تاریخ انتشار
دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۰۹:۰۹
۰
کد مطلب : ۲۸۷۸۴

این موتورسازی۴۰سال است با روضه باز میشود

این موتورسازی۴۰سال است با روضه باز میشود
وقتي از گذشته‌هاي دور صحبت مي‌كند با آهي عميق و چشماني كه‌تر مي‌شود، مي‌گويد كه هرچه دارد از دستگاه سيدالشهدا(ع) است. وصف حال امروزش را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «برات كربلا از‌زاده حيدر(ع) گرفتم/‌گر بدادم جان خود را زندگي از سر گرفتم/ امر فاني رها كردم، پي باقي برفتم/ چون كه جام عشق را از ساغي كوثر گرفتم/ بر جهاداكبر پيروز گشتم، شكر الله/ اين نشانه راه را از سينه مادر گرفتم...»

گفت‌وگو با «رضا ساريخاني» پيرغلام و مداح اهل‌بيت(ع) در مغازه قديمي‌اش انجام شد. مغازه‌اي كه اين روزها خالي از موتورهاي تعميري است. تنها وسايلي كه پس از گذشت سال‌ها در گوشه مغازه‌اش جا خوش كرده يك گليم ساده و پشتي است كه كنارش يك ميز قديمي قرار دارد و رويش سماوري در حال قل قل و جا نمازي و كتاب زيارت عاشورا براي پرپايي روضه است. ساريخاني مي‌گويد که هيچ وقت براي پول، مداحي نكرده است.


خدا راضي باشد

حاج رضا ۴۰ سال است كه هر روز قبل از كار در همين مغازه براي خود و گاهي براي تعدادي از همسايه‌ها روضه مي‌خواند. اين مداح اهل‌بيت(ع) درباره زمان كودكي و آغاز زمان دوران مداحي‌اش صحبت مي‌كند: «خانواده‌ام مذهبي و خاندان ما نسل به نسل تعزيه‌خوان اهل‌بيت(ع) هستند. از كودكي همراه پدرم تعزيه‌خوان بودم و نقش علي اكبر(ع) را اجرا مي‌كردم. به همين دليل با اصول روضه آشنا بودم. مداحي را دوست داشتم. مرتب در هيئت‌هاي كودكان مي‌خواندم. پدر و مادر در سعادتمند شدن بچه‌هايشان نقش دارند. الان اگر به صندوق خيريه مسجد كمك مي‌كنم و هر روز در مغازه و هيئت روضه مي‌خوانم همه يادگاري‌هاي پدرم است. باور كنيد يكبار هم پدرم گوشزد نكرد هيئت بروم. بلكه او رفت و من هم به دنبالش راه افتادم. بچه‌ها بيشتر از اينكه به حرف گوش كنند حركات و رفتار والدينشان را مي‌بينند و همان‌طور عمل مي‌كنند.» اين پيرغلام هم‌محله‌اي ۳ پسر و يك دختر دارد. مي‌گويد: «هر يك از فرزندانم به جايي رسيده‌اند. يكي از آنان مسئول يك بخش در دانشگاه اميركبير است. ۲ فرزندم مهندس هستند و در سازمان انرژي اتمي و صنعت خودروسازي كار مي‌كنند. همه آنها هيئت‌شان، دست به خير بودنشان و ادبشان بجاست. از آنها راضي هستم؛ خدا هم از آنها راضي باشد.»

نسل به نسل تعزيه‌خواني

اين پيرغلام اهل‌بيت(ع) از خاطرات دوران كودكي و مأنوس شدنش با اهل‌بيت(ع) و نقش پدرش در ورود به عرصه روضه‌خواني، آشنايي با رسالت كربلا و انتخاب سبك درست زندگي مي‌گويد: «بچه كه بودم پدرم يك مغازه خواروبار‌فروشي داشت. خوب يادم مي‌آيد وقتي كودكي ۶ ساله بودم پدرم مرتب مرا به مسجد مي‌برد و آب خانه را از چشمه آنجا مي‌آورديم. يكبار از پدرم پرسيدم: وقتي در خانه چاه آب هست چرا از چشمه مسجد مي‌آوريم؟ پدرم گفت: چون اين آب متبرك است. بركت زندگي ما از مجالس سيدالشهدا(ع) است. پدرجان! سفارشت مي‌كنم كه از اين خاندان دور نشو. چون سعادت دنيا و آخرت در دست آنان است.» ساريخاني كه مرور گفته‌هاي پدر و‌ شأن اهل‌بيت(ع) حال معنوي خوشي به او داده است: «پدرم در طول مسير طولاني تا مسجد برايم روضه مي‌خواند و شعرهاي تعزيه را به من ياد مي‌داد. پدرم و عموهايم همگي تغزيه‌خوان بودند. من به تغزيه‌خواني زياد علاقه نداشتم و بيشتر در هيئت‌ها زنجير و سينه مي‌زدم. گاهي در هيئت‌هاي بزرگ غزلي درباره اهل‌بيت(ع( مي‌خواندم تا اينكه مسيرم را پيدا كردم. فهميدم بيشتر ذوق مداحي دارم تا شوق تعزيه‌خواني».



شكرانه مغازه نزديك مسجد

ساريخاني که در ۱۴ سالگي پدرش را از دست داده است مي‌گويد: «وقتي پدرم به رحمت خدا رفت همراه مادرم به تهران آمديم. به همين دليل براي گذران زندگي مادر و خواهرم كارگري مي‌كردم. آنقدر كار كردم تا به لطف ارباب در ۱۹ سالگي، مغازه‌اي در خيابان كميل، روبه‌روي مسجد باب‌الحوائج(ع) خريدم. از اينكه مغازه‌ام نزديك مسجد بود روزي صدبار خدا را شكر مي‌كردم. چون هر روز نمازهايم را در مسجد به جماعت مي‌خواندم و شب‌ها به مجلس روضه مي‌رفتم.» پيرغلام هم‌محله‌اي مي‌گويد: «بيش از ۵۰ سال در آن مغازه كار كردم و طبق سفارش پدر لحظه‌اي از اين خاندان دور نبودم. چند سالي مي‌شود آنجا را فروخته‌ام و در انتهاي خيابان جيحون مغازه ديگري خريده‌ام.» ساريخاني مي‌گويد كه در كوچه «شهيد حصاري گلي» هيئتي بود كه «فرج‌الله‌سلحشور» كارگردان فيلم «يوسف پيامبر»(ع) مداحش بود: «سلحشور محرم‌ها در اين هيئت مداحي مي‌كرد. من و حسين خاتمي غزل‌هاي ابتداي روضه را مي‌گفتيم و به آقاي سلحشور كمك مي‌كرديم.»

سنگينی عبای مداحی

اين شاعر اهل‌بيت(ع) با بيان اينكه تاكنون شعرهاي بسياري سروده ولي به دليل شرايط مالي قادر به چاپ آنها نيست درباره ماجراي رسمي شدن مداحي‌اش مي‌گويد: «تقريباً از ۱۷ سالگي در روضه‌هاي خانگي مي‌خواندم. اين روند ادامه داشت تا اينكه محرم سال ۱۳۵۷ وقتي هيئت را بيرون برديم، فرج‌الله سلحشور شروع كرد به شعار دادن عليه رژيم طاغوت. ساواكي‌ها آمدند. سلحشور و ۲ نفر از بچه‌هاي هيئت را دستگير كردند و بردند. ديدم با اين كار نيروهاي امنيتي شيرازه و نظم دسته اباعبدالله‌الحسين(ع) در حال به هم خوردن است ميكروفن را در دست گرفتم و شروع به خواندن كردم. بعد از آن، وقتي مردم صدايم را شنيدند در مجالس روضه‌هاي محله دعوتم مي‌كردند.» ساريخاني از آشنايي‌اش با مرحوم نادعلي كربلايي مي‌گويد: «هفته‌اي يكبار به خانه استاد كربلايي مي‌رفتم تا خطاهاي خواندنم را بگيرد. يكبار همراه ايشان و استاد طالع براي مجلس يك شهيد به حسن‌آباد رفتيم. استاد كربلايي به من گفت: اول تو بخوان. وقتي خواندم او هم خواند. به من گفت: آفرين! حالا وقتش رسيده كه عبا بپوشی و مجلسي را اداره كني. آن وقت مقابل خانواده شهدا و استاد طالع عباي خود را درآورد و بر تنم كرد. لحظه فراموش نشدني بود. انگار درجه نوكري ارباب را گرفته باشم. در دستگاه اباعبدالله‌الحسين(ع) نوكري، درجه‌ای بالا و مسئوليت سنگيني دارد.«

همه در يك هيئت باشيم

ساريخاني مي‌گويد كه نوكر و پيرغلام اهل‌بيت(ع) بايد الگو باشد. نبايد بي‌دليل حرفي بزند و كسي را آزرده خاطر كند: «نسل امروز با همين حركت‌ها از مجالس اهل‌بيت(ع) دور مي‌شوند. متأسفانه امروز چشم و همچشمي‌ها زياد شده است. گاهي مي‌بينيم كه در يك كوچه ۲ هيئت برپاست. چون اختلاف نظر وجود دارد. من از همه دوستان هيئتي‌ام مي‌خواهم اختلاف نظرها را كنار بگذارند. به اصل موضوع و عزاداري بپردازند. همه نوكر امام حسين(ع) هستيم و مي‌توانيم در يك هيئت براي ارباب نوكري كنيم».


خدا كند مقبول باشم

ساريخاني در حالي كه با مرور خاطرات گذشته بغضي راه گلويش را گرفته است مي‌گويد: «در تمام زندگي‌ام حضور امام حسين(ع) را احساس مي‌كنم. وقتي تنها و بي‌پشتيبان به تهران آمدم تنها پناه دل بي‌كس من روضه‌هايي بود كه براي مادرم مي‌خواندم. از بركتش مادرم دعايم مي‌كرد و اين بالاترين و ارزشمندترين پاداش و صله من بود.» او مي‌گويد: «من تا كلاس نهم قديم، يعني سيكل درس خوانده‌ام. ۷۰ سال است در دستگاه اباعبدالله‌الحسين(ع) پادويي مي‌كنم ولي باور كنيد هنوز موفق نشده‌ام كلاس اول امام حسين(ع) را تمام كنم. هنوز آن‌طور كه بايد واقعه كربلا را درك نكرده‌ام. شايد باورتان نشود كه هر روز يك روزنه جديد برايم باز مي‌شود و درسي از اين مكتب می‌آموزم؛ خدا خدا مي‌كنم ارباب قبولم كرده باشد. به آخر عمرم رسيدم اما به لطف ارباب اميدوارم.»

حالا کمی درد نوکری بچش!

وقتي به كربلا سفر كردم كه صدام حكومت عراق را در دست داشت. بنا به قانوني كه گذاشته بودند در حرم حق مرثيه‌خواني نداشتيم. با ديدن بارگاه امام حسين(ع) حس خوشي به من دست داد به‌طوري كه شعري در ذهنم تداعي شد. آن شعر را در خاطر ندارم. اما يكي از همسفرانم گفت:‌چه مي‌خواني؟ بلندتر بخوان فيض ببريم. من هم با صداي بلند شروع به خواندن كردم. مأموران آمدند و كلي كتك خوردم اما به خودم گفتم نوش جانت. يك عمر از مصائب‌شان خواندي حالا كمي درد نوكري را بچش
مرجع : عقیق
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما