کد مطلب : ۲۵۵۷
عاشورا در ساختار معرفتى استاد مطهرى و ناقد حماسه حسينى (1)
نويسنده: عباس ايزدپناه
در نقد درونى به ارزيابى لايههاى اصلى و در ونى مانند استدلالها، مسايل و نظريهها پرداخته مىشود؛ چنان كه در نقد و ارزيابى برون ساختارى، با رسالت، روش، تاريخ و مقايسه يك نظريه با نظريههاى ديگر و... سر و كار خواهيم داشت.
در نقد بنيادين و زيرساختارى نيز مبانى، اصول و اركان يك تئورى با تئورى يا تئو رىهاى ديگر به صورت اساسى اختلاف دارد بى آن كه از آن نظريه سخنى به ميان آيد.
يكى از برجستهترين نظريهها در عاشوراپژوهى، نظريه استاد مطهرى است كه در دو مجلد با عنوان حماسه حسينى در اختيار محققان قرار دارد. اين كتاب در سالهاى اخير مورد نقد و ارزيابى قرار گرفت كه تأمل و درنگ در آن نقدها، عاشوراپژوهىِ ما را عمق و پويايى مىبخشد.
در قلمرو آن نقدها مىتوان با رويكردهاى مختلفى چون: رويكرد تاريخى، رويكرد قرآنى و حديثشناختى، رويكرد فلسفى و كلامى، رويكرد جامعهشناختى يا اجتماعى و... به بحث و بررسى پرداخت.
اين بررسى فشرده در صدد آن است كه با رويكرد نقد بيرونى، بر مبانى معرفتى و پيشفهمهاى عاشوراشناسى كتاب حماسه حسينى و ناقد آن دريچهاى بگشايد. مباحث ما در دو مرحله كلان به انجام خواهد رسيد: عاشوراشناسى و ساختارهاى معرفتى، ساختار معرفتى استاد مطهرى و دستگا ه معرفتى ناقد.
1. عاشوراشناسى و ساختارهاى معرفتى
در تاريخ تمدن اسلامى، عاشوراشناسى سه رويكرد يا ساختار معرفتى را تجربه كرده است: ساختار معرفتى رازمدارانه، ساختار معرفتى راززدايانه يا خردمدارانه و ساختار معرفتى جامع كه مىخواهد عاشورا را به طور جامع و همهجانبه مورد شناسايى و تعمق قرار دهد.
ساختار معرفتى نخست بر ابعاد متافيزيكى و باطنى رخداد عاشورا تأكيد مىكند و مىكوشد در پرتو اسرار عرفانى و باطنى، ظواهر واقعه را تفسير و تبيين كند. مولوى در غزل معروف خويش به اين ساختار معرفتى عنايت دارد، آنجا كه مىگويد:
كجاييد اى شهيدان خدايى
بلاجويان دشت كربلايى
كجاييد اى سبكروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوايى
در دوره صفويه نيز كه عرفان و تصوف به طور جدى توسعه يافته بود، محتشم كاشانى در دوازده بند معروف خود به ابعاد عرفانى و باطنى عاشورا، بهاى بيشترى داد و از جنبههاى عقلانى و اجتماعى اين رخداد به كلى چشمپوشى كرد.
براى مثال، براى مرحوم محتشم بعد از چهره تراژ ديك و غمبار عاشورا، بعد عرفانى و متافيزيك رخداد بسيار مهم و برجسته بوده است. بشنويد:
آن در كه جبرئيل امين بود خادمش
اهل ستم به پهلوى خير النسا زدند
وانگه سرادقى كه ملك محرمش نبود
كندند از مدينه و در كربلا زدند
و يا:
فرياد از آن زمان كه جوانان اهلبيت(ع)
گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلا
در حشر صفزنان، صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع كنند باز
آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند
تبيين رازمدارانه عاشورا در چكامه عرفانى و شاهكار بىنظير مرحوم عمان سامانى (1258 - 1322 ه .ق) در عهد قاجار به اوج خود رسيد. او در بخش آغازين گنجينة الاسرار خود رخداد عاشورا را برخاسته از منطق و سنت امتحان الهى و رابطه حضرت حق با عاشقان و اولياى خود مىد اند و مىگويد:
باز گويد رسم عاشق اين بود
بلكه اين معشوق را آئين بود
چون دل عشاق را در قيد كرد
خودنمايى كرد و دلها صيد كرد
امتحانشان را زروى سرخوشى
پيش گيرد شيوه عاشقكشى
در بيابان جنونشان سردهد
ره به كوى عقلشان كمتر دهد
دوست مىدارد دل پردردشان
اشكهاى سرخ و روى زردشان
چهره و موى غبارآلودشان
مغز پر آتش دل پر دودشان
دل پريشانشان كند چون زلف خويش
زانكه عاشق را دلى بايد پريش
خم كندشان قامت مانند تير
روى چون گلشان كند همچون زرير
يعنى اين قامت كمانى خوشتر است
رنگ عاشق زعفرانى خوشتر است
جمعيتشان در پريشانى خوش است
قوت جوع و جامه عريانى خوش است
خود كند ويران، دهد خود تمشيت
خود كشدشان بازگردد خود ديت
مرحوم عمان با همين منطق به تبيين اسرار عرفانى رخداد عاشورا مىپردازد؛ واقعه شهادت اصحاب و اهلبيت، وداع امام حسين(ع)، شهادت طفل شش ماهه، آمدن سپاه زعفر جنى به يارى آن حضرت و... را بسيار هنرمندانه با رويكرد عرفانى به تصوير مىكشد.
و ی در پايان شاهكار عرفانى خود، نهايت و فرجام عشق را كه اتحاد عاشق با معشوق و كنار رفتن پرده دوئيت است، مطرح مىكند؛ مىگويد:
جبرئيل آمد كهاى سلطان عشق
يكه تاز عرصه ميدان عشق
دارم از حق بر تو اى فرخامام
هم سلام و هم تحيت هم پيام
گويد اى جان حضرت جانآفرين
مر ترا بر جسم و بر جان آفرين
محكمىها از تو ميثاق مراست
روسپيدى از تو عشاق مراست
اين دوئى باشد زتسويلات ظن
من توام اى من تو در وحدت تو من
مصدرى و ماسوا مشتق تو راست
بندگى كردى خدايى حق تو راست
هرچه بودت دادهاى اندر رهم
در رهت من هر چه دارم مىدهم
شاه گفت: اى محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از يار ما
گرچه تو محرم به صاحب خانهاى
ليك تا اندازهاى بيگانهاى
آن كه از پيشش سلام آوردهاى
وآنكه از نزدش پيام آوردهاى
بىحجاب اينك در آغوش من است
بىتو رازش جمله در گوش من است.
جبرئيلا رفتنت زاينجا نكوست
پرده كم شو در ميان ما و دوست
رنجش طبع مرا مايل مشو
در ميان ما و او حايل مشو
از سر زين بر زمين آمد فراز
وز دل و جان برد جانان را نماز
با وضوئى از دل و جان شسته دست
چار تكبيرى بزد بر هر چه هست
اين منطق در عاشوراشناسى در قالب هنر تعزيه، شعر و تأليف و تصنيف ادامه مىيابد و هرگز شعلههاى پرالتهاب آن به سردى نمىگرايد.
عاشوراپژوهى در رويكرد راززدايانه، در جهت عكس رويكرد عرفانى قرار دارد؛ سابقه تاريخى اين رويكرد، به انديشه واصول مكتب يا دكترين معتزله در دينشناسى بازمى گردد.
آنان در برابر مكتب كلامى اهل حديث و عرفان و تصوف، راه عقل و برهان را در پيش گرفتند. اين رويكرد در دينشناسى با آغازنهضت ترجمه فرهنگ و فلسفه يونان در عهد عباسى - به ويژه در عصر مأمون - قوت بيشترى گرفت، زيرا حمايت بىدريغ از اصول معتزله و ترجمه فلسفه يونان، يكى از مهمترين اصول سياست مأمون بود.
اين جريان در انديشه «اسحقكندى» «فارابى» و «ابن سينا» ادامه يافت؛ چنان كه پس از غلبه عرفان جامع «محى الدين» و پيروان وى در فاصله قرن ششم تا قرن هشتم هجرى، دوباره عقلگرايى و راززدايى در تمدن اسلامى توسط «ابن رشد» و «ابن خلدون» از سرگرفته شد.
ابن رشد مىكوشيد تا ميان دين و فلسفه يا خردورزى پيوند ايجاد كند و ابن خلدون نيز با تأكيد بر لزوم طبيعتشناسى حوادث تاريخى و فلسفة الاجتماع، در صدد عقلانى كردن تاريخ و امور اجتماعى برآمد. پس از آنان در عهد تمدن صفوى نيز «ميرداماد» از حاميان فلسفه مشّائى است.
با ورود انديشههاى غربى ، راززدايى از زمان مشروطه در ايران چهره ديگرى به خود مىگيرد. «احمد كسروى» بر ضرورت پالايش دين از آموزههاى رازآلود و عرفانى تأكيد مىكند و حزب توده در عصر رضاشاه پهلوى و محمدرضا شاه، بر لزوم دينزدايى به طور كلى اصرار مىورزد.
تا آن كه در دهههاى چهل و پنجاه، سه جريان فكرى راززدايانه با رويكردهاى متفاوت به ظهور مىرسند: يكى راززدايى سازمان مجاهدين با رويكرد التقاطى در مواجهه با ايدئولوژى چپ ماركسيست - لنينيست كه در كتاب راه حسين(ع) مطرح شد و دوم عاشوراشناسى مرحوم دكتر شريعتى با رويكرد انقلابى و حماسى كه با عناوين شهادت و حسين(ع) وارث آدم به چاپ رسيد.
اين دو رويكرد، هر چند در مبانى و اصول فكرى از يكديگر متمايزند، ولى در رويكرد راززدايى و عرفانگريزى مشتركند. هر دو مىكوشند تا چهرهاى عرفى و عقلانى از رخداد عاشورا به نمايش بگذارند.
جريان سوم، جريان فكرى كتاب شهيد جاويد با رويكرد عقلانى بود كه از لزوم تبيين عاشورا با روش عرفى و فارغ از جنبههاى عرفانى و متافيزيكى حمايت مىكرد.
در اين ميان، آيا مىتوان رويكرد تاريخى و فقهى تبيين عاشورا را در عداد ساختارهاى معرفتى راززدايانه قرار داد ؟ به نظر مىرسد پاسخ به نوع برخورد ما با فقه و تاريخ بستگى داشته باشد؛ چنان كه رويكرد حماسى يا عقلانى به عاشوراشناسى، با نگرش عرفانى و رازمدارانه مانعة الجمع نيست.
در برابر دو ساختار معرفتى يادشده، ساختار معرفتى جامع قرار دارد كه به جاى حمايت از واگرايى ميان رازمدارى و راززدايى در معرفت عاشورا، از همگرايى ميان خردورزى و عرفان و ظاهرگرايى و باطنمدارى حمايت مىكند.
اين ساختار معرفتى يا رويكرد جامعنگرانه نيز در تار يخ فرهنگ و معرفت دينى سابقه طولانى دارد. ابن سينا در اشارات در تبيين مقامات عارفان در نمط نهم از عرفان و رازهاى عرفانى با منطق عقل و برهان دفاع كرد و مدعيات عرفانى را به طور جدى قابل قبول، بلكه مورد غبطه و حسرت دانست. او گفت:
جل جناب الحق عن ان يكون شريعة لكل وارد او يطلع عليه الا واحد بعد واحد. ولذلك فانّ ما يشتمل عليه هذا الفن ضحكة للمغفل عبرة للمحصل. فمن سمعه فاشمأز عنه فليتهم نفسه لعلها لاتناسبه. وكل ميسر لما خلق له؛(1)
حضرت حق منزه است از اين كه آبشخور هر تشنهاى باشد و يا كسى بر او آگاهى يابد جز يگانهاى بعد از يگانهاى. به همين سبب آنچه كه عرفان در بردارد، براى غافل مسخره و براى اهل تحقيق و معرفت مايه عبرت است.
بنابراين، كسى كه آن را بشنود و ابراز ناخوشآيندى كند، بايد خود را متهم سازد كه شايد با آن سنخيت و تناسب ند ارد. هر كسى توان كارى را دارد كه براى آن آفريده شده است.
پس از ابن سينا، شيخ اشراق ميان برهان عقلى و ذوق عرفانى جمع كرد و حكمة الاشراق را در خور كسانى دانست كه در هر دو زمينه صلاحيت دارند و در مقدمه فلسفه خويش تصريح نمود كه فلسفهجويان ضدعرفان و عرفانگرايان برهانستيز دنبال حكمة الاشراق نروند كه هيچ بهرهاى از آن نخواهند برد.(2)
تاريخ تمدن اسلامى بعد از وى شاهد ظهور بزرگانى چون محى الدين عربى، مولوى و پيش از وى «سنايى» و «صدرالدين قونوى» و «ابن تركه» است كه هر كدام از مدافعان بىچون و چراى اتحاد برهان و عرفان و عقل و عشق بودند.
تا آن كه در عهد صفوى مرحوم مل اصدراى شيرازى به ظهور مىرسد و مكتب فلسفى خويش را بر اساس اتحاد عرفان و برهان و قرآن قرار مىدهد و به نزاع تاريخى ميان عرفان و فلسفه و عقل و عشق پايان مىدهد.
پس از ملاصدرا، بايد مكتب فلسفى و مشرب عرفانى او در تمامى عرصههاى دينى، طبيعى، سياسى، هنرى و ادبى، تعليم و تربيت، تاريخپژوهى و عاشوراشناسى حضور مىيافت و ايفاى نقش مىنمود، ولى با كمال تأسف اين حضور تحقق نيافت وجز اندكى از فرزانگان و دانشوران چون سيدجم ال الدين اسدآبادى، اقبال لاهورى، امام خمينى، علّامه طباطبايى و... به جذب و اقتباس آن همت نگماشتند.
ادامه دارد ...