کد مطلب : ۳۲۱۲۳
نقدی بر ادعای این سالهای برخی سخنرانان و جریانهای سیاسی
آیا امام حسین(ع) خواستار توافق بود؟!
محمد جعفری*: مدتی است مطلبی از سوی یک سخنران در ایام محرم امسال بر سر زبانهاست که لازم است در نقد آن، چند سطری نوشته شود. این احساس وظیفه نگارنده صرفا به جهت سستی و کذب بودن مطالب مطروحه نیست و تنها به این علت هم نیست که سخنران مذکور مانند نگارنده در کسوت مبلغ و صیانتکننده از دین و معارف دین است. بلکه آنچه نگارنده را موظف به نوشتن کرد این بود که اولا مطالب مذکور دروغی بزرگ و تحریفی خطرناک در رابطه با حماسه عظیم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام است و ثانیا این مطالب از سوی جریانی خاص و با اهدافی مشخص در رسانهها برجسته شده است. به ناچار و به عنوان مقدمهای برای نقد، گزارشی از مطالب این سخنران را بدون دخل و تصرف در محتوا ذکر میکنیم:
1- «طولانی بودن صحبتها نشان میدهد بحثها جدی بوده و ابعاد مختلفی داشته»
2- «همه منابع بر اینکه پیشدستی در مذاکرات با امام حسین علیهالسلام بود، توافق دارند».
نقد
اگرچه این دو مطلب دارای اهمیت نیست اما به جهت تکمیل بحث و روشن شدن گستره وارونه جلوه دادن واقعیت، توجه میدهم که بیان این دو مطلب از سوی سخنران مذکور، به جهت القای این ذهنیت است که آنچه رخ داده، مذاکره مصطلح
(بده بستان) و توافق بوده، در حالی که اولا طولانی بودن صحبت به هیچ وجه چنین دلالتی ندارد و با این مطلب که سخنان حضرت به شکل موعظه بوده نه توافق، سازگار است. ثانیا وجه صدق عنوان مذاکره بر یک مصداق خاص، بده بستان و گفتوگو در رابطه با گرفتن برخی امتیازات و دادن امتیازات دیگر است. در حالی که چنین چیزی در سخنان امام علیهالسلام وجود ندارد.
ثالثا این ادعا که به گواهی تمام نقلهای تاریخی، در تمام مذاکرات، آنکه ابتدا درخواست مذاکره داشته، امام علیهالسلام بوده، ادعایی است دروغ و بیاساس. شیخ مفید(ره) و طبری نامهای از عمرسعد به ابن زیاد را از قول ابی مخنف نقل کردهاند که: «فإنّى حیث نزلتُ بالحسین بعثتُ الیه رسولی، فسألتُه عمّا أقدمه و ماذا یطلب...» در نتیجه، این عمرسعد بوده که گفتوگو را شروع کرده است.
3- سخنران مذکور، در ایام عزای سالار شهیدان که سعی بر آن است واقعیتهای قیام اباعبدالله الحسین بیان شود، میگوید: «در تاریخ طبری نوشته شده بعد از ملاقات امام حسین علیهالسلام و عمرسعد، حدسهایی درباره محتوای ملاقاتها زده شد که از جمله آنها این بود که امام حسین علیهالسلام به عمرسعد گفته با هم نزد یزید برویم و مشکل را حل کنیم (حدس من این است که حضرت از او چنین خواسته زیرا عمرسعد اختیارات کافی برای تصمیمگیری نداشته) اما عمرسعد گفته اگر سپاه را رها کنم خانه و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و من چنین اجازهای از طرف عبیدالله ندارم و حضرت نیز در پاسخ گفتهاند من این خسارات را جبران میکنم.
نقد
این سخن بسیار عجیب است و با یک پژوهش علمی فاصله بسیار دارد. عجیب این است که وی بر مبنای یک نقل که حتی خود ناقل (طبری) هم آنها را مبتنی بر شایعات ظنی و بدون مستند میداند، مطلبی را به امام علیهالسلام انتساب میدهد و سعی دارد آن را با سخنان و سلیقه همفکران سیاسی خود تطبیق دهد! و با وجودی که خود، کلام طبری در شایعه بودن این خبر را نقل میکند اما باز مطلبی سخیف را برای بهرهبرداری سیاسی، به امام حسین علیهالسلام نسبت میدهد. کذب و باطل بودن این شایعه ظنی در ادامه این نوشته و در نقد مطالب بعدی، بخوبی روشن خواهد شد. اما نقل گزارش الفتوح (اثر ابن اعثم) در این زمینه خالی از لطف نیست. وی حتی همان شایعه و حدس رایج بین مردم را نیز کاملا متفاوت و دقیقا بر خلاف نقل طبری، نقل کرده است:
حضرت فرمود: وای بر تو اى عمر! آیا با من خواهی جنگید؟! از خداى تعالى که بازگشتت به سوی اوست نمیترسی حال آنکه مىدانى که من کیستم؟! به نزد من آى و آنان را رها کن. من تو را به قرب الهی میرسانم. عمر سعد گفت: ای ابا عبدالله! از آن مىترسم که چون به نزد تو آیم، سراى من را خراب کنند... .
4- سخنران در ادامه میگوید: در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف چنین آمده: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت (از مضمون آن میتوان حدس زد که محور گفتوگوها چه بوده است) در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و خدا با لطفش کار امت را سامان داد. امام حسین علیهالسلام پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد:
۱- به همان جا که آمده بازگردد.
۲- حسین را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم.
۳- به شام برود و به طور مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت(!) مسأله را بین خودشان حل کنند.
ابن زیاد در جواب نوشت: «تو نماینده سیاسی ما برای حلوفصل اختلاف با امام حسین نیستی. یا باید بجنگیم یا حسین باید خود را تسلیم ما کند».
نقد
این سخن تحریفی بزرگ در تاریخ است. برای روشن شدن صحت ادعای خود، ترجمه دقیق مطلبی که در ارشاد شیخ مفید(ره) و تاریخ طبری آمده است را میآوریم:
«امام حسین علیهالسلام و عمر بن سعد شبانه یکدیگر را دیدار کرده و در پنهانى، زمانى طولانی با هم گفتوگو کردند، سپس عمر بن سعد به جاى خویش بازگشت و به عبیدالله بن زیاد چنین نوشت: اما بعد، همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانى را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد و حسین بیعلی با من پیمان بست که یا به همانجایی که از آنجا آمده بازگردد، یا به یکى از نقاط مرزی رود (تبعید شود) و مانند یکی از مسلمانان باشد (و کارى به کار کسى نداشته باشد) در هر چه به سود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد و یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارده (با او بیعت کند) و هر چه نظر یزید بود همان را انجام دهد، در این پیمان خشنودى تو و اصلاح کار امت است». چنانچه مشخص شد، سخنران ابتدا در صدر مطلب و سپس در بند دوم و سوم پیمانی که عمر سعد ادعا کرده، تحریف بزرگی کرده است.
الف- جعل و تحریفی که سخنران در صدر مطلبش کرده این است که گفته: «ابی مخنف میگوید پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت. ... در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و...» وی با جعل و اضافه کردن این جمله به متن تاریخی، چنین القا میکند که در نقلهای تاریخی آمده که مطالب این نامه همان چیزی است که امام علیهالسلام خود فرموده است.
ب- جعل و تحریف در بند دوم و سوم نامه واضح است. بند دوم را ناقص بیان کرده تا تعدیل شود. اما نقل او از بند سوم، تحریفی آشکار است.
اما این تحریف به چه علت رخ داده؟! بدین جهت که هر شیعهای میداند که این دو بند و بویژه بند سوم، نمیتواند صحیح باشد. بدین سبب سخنران، در این دو بندی که در کتب تاریخی به عنوان نامه عمر سعد به ابن زیاد نقل شده، تحریف و تعدیلی صورت داده تا مخاطبانش در صحت ادعای وی شک نکنند. به همین منظور، رفتن نزد یزید و بیعت با او و عمل به فرامین او را تبدیل کرده به: «رفتن به شام و ملاقات مستقیم با یزید»
سخنران مذکور به این مقدار بسنده نکرده و برای نیل به اغراض سیاسی خویش، مطلب مضحک و سخیفی را اضافه میکند. اینکه امام حسین علیهالسلام نزد یزید رود و آن دو با رفاقت(!) مسأله را حل کنند!
اما حقیقت ماجرا.
دلایل و قرائن کذب عمر سعد
- عمر سعد به جد به دنبال این بود که بدون کشتن امام علیهالسلام به حکومت ری که آرزویش بود، برسد.
ابن زیاد قبلا حکم ملک ری را برایش نوشته بود تا عمر سعد پس از مقابله با دیلمیان به ری برود. اما پس از اینکه دیلمیان را سرکوب کرد، جریان قیام امام علیهالسلام پیش آمد و ابن زیاد بار دیگر حکومت ری را برای او مشروط کرد. این بار مشروط به جنگ با امام حسین علیهالسلام. عمر سعد مهلت خواست تا فکر کند. بعد اصرار کرد ابن زیاد این شرط را بردارد اما سودی نبخشید. برخی نزدیکانش او را از پذیرفتن شرط منع کردند و گفتند عاقبت این کار جهنم است. وی ابتدا پذیرفت اما باز وسوسه شد. در آن زمان ابیاتی سرود که ترجمهاش چنین است:
آیا ملک رى را ترک کنم و حال آنکه آرزوى من است/ یا آنکه با بدنامى و گناه قتل حسین برگردم
در قتل او (امام حسین علیهالسلام) دوزخ است که هرگز پوشیده نیست (قطعی است)/ ولى ملک رى موجب روشنایى چشم من است.
همچنین بعد از آنکه فرستاده عمر سعد از نزد امام علیهالسلام برگشت و جواب امام علیهالسلام را آورد، عمر سعد گفت: امیدوارم کار من با امام حسین علیهالسلام به جنگ کشیده نشود. لذا چنین دروغی را در آن نامه نوشت تا شاید به مقصودش برسد.
- زمانی که شمر با جواب نامه از سوی ابن زیاد به نزد عمر سعد (لعنهمالله) آمد، خود عمر سعد در سخنان تندی که با شمر داشت، تصریح کرد که با آن دروغ میخواست اوضاع با صلح و بدون خونریزی تمام شود. و الا به خدا قسم که حسین هرگز اهل تسلیم و بیعت نیست، چرا که او فردی غیور است.
- ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود. سپس نامه ابن زیاد را برای امام حسین علیهالسلام فرستاد. امام حسین علیهالسلام به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی.
- از جواب ابن زیاد ملعون به نامه عمر سعد مشخص است که او پی برده ادعای عمر سعد در آن نامه دروغ است و عمر سعد مانند قبل همچنان در پی این است که بدون کشتن امام حسین علیهالسلام به حکومت ری برسد. ابن زیاد به عمر سعد نوشت: «من تو را به نزد حسین نفرستادهام که خود را از جنگ با او بازدارى و با او به مسامحه رفتار کنى و نه براى اینکه آرزوى سلامت و زندگى براى او داشته باشى، یا عذر براى او بتراشى و برای او شفاعت کنى.» قابل توجه است که سخنران، این نامه ابن زیاد را نیز جهتدار بیان کرده تا بتواند از آن بهرهبرداری کند.
- ابن زیاد ملعون پس از شهید نمودن امام علیهالسلام خود را در مخمصه شدید دید و دنبال این بود که نامهای که در آن دستور کشتن و جنایتهای دیگر بر سیدالشهدا علیهالسلام را داده از بین ببرد. ابن سعد به او گفت: چرا به آن خیرخواهیای که به تو کردم گوش ندادی؟ عمر سعد غیر از نامهای که برای جلوگیری از کشته شدن امام علیهالسلام به ابن زیاد نوشت و به دروغ هم متوسل شد، چه خیرخواهیای داشته؟ هیچ نکته دیگری نقل نشده است.
- خود طبری آورده هیچ فردی از مضمون سخنان امام حسین علیهالسلام و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفا شایعاتی است غیرمعلوم. و عقبه بن سمعان (غلام حضرت رباب(س)) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیدهام، والله آنچه برخی تصور میکنند که امام حسین علیهالسلام گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود، واقعیت ندارد.
هرچند سخنران مذکور به این مطلب اشارهای کرده اما در نقل این مطلب هم دست به تحریف زده است. وی میگوید: «عقبه بن سمعان صرفا گفته چنین سخنانی را از امام علیهالسلام نشنیده است. در عین حال تکذیب هم نکرده است». در حالی که عقبه صراحتا و با تأکید و قسم، تکذیب کرده است.
به گواه تاریخ نیز در هیچ کجا این مطالب از امام علیه السلام شنیده نشده است.
- جملات و احوال حضرت در طول سفر بهترین قرینه بر کذب مطالب سخنران مذکور و کذب بودن نامه عمرسعد است.
- خطاب به ابن زبیر فرمود: آیا تصور میکنی من با یزید بیعت خواهم کرد؟! در حالی که یزید مردی است فاسق که آشکارا فسق کرده و در انظار شرب خمر میکند ... نه به خدا قسم هرگز و ابداً چنین نخواهد شد.
- در جواب برادرش محمد حنفیه فرمود: «... والله حتی اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهی برایم نباشد، والله هرگز و ابداً با یزید بیعت نخواهم کرد...».
- جملهای از حضرت که تمام شیعیان لااقل بخشی از آن را حفظ هستند:
بدانید حرامزاده پسر حرامزاده مرا بین یکى از دو چیز مجبور کرده است؛ بین مرگ و ذلت (تسلیم شدن و بیعت) و هیهات که ما ذلت و خوارى را بپذیریم، خداوند و پیامبر او هرگز براى ما ذلت و زبونى نمىپسندند و نیاکان پاکسرشت و دامنهاى پاکى که ما را پروراندهاند و بزرگمردان غیرتمند و انسانهاى با شرافت این را از ما نمىپذیرند. هرگز! ما هیچگاه فرمانبردارى فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح نخواهیم داد. بدانید من با شما اتمام حجت کردم و شما را از عاقبت کارتان بیم دادم. به هوش باشید! من با همین یاران اندک و بسیارى دشمن و پیمانشکنى و کارشکنى یاران و دوستان، راه خود را انتخاب کردهام و آماده شهادتم... .
- آیا نمىنگرید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىشود؟ با این وضع مؤمن باید به لقاى خدایش (شهادت) اشتیاق یابد، همانا من مرگ (در راه حق) را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و تحمل حقارت نمىنگرم.
- والله هرگز دست بیعت و ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردهها از دست شما فرار نخواهم کرد.
قرینه روشن دیگر این است که قطعا و به دلایل متقن تاریخی، حضرت سیدالشهدا سلامالله علیه، قبل از حرکت از مدینه از کشته شدن قطعی خود در کربلا خبر دادند. بلکه افراد متعدد دیگری نیز به واسطه حدیث پیامبر صلواتالله علیه و آله خبر داشتند. حتی زمانی که در مسیر کوفه به حضرت خبر شهادت سفیرانش و اینکه در کوفه یاوری ندارد را رساندند، به همراهانش فرمود: هرکس برای شهادت آماده است بیاید و الا برگردد، در منزل بعد فرمود: هر که میخواهد برگردد، از ما بر او بیعتی نیست، مردم از چپ و راست پراکنده شدند و رفتند. حال چگونه ممکن است با این وجود، حضرت ادامه مسیر دهد و بعد چنین ذلتی که این سخنران، مدعی شده را، بپذیرند؟! هر انسان فهیمی درک میکند که حضرت به دنبال هدفی است که برای نیل به آن چارهای جز شهادت خویش و اسارت اهل و عیالش نیست. قرائن و دلایل، بسیار بیش از این است. اما برای فرد حقطلب این مقدار کافی است. تاریخ حماسه سیدالشهدا علیهالسلام مملو از افعال و اقوالی است که اوج عزت و ذلتناپذیری حضرت و نیز علم حضرت به سرانجام کار را بیان میکند. از آغاز حرکت از مدینه و حرکت از مکه، در بین مسیر، نزول در کربلا و در خطبهها و رجزهای حضرت.
5- پنجمین سخنی که قصد نقد آن را داریم، این است: «در دهههای اخیر گویا علمای ما خجالت میکشند بگویند که امام علیهالسلام قصد مذاکره داشت. آنها سعی کردهاند تاریخی را روایت کنند که اینگونه نباشد».
نقد
پاسخ این سخن از مطالب فوق روشن شد. از آنجا که علمای دین یقین به کذب مفاد این نامه عمرسعد داشتهاند، لذا از انتساب این مطالب به حضرت سیدالشهدا علیه السلام خودداری کردهاند.
6- شیخ مفید(ره) در کتاب الارشاد موضع خود را مشخص کرده که این روایات از نظر او قابل قبول است.
نقد
شیخ مفید(ره) هر چند در کتاب ارشاد نامه عمرسعد را نقل کرده اما این نقل او اگر دلالت بر تأیید باشد، دلالت بر تأیید نوشته شدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است نه اینکه انتساب مفاد این نامه به حضرت علیهالسلام را پذیرفته باشد.
7- امام علیهالسلام گفتند: «این نامههای مردم شهر شماست و من به خاطر دعوت آنها آمدهام. اگر مردم نمیخواهند یا پشیمان شدهاند، برمیگردم».
نقد
اینکه حضرت در پاسخ فرستاده ابن سعد فرمود: «شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاید، اگر پشیمان شدهاید، برمیگردم» از متشابهات است. اما محکمات حماسه عاشورا مطلبی است که در فوق درباره مطلع بودن امام علیهالسلام از کشته شدن قطعی خود و یارانش در انتهای این سفر و در سرزمین کربلا گفتیم. بویژه تأکید مکرر حضرت بر اینکه ما کشته خواهیم شد، هر کس به قصد دیگری آمده بازگردد، نشان از این دارد که حضرت خود را موظف به قیامی میداند که بدون شهادتش و اسارت خاندانش، نتیجه نخواهد داد. بلکه حضرت خود به این مطلب تصریح کردهاند. برای همین است که در جواب افراد متعددی از زن و مرد که در مدینه، مکه و در طول مسیر به سمت کوفه، به حضرت گفتهاند که به این سفر نرو که کشته خواهی شد، فرموده است: میدانم اما باید بروم. حتی اگر بپذیریم حضرت این سخن را فرموده باشند، باید آن را با توجه به مطالبی که گفتیم معنا کرد. حضرت که قبل از حرکت از مدینه، یقین دارد در کربلا گرفتار شده و کشته خواهد شد و خاندانش به اسارت خواهند رفت، پس چرا چنان فرموده باشد؟ چنانکه گفتیم افراد متعددی از زن و مرد وقایع را پیشبینی کرده بودند یا از احادیث پیامبر(ص) خبر داشتند و به حضرت توصیه میکردند نرود. بنابراین باید گفت این جمله حضرت که حاضر به بازگشت است، نه کوتاه آمدن است و نه امتیاز دهی. بلکه میفرماید من برای جنگ با شما نیامدهام. اگر نزد شما، لازمه رفتن به مسیر کوفه یا ماندن در اینجا، جنگیدن با من است، نمیخواهم شمایی که غافل و فریبخورده یا اجیر شده دستگاه ظلم و کفر هستید، با ریختن خون من به هلاکت ابدی دچار شوید. بنابراین حاضرم بازگردم اما دست از قیام با سرکردگان و رؤسای دستگاه ظلم و فساد نخواهم کشید. به قول شهید مطهری(ره) مخاطب این جمله فقط مردم کوفهاند، نه حکومت یزید، چرا که خود در خطابهاش در مقابل لشکر حر فرمود: وظیفه ما قیام علیه یزید است هرچند به شهادت بینجامد. خون مطهر و به ناحق ریخته شده مولای مظلوم ما و فرزندان و اصحابش سرمایه عظیمی است برای هدایت بشر و تا سرآمد تاریخ و به لطف الهی تحریف حقایق این حماسه، نخواهد توانست در این سرمایه نورانی خدشهای وارد کند. جوانان عزیز بدانند معارف دین را باید از عالمان راستگو و امین فراگیرند. چنانکه در روایات متعددی به این مهم اشاره شده است؛ نه کسانی که حاضرند برای اهداف سیاسی خویش، آرمانهای عزتمند عاشورا را مخدوش کنند.
* استاد سطح عالی حوزه علمیه قم
1- «طولانی بودن صحبتها نشان میدهد بحثها جدی بوده و ابعاد مختلفی داشته»
2- «همه منابع بر اینکه پیشدستی در مذاکرات با امام حسین علیهالسلام بود، توافق دارند».
نقد
اگرچه این دو مطلب دارای اهمیت نیست اما به جهت تکمیل بحث و روشن شدن گستره وارونه جلوه دادن واقعیت، توجه میدهم که بیان این دو مطلب از سوی سخنران مذکور، به جهت القای این ذهنیت است که آنچه رخ داده، مذاکره مصطلح
(بده بستان) و توافق بوده، در حالی که اولا طولانی بودن صحبت به هیچ وجه چنین دلالتی ندارد و با این مطلب که سخنان حضرت به شکل موعظه بوده نه توافق، سازگار است. ثانیا وجه صدق عنوان مذاکره بر یک مصداق خاص، بده بستان و گفتوگو در رابطه با گرفتن برخی امتیازات و دادن امتیازات دیگر است. در حالی که چنین چیزی در سخنان امام علیهالسلام وجود ندارد.
ثالثا این ادعا که به گواهی تمام نقلهای تاریخی، در تمام مذاکرات، آنکه ابتدا درخواست مذاکره داشته، امام علیهالسلام بوده، ادعایی است دروغ و بیاساس. شیخ مفید(ره) و طبری نامهای از عمرسعد به ابن زیاد را از قول ابی مخنف نقل کردهاند که: «فإنّى حیث نزلتُ بالحسین بعثتُ الیه رسولی، فسألتُه عمّا أقدمه و ماذا یطلب...» در نتیجه، این عمرسعد بوده که گفتوگو را شروع کرده است.
3- سخنران مذکور، در ایام عزای سالار شهیدان که سعی بر آن است واقعیتهای قیام اباعبدالله الحسین بیان شود، میگوید: «در تاریخ طبری نوشته شده بعد از ملاقات امام حسین علیهالسلام و عمرسعد، حدسهایی درباره محتوای ملاقاتها زده شد که از جمله آنها این بود که امام حسین علیهالسلام به عمرسعد گفته با هم نزد یزید برویم و مشکل را حل کنیم (حدس من این است که حضرت از او چنین خواسته زیرا عمرسعد اختیارات کافی برای تصمیمگیری نداشته) اما عمرسعد گفته اگر سپاه را رها کنم خانه و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و من چنین اجازهای از طرف عبیدالله ندارم و حضرت نیز در پاسخ گفتهاند من این خسارات را جبران میکنم.
نقد
این سخن بسیار عجیب است و با یک پژوهش علمی فاصله بسیار دارد. عجیب این است که وی بر مبنای یک نقل که حتی خود ناقل (طبری) هم آنها را مبتنی بر شایعات ظنی و بدون مستند میداند، مطلبی را به امام علیهالسلام انتساب میدهد و سعی دارد آن را با سخنان و سلیقه همفکران سیاسی خود تطبیق دهد! و با وجودی که خود، کلام طبری در شایعه بودن این خبر را نقل میکند اما باز مطلبی سخیف را برای بهرهبرداری سیاسی، به امام حسین علیهالسلام نسبت میدهد. کذب و باطل بودن این شایعه ظنی در ادامه این نوشته و در نقد مطالب بعدی، بخوبی روشن خواهد شد. اما نقل گزارش الفتوح (اثر ابن اعثم) در این زمینه خالی از لطف نیست. وی حتی همان شایعه و حدس رایج بین مردم را نیز کاملا متفاوت و دقیقا بر خلاف نقل طبری، نقل کرده است:
حضرت فرمود: وای بر تو اى عمر! آیا با من خواهی جنگید؟! از خداى تعالى که بازگشتت به سوی اوست نمیترسی حال آنکه مىدانى که من کیستم؟! به نزد من آى و آنان را رها کن. من تو را به قرب الهی میرسانم. عمر سعد گفت: ای ابا عبدالله! از آن مىترسم که چون به نزد تو آیم، سراى من را خراب کنند... .
4- سخنران در ادامه میگوید: در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف چنین آمده: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت (از مضمون آن میتوان حدس زد که محور گفتوگوها چه بوده است) در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و خدا با لطفش کار امت را سامان داد. امام حسین علیهالسلام پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد:
۱- به همان جا که آمده بازگردد.
۲- حسین را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم.
۳- به شام برود و به طور مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت(!) مسأله را بین خودشان حل کنند.
ابن زیاد در جواب نوشت: «تو نماینده سیاسی ما برای حلوفصل اختلاف با امام حسین نیستی. یا باید بجنگیم یا حسین باید خود را تسلیم ما کند».
نقد
این سخن تحریفی بزرگ در تاریخ است. برای روشن شدن صحت ادعای خود، ترجمه دقیق مطلبی که در ارشاد شیخ مفید(ره) و تاریخ طبری آمده است را میآوریم:
«امام حسین علیهالسلام و عمر بن سعد شبانه یکدیگر را دیدار کرده و در پنهانى، زمانى طولانی با هم گفتوگو کردند، سپس عمر بن سعد به جاى خویش بازگشت و به عبیدالله بن زیاد چنین نوشت: اما بعد، همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانى را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد و حسین بیعلی با من پیمان بست که یا به همانجایی که از آنجا آمده بازگردد، یا به یکى از نقاط مرزی رود (تبعید شود) و مانند یکی از مسلمانان باشد (و کارى به کار کسى نداشته باشد) در هر چه به سود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد و یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارده (با او بیعت کند) و هر چه نظر یزید بود همان را انجام دهد، در این پیمان خشنودى تو و اصلاح کار امت است». چنانچه مشخص شد، سخنران ابتدا در صدر مطلب و سپس در بند دوم و سوم پیمانی که عمر سعد ادعا کرده، تحریف بزرگی کرده است.
الف- جعل و تحریفی که سخنران در صدر مطلبش کرده این است که گفته: «ابی مخنف میگوید پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت. ... در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و...» وی با جعل و اضافه کردن این جمله به متن تاریخی، چنین القا میکند که در نقلهای تاریخی آمده که مطالب این نامه همان چیزی است که امام علیهالسلام خود فرموده است.
ب- جعل و تحریف در بند دوم و سوم نامه واضح است. بند دوم را ناقص بیان کرده تا تعدیل شود. اما نقل او از بند سوم، تحریفی آشکار است.
اما این تحریف به چه علت رخ داده؟! بدین جهت که هر شیعهای میداند که این دو بند و بویژه بند سوم، نمیتواند صحیح باشد. بدین سبب سخنران، در این دو بندی که در کتب تاریخی به عنوان نامه عمر سعد به ابن زیاد نقل شده، تحریف و تعدیلی صورت داده تا مخاطبانش در صحت ادعای وی شک نکنند. به همین منظور، رفتن نزد یزید و بیعت با او و عمل به فرامین او را تبدیل کرده به: «رفتن به شام و ملاقات مستقیم با یزید»
سخنران مذکور به این مقدار بسنده نکرده و برای نیل به اغراض سیاسی خویش، مطلب مضحک و سخیفی را اضافه میکند. اینکه امام حسین علیهالسلام نزد یزید رود و آن دو با رفاقت(!) مسأله را حل کنند!
اما حقیقت ماجرا.
دلایل و قرائن کذب عمر سعد
- عمر سعد به جد به دنبال این بود که بدون کشتن امام علیهالسلام به حکومت ری که آرزویش بود، برسد.
ابن زیاد قبلا حکم ملک ری را برایش نوشته بود تا عمر سعد پس از مقابله با دیلمیان به ری برود. اما پس از اینکه دیلمیان را سرکوب کرد، جریان قیام امام علیهالسلام پیش آمد و ابن زیاد بار دیگر حکومت ری را برای او مشروط کرد. این بار مشروط به جنگ با امام حسین علیهالسلام. عمر سعد مهلت خواست تا فکر کند. بعد اصرار کرد ابن زیاد این شرط را بردارد اما سودی نبخشید. برخی نزدیکانش او را از پذیرفتن شرط منع کردند و گفتند عاقبت این کار جهنم است. وی ابتدا پذیرفت اما باز وسوسه شد. در آن زمان ابیاتی سرود که ترجمهاش چنین است:
آیا ملک رى را ترک کنم و حال آنکه آرزوى من است/ یا آنکه با بدنامى و گناه قتل حسین برگردم
در قتل او (امام حسین علیهالسلام) دوزخ است که هرگز پوشیده نیست (قطعی است)/ ولى ملک رى موجب روشنایى چشم من است.
همچنین بعد از آنکه فرستاده عمر سعد از نزد امام علیهالسلام برگشت و جواب امام علیهالسلام را آورد، عمر سعد گفت: امیدوارم کار من با امام حسین علیهالسلام به جنگ کشیده نشود. لذا چنین دروغی را در آن نامه نوشت تا شاید به مقصودش برسد.
- زمانی که شمر با جواب نامه از سوی ابن زیاد به نزد عمر سعد (لعنهمالله) آمد، خود عمر سعد در سخنان تندی که با شمر داشت، تصریح کرد که با آن دروغ میخواست اوضاع با صلح و بدون خونریزی تمام شود. و الا به خدا قسم که حسین هرگز اهل تسلیم و بیعت نیست، چرا که او فردی غیور است.
- ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود. سپس نامه ابن زیاد را برای امام حسین علیهالسلام فرستاد. امام حسین علیهالسلام به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی.
- از جواب ابن زیاد ملعون به نامه عمر سعد مشخص است که او پی برده ادعای عمر سعد در آن نامه دروغ است و عمر سعد مانند قبل همچنان در پی این است که بدون کشتن امام حسین علیهالسلام به حکومت ری برسد. ابن زیاد به عمر سعد نوشت: «من تو را به نزد حسین نفرستادهام که خود را از جنگ با او بازدارى و با او به مسامحه رفتار کنى و نه براى اینکه آرزوى سلامت و زندگى براى او داشته باشى، یا عذر براى او بتراشى و برای او شفاعت کنى.» قابل توجه است که سخنران، این نامه ابن زیاد را نیز جهتدار بیان کرده تا بتواند از آن بهرهبرداری کند.
- ابن زیاد ملعون پس از شهید نمودن امام علیهالسلام خود را در مخمصه شدید دید و دنبال این بود که نامهای که در آن دستور کشتن و جنایتهای دیگر بر سیدالشهدا علیهالسلام را داده از بین ببرد. ابن سعد به او گفت: چرا به آن خیرخواهیای که به تو کردم گوش ندادی؟ عمر سعد غیر از نامهای که برای جلوگیری از کشته شدن امام علیهالسلام به ابن زیاد نوشت و به دروغ هم متوسل شد، چه خیرخواهیای داشته؟ هیچ نکته دیگری نقل نشده است.
- خود طبری آورده هیچ فردی از مضمون سخنان امام حسین علیهالسلام و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفا شایعاتی است غیرمعلوم. و عقبه بن سمعان (غلام حضرت رباب(س)) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیدهام، والله آنچه برخی تصور میکنند که امام حسین علیهالسلام گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود، واقعیت ندارد.
هرچند سخنران مذکور به این مطلب اشارهای کرده اما در نقل این مطلب هم دست به تحریف زده است. وی میگوید: «عقبه بن سمعان صرفا گفته چنین سخنانی را از امام علیهالسلام نشنیده است. در عین حال تکذیب هم نکرده است». در حالی که عقبه صراحتا و با تأکید و قسم، تکذیب کرده است.
به گواه تاریخ نیز در هیچ کجا این مطالب از امام علیه السلام شنیده نشده است.
- جملات و احوال حضرت در طول سفر بهترین قرینه بر کذب مطالب سخنران مذکور و کذب بودن نامه عمرسعد است.
- خطاب به ابن زبیر فرمود: آیا تصور میکنی من با یزید بیعت خواهم کرد؟! در حالی که یزید مردی است فاسق که آشکارا فسق کرده و در انظار شرب خمر میکند ... نه به خدا قسم هرگز و ابداً چنین نخواهد شد.
- در جواب برادرش محمد حنفیه فرمود: «... والله حتی اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهی برایم نباشد، والله هرگز و ابداً با یزید بیعت نخواهم کرد...».
- جملهای از حضرت که تمام شیعیان لااقل بخشی از آن را حفظ هستند:
بدانید حرامزاده پسر حرامزاده مرا بین یکى از دو چیز مجبور کرده است؛ بین مرگ و ذلت (تسلیم شدن و بیعت) و هیهات که ما ذلت و خوارى را بپذیریم، خداوند و پیامبر او هرگز براى ما ذلت و زبونى نمىپسندند و نیاکان پاکسرشت و دامنهاى پاکى که ما را پروراندهاند و بزرگمردان غیرتمند و انسانهاى با شرافت این را از ما نمىپذیرند. هرگز! ما هیچگاه فرمانبردارى فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح نخواهیم داد. بدانید من با شما اتمام حجت کردم و شما را از عاقبت کارتان بیم دادم. به هوش باشید! من با همین یاران اندک و بسیارى دشمن و پیمانشکنى و کارشکنى یاران و دوستان، راه خود را انتخاب کردهام و آماده شهادتم... .
- آیا نمىنگرید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىشود؟ با این وضع مؤمن باید به لقاى خدایش (شهادت) اشتیاق یابد، همانا من مرگ (در راه حق) را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و تحمل حقارت نمىنگرم.
- والله هرگز دست بیعت و ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردهها از دست شما فرار نخواهم کرد.
قرینه روشن دیگر این است که قطعا و به دلایل متقن تاریخی، حضرت سیدالشهدا سلامالله علیه، قبل از حرکت از مدینه از کشته شدن قطعی خود در کربلا خبر دادند. بلکه افراد متعدد دیگری نیز به واسطه حدیث پیامبر صلواتالله علیه و آله خبر داشتند. حتی زمانی که در مسیر کوفه به حضرت خبر شهادت سفیرانش و اینکه در کوفه یاوری ندارد را رساندند، به همراهانش فرمود: هرکس برای شهادت آماده است بیاید و الا برگردد، در منزل بعد فرمود: هر که میخواهد برگردد، از ما بر او بیعتی نیست، مردم از چپ و راست پراکنده شدند و رفتند. حال چگونه ممکن است با این وجود، حضرت ادامه مسیر دهد و بعد چنین ذلتی که این سخنران، مدعی شده را، بپذیرند؟! هر انسان فهیمی درک میکند که حضرت به دنبال هدفی است که برای نیل به آن چارهای جز شهادت خویش و اسارت اهل و عیالش نیست. قرائن و دلایل، بسیار بیش از این است. اما برای فرد حقطلب این مقدار کافی است. تاریخ حماسه سیدالشهدا علیهالسلام مملو از افعال و اقوالی است که اوج عزت و ذلتناپذیری حضرت و نیز علم حضرت به سرانجام کار را بیان میکند. از آغاز حرکت از مدینه و حرکت از مکه، در بین مسیر، نزول در کربلا و در خطبهها و رجزهای حضرت.
5- پنجمین سخنی که قصد نقد آن را داریم، این است: «در دهههای اخیر گویا علمای ما خجالت میکشند بگویند که امام علیهالسلام قصد مذاکره داشت. آنها سعی کردهاند تاریخی را روایت کنند که اینگونه نباشد».
نقد
پاسخ این سخن از مطالب فوق روشن شد. از آنجا که علمای دین یقین به کذب مفاد این نامه عمرسعد داشتهاند، لذا از انتساب این مطالب به حضرت سیدالشهدا علیه السلام خودداری کردهاند.
6- شیخ مفید(ره) در کتاب الارشاد موضع خود را مشخص کرده که این روایات از نظر او قابل قبول است.
نقد
شیخ مفید(ره) هر چند در کتاب ارشاد نامه عمرسعد را نقل کرده اما این نقل او اگر دلالت بر تأیید باشد، دلالت بر تأیید نوشته شدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است نه اینکه انتساب مفاد این نامه به حضرت علیهالسلام را پذیرفته باشد.
7- امام علیهالسلام گفتند: «این نامههای مردم شهر شماست و من به خاطر دعوت آنها آمدهام. اگر مردم نمیخواهند یا پشیمان شدهاند، برمیگردم».
نقد
اینکه حضرت در پاسخ فرستاده ابن سعد فرمود: «شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاید، اگر پشیمان شدهاید، برمیگردم» از متشابهات است. اما محکمات حماسه عاشورا مطلبی است که در فوق درباره مطلع بودن امام علیهالسلام از کشته شدن قطعی خود و یارانش در انتهای این سفر و در سرزمین کربلا گفتیم. بویژه تأکید مکرر حضرت بر اینکه ما کشته خواهیم شد، هر کس به قصد دیگری آمده بازگردد، نشان از این دارد که حضرت خود را موظف به قیامی میداند که بدون شهادتش و اسارت خاندانش، نتیجه نخواهد داد. بلکه حضرت خود به این مطلب تصریح کردهاند. برای همین است که در جواب افراد متعددی از زن و مرد که در مدینه، مکه و در طول مسیر به سمت کوفه، به حضرت گفتهاند که به این سفر نرو که کشته خواهی شد، فرموده است: میدانم اما باید بروم. حتی اگر بپذیریم حضرت این سخن را فرموده باشند، باید آن را با توجه به مطالبی که گفتیم معنا کرد. حضرت که قبل از حرکت از مدینه، یقین دارد در کربلا گرفتار شده و کشته خواهد شد و خاندانش به اسارت خواهند رفت، پس چرا چنان فرموده باشد؟ چنانکه گفتیم افراد متعددی از زن و مرد وقایع را پیشبینی کرده بودند یا از احادیث پیامبر(ص) خبر داشتند و به حضرت توصیه میکردند نرود. بنابراین باید گفت این جمله حضرت که حاضر به بازگشت است، نه کوتاه آمدن است و نه امتیاز دهی. بلکه میفرماید من برای جنگ با شما نیامدهام. اگر نزد شما، لازمه رفتن به مسیر کوفه یا ماندن در اینجا، جنگیدن با من است، نمیخواهم شمایی که غافل و فریبخورده یا اجیر شده دستگاه ظلم و کفر هستید، با ریختن خون من به هلاکت ابدی دچار شوید. بنابراین حاضرم بازگردم اما دست از قیام با سرکردگان و رؤسای دستگاه ظلم و فساد نخواهم کشید. به قول شهید مطهری(ره) مخاطب این جمله فقط مردم کوفهاند، نه حکومت یزید، چرا که خود در خطابهاش در مقابل لشکر حر فرمود: وظیفه ما قیام علیه یزید است هرچند به شهادت بینجامد. خون مطهر و به ناحق ریخته شده مولای مظلوم ما و فرزندان و اصحابش سرمایه عظیمی است برای هدایت بشر و تا سرآمد تاریخ و به لطف الهی تحریف حقایق این حماسه، نخواهد توانست در این سرمایه نورانی خدشهای وارد کند. جوانان عزیز بدانند معارف دین را باید از عالمان راستگو و امین فراگیرند. چنانکه در روایات متعددی به این مهم اشاره شده است؛ نه کسانی که حاضرند برای اهداف سیاسی خویش، آرمانهای عزتمند عاشورا را مخدوش کنند.
* استاد سطح عالی حوزه علمیه قم
مرجع : وطن امروز