کد مطلب : ۱۷۶۷۲
ترجمه و شرح قصيده دعبل خزاعي در مدح حضرت رضا (عليهالسلام)
بطوري كه نوشتهاند وقتي دعبلخزاعي در خراسان به زيارت حضرت رضا (ع) نايل آمد اشعاري در مدح آن حضرت سرود و خلعتي فاخر و چند هزار درهم صله گرفت . امام همام به او لقب دعبل – كه در عربي به معني شتر كهن سال است – عطا فرمودند.
تفصيل مطلب و شرح حال دعبل در بسياري از كتابها و مآخذ معتبر ذكر شده است و خوانندگان علاقهمند ميتوانند به دائرهالمعارف اسلام و ترجمه عربي كتاب بروكلمن« تاريخالادبالعربي » و از مآخذ شرقي به كشفالظنون و وفياتالاعيان و اغاني مراجعه كنند.
آقاي ابوالقاسم حبيبالهي (نويد) دانشيار محترم دانشكده – ادبيات مشهد نيز مقالهاي دارند تحت عنوان « دعبل خزاعي مداح اهل بيت (ع) » كه در شماره چهارم نامه آستان قدس چاپ شده است .
ظاهراً ديوان كامل دعبل در دست نيست ( دائرهالمعارف اسلام ) ولي اشعاري كه در مدح حضرت رضا (ع) و خاندان عصمت و طهارت سروده از ديرباز نقل شده و مايه تمتع و استفاده بزرگان دين و ارباب ادب بوده است .
مرحوم مجلسي عالم بزرگ شيعه قصيده تائيه دعبل را كه در مدح حضرت رضا (ع) است به فارسي ترجمه و شرح كرده است و دو نسخه از اين شرح در كتابخانه آستان قدس محفوظ است. اين دو نسخه در جلد سوم (شماره ۱۲ ادبيات) و در جلد هفتم (شماره ۶۸۶ ادبيات) معرفي شده و نسخه اولي كه اقدم واصح است در ۱۱۲۳ كتابت و بوسيله شخصي به نام حاج سيد محمد در سال ۱۳۰۹ ه . قمري وقف شده است. اين نسخه ۳۴ ورق ۱۵ سطري به ابعاد ۵/۱۸ در ۵/۱۲ سانتيمتر دارد و مشتمل است بر ديباچه (۱ آ) ، مقدمهاي در «بيان نسب و برخي از احوال دعبل» (۲ ب) و فصلي «در بيان سندهاي اخبار متعدده» (۳ آ) كه از ابن بابويه و شيخ طوسي و كشي و ابن طلحه مالكي رواياتي دال بر صحت انتساب اين قصيده به دعبل ذكر شده است.
هيئت تحريريه نامه آستان قدس مناسب دانست متن و شرح يا ترجمه قصيده دعبل را به دوستداران دربار ولايت مدار رضوي تقديم كند باشد كه مورد پسند افتد و خدمتي بشود.
در رسمالخط نسخه تقريباً تغييري داده نشد و سعي گرديد حتيالامكان متن همان طور كه نوشته شده است در دسترس خوانندگان محترم گذاشته شود.
ت – ب
اول قصيده اينست:
تجاوبن بالاد نان و الزفرات
نوائح عجم اللفظ و انلقطات(۹آ)
چون ميان شعرا متعارف است كه در اول قصايد شعري چند مناسب در عشق و شوق يا در سوز و گداز و يا در شكايت روزگار ميگويند و بعد از آن بر سر هر مطلب ميآيند اين ابيات را در صدر قصيده ايراد نموده است. و دنين صداي حزين است و زقره آه دردآميز است و نوائح جمع نائحه است يعني زنان نوحه كننده و كلام اعجم كلاميرا ميگويند كه از آن معني مفهوم نشود، يعني جواب يكديگر گفتند و صدا بلند كردند. و نالهاي (نالههاي) سوزناك و آههاي دردناك نوحه كننده چند كه لفظ و سخن ايشان فهميده نميشد مراد خوانندگي مرغانست كه عشاق و ارباب اندوه را بوجد ميآورند. ع
يخبرن بالانفاس من سرانفس
اساري هويات و اخرات
يعني ميدادند به نفسهاي خود از راز نهان جاني چند كه اسير عشق و هوا گرديدهاند بعضي از عشاق گذشتهاند و بعضي آينده.
فاصعدن او اسفضن حتي تفوضت صفوف الدجا بالفجر منهزمات
يعني آن مرغان نوحه (۹ ب) كننده گاه به جانب پستي پرواز كردند تا آنكه شكسته و پراكنده شدند لشكرهاي تاريكي شب از هجو عساكر روشنايي صبح گريزندگان. ع
علي العرصات الخاليات من المها سلام شج صب علي العرصات
مها جمع مهاتست و مهاة گاو گوهي است و گاهي به اعتبار خوش چشمي و وحشي بودن تشبيه ميكنند معشوق را به آن و شايد اينجا اين معني مراد باشد. و شجي به معني حزين است و صب به معني بسيار مشتاقست، يعني باد بر آن عرصهاي خالي از معشوق من كه در زمان سابق در آنجا بودهاند سلام اندوهناك كه مشتاق است و محزونست بر خالي بودن آن عرصها از معشوق من .ع
فعهدي بها خضر المواهد مالفا من العطرات البيض و الخفرات
يعني ديدهام و به خاطر دارم وقتي را كه آن عرصهاي معشوق من مكانها و بقعهاي (بقعههاي) آنها سبز و خرم و محل الفت بود به سبب دلربايان خوشبويان سفيد رويان با نهايت شرم و حيا كه در آن زمينها بودند.
ليالي يعدين الوصال علي القلي و تعدي تدايينا علي الغربات
يعني آنچه به خاطر دارم در شبي چند بود كه آن شبها (۱۰ آ) با آن معشوقان ياري ميكردند وصال محبوب را بر دشمني و هجران و ياري ميكردند نزديكي محبوب را بر دوري هجران. ع
و اذهن يلحظن العيون سوافراً ويسترن بالايدي علي الوجنات
يعني و در هنگامي كه معشوقان از زير چشم نظر ميكردند بسوي ديدهاي (ديدههاي) نظاره و تماشاكنندگان با روهاي گشوده بيحجاب و از روي حياگونهاي (=گونههاي) خود را ميپوشانيدند به دستهاي خود.
و اذكل يوم لي بلحظي نشوة يبيت بها قلبي علي نشوات
يعني و در روزگاري كه در هر روز آن به مشاهده جمال دلبران براي من نشاءبهم ميرسد كه دلم شبهاي بسيار آن نشاء بسر ميآورد و چون از تغزل فارغ شد بر سر مطلب آمد و گفت. ع
فكم حسرات هاجها بمحسر و قوفي يوم الجمع من عرفات
يعني پس چه حسرتها و اندوهها كه از براي من بهيجان آمد در وادي محشر كه منتهاي مني است از جانب مشعرالحرام بسبب اجتماعي كه مردم در روز عرفه در عرفات كردند و امام زمان در ميان ايشان نبود يا بود و مغلوب دشمنان بود. ع
الم تر للايام (۱۰ب) ماجرجورها علي الناس من نقض و طول شتات
يعني آيا نميبيني (نميبيني) روزگار را كه جنايتها كرد جور و ظلم آن بر مردم از همزدن عهدها كه در باب امامت ائمه عليهم السلام از ايشان گرفته شده بود و بطول انجاميدن پراكندگي مردم و احوال ايشان. ع
و من دول المستهزيين و من غدا بهم طالبا للنور في الظلمات
يعني و از دولتهاي خلفاي جور كه بشرع و دين و ائمه مسلمانان سخريه و استهزا مينمايند يا بخواهش نفس خود عمل مينمايند و از گمراهي آن جماعت كه طلب مينمايند بسبب متابعت آن خليفهاي (خليفههاي) نا حق نور هدايت را در تاريكي جهالت و ضلالت. ع
فكيف و اني بطالب زلفه الي الله بعد الصوم و الصلوات
سوي حب ابنآء النبي و رهطه و بغض بني الزرقاء و العبلات
يعني پس چگونه و كجا به هم ميرسد طلب كردن امري كه موجب قرب باشد بسوي حق تعالي بعد از روزه و نمازها بغير دوستي فرزندان پيغمبر و خويشان نزديك او دشمني فرزندان ازرق كبود چشم و فرزندان اميه كه ايشان را عبلات ميگفتند و اول اشاره است (۱۱ آ) به اولاد مروان كه سالها در ميان بنياميه پادشاهي كردند به جور و ستم زيرا كه مروان مادرش زن زناكار مشهوري بود چنانچه ابن جوزي از محدثان اهل سنت روايت كرده است كه روزي ميان حضرت امام حسين صلوات الله عليه و مروان نزاعي شد حضرت به او گفت اي پسر زن ازرق ميشوم زناكار كه در بازار عكاظ كه از بازارهاي مشهور عرب بود مينشست. و دويم اشاره است به جميع سلسله ميشومه بني اميه كه حق تعالي در قرآن مجيد ايشانرا شجره ملعونه ناميده است و در مدت هزار ماه غصب خلافت ائمه حق كردند و اول ايشان معاويه بود و آخر ايشان مروان حمار و بني مروان نيز از جمله ايشان بود. ع
و هند و ما ادت سمية و ابنها اولوا الكفر في الاسلام و الفجرات
يعني و بغض و عداوت هند جگرخوار كه مادر معاويه بود و آنچه حاصل و صادر شد از سميه و پسر او كه زياد باشد و ايشان صاحبان كفر و فجورها بودند در اسلام و بدانكه سميه مادر زياد از زناكاران مشهور بود و به اين سبب پدر (۱۱ ب) زياد معلوم نبود و او را زيادبن ابيه ميگفتند يعني زياد پسر پدرش و چون زياد و معاويه در عداوت حضرت اميرالمومنين (ع) با يكديگر شريك بودند معويه زياد را به خود ملحق كرد و گفت برادر اوست زيرا كه تا چنين نسبتهاي كثيف نباشد آن اعمال قبيحه از كسي صادر نميگردد. عبيدالله پسر زياد نيز جرات بر قتل سيدالشهداء و جگرگوشه رسول خدا و ساير نفوس مقدسه و سفك دماء محترمه و اعمال قبيحه (در حاشيه: شنيعه) ديگر نمود لعنةالله عليهم اجمعين. ع
و هم نقضوا عهدالكتاب و فرضه و محكمه بالزور و الشبهات
يعني ايشان نقض كردند و شكستند عهد واجبي را كه در آيات محكمه واضح الدلالات قرآن مجيد بر ايشان لازم شده بود كه آن خلافت و امامت ائمه حق عليهمالسلام است ببهتانها كه بر پيغمبر (ص) بستند و احاديث دروغ كه بر آنحضرت افترا كردند و شبهاي (شبهههاي) باطل واهي ( ۱۲ آ ) كه براي مردم ظاهر ساختند . ع
و لا (بدل : لم) تك الامحنهكشفتهم بدعوي ضلال من هن وهنات
يعني نبود غضب كردن آن ملاعين خلافت اميرالمومنين (ع) را با آن وضوح و ظهور مگر امتحاني از خدا كه كفر آن منافقان را ظاهر گردانيد و كينههاي ( كينههاي) ديرينه ايشانرا رسوا كرد بدعواي گمراهي كه كردند بسبب غرضهاي باطل و نفاقهاي پنهان و كينهاي (كينههاي) ديرينه. ع
تراث بلا قربي و ملك بلاهدي و حكم بلاشوري بغير هداة
يعني آن گمراهي ميراثي بود كه از حضرت رسول صليالله عليه و آله بردند بدون قرابيت و خويشي و پادشاهي و خلافتي بود كه متصرف شدند بي هدايت و دانائي و حكمي بود كه در ميان مسلمانان جاري ساختند بدون مشورت با هاديان و راهنمايان دين.ع
زرايا ارتنا خضره الافق حمرة وردت اجاجاً طعم كل فرات
يعني اينها مصيبتي چند است كه نمود بجاي سبزي افق آسمانرا به سرخي و گردانيد در كام ما مزه هر آب شيرينرا شور و تلخ اشاره (۱۲ب) است بآنچه مشهور است ميان عرب و عجم كه كسي كه برو غم و الم غالب شد دنيا در نظر او تيره و متغير مينمايد و در كام او لذتها ناگوار ميشود و ممكن است اشاره باشد باحاديثي كه وارد شده است كه زيادتي سرخي افق مشرق و مغرب بعد از شهادت حضرت امام حسين صلوات الله عليه بهم رسيد و چون غصب حق اميرالمؤمنين عليه السلام شد آب آسمان بر طرف شد و ابرها آب شور از دريا بر ميدارند و در زمان حضرت صاحبالامرعليهالسلام كه حق بصاحبش برميگردد و آب شيرين از آسمان ميبارد و بركتهاي زمين مضاعف ميگردد. ع
و ما سهلت تلك المذاهب فيهم علي الناس الابيعة الفلتات
يعني و آسان نكرد اين مذهبها و بدعتها را كه در ميان ايشان بهمرسيده است بر مردم مگر بيعت باطلي كه بي تامل و تدبر با ابوبكر كردند و بآن چسبيدند و گفتند ما بيعت را بهم نميتوانيم زد و آن بيعت را اجماع نام كردند و در نظر مردم مشتبه گردانيدند و با آنكه در اول حال اكثر مهاجران و انصار بيعت نكردند و احدي از بني هاشم بيعت (۱۳آ) نكرد و چون منافقان را بطمع اموال و مناصب با خود يار كردند و بجبر و عنف مردم را به بيعت ميبردند و ريسمانها در گردن ايشان كرده ميكشيدند و شمشيرها بر بالاي سرايشان بود كه بيعت ميكردند و چنين خلافت و بيعتي را اجماع ناميده و حجت خلافت خود ساختند. و تفصيل اين سخنان انشاءالله در كتاب حويهالقلوب مذكور خواهد شد. ع
و ما قيل اصحاب السقيفه جهرة بدعوي تراث في الضلال بنات
يعني نبود گفتار (۱۳ب) آنها كه در سقيفه بني ساعده گفتند بآواز بلند در وقتي كه معارضه با انصار ميكردند كه دعواي ميراث حضرت رسول اكرم(ص) كردند بسبب گمراهي و گفتند ما خويشان آنحضرتيم ( آن حضرتيم ) بلند مرتبه يعني آنسخن ( آن سخن) فايده بايشان نميبخشيد و اين اشاره است بانكه حضرت اميرالمومنين عليهالسلام مكرر در نظم و نثر ميفرمودند كه حجتي كه قريش بر انصار تمام كردند كه ما خويشان پيغمبريم و احقيم بخلافت آنحضرت همان حجت را من بر ايشان دارم كه شما از قبيله آنحضرتيد دعوي حقيقت ميكنيد من كه پسر عم و داماد اويم چون اولي و احق نباشم قطع نظر از نص روز غدير و غير آن و افضل بودن در جميع كمالات . ع
ولو قلدوالموصي اليه امورها لزمت بمامون علي العثرات
يعني اگر اين امت بيشرم ميگذاشتند امور خود را بان كسي كه حضرت رسول (ص) او را وصي خود گردانيد و سفارش امت را باو كرد هر آينه چسبانيده بودند و تفويض كرده بودند بكسي كه ايمن بودند از آنكه از او خطايي و لغزشي واقع شود يعني بر حق عليابن ابي طالب صلوات الله عليه . ع
اخي خاتم الرسل المصطفي (درحاشيه : المصفي) منالقدي (۱۴آ) و مفترسالابطال في الغمرات
يعني آن مامون برادر آخر پيغمبران بود و پاكيزه بود از هر بدي كه بخاطر خلدو درنده شجاعان بود در جنگهاي عظيم . ع
فان جحدوا كان الغدير شهيده و بدر و احد شامخ الهضبات
يعني پس اگر انكار كنند خلافت و استحقاق امامت او را نص روز غدير كه در عالم مشهور است گواه اوست و جوابهاي او در جنگ بدر و احد كه كوههاي بلند دارد شاهد استحقاق خلافت اوست . ع
واي من القران تتلي بفضله و ايثاره بالقوت في اللزبات
يعني و گواهي ميدهد بر خلافت او آيه چند از قرآن كه مردم ميخوانند و دلالت ميكند بر فضيلت او و اختيار كردن او مساكين را بقوت خود. و شدتها و تنگيها و قحطها اشاره است بقصه نزول سوره كريمه هلاتي و غير آن از صدقات آنحضرت كه عامه و خاصه روايت كردهاند . ع
و عز جلال ادركته بسبقها مناقب كانت فيه مؤتنفات
يعني و بزرگواري جلالت و عظمتي كه دريافته است آنرا بسبب سبقت گرفتن بسوي منقبتي چند كه در آنحضرت بود و ديگري پيش [ از ] او آنها را درنيافته بود . ع
مناقب (۱۴ب) لم تدرك بکيد و لم تنل بشيء سوي حد القنا الذريات
يعني آنچه مذكور شد منقبتي چند است كه نميتوان يافت آنها را مگر پايمال و نميتوان بآنها رسيد بچيزي مگر بدم نيزهاي ( نيزههاي ) تند برنده يعني از جمله منبقتهاي آنحضرت شجاعت بينهايت بود كه اساس دين مبين بزور بازوي معجز نماي آنحضرت شد و اكثر عداوت منافقان با آن جناب از آنجهت بود . ع
نجي لجبريل الامين و انتم عكوف علي العزي معاً و منات
يعني حضرت اميرالمومنين عليهالسلام همراز جبرئيل امين بود زيرا كه صداي وحي خدا كه بر حضرت رسول صليالله عليه و آله نازل ميشد او ميشنيد چنانكه خود فرموده در وقتي كه شما ملازمت مينموديد بر سجده كردن و پرستيدن عزي و منات هر دو كه دو بت بزرگ قريش بودند و اين خطاب با كسي است كه غصب خلافت آنحضرت كرد مانند ابوبكر و عمر و عثمان و معويه . ع
بكيت لرسمالدار من عرفات و اذريت دمع العين بالعبرات
اين مطلع دويم اين قصيده است يعني گريستم براي آثار خانه خراب آل پيغمبر كه ايشانرا از آنجا دور كرده بودن و منافقان (۱۵آ) جاي ايشانرا غضب كرده بودند و در عرفات و پاشيدم آب چشم خود را بگريه كردنها . ع
و بان عري صبري و هابت صبابتي رسوم ديار قد عفت و عرات
يعني و بريده شد حلهاي (حلههاي) صبر من و بهيجان آمد شوق بسبب نشانهاي منزلها و خانها (خانهها ) كه اكثر آنها محو شده بود و چول [۱] و ناهموار شده بودند. ع
مدارس ايات خلت من تلاوة و منزل وحي مقفر العرصات
يعني و آن خانها (خانهها ) محل درس گفتن آيه چند بود كه اهل بيت رسالت در آنها تفسير آيات ميفرمودند و اكنون بسبب چوله مخالفان خالي شدهاند آنها از تلاوت قرآن چه جاي تفسير آن محل نزول وحي الهي بود و اكنون عرصهاي آن از هدايت و عبادت خالي و ويران و بپايان شده است . ع
لال رسولالله بالخيف من مني و بالبيت والتعريف و الجمرات
يعني آن خانها از آل رسول خدا بود صلوات عليهم در خيف يعني مسجد مني و در خانه كعبه و در عرفات و در جمرات .
ديار لعبدالله بالخيف من مني و للسيد الداعي الي الصلوات
ديار علي والحسين و جعفر ( ۱۵ب ) و حمزه و السجاد ذي الثفنات
يعني خانها بود از عبدالله پدر حضرت رسول صليالله عليه و آله در خيف مني و از سيد و بزرگي كه مردمرا خواند بسوي نمازها يعني حضرت رسالت صلياللهعليه و آله و خانهاي علي ابن ابي طالب و حسين و جعفر طيار و حمزه سيدالشهدا و حضرت امام زينالعابدين كه بسيار سجده كننده بود و از بسياري سجود پيشاني او پينها (پينهها) [۲] به هم رسيده بود مانند پينه زانو و سينه شتر و هر سال چندين مرتبه به مقراض ميبريدند آن پينها را.
ديار لعبدالله والفضل صنوه نجي رسولالله في الخلوات
يعني و خانها از عبدالله پسر عباس عموي پيغمبر و فضل برادر عبدالله كه همراز حضرت رسول خدا صليالله عليه و آله در خلوتها و ظاهراً دعبل در اينجا تقيه از مامون كرده است كه از اولاد عباس بود.
وسبطي رسولالله وابني وصيه و وارث علم الله و الحسنات
يعني و خانهاي دو فرزند زاده رسول خدا و دو پسر وصي او و وارث علم خدا و نيكيها و كمالات (۱۶ آ)
منازل وحيالله ينزل بينها علي احمد المذكور في الصلوات
يعني آن خانها محل وحي خدا بود كه وحي نازل ميشد در ميان آنها بر احمد كه مذكور ميشود نام او در نمازها و بروايت ديگر در سينها (سينهها) . شعر:
منازل قوم يهتدي بهدايهم فيومن منهم زلة العثرات
يعني و آنها منزلهاي قومي بودند كه هدايت مييافتند مردم به هدايت ايشان و ايمن بودند از آنكه از ايشان لغزشي واقعشود (= واقع شود) بسبب عصمت ايشان.ع
منازل جبريل الامين يحلها من الله بالتسليم و البركات
يعني آنديار محل نزول جبرئيل بود كه امين است بر وحي خدا و حلول ميكرد از آن (بدل = در آن) خانها از جانب حق تعالي بسلام كردن و بركتها. ع
منازل وحي الله و معدن علمه سبيل رشاد واضح الطرقات
يعني آن خانها بودند محل نزول وحي خدا و معدن علم او و راه صلاحي كه راههاي آن ظاهر و واضح است.
منازل كانت للصلوه و للتقي وللصوم و التطهير و الحسنات
(۱۶ ب) يعني منزلي چند كه بودند براي نماز و پرهيزكاري و از براي روزه و پاك گردانيدن خود از صفات ذميمه و ارتكاب اموري كه موجب ثواب و حسنه باشد.ع
منازل لاتيم يحل بربعبها ولا ابن صهاك هاتك الحرمات
يعني منزلي چند بود كه نزول نكرد در ساحت آنها هتك كننده حرمتهاي اهل بيت رسالت عليهمالسلام. و مترجم گويد كه ممكن است كه مراد بديار و منزلها خانه آبادهاي رفيع و منازل امامت و خلافت باشد و (ظ:نه) خانهاي ظاهري چنانكه در آيه كريمه «في بيوته اذن الله» گفتهاند و در كتاب حيوة القلوب بيان كردهام.
ديار عفاها جور كل منابذ ولم تعف للايام و السنوات
يعني خانه چند است كه اثر آنها را برطرف كرده است ستم هر دشمني كه در مقام محاربه باشد و علانيه عداوت كند و محو و خراب نشده است از گذشتن روزها و سالهاي بسيار و غرض آنست كه بناي دولت ايشان مثل بناهاي ديگر نيست (۱۷ آ) كه بمرور ايام برطرف شود بلكه از جور ظالمان چند روزي پنهان شده است. ع
قفا نسأل الدار التي خف اهلها متي عهدها بالصوم و الصلوات
در ميان عرب شايع است كه خطب عامرا (= عام را) بصيغه تثنيه ميكنند و جهات آنرا در بحارالانوار ذكر كردهام. يعني بايستيد اي برادران تا سئوال كنيم از خانه (اي) كه اهلش سبك و كم شدهاند چند گاه است كه روزهها و نمازها در آن برطرف شده است غرض بيان آنست كه سالهاي بسيار است كه از استيلاي مخالفان و مغلوب گرديدن اهل بيت عليهم السلم آثار دين اسلام و ايمان از ميان مردم محو شده است و بدعتهاي منافقان ظاهر گرديده است و بعوض عيادت و ورع و تقوي شرب خم و لهو و لعب و قتل نفوس و نهب اموال شيعيان شايع شده است.
و اين الاولي شطت بهم غربة النوي افانين في الاقطار مفترقات
يعني و كجايند آنها كه دور گردانيد ايشانرا غربت و مكان و دوري از جاهاي خود پراكنده در اطراف عالم مانند شاخهاي درخت كه پراكنده شوند. ع
هم اهل (۱۷ ب) ميراث النبي اذا اعتزوا و هم خير سادات و خير حمات
يعني ايشانند اهل ميراث پيغمبر هر گاه نسب خود را بيان كنند و ايشانند بهترين سروران و حمايت كنندگان امت در دنيا و آخرت.ع
اذا لم نناج الله في صلواتنا باسمائهم لم يقبل الصلوات
يعني هر گاه مناجات نكنيم با خدا در نمازهاي خود بنامهاي مبارك ايشان خدا قبول نميكند نمازهاي ما را.ع
مطاعيم في الاعسار في كل مشهد لقد شرفوا بالفضل والبركات
يعني بسيار طعام دهنده و ضيافت كنندهاند در پريشانيها و قحطيها در هر محلي بتحقيق كه شرف يافتهاند بفضيلت بر ديگران و ببركتها و رحمتها و نعمتها كه از ايشان بمردم رسيده است.
و ما الناس الا غاصب و مكذب و مضطغن ذواحنة و ترات
يعني و نيستند مردم يعني منكران اهل بيت عليهم السلم مگر غصب كننده حق ايشان يا تكذيب كننده كه ايشانرا بدروغ نسبت دهند يا كينهوري كه (۱۸ آ) عداوت ايشانرا در دل دارد و طلب كننده است خونها را كه رسول خدا و اميرالمومنين صلواتالله عليهما در راه دين ريختهاند.ع
اذا ذكروا قتلي ببدر و خيبر و يوم حنين اسبلوا العبرات
يعني هر گاه بياد ميآورند كشته شد [ه] هاي جنگ بدر و جنگ خيبر و جنگ حنين را كه بر دست حضرت اميرالمومنين عليه السلم كشته شدند جاري ميگردانند آب ديد [ه] هاي خود را اما جنگ بدر و حنين را براي آنكه پدران و اقارب ايشان در آن دو جنگ بر دست آنحضرت كشته شدند. و اما جنگ خيبر بسبب آنكه ديگران گريختند و فتح بر دست آنحضرت جاري شد و اگر به جاي خيبر، احد بود مناسبتر بود زيرا كه در جنگ خيبر از قريش كسي كشته نشد مگر آنكه در ضمير ذكروا منافقان اهل كتاب نيز داخل باشند. ع
فكيف يحبون النبي ورهطه وهم تركوا احشائهم و غرات
پس چگونه دوست دارند حضرت رسول و خويشان و قبيله او را و حال از كشتن اقارب (حاشيه: و عشائر) ايشان پر شده است احشاي اندرونهاي آنها از كينه و عداوت. ع
لقد لاينوه في (۱۸ ب) المقال و اضمروا قلوباً علي الاحقاد منطويات
يعني بتحقيق كه در ظاهر با او نرمي و همواري ميكردند در گفتگو و پنهان ميكردند عداوت را در دلهايي كه پيچيده شده بود بر كينه ديرينه.ع
فان لم يكن الا بقربي محمد فهاشم اولي من هن و هنات
يعني اگر نبود خلافت مگر بقرابت و خويش (ظ: خويشي) محمد چنانچه در روز سقيفه بر انصار حجت كردند و خلافت را از ايشان گرفتند پس بنيهاشم اولي و سزاوار خواهند بود بخلافت از جماعتي كه خويشي دوري دارند و در نسب ايشان گفتگو نيز هست.ع
سقي الله قبراً في المدينه غيثه فقد حل فيه الامن بالبركات
يعني آب دهد خدا قبري را كه در مدينه طيبه است بباران رحمت خود يعني بتحقيق كه نازلشد (نازل شد) در آن قبر، كسي كه سبب ايمني كافه خلايق است در دنيا و آخرت با بركتهاي بسيار. ع
نبي الهدي صلي عليه مليكه و بلغ عنا روحه التحفات
يعني آن سبب ايمني پيغمبر هدايت كننده است درود فرستد (۱۹ آ) برو پروردگار و مالك اختيار او و برساند خدا بروح مقدس او تحفها (تحفهها) از درود وثنا .ع
و صلي عليهالله ما ذر شارق ولاحت نجوم الليل مبتدرات
يعني و صلوات فرستد برو حق تعالي مادام كه طلوع كند خورشيد از افق و مادام كه ظاهر شوند ستارههاي شب مبادرت كنند طلوع آفتاب را. ع
افاطم لوخلت الحسين مجدلا وقدمات عطشاناً بشط فرات
اذا للطمت الخد فاطم عنده واجريت انهاراً علي الوجنات
يعني اي فاطمه اگر خيال كني حسين را كه بتيغ بيدريغ اعداد بر خاك كربلا افتاده در كنار شط فرات تشنه لب جان داده هر آينه طپانچه بر گونه گلگون خود خواهي زدن اي فاطمه و نهرها از آب ديده محزون بر گونهاي (= گونههاي) گلگون خود جاري خواهي كرد. ع
افاطم قومي يابنة الخير فاندبي نجوم سموات بارض فلات
يعني اي فاطمه برخيز اي دختر بهترين خلق خداوند و نوحه كن بر فرزندان خود كه ستارها (ستارههاي) فلك امامت و رفعت (۱۹ ب) اند و در زمين بيابان چول بمذلت افتادهاند. ع
قبور بكوفان و اخري بطيبة و اخري بفخ نالها صلوات
يعني قبري چند در كوفه است و قبرهاي ديگر در طيبه است يعني در مدينه طيبه و قبرهاي ديگر در فخ مكه مشرفه است برسد باينها صلوات من. مترجم گويد كه قبرهاي كوفه كه اشاره بضرايح مقدسه حضرت اميرالمومنين و حضرت امام حسين صلوات الله عليها و قبور شهداي كربلاست و بعضي از اولاد ائمه عليهم السلم كه در كوفه و حوالي آن مدفونند و قبرهاي مدينه اشاره است بمرقد منور حضرت سيد انبيا ص و مضجع معنبر فاطمه زهرا صلوات الله عليها و ضرايح مطهر ائمه بقيع سلام الله عليهم و ساير سادات عالي درجات كه در آن بلده طيبه مدفونند. و فخ اسم موضعي است در نزديك مكه معظمه كه اطفال را از آنجا محرم ميگردانند. و مجمل قصه فخ آنست كه حسين پسر علي پسر حسين سيم بر حسن دويم پسر امام حسن مجتبي عليه السلم كه مادر او زينب دختر عبدالله پسر حسن دويم بود در ايام خلافت موسي كه ملقب بود بهادي و چهارم خلفاي بنيعباس بود خروج كرد در ماه (۲۰ آ) ذيالقعده سال صدو شصت و نه از هجرت در مدينه و ابوالفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبين روايت كرده است كه سبب خروج حسين آن بود كه هادي مردي شقي از اولاد عمر بن الخطاب را والي مدينه طيبه كرد و او كار را بر سادات مدينه بسيار تنك كرد و اهانت و اذيت بسيار بايشان ميرسانيد چون اوايل آمدن حاجيان شد بمدينه هفتاد نفر از حاجيان داخل مدينه شدند و وسوسه كردند حسين و ساير سادات را كه خروج كنيد ما اعانت شما ميكنيم. حسين اراده خروج و جمع كرد سادات را كه از جمله آنها سه پسر عبدالله بن الحسن پسر امام حسن عليه السلم بودند كه يكي يحيي نام داشت و ديگري سليمان و سيم ادريس و عبدالله پسر حسن سيم كه او را افطس ميگفتند و ابراهيم پسر اسماعيل كه او را طباطبا ميگفتند و سادات طباطبا باو نسبت ميرسانند و عمر پسر حسن پسر علي پسر حسن سيم و عبدالله پسر اسحاق پسر ابراهيم پسر حسن دويم بودند و دوستان او آزاد كرد [ه] را و آشنايان خود را جمع كردند پس بيست شش نفر از فرزندان اميرالمومنين عليه السلم جمع شدند و ده نفر از حاجيان و جمعي از مواليان! (۲۰ ب) و ساير مردم خروج كردند و چون مؤذن اذان صبحرا (صبح را ) گفت داخل مسجد شدند و افطس بر منار بالا رفت و مؤذن را جبر كرد كه «حي علي خيرالعمل» در اذان گفت [والي] چون اين صدا شنيد گريخت و از مدينه بيرون رفت و حسين نماز صبح را در مسجد با مردم كرد و كسي از اولاد ابوطالب تخلف ننمود از ايشان مگر حضرت امام موسي كاظم صلوات الله عليه و حسن پسر جعفر پسر حسن سيم پسر حسين بر منبر برآمد و گفت بعد از حمد و ثنا منم فرزند رسول خدا و برآمدهام بر منبر رسول خدا و در حرم رسول خدا شما را دعوت ميكنم كه عمل كنيد بسنت رسول خدا و مردم بعضي بيعت كردند درين حال حماد بربري كه داروغه مدينه بود لشكري جمع كرد و بر در مسجد آمد و چون خواست از مركب بزير آيد سيد يحيي بن عبدالله شمشيري كه داشت بر پيشاني او زد كه زره و خود و كلاهش را بريد و نصف سرش را پراند و آن ملعون از اسب گرديد و يحيي حمله كرد بر لشكرش و همه گريختند و در آنسال (آن سال ) مبرك ترك كه از امراي خليفه بود و بحج آمده بود چون داخل مدينه شد و خبر خروج حسين را شنيد (۲۱ آ) پنهان كس بنزد او فرستاد كه من نميخواهم مبتلا به جنگ تو شوم و در خون سادات داخل شوم شب جمعي را بر سر لشكر من بفرست اگر چه ده نفر باشند كه بهانه باشد براي من و من بگريزم. حسين چنين كرد او گريخت و بجانب مكه رفت. و كليني عليهالرحمه روايت كرده است كه چون حسين خروج كرد و مدينه طيبه را متصرف شد فرستاد و حضرت امام موسي عليهالسلام را تكليف كرد كه با او بيعت كند حضرت بنزد او رفت و فرمود كه اي پسر عم مرا تكليف بيعت مكن پسر عم تو محمد بن عبدالله بن الحسن پدرم حضرت امام جعفر عليه السلمرا (السلام را) جبر بر بيعت كرد و برو لازم شد كه امري چند كه نميخواست بگويد گفت يعني خبر داد بانكه او كشته خواهد شد و بچه نحو كشته خواهد شد و كي او را خواهد كشت. اگر مرا نيز تكليف كني آنچه ميدانم خواهم گفت حسين گفت من از شما التماس كردم كه اگر خواهيد بيعت كنيد من شما را جبر نميكنم اختيار با شماست. چون بوداع حضرت امام موسي عليهالسلام آمد حضرت فرمود كه پسر عم بدانكه در اين سفر كشته ميشوي نيكو جنگ كن اين گروه (۲۱ ب) فاسقي چندند كه در ظاهر اظهار اسلام ميكنند و در باطن مشرك و كافرند پس فرمود «انالله و انا اليه راجعون» من نيز مصيبت شما را اي گروه (در حاشيه: خويشان) از خدا ميطلبم پس حسين بيرون رفت و چنانچه حضرت فرمود او و اصحابش همه كشته شدند و صاحب مقاتل الطالبين گفته است كه حسين با سيصد نفر از سادات و موالي و غير ايشان متوجه مكه معظمه شد و شخصي را در مدينه نايب خود كرد چون بفخ رسيدند لشكرهاي هادي خليفه باستقبال ايشان آمدند. در آن سال از بنيعباس عباس بن محمد و سليمان بن ابي جعفر و موسي بن عيسي بحج آمده بودند و مبرك ترك و حسن حاجب و حسين بن يقطين نيز بايشان ملحق شدند و ايشان با لشكر گران در برابر لشكر سيد حسين ايستادند و روز هشتم ماه ذي الحجه در وقت نماز صبح پس اول [بر] حسين امان عرض كردند كه ما شما را امان ميدهيم و ضامن ميشويم كه خليفه ضرري بشما نرساند بلكه احسان كند بشما. سيد حسين چون ميدانست كه بر امان ايشان (۲۲ آ) اعتمادي نميتوان كرد و اگر دست بيابند ايشانرا با قبح وجوه بقتل خواهند رسانيد قبول نكرده قتال عظيم در ميان ايشان واقع شد و پيوسته لشكر مخالفت صداي امان بلند ميكردند و آن شيران بيشه جماعت قبول امان نكرده مردانه جنگ ميكردند و با قلت عدد و عدم مدد جمع كثير از آن اشقيا را بجهنم فرستادند تا آنكه محمدبن سليمان از عقب لشكر ايشان در آمد و اكثر لشكر حسين را بقتل رسانيد تا آنكه حسين و سليمان بن عبدالله بن الحسن و عبدالله بن اسحاق بن الحسن و حسن بن محمد با جماعت ديگر از سادات گرام شهيد شدند و بعد از واقعه كربلا عظيمتر (عظيمتر) از جنگ فخ واقع نشد. و چون آن لشكر شقاوت اثر سرهاي شهدا را نزد موسي و عباس آوردند جمع كثير از سادات حسني و حسيني در آن مجلس شوم حاضر بودند. آندو از حضرت امام موسي عليهالسلام پرسيدند كه اين سر حسين است فرمود بلي «انالله و انا اليه راجعون» بخدا سوگند كه از دنيا رفت مسلمان و صالح و بسيار روزه گيرنده و امر كننده بود به نيكيها و نهي كننده (۲۲ ب) بود از بديها، و در ميان سادات حسيني مانند خود نداشت آن [ها] ساكت شدند و جواب نگفتند و چون اسيران سادات را بنزد هادي بردند امر كرد كه همه را بقتل آوردند و در همانروز [او] بجهنم واصل شد. و از جمعي روايت كردهاند كه چون هنگام وفات سليمان شد او را تلقين شهادتين ميكردند و او شعري ميخواند كه مضمونش اينست كاشكي مادرم مرا نميزاييد و بجنگ حسين و اصحابش نميرفتم و در مقاتل روايت كرده است كه در شبي كه سيد حسين و اصحابش شهيد شدند بر سر آبهاي غطفان تا صباح آن قبيله نوحه جن را ميشنيدند كه اشعار ميخواند [ند] و برايشان نوحه و گريه ميكردند. و ايضاً از حضرت امام محمد باقر عليهالسلم روايت كرده است كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله در فخ از مركب بزير آمد و دو ركعت نماز كرد و گريست و فرمود جبرئيل نازلشد (= نازل شد) و گفت يكي از فرزندان من در اينجا شهيد خواهد شد و ثواب كسي كه با او شهيد شود دو برابر شهيدان ديگر است (۲۳ آ) و ايضاً روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلم نيز در فخ فرود آمد و نماز كرد و فرمود كه در اينجا مردي از اهل من كشته خواهد شد با گروهي كه ارواح ايشان سبقت خواهند كرد بسوي بهشت. مترجم گويد كه از اين احاديث مستفاد ميشود كه حسين دعواي امامت نكرده باشد و از براي اين خروج كرده باشد كه نهي از منكر بكند و اگر غالب شود حق را بامام زمان بدهد چنانچه احاديث در باب او در باب زيد باين مضمون وارد شده است.
واخري بارض الجوزجان محلها و قبر بباخمري لدي الغربات
يعني و قبر چند ديگر كه زمين جوزجان خراسان محل آنهاست و در قبري كه در باخمري است در غربت دور از ديار ايشان. و اول اشاره است بقتل يحيي پسر زيد شهيد كه بعد از شهادت پدرش بخراسان رفت و در آنجا خروج كرد و در زمان وليد پليد از خلفاي بني اميه و در جوزجان او را شهيد كردند و بردار كشيدند و بردار بود تا ابومسلم مروزي خروج كرد و او را بزير آورد و دفن كرد. و دويم اشاره است (۲۳ ب) بقتل ابراهيم پسر عبدالله ابن الحسن كه بعد از كشته شدن برادرش محمد گريخت و بعراق رفت و در آنجا خروج كردند و مدتها حكومت كردند و آخر در باخمرا كه در شانزده فرسخي كوفه است كشته شد و در آنجا مدفون شد و تفصيل اين قصها (= قصهها) مناسب اين ترجمه نيست و در حيوه القلوب انشاء الله مذكور خواهد شد.
و قبر ببغداد لنفس زكيه تضمنها الرحمن في الغرفات
يعني و قبري كه در بغداد است براي نفس پاكيزه كه او را خداوند رحمان برحمت خود فرو گرفته است در غرفهاي (= غرفههاي) بهشت. و ابن بابويه رحمهالله عليه روايت كرده است كه دعبل گفت چون باين موضوع قصيده رسيدم حضرت امام رضا عليه السلم فرمود كه ميخواهي در اين موضع دو بيت الحاق كنم كه قصيده تو تمام شود گفتم بلي اي فرزند رسول خدا پس حضرت اين دو بيعت بعد را فرمود. ع
و قبر بطوس يالها من مصيبه الحت علي الاحشاء بالزفرات
الي الحشر حتي يبعثالله قائماً يفرج عنا (۲۴ آ) الغم و الكربات
يعني و قبري كه در طوس است چه عجب مصيبتي است كه پيوسته آتش حسرت در درون من افروزد نالهاي (= نالههاي) جانسوز تا روز حشرتا روزي كه حق تعالي برانگيزد و ظاهر گرداند قايمي را که فرج ميدهد و زايل ميگرداند از ما غم را و كربتها و شدتها را. ع
علي بن موسي ارشد الله امره و صلي عليه افضل الصلوات
يعني صاحب آن قبر علي پسر موسي خدا باصلاح آورد امر او را و درود فرستد بر او بهترين درودها.
مترجم گويد ظاهرا همين دو بيت از حضرت امام رضا عليهالسلام است و بيت سيم را دعبل اضافه كرده است. بعد از آنكه حضرت آن دو بيت را اضافه نمود و بروايت ابن بابويه دعبل گفت يا ابن رسول الله آن قبري كه در طوس خواهد بود قبر كيست حضرت فرمود كه قبر منست و منقضي نخواهد شد شبها و روزها تا آنه بگردد شهر طوس محل تردد شيعيان من و زايران من بدرستي كه هر كه در طوس و غربت من زيارت كند مرا با من باشد در درجه من در روز قيامت و گناهانش (۲۴ ب) آمرزيده شود. ع
فاما المصيبات التي لست بالغا مبالغها مني بكنه صفات
قبور ببطن النهر من جنب كربلا معرسهم منا بشط فرات
توفوا عطاشاً بالفرات فليتني توفيت فيهم قبل وفات
يعني پس از آن مصيبتها كه دل مرا سوخته و بدرد آورده است و چندانكه سعي كنم وصف آنها چنانچه بايد نميتوانم كرد اندوه بر صاحبان چند قبري است كه واقعاند در نزديك نهري كه از پهلوي كربلا جاري است و در آخر شب اگر در آنجا نزول نمايند وقت چاشت بنهر فرات ميرسند. وفات يافتند و شهيد شدند با لب تشنه در كنار فرات چه بود اگر من در مصيبت ايشان پيش از وقت مردن ميمردم. مترجم گويد كه نهر فرات نهر بزرگي است كه در پنج فرسخي كربلاي معلا ميگذرد و از آن نهري جدا كرده بودهاند كه بكربلا ميآمده و بكوفه ميرفته و آباداني كوفه از آن نهر بوده و آن نهر بود كه بر روي حضرت امام حسين صلواتالله عليه بستند و (۲۵ آ) و اثر آن نهر نزديك مرقد منور حضرت عباس رضي الله عنه ظاهر است و عباس از آن نهر آب برداشته بود كه براي لب تشنگان اهل بيت عليهم السلم بياورد او را در ميان گرفته و درحوالي آن نهر او را شهيد كردند. لهذا دور از ساير شهدا در آنجا مدفون شده و ابن علقمي كه وزير مستعصم و از علماي شيعه بود و او باعث برطرف شدن مستعصم شد كه آخر خلفاي اشقياي بني عباس است چون حديثي شنيده بود كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام چون بكربلا تشريف آوردند و خطاب باين نهر كردند كه تو را بر روي جدم امام حسين شهيد بستند و تو هنوز جاري هستي و ميايي باين سبب ابن علقمي سد آن نهر كرد و خراب كرد و آن باعث خرابي شهر كوفه شد و باين سبب آن نهر مسمي شد بنهر علقمي زيرا كه خراب كنندهاش او بود و غرض شاعر بيان زيادتي شناعت اعمال قبيحه آن كافرانست كه با آنكه سيد شهدا و اهل او در پهلوي نهر كوچك و نزديك نهر بزرگي بودند آب را از ايشان منع كردند تا آنكه همه با لب تشنه شهيد شدند. (۲۵ ب)
الي الله اشكو لوعه عند ذكر هم سقتني بكاس الثكل و الفظعات
يعني بخدا شكايت ميكنم سوختن دل خود را در وقتي كه ياد ميكنم ايشانرا كه به من مياشاماند كاسهاي ماتمزدگي و رسوايي را.
اخاف بان از دارهم فتشوقني مصارعهم بالجزع و النخلات
يعني ميترسم از آنكه زيارت كنم ايشانرا پس بهيجان آورد خون مرا ديدن محل شهادت ايشان و قبرهاي ايشان كه واقعند در ميان وادي نخلستان.
تقسمهم ريب المنون فماتري لهم عقره مغشيه الحجرات
يعني پراكنده كرده است ايشانرا حوادث روزگار پس نميبيني (نميبيني) از براي ايشان خانه و ساحة كه مردم وارد شوند در حجرهاي آن يا در جوانب آن. ع
خلا ان منهم بالمدينه عصبته مدنيين انضآءِ من اللزبات
يعني بغير از آنكه جمعي از ايشان در مدينه مشرفه هستند با مذلت و خواري و مخافت و لاغري از (۲۶ آ) محن شدايد روزگار.ع
قليله زوار سوي ان زوراً من الضبع والعقبان و الزحمات
يعني كم كسي زيارت ميكند قبور ايشانرا مگر آنكه زيارت كننده چند دارند در آن بيابانها از گفتارها و عتابها و هماها كه در ويرانها ميباشند.
لهم كل يوم تربه بمضاجع ثوت في نواحي الارض مفترقات
يعني از براي ايشان هر روز ترتيبي بهم ميرسد در قبري چند كه اقامت مينمايند در نواحي زمين خدا از يكديگر. ع
تنكب لاواء السنين جوارهم و لاتصطليهم جمره الجمرات
يعني شدتها و بلاهاي سالهاي نزديك آن صاحبان قبرها نميگردد زيرا كه در رحمت و نعمت پروردگار خوداند از دنيا و اهل آن آسيبي بايشان نميتواند رسيد و حرارت اخگرهاي جهنم بايشان نميرسد. ع
و قد كان منهم بالحجاز وارضها مغاوير نحارون في الازمات
يعني و بتحقيق كه بودند از جمله آن سادات رفيع الدرجات گروهي در حجاز مكه (۲۶ ب) و زمينهاي حوالي آن بسيار غارت كنندگان دشمنان را و بسيار نحركنندگان شترانرا در قحط سالها. ع
حمي لم تزره المذنبات و اوجه تضيء لدي الاستار و الظلمات
يعني و ايشانرا بارگاه و حرم سرايي بود كه زنان گناهكار بزيارت ايشان نميتوانستند رفت چه جاي آنكه اهل آن گناهكار باشند و رويي چند داشتند كه روشني ميبخشيد در زير پردها (پردهها) و تاريكيها.
اذا وردوا خيلا بسمرمن القنا مساعير حرب اقمحوا الغمرات
يعني و هرگاه وارد ميشدند بر لشكري سواران با نيزههاي گندم گون افروزنده آتش حرب خود را بيباكانه داخل ميكردند و ميافكندند در درياهاي جنگ.ع
فان فخروا يوماً اتوا بمحمد و جبريل و الفرقان و السورات
يعني اگر فخر كنند روزي ميآورند محمد ص را يعني نسب خود را به آن حضرت ذكر ميكنند و جبرئيل عليه السلم را و قرآن مجيد را ذكر ميكنند كه بر جد ايشان نازل (۲۷ آ) شدهاند و سورههاي قرآن را ياد ميكنند كه در شان ايشان فرود آمده است. ع
و عدوا عليا ذا المناقب والعلي و فاطمة الزهراءِ خير بنات
يعني و ميشمارند عليرا (علي را) که صاحب منقبتهاي بي احصاست و صاحب رفعت و علاست و فاطمه منوره زهرا که بهترين دختران عالميان است. ع
و حمزة و العباس ذالعباس ذاالعدل و التقي و جعفرها الطيار في الحجباب
يعني و ميشمارند حمزه را و عباس را كه صاحب عدالت و پرهيزگاري بود و جعفر ايشانرا كه پرواز كننده است در حجابهاي عزت و شرف
اولئك لاملقوح هند و حزبها سمية من نوكي من قذرات
يعني آن بزرگواران كه ذكر كرديم نه از زنان هند بهمرسيدهاند مانند معويه و نه آنگروه (= آن گروه) و اشباه هند مانند سميه مادر زياد از احمقان و صاحبان قذرات و نجاست در فعل و نسب. ع
ستسئل تيم عنهم و عديها وبيعتهم (۲۷ ب) من افجر الفجرات
هم منعوا الاباء عن اخذحقهم و هم تركوا الابناء رهن شتات
يعني زود باشد كه در قيامت سئوال كنند كه چرا ستم كرديد بر اهل بيت و حق ايشانرا غصب كرديد و بيعت ايشانرا كه با ابوبكر كردند بدترين قبايح و گناهان بود و اتباع ايشان منع كردند پدرانرا از گرفتن حق خود و ايشان فرزندان بظلم و ستم در اطراف عالم متفرق كردند زيرا كه اگر آنها غصب حق اميرالمومنين عليه السلام نميكردند هرگز بني اميه و بني عباس بر اهل بيت رسول مسلط نميشدند چنانچه يكي از اكابر گفته است بخدا سوگند كه حضرت امام حسين عليهالسلام شهيد نشد مگر در روز بيعت سقيفه (در حاشيه حضرت باقر و صادق عليهما السلام بودهاند). ع
و هم عدلوها عن وصي محمد فبيعتهم جاءت علي الغدرات
و ليهم صنو النبي محمد ابوالحسن الفراج للغمرات
يعني ايشان گردانيدند خلافت را از (۲۸ آ) وصي محمد ص پس بيعت ايشان آمد بر سبل مكرها و حيلها و امام ايشان برادر و همتاي پيغمبر است محمد و ابوالحسن است كه فرج دهنده غمهاي عظيم بود از حضرت رسول يا شكافنده لشكرهاي انبوه بود. ع
ملامك في آل النبي فانهم احباي مادامو و اهل ثقات
تخير تهم رشداً لنفسي انهم في كل حال خيره الخيرات
يعني دور مدار ملامت خود را از من در محبت آل پيغمبر زيرا كه ايشان دوستان منند و اهل اعتقاد منند اختيار كردهام ايشانرا براي صلاح نفس خود زيرا كه ايشان بر هر حال برگزيده برگزيدگانند. ع
نبذت اليهم بالموده صادقاً وسلمت نفسي طائعاً لولاتي
فيارب زدني في هواي بصيره وزد حبهم يا رب في حسناتي
يعني محبت خود بسوي ايشان افكندهام از روي صدق و راستي و تسليم كردهام جان خود را بطوع و رغبت از براي واليان و امامان خود پس اي پروردگار من زياد كن بينايي مرا در محبت ايشان و ثواب محبت ايشانرا زياد كن در حسنات من. (۲۸ ب)
سابكيهم ما حج لله راكب و ما ناح قمري علي الشجرات
و اني لمولاهم و قال عدوهم و اني لمحزون بطول حيات
يعني بسي برايشان خواهم گريست مادام كه حج كند از براي خدا سواره و مادام كه ناله و نوحه كند قمري بر درختان و بدرستي كه من دوست و معتقد ايشانم و دشمنم با دشمنان ايشان و بدرستي كه من اندوهناكم از درازي عمر و زندگاني خود زيرا كه ايشانرا در اين احوال نميتوانم ديد يا ميخواهم جان خود را فداري ايشان گردانم.
بنفسي انتم من كهول و فتيه لفك عناه او الحمل ديات
وللخيل لماقيد الموت خطوها فاطلقتم منهن بالذربات
يعني جان خود را فداي شما ميكنم اي پيران و جوانان اهل بيت رسالت براي آنكه ياري كنيد مسلمان را چنانچه عادت شماست از خلاص كردن اسيران كه بجور و ستم ايشانرا اسير كرده باشند يا ديني بر كسي لازم شده باشد و قادر بر اداي آن نباشد و شما متحمل ديت او (۲۹ آ) بشويد و او را آزاد كنيد و از براي نجات دادن سواران چند كه در مخمصه افتاده باشند و تن بمردن و كشته شدن داده باشند بحدي كه گويا مرگ پاي اسبان ايشانرا در بند و زنجير كرده است كه قدرت بر گريختن نداشته باشد و شما بند از پاي اسبان ايشان برداريد و از كشته شدن نجات بخشيد بكار فرمودن تيرها و شمشيرهاي تيز برنده.
احب قصي الرحم من اجل حبكم و اهجرفيكم زوجتي و بنات
يعني دوست ميدارم آنها كه خويشتن من نيستند يا خويشي دور دارند هرگاه دوست شما باشند و دوري ميكنم از زن خود و دختران خود اگر از شيعه و موالي شما نباشند. ع
واكتم حبيكم مخافه كاشح عنيد لاهل الحق غير مواتي
يعني پنهان ميكنم من محبت شما را از ترس و دشمني كه پنهان ميكند دشمني خود را و معاند اهل حقيقت و موافق در مذهب نيست.
فياعين بكيهم وجودي بعبره فقدان للتسكاب و الهملات
يعني پس اي (۲۹ ب) ديده گريه كن وجود و بخشش كن بآب ديدها (= ديدهها) پس بتحقيق كه وقت آن شده است كه فروريزي آب ديده را و نهرها از اشك جاري گرداني. ع
لقد خفت في الدنيا و ايام سعيها و اني لارجوا الامن بعد وفاتي
يعني سوگند ميخورم بتحقيق كه ترسان بودم از دشمنان در دنيا و روزهاي سعي دنيا بدرستي كه اميد ميدارم كه ايمن باشم ببركت شفاعت پيشوايان دين از خوف عذاب الهي بعد از وفات من. دعبل گفت چون اين بيت را خواندم حضرت امام رضا عليه السلم فرمود خدا ايمن گرداند تو را در روز ترس بزرگ يعني روز قيامت. ع
الم تراني مذثلثون حجه اروح و اغدوا دائم الحسرات
يعني آيا نميبيني كه مدت سي سال است كه بامداد و پسين بر من ميگذرد و پيوسته در حسرتم از مظلوم بودن اهل بيت رسالت.
اري فيئهم في غيرهم متقسماً وايديهم من فيئهم صفرات
يعني ميبينم حقوق ايشانرا (۳۰ آ) از خمس و غنائم و انفال و غير آنها كه مال امام و اقارب اوست در ميان غير ايشان قسمت ميشود و دستهاي ايشان خالي و تهي است. دعبل گفت چون اين بيت را خواندم حضرت امام رضا عليه السلم گريست و فرمود كه راست گفتي اي خزاعي و گريستن آنحضرت از براي گمراهي خلق و تعطيل احكام الهي و پريشاني سادات بود نه از براي دنيا جميع دنيا نزد ايشان بقدر پر پشه اعتبار نداشت. ع
و كيف اداوي من جوي بي والجوي اميه اهل الكفر واللعنات
و آل زياد في القصور مصونه و آل رسول الله منهتكات
يعني چگونه روا كنم از سوزش دلي كه دارم و سوختن دل من از آنست كه بنواميه كه اهل كفر و لعنتها بودند با آل زياد در قصرهاي مصون و محفوظ باشند و آل رسول خدا را هتك حرمت نمايند و بر شتران سوار كردهاند شهر بشهر گردانند و اين سوزش و اندوه را بچه چيز دوا توان كرد.
سابكيهم ماذرفي الافق شارق (۳۰ ب) و نادي منادي الخبر بالصلوات
و ماطلعت شمس و جان غروبها و بالليل ابكيهم و بالغدوات
يعني بعد ازين خواهم گريست هميشه مادام كه طالع شود در افق آفتابي و مادام كه ندا كند منادي رسول يا منادي بسوي خير بنمازها يعني مادام كه بانك نماز گويند و مادام كه طلوع كند آفتاب يا نزديك غروب آن شود و در شب خواهم گريست و در بامدادها. ع
ديار رسول الله اصبحن بلقعا و آل زياد تسكن الحجرات
و آل رسول الله تدمي نحورهم و آل زياد ربه الحجلات
و آل رسول الله يسبي حريمهم و آل زياد امنوا السربات
يعني خانهاي حضرت رسول ص خالي و ويران گرديده بود و آل زياد در حجرهاي خود بناز و نعمت ساكن بودند و آل رسول خون از گلوهاي ايشان ميريخت از قيد و بند زنجير و آل زياد صاحبان حجلهاي (حجلههاي) ناز بودند و آل حضرت رسالت حرمت ايشانرا اسير ميكردند (۳۱ آ) و آل زياد در رايها ايمن بودند.
اذا او يروا مدوا الي واتريهم اكفا عن الاوتار منقبضات
يعني هرگاه جنايتي يا قتلي بسر ايشان وارد ميشد نميتوانستند دعواي خون و ديه برايشان بكنند بلكه محتاج ميشدند كه دراز كنند بسوي ايشان از براي سئوال دستي چند كه از طلب جنايت كوتاه و منقبض بود. دعبل گفت چون اين بيت را خواندم حضرت دستهاي مبارك خود را گردانيد و گفت بلي والله كوتاه است دستهاي ما از عوض گرفتن جنايتها كه بر ما وارد ميشود.
فلو لا الذي ارجوه في اليوم اوغد تقطع نفسي اثرهم حسرات
يعني پس اگر نبود آنچه من اميدوارم آنرا كه امروز واقع شود يا فردا پاره پاره ميشد جان من از پي ايشان از جهت حسرتها. ع
خروج امام لامحاله خارج يقوم علي اسم الله والبركات
يميز فينا كل حق و باطل و يجزي علي النعماء و النقمات
يعني آنچه اميدوارم بيرون (۳۱ ب) آمدن اماميست كه البته بيرون آيد و قيام نمايد بامامت بنام خدا و ياري او با بركتهاي بسيار و تميز ميدهد در ميان ما و ظاهر ميگرداند هر حق و باطلي را و جزا ميدهد مردمرا بر نعمتها و عقوبتها. و بروايت ابن بابويه دعبل گفت چون من اين دو بيت را خواندم حضرت امام رضا صلوات الله عليه بسيار گريست پس [سر] بسوي من بلند كرد و گفت اي خزاعي روحالقدس اين دو بيت را بر زبان تو گفته است آيا ميداني كيست آن امام و كي قيام خواهد نمود گفتم نه اي مولاي من مگر آنكه شنيدهام كه امامي از ميان شما خروج خواهد كرد و زمين را از فساد پاك خواهد كرد و پر از عدل خواهد نمود پس حضرت فرمود اي دعبل امام بعد از من محمد پسر منست و بعد از محمد پسر او علي امام است و بعد از علي پسر او حسن امام است و بعد از حسن پسر او حجت قايم امام است كه در غيبت او انتظار خواهند كشيد و چون ظاهر شود همه كس اطاعت او خواهند كرد و اگر از دنيا باقي نمانده باشد مگر يكروز البته حق تعالي آنروز را دراز گرداند (۳۲ آ) تا آنحضرت بيرون آيد و پر كند زمين را از عدالت چنانچه پر از جور شده باشد و اما آنكه چه وقت بيرون ميايد خبر دادن از وقت است و بتحقيق كه خبر داد مرا پدرم از پدرش از پدرانش از حضرت اميرالمومنين عليه السلم از حضرت رسول خدا ص پرسيدند كه كي بيرون خواهد آمد قايم از فرزندان تو فرمود كه مثل بيرون آمدن قيامت است كه حق تعالي فرموده است كه بغير از خدا كسي نميداند خصوص وقت آنرا و بناگاه خواهد آمد. ع
فيا نفس طيبي ثم يا نفس فابشري فغير بعيد كلما هوات
ولا تجزعي من مده الجور انني اري قوتي قد اذنت بثبات
يعني پس اي جان من خوش باش پس اي نفس شاد باش پس دور نيست هر چه البته آمد نيست و جزع مكن از طول مدت جور مخالفان بدرستي كه من ميبينم قوت خود را كه اعلام ميكند و خبر ميدهد كه ثابت و باقي است و بروايت ديگر گويا ميبينم كه دولت مخالفان خبر ميدهد به پراكندگي. ع
فان قرب (۳۳ ب) الرحمن من تلك مدتي واخر من عمري و وقت و فاتي
شفيت ولم اترك لنفسي غصة و رويت و منهم منصلي و قنات
يعني اگر نزديك گرداند رحمان اندولت مدت عمر مرا و تأخير نمايد از عمر من وقت وفات تشفي خاطر خود ميكنم از ايشان از براي نفس خود غصه و اندوهي نميگذارم و سيراب ميگردانم از خون ايشان شمشير و نيزه خود را. ع
فاني من الرحمن ارجو بحبهم حيوه لدي الفردوس غير بتات
عسي الله ان يرتاح للخلق انه الي كل قوم دائم اللحظات
يعني بدرستي كه من از خداوند مهربان اميدوارم نسبت محبت ايشان زندگاني در بهشت فردوس را كه منقطع نميشود هرگز شايد حق تعالي رحم كند بر خلايق و برانگيزد براي ايشان چاره [اي] كه سبب خلاص ايشان گردد از جور مخالفان بدرستي كه حق تعالي نسبت به هر قوم پيوسته نظرهاي لطف و رحمت دارد.
فان قلت عرفاً انكروه بمنكر و غطو اعلي( ۳۳ آ) علي التحقيق بالشبهات
يعني پس اگر گويم سخن نيكي را انكار كنند او را بسخن بدي كه در برابر آن گويند و بپوشانند بشبها (بشبهها).
تقاصر نفسي دائماً عن جدالهم كفاني ما القي من العبرات
يعني كوتاهي ميكند نفس من پيوسته مرا آنچه ميريزم از اشكهاي اندوه و حسرت. ع
احاول نقل الصم عن مستقرها و اسماع احجار من الصلات
يعني اراده كه من كردهام كه ايشانرا بحجت و برهان و موعظه هدايت كنم مانند آنست كه كسي خواهد كوه سخت را از جايش حركت دهد و سنگهاي صلب سخت بشنواند. ع
فحسبي منهم ان ابوء بغصه تردد في صدري و في لهواتي
يعني پس بس است مرا از ايشان آنكه برگردم يا اندوهي كه در گلويم گره شده باشد و نتوانم فرو برد و نتوانم انداخت پس متردد باشد ميان سينه و حلق من.
فمن عارف لم ينتفع و معاند تميل به الاهواء و للشهوات
يعني بعضي از مخالفان عارفي است بحق كه بعلم (۳۳ ب) خود منتفع نميشود و بعضي معانديست كه ميل ميدهد هواهاي نفساني او را بسوي شوقها و خواهشها. ع
كانك بالاضلاع قد ضاق ذرعها لما حملت من شده الزفرات
يعني نزديك است و گويا ميبيني دندههاي پهلوي من عاجز شده است از براي آنچه بار كردهام در آنها از آه سوزناك و نالة درد آميز چنانچه شاعر گفته است:
ناله را هر چند ميخواهم كه پنهان بر كشم سينه ميگويد كه من تنگ آمدم فرياد كن
و در بعضي از روايت اين دو بيت مذكور است:
فيا و ارثي علم النبي و آله عليكم سلام دائم النفحات
لقد امنت نفسي بكم في حياتها واني لارجوا الامن عندمماتي
يعني پس اي وارثان علم پيغمبر و آل او بر شما باد سلامي كه شميمش پيوسته در وزيدن باشد بتحقيق كه ايمن بود جان من به بركت شما در حال حيات من يا ( ـ تا) ايمان آورد بشما در حيات من بدرستي كه اميد دارم كه در امان باشم بشفاعت شما از (۳۴ آ) عذاب خدا نزد مردن من. قدتمت ترجمه قصيده فصيح الشعراء دعبل ابن علي الخزاعي رحمه الله عليه و مترجمها افضل المتقدمين و المتاخرين مولانا محمد باقر المجلسي طاب ثراه علي يداقل الخليقه ابوالحسن ابن محمد حسين غفرالله له و لوالديه في ۱۱۲۳
[۱] - در زبان عاميانه مشهد، چوله يعني كج و منحني و در هم پيچيده ـ چولي غزك مترسكي است كه در سر مزارع و جاليزها براي ترسانيدن پرندگان نصب ميكنند.
[۲] - پينه هنوز در لهجه مشهدي است.