تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۵
۰
کد مطلب : ۳۲۲۵۰

نگاه تک‌علتی به قیام حسینی خطاست

نگاه تک‌علتی به قیام حسینی خطاست
حسين محبوبي: تأمل در فلسفه و اهداف نهضت عاشورا، موضوع مهمي است كه دقت در آن موجب درك بهتر شخصيت والاي امام حسين(ع) و اصلاح مسير و نگرش به عزاداري‌ها، سخنراني‌ها، زيارت حضرت و... خواهد گرديد، به گونه‌اي كه عدم درك فلسفه قيام ايشان، گاه موجب شكل‌گيري قالبي خالي از مغز در مراسم‌هاي سوگواري و تكريم اباعبدالله مي‌گردد. در مقالاتي كه پيشتر پيرامون قيام اباعبدالله الحسين(ع) و نگرش‌هاي انحرافي يا حاشيه‌اي به اين نهضت ارائه گرديد (فلسفه انحرافي دنياطلبي اباعبدالله(ع)، فلسفه فناء صوفيانه امام في الله، فلسفه شبه مسيحي شهادت براي شفاعت امت و...) مي‌توان وجه مشتركي يافت و آن كه همه آنها، نگاهي سكولار به قيام امام حسين(ع) ارائه مي‌نمايند يا با بي‌توجهي به ابعاد اجتماعي قيام از آن عبور مي‌كنند يا نگاه سياسي و اجتماعي حضرت را به عنوان دنياخواهي معرفي و آن را مقابل دينداري قرار مي‌دهند. اما حقيقت آن است كه بعد اجتماعي و سياسي قيام اباعبدالله برجسته‌ترين جنبه قيام ايشان است و هرچند تلاش‌هاي فراواني براي انكار اين جنبه از قيام حضرت با ذكر فلسفه‌هاي جنبي و انحرافي درباره قيام ايشان صورت مي‌گيرد، اما واقعيت آن است بهترين و مطمئن‌ترين سند براى شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيدالشهدا(ع)، كلمات خود آن حضرت يا ساير امامان(ع) در اين باره است. مطالعه در روايات و سخن امام كه به صورت واضح و اساسي «فلسفه قيام» را تشريح نموده‌اند، بهترين پاسخ به كساني است كه مغرضانه يا بدون غرض، برداشت‌هاي سطحي از فلسفه قيام دارند. 
  
احياي مظاهر اسلام و اصلاح وضع جامعه
زماني كه اباعبدالله‌الحسين (ع) در سال‌هاي آخر عمر معاويه، مشرف به مكه شدند، با ايراد خطبه پرشوري ضمن اينكه تكليف مهم علما و بزرگان شهرها را براي پاسداري از دين و معتقدات مسلمانان و عواقب خاموش ماندن مقابل جنايت‌هاي بني‌اميه بيان نمودند، سازش و همراهي با اين حكومت جائر را گناهي غيرقابل بخشش دانسته و در پايان خطبه خويش اهداف فعاليت سياسي خود عليه حكومت ناصالح بني‌اميه را چنين اعلام نمود: «اَللّهُمَّ اِنَّك تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يكنْ ما كان مِنا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولكن لِنُرِي (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينك، ونُظهِرَ الاصلاحَ فى بلادك، ويأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و يعمَلَ بِفَرائِضِك و سُنَنِك و اَحكامِك.» خداوندا تو مي‌داني ما آنچه انجام داديم (عليه حكومت بني‌اميه) براي سبقت گرفتن در فرمانروايي و متاع ناچيز دنيا نيست، بلكه به اين دليل است كه نشانه‌هاي دين تو را برپا سازيم و در شهرهايت اصلاح صورت دهيم. مي‌خواهيم ستمديدگان در امنيت باشند و به احكام و سنت الهي عمل شود. 
 
با توجه به بيانات حضرت در اين خطبه، مي‌توان چهار هدف براي قيام امام عليه يزيد را برشمرد كه عبارتند از «احياي مظاهر اسلام»، «بهبودي وضع شهروندان»، «مبارزه با ستمگران اموي براي حفظ امنيت ستمديدگان» و «فراهم كردن بستر عمل به سنن الهي». 
به واقع از نظر اباعبدالله(ع) وضعيت اجتماعي مسلمانان در دوران پس از خلفا و در عهد معاويه و اكنون يزيد، به مرحله‌اي رسيده است كه ديگر حتي آثار و نشانه‌هاي اسلام در سطح جامعه در حال زدوده شدن است. از اين منظر، قيام ايشان را مي‌توان در يك بعد قيامي «فرهنگي» دانست كه هدفش بازنشاني مظاهر اسلام در سطح جامعه است و از سوي ديگر ماهيتي «اجتماعي» دارد، چراكه بهبود وضعيت شهروندان جامعه اسلامي به عنوان هدف مهم قيام برشمرده شده است. 
 
علاوه بر اين همانطور كه از محتواي خطبه امام قابل برداشت است، برخلاف برخي كه در طول تاريخ كوشيده‌اند تا فلسفه قيام حسين بن علي(ع) را به يك حركت مسلحانه عليه حكومت در طلب رسيدن به فرمانروايي جلوه دهند، ايشان اولين نكته‌اي را كه درخصوص فلسفه قيام خود رد نموده‌اند، همين موضوع است. 
  
امر به معروف و نهي از منكر، تأكيد اباعبدالله
يكي ديگر از تأكيدات امام حسين(ع) كه در طول حركت جاويدان خود به سمت كربلا، بارها از آن به عنوان فلسفه قيام ياد مي‌كنند مسئله «امر به معروف و نهي از منكر» است. امام در وصيتنامه‌اي كه در زمان خروج از مدينه براي محمدبن حنفيه نوشت، اينگونه هدف قيام خود مقابل يزيد را در عبارتي معروف بيان نمودند: «انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِى اُمه جَدِّى محمد(ص) اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْكرِ و اَسيرَ بِسيره جَدِّى محمد(ص) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(ع)»؛ من از روى سرمستى، گستاخى، تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم، بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده‌ام. مى‌خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب(ع) عمل كنم. همينطور ايشان در جاي ديگري مي‌فرمايند: «اَلّلهُمِّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَكرَهُ الْمُنْكرَ» (خداوندا من معروف را دوست دارم و از منكرات بيزارم). همچنين در زيارتنامه‌هايي كه از معصومين بر ايشان وارده شده است نيز عبارت «امر به معروف و نهي از منكر» به عنوان هدفي كه اباعبدالله با شهادت خود موفق به اقامه آن شدند ذكر مي‌شود: «اَشْهَدُ اَنَّك قَدْ اَقَمْتَ الْصَلوةَ وَ آتَيتَ الزَكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكرِ» (گواهى مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى.) 
  
مبارزه با حكومت طاغوت
شايد بتوان يكي از مهم‌ترين مباحثي را كه در بيان فلسفه قيام اباعبدالله(ع) بدان اشاره كرد، خارج كردن دين، از پستوهاي فردي به بازگرداندن آن به عرصه اجتماع و سياست باشد. پس از شهادت امام علي(ع) و حوادث تلخي كه بر ايشان در طول دوران «حكومت اسلامي»شان وارد شد (ماجراي قتل عثمان، مواجهه حضرت با صحابه پيامبر در جمل، قضيه حكميت صفين و...) بسياري از افراد ظاهرالصلاح يا متدينين به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد خود را به منظور غرق نشدن در فتنه «مسلمان‌كشي» و روبه‌رو شدن دو گروه مسلمانان، از همه عرصه‌هاي اجتماعي كنار بكشند. اينان دچار ضعف تحليل در درك ولايت و ضرورت تبعيت از امامِ حاضر شده و خود مروج اسلامِ فردي و بي‌توجه به اوضاع زمانه شده بودند كه خود گونه‌اي از تحريف دين به حساب مي‌آمد. عدم همراهي قاطبه شيعيانِ وقت با امام حسن(ع) در ايستادن مقابل معاويه نمونه‌اي از بي‌توجهي به ضرورت مبارزه با طاغوت و اصلاح دين در عرصه اجتماع توسط متدينين جامعه بود. حفظ آداب اسلامي در ظاهر امر توسط معاويه نيز، سبب شده بود تا احساس خطر در ميان مسلمانان به حداقل برسد، اما به حكومت رسيدن يزيد بن معاويه كه عملاً عدم اعتقاد خود به اسلام را بر بالاي منبر پيامبر فرياد مي‌زد و يادآوري روايات پيامبر در خاطر برخي صحابه و تابعين كه «روزگاري بوزينه‌ها از منبر من بالا خواهند رفت» شوكي به جامعه اسلامي ايجاد كرد و ضرورت قيام عليه طاغوت را احيا نمود.
 
هرچند پايبندي ساليان گذشته كوفيان و صداي سكه‌هاي ابن زياد و مال حرامي كه در مقابل سكوت برابر ظلم به كوفيان داده شده بود پاي ماندن كنار ولي خدا را از آنان گرفت، اما حركت امام حسين(ع) در روز عاشورا، همچون انفجاري در جامعه اسلامي خواب‌زده، همه را متوجه خويش ساخت. كافي است به سلسله قيام‌هاي پس از واقعه عاشورا كه از سوي گروه‌هاي مختلف در طول چندين سال در خونخواهي امام(ع) واقع گرديد (قيام توابين، قيام مختار، قيام زيد بن علي و...) نظر بيفكنيم تا متوجه شويم، مسئله مبارزه با حاكمِ جائر - ولو بر منبر پيامبر نشسته باشد- پس از قيام سالار شهيدان، موضوعيت ويژه يافت و نه فقط موجب براندازي بني‌اميه در بلندمدت، بلكه به عنوان «فلسفه‌اي دائمي» در طول تاريخ شيعه براي قيام عليه طواغيت شناخته شد. 
 
اين فلسفه را امام حسين(ع) در خطبه‌اى كه بعد از برخورد با حر بن يزيد رياحى ايراد فرمودند، برجسته مي‌نمايند و خطاب به گروه حاضر مي‌فرمايند: «اى مردم! رسول خدا(ص) فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا(ص) مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى‌كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، برخداست كه او را در جايگاه (عذاب‌آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانيد كه اينها تن به فرمانبرى از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده‌اند، درآمدهاى عمومى (بيت‌المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده‌اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده‌اند و من شايسته‌ترين فرد براى تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.»
بيان معروف ديگري از اباعبدالله نيز وجود دارد كه بسيار جامع و پرمغز، به يكي از فلسفه‌هاي اصلي قيام خود كه تذكر به ضرورت مبارزه با طاغوت در صحنه اجتماعي است، اشاره دارد: «الا ترون ان الحق لايعمل به وان الباطل لايتناهى عنه؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً، فانى لاارى الموت الا شهادة ولا الحياة مع الظالمين الاّ برماً» (آيا نمى‌بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى‌شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مؤمن، به حق خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى‌بينم.» 
 
پيشوايي مردم بر اساس عدالت
گرچه به اين اشاره شد كه فلسفه قيام اباعبدالله طلب دنيا و حكومت نبوده است، اما اين مسئله بدان معني نيست كه اين قيام عليه طاغوت از ابتدا با نيت شكست و شهادت امام و يارانش مقابل لشكر يزيد ترتيب داده شد و به براندازي طاغوت و جايگزيني آن با حكومت صالحان توجهي نداشته است. حقيقت آن است كه امام(ع) مكلف به تشخيص و حركت بر مبناي علم ظاهر است و دهها هزارنامه كوفيان در طلب امام حسين(ع) به قيام با ادبيات پرشور و حرارت و سرشار از حمايت كوفيان، حجت ظاهري را بر ايشان تمام مي‌نمود و همان استدلال امام علي(ع) كه «حضور الحاضر و قيام الحجه به‌وجود الناصر» در شرايط اباعبدالله نيز صادق بود. پيشوايي جامعه اسلامي پس از پيامبر و خصوصاً در عهد خلافت بني‌اميه به مسيري انحرافي و انحطاطي كشيده شده بود، به گونه‌اي كه حكومتي كه اكنون يزيد از معاويه به ارث برده بود، به جاي حكومت اسلامي به طاغوت تبديل شده بود و امامِ حاضر، مكلف به مبارزه با طاغوت در صورت وجود نصرت‌دهنده است. به‌رغم اينكه امام، با علم غيب خود از خيانت اهل كوفه خبر داشت و از همين رو مكرراً در طول مسير، به بي‌بازگشت بودن سفر اشاره مي‌نمود، لكن به منظور اتمام حجت و تثبيت ضرورت قيام عليه طاغوت و برپايي اسلامِ ناب و غيرتحريف شده، پا به عرصه قيام گذاشت. 
 
ايشان در پيامي كه زمان حضور خود در مكه، در جواب دعوت به بزرگان كوفه براي آمدن به كوفه نوشتند، فلسفه قيامشان را اينگونه با شرح وظايف امام و رهبر جامعه توضيح مي‌دهند: «فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الا الحاكمُ بِالكتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ» (به جانم سوگند، پيشواي جامعه، آن كسى است كه به قرآن حكم كند، عدالت را محقق سازد، خود متدين و ملتزم به دين حق باشد و خودش را وقف خداوند نمايد.»
امام حسين بن على(ع) در نامه اى كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هميارى و همراهى با وى كرده است، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مى‌كند: «انا ادعوكم الى كتاب الله و سنه نبيه(صلى الله عليه وآله) فان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت» (من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مى خوانم. همانا سنت پيامبر(ص) از بين رفته است و بدعت زنده شده است.)
 
و در جواب عبدالله بن مُطيع به علت قيام عليه يزيد و حركت به سمت كوفه با وجود مخالفت‌ها، اميد مردم به رهبري ايشان را به عنوان علت حركت خود بيان مى‌فرمايند: «كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته‌اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت‌ها نابود شود.» 
  
فرجام سخن
در جمع‌بندي مباحث بيان شده، اين موضوع قابل اشاره است كه هرچند قيام اباعبدالله اهدافي چون ترويج روحيه تعبد و شهادت داشت و نيز خون گرانبهاي ايشان و يارانشان نتايج و آثار مهمي از جمله شفاعت پيروانشان را به همراه دارد، اما خلط مفهوم «هدف»، «نتيجه» و «فلسفه» پيرامون قيام عاشورا، سبب شده است تا برخي يكي از اهداف حركت امام حسين(ع) –مثلاً رسيدن به مقام فناء في الله- يا يكي ازنتايج قيام را –مثلاً شفاعت مريدان و دوستداران اهل بيت- را به عنوان فلسفه نهضت عاشورا بيان كنند و شايد اين مسئله موجب كج‌فهمي حقيقت عاشورا و آثار اجتماعي آن باشد. 
 
واقعيت آن است كه جامعه عصر اباعبدالله در سايه حكومت طاغوت و ترويج سبك زندگي سكولار و پرهيز دادن مردم از دخالت در سياست و نيز كج‌فهمي و ضلالت مردم در بينش درست نسبت به مسائل اجتماعي، اسلام را به پرتگاه نابودي كشانده بود كه امارت يزيد و نشستن او بر منبر پيامبر، نقطه آخر نهضت محمدي(ص) بود و بعيد بود پس از استمرار حكومت يزيد، اثري از اسلام تحريف نشده در جامعه باقي بماند. به قول خود اباعبدالله: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد» (فاتحه اسلام را بايد خواند وقتي فردي چون يزيد بر مسند حكومت بنشيند) و گويا جرياني از كج‌فهمي و نگرش غلط، امت اسلام را فراگرفته بود كه جز با ريخته شدن خون اباعبدالله(ع) اصلاح نمي‌شد. امام صادق(ع) در زيارت اربعين، به طور خلاصه و جامع، فلسفه نهضت حسينى را چنين بيان مى‌فرمايند: «وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلاله»؛ امام حسين(ع) جان خويش را در راه تو (خدا) فدا كرد تا بندگانت را از بى‌خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد. و كدام سرگرداني بدتر از حيرت در فتنه‌هاي اجتماعي و سياسي و عدم توانايي درك امامت جامعه و ضرورت قيام حول محورِ امام امت عليه طواغيت؟ 
 
كوتاه بايد گفت، امام(ع) احياگر بزرگ اسلامِ ناب محمدي بود كه برداشت‌هاي متحجرانه و سكولار از دين را با خون خود براي هميشه از مسير حركت اصيل شيعه زدود و درك ولايت و ضرورت قيام و مقابله با طاغوت حول محور ولايت را به عنوان اصلي مهم براي نيل به سعادت امت، پايه نهاد. 
مرجع : جوان
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما