خواهم کمکت کنم. حضرت به سلیقه خودش چادر را مرتب می کند و بعد جارو دستش می گیرد و جلوی خیمه را آب می زند و جارو می کند و چادر را به بهترین شکل و سلیقه آماده می کند. پیرزن که مسیحی بود، می گوید: تو کیستی که در چشم های تو، مسیح را می بینم؟ تو مسیح نیستی؟ آقا سکوت می کند و یک لحظه می گوید: من پسر پیغمبرم. این زن گریه می کند و می لرزد و به خودش می گوید: تو همانی که مسیح ما گفت و به ما بشارت داد. حضرت خداحافظی می کند. از فضا و صحبت ها به دست می آید که وقتی این عروس و داماد بازگشتند، دیدند خیمه مرتب است. جوان که اسمش وهب بود، می گوید: من تصورم این بود که تو مرده باشی یا یک رمقی از تو باقی مانده باشد؛ ولی تو خیلی بانشاط هستی. چه کسی به تو آب داد و چه کسی این جا را مرتب کرده است؟ می گوید: نمی دانم؛ ولی هر که بود، مسیح یا مثل مسیح بود. گویا خدا، در آسمان را باز کرده بود و یک مسیح به من بخشیده بود. مرتب بود؛ زیبا بود و شروع کرد به وصف کردن. عزیزم! فکر می کنم خیلی از ما دور نشده باشد؛ خوب است خودتان را به او برسانید. این دختر که اسمش هانیه است و پسر (وهب)، حرکت می کنند و خودشان را به حضرت اباعبدالله علیه السلام می رسانند و با اباعبدالله به کربلا می روند. بسیاری معتقدند که اولین شهید کربلا همین داماد بوده است. وهب در کربلا اسمش را تغییر می دهد و نام عبدالله را انتخاب می کند. او، همان عبدالله بن عمیر کلبی است که خیلی زیبا و بسیار خوش قد و قامت بوده است. وقتی راه می رفت، امام با گوشه چشم او را نگاه می کرد و اصحاب بر می گشتند و نگاهش می کردند. او به امام گفت: آقا! تو این قدر خوبی در حق ما کردی که من و همسرم تصمیم گرفتیم سفر پس از ازدواجمان را با تو بگذارنیم. تنها عروسی که در کربلا شهید شد و تنها زن شهید، همین هانیه است؛ عروس و دامادی که شهید محبت اباعبدالله شدند. وقتی این جوان می رود میدان، مادر نگران است که مبادا یک وقت تأثیر حضور عروس در کربلا، مانع رفتنش به میدان شود؛ از این رو، به عروس می گوید: عزیزم! سعی کن به همسرت نگاه نکنی؛ چشمت را از او بگیر تا بتوانی خوب فداکاری کنی. او به میدان می رود و می جنگد و همسرش می ایستد کنار میدان و تشویقش می کند و مادر هم کنارش. حضرت اباعبدالله علیه السلام هم جوان را تشویق می کند. او می جنگد تا می افتد؛ حالا رجزش فوق العاده است؛ «ان تنکرونی فانا بن کلبی؛ اگر مرا نمی شناسید، من فرزند کلبم» و بعد خودش را به اباعبدالله علیه السلام منتسب می کند. او می جنگد و می افتد و همسرش بالای سرش می آید و می گوید: خوشا به سعادتت که به بهشت رفتی؛ عزیزم! مبارک باد بر تو قربانی مسیح شدن؛ مسیح کربلا؛ دعا کن من هم زود به تو بپیوندم تا من هم در بهشت با تو باشم و دعا کن در بهشت چشم که می گشایم، اولین کسی که ببینم، مادر حسین علیه السلام باشد. می گویند این جا عمر سعد دید دارد احساسات و رفتار این زن، حتی سپاه او را منقلب می کند؛ فوری به غلامش دستور داد که برو و کار او را تمام کند. او غلامی به نام رستم داشت و او چنان ضربه ای بر سر آن زن زد که او روی سینه همسرش افتاد و در حالی که داشت به صدای قلب همسرش گوش می داد شهید شد. مادر، کنار میدان بود و اولین چیزی که به اباعبدالله علیه السلام گفت، خیلی عجیب است. او گفت: دعا کن من ناامید نشوم؛ دعا کن قلب محکمی پیدا کنم. امام دست هایش را بالا آورد و دعا کرد و لحظاتی بعد، ناگهان دیدند که سرِ عبدالله را جلوی پای مادر انداختند تا آخرین توان این مادر را بگیرند. می گویند سر را بلند کرد و بوسید و بعد به طرف میدان پرتاب کرد و گفت: ما چیزی را که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم و بعد حمله کرد که حضرت فرمود: بروید او را برگردانید.
نیاز امروز ما
محبت و ارتباط چه می کند؟ امام چگونه انسان می سازد؟ چرا این قطعات زیبای کربلا را ما از کربلا جدا کردیم؟ چرا این قسمت مقدمه راه را که هم سنگ هم شأن و هم شانه متن است، از مخاطبانمان دریغ کردیم؟ چرا اینها را نمی گوییم؟ اما ستم دیگر به خود متن است؛ متأسفانه خود حادثه را نمی گوییم. ما از تمام این حادثه، می آییم مستقیم وارد عاشورا می شویم و حتی این هفت هشت روز کربلا را به درستی نمی گوییم و می آییم وارد عاشورا می شویم و از عاشورا هم می گذریم و راست می آییم کنار گودال قتلگاه و فقط جدا شدن سر اباعبدالله علیه السلام را طرح می کنیم؛ لابد برای این که بیشتر بتوانیم اشک بگیریم. اشک گرفتن بسیار خوب است و از اضلاع لازم کربلاست؛ زیرا کربلا، سوزناک ترین حادثه تاریخ ماست و باید این را مطرح کنیم و اشک، پل زدن عاطفی است و بعد ارتباطی میان قلب و اندیشه و حرکت ایجاد می کند؛ اینها همه لازم است؛ اما چرا ما به ابعاد دیگر توجه نمی کنیم و از این همه زیبایی، لطافت و چشم اندازهای شگفت می گذریم؟ اگر زینب سلام الله علیها فرمود که من در کربلا جز زیبایی ندیدم، چرا این همه صحنه زیبا، از نگاه ما دور مانده است؟ چرا در کربلا روابط همسر با همسر، پدر با فرزند، برادر با برادر و برادر با خواهر، تحلیل و بررسی نمی شود؟ اینها نه تنها عطش امروز جامعه ما، بلکه عطش همیشه ماست؛ یعنی تا ما هستیم، نیازمند الگوهایی هستیم که چراغ راه ما برای رفتن به والاترین و زیباترین مقصد باشند و همه اینها را کربلا دارد. کربلا هیچ کَم ندارد و صحنه کاملی است. سید قطب در وصف اسلام گفته است: «اسلام، دینی است کامل، صالح و به هم پیوسته»؛ کربلا هم همین گونه است. کربلا، حادثه ای است کامل، صالح و به هم پیوسته. انفکاک و تجزیه اجزای آن از همدیگر، ستم به کربلاست. این حادثه را باید کامل دید و کامل به آن نگاه کرد. من از همه کسانی که در زمینه کربلا، به مداحی، روضه خوانی و منبر می پردازند و یا رسانه دیگری در اختیار دارند، تقاضا می کنم که کربلا را کامل بخوانند و سعی کنند ناگفته های کربلا را بیان کنند. کربلا هنوز ناگفته و ناشناخته است و بسیاری از اجزای کربلا ناشناخته مانده است.
مطالب مربوط به پرونده ویژه دکتر سنگری را می توانید از اینجا بخوانید.