کد مطلب : ۳۴۵۱۸
كوفیان در عصر امام حسین(ع)
سید حسن فاطمى موحّد
در پى خوددارى امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید، كوفیان فرصت را مغتنم شمردند و با ارسال نامه هاى فراوان، از حضرت درخواست تشكیل حكومت در كوفه كردند. امام به منظور بررسى اوضاع، مسلم بن عقیل را به آنجا فرستاد. او پس از بیعت گرفتن از كوفیان، به پشتوانه آنها موفق به محاصره كاخ حاكم كوفه شد؛ اما در این هنگام یكباره مسلم را رها كردند و سرانجام به دست حاكمان به شهادت رسید. به علاوه كوفیان در صف دشمن در برابر امام جنگیدند.
اهمّیت امورى از این دست سبب شده كه جامعه كوفه، غیرمتعارف و با ویژگی هاى منحصر در اذهان ترسیم شود. بنابر این باید آن دیار از نگاه جامعه شناسانه مورد بررسى و ارزیابى قرار گیرد تا علل و عوامل بى وفایی هاى آنها روشن گردد.
حادثه عاشورا بیست سال پس از شهادت امام على علیه السلام رخ داد و در ادامه خواهیم گفت كه در این مدت، شیعیان كوفه به شدت تحت فشار قرار گرفتند و بسیارى از آنها كشته یا كوچانده شدند و اگر چنین اتفاقاتى نمى افتاد، نسل عصر امام حسین علیه السلام نسل جدید بود. لذا مردم این شهر همان مردم در عصرهاى پیشین نبودند و براى شناخت ساكنان كوفه در سال شصت، نمى توان به همه اخبار مربوط به سال هاى قبل تمسك جست. اگر امام على علیه السلام از بى وفایى یا باوفایى كوفیان سخن رانده است، منظور مردم عصر خویش است نه عصرهاى بعد. وقتى امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت به كوفه برود، برخى اطرافیان، بى وفایى كوفیان نسبت به امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام را یادآورى كردند. شاید علت عدم تأثیر در تصمیم حضرت، همین بود كه مردم آن روز غیر از مردم عصر پدر و حتى برادر بزرگوارش بودند.
بنابراین پیمان شكنى كوفیان در هر زمان را باید جداگانه مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. ما در این پژوهش تنها در پى شناخت جامعه كوفه در عصر امام حسین علیه السلام و در سال شصت هجرى هستیم و اخبار مربوط به مردمان پیشین كمتر مورد توجه است.
مشكل اساسى در شناخت جامعه كوفه، غرض ورزی ها در ثبت تاریخ آن و عدم دسترسى ما به ریز قضایا است. به عنوان نمونه در تاریخ آمده است كه در منزل هانى موقعیتى براى مسلم پیش آمد كه مى توانست عبیداللَّه را بكشد اما نكشت. اخبار در این مورد مضطربند و ما نمى دانیم واقع امر چه بوده كه مسلم چنین نكرد. آیا مراعات هانى را كرد كه دوست نداشت عبیداللَّه در خانه او كشته شود؟ اگر عبیداللَّه در حال عیادت كشته مى شد، آیا عواطف مردم به نفع او تحریك نمى شد؟ آیا خواست به فرموده پیامبرصلى الله علیه وآله عمل كند كه از ترور نهى كرده بود؟ به هر حال ما نمى توانیم قضاوت قطعى در این زمینه ارائه كنیم.
نمونه دیگر اینكه پس از محاصره كاخ از سوى مسلم، چنان مردم از اطراف او پراكنده شدند كه هیچ یارى براى او نماند. در حالى كه در میان همپیمانان او، از جانگذشتگانى چون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ابوثمامه بودند كه تا پاى جان، امام را یارى كردند و در كربلا به شهادت رسیدند. از سرنوشت افرادى از این دست در این برهه حساس خبرى نیست.
به هر حال تحلیل هاى ارائه شده براساس همین خبرهاى اندك و گاه نادرست است. اگر اخبار بیشتر و روشنترى از حوادث آن دوران داشتیم بهتر مى توانستیم به تحلیل امور بپردازیم.
جمعیت كوفه
براى دست یافتن به آمار جمعیت كوفه در زمان قیام امام حسین علیه السلام نمى توان به آمارهاى مربوط به سال هاى قبل تمسك جست؛ زیرا پس از شهادت امام على علیه السلام وقتى زیاد بن ابیه (م 53 ق) در سال پنجاه از سوى معاویه والى كوفه شد، شیعیان را به شدت تحت فشار قرار داد. او به تعقیب شیعیان مى پرداخت و هر جا حتى اگر زیر سنگ آنها را مى یافت، مى كشت. آنها را به وحشت مى انداخت؛ دست و پایشان را قطع مى كرد؛ به صلیب مى كشید؛ با آهن گداخته چشمان آنها را كور مى كرد و نیز به جاهاى دیگر مى پراكند؛ به گونه اى كه هیچ شیعه معروف و سرشناسى در عراق باقى نماند.221
بنابر این جهت دست یافتن به تعداد جمعیت كوفه در زمان قیام عاشورا باید به آمارهاى همان زمان توجه كرد. برخى جملات كوفیان در دعوتنامه ها چنین بود: «انّا معك مائة ألف»222، «أقدم علینا فنحن فى مائة ألف»223 با توجه به اینكه جمعیتى هم طرفدار امام نبودند، مى توان حدس زد كه جمعیت كوفه اعم از جنگجو و غیر جنگجو، زن و مرد و كودك حدود صد و پنجاه هزار نفر بوده است. اینكه در بعضى نقل ها آمده است آنها در نامه ها نوشته اند: «ان لك هاهنا مائة ألف سیف»224 از جمله مبالغه ها یا اشتباه ها است و ظاهراً اشاره به جمعیت طرفدار امام دارد؛ زیرا بیشترین آمار در مورد تعداد بیعت كنندگان با امام چهل هزار نفر است.225
تركیب جمعیت كوفه
كوفه به عنوان شهرى نظامى، به دستور عمر در سال 17 ساخته شد226 و در آن از قبیله ها و مكان هاى گوناگون و با فرهنگ هاى متفاوت گرد آمدند. بنابر این شهرى نوبنیاد، فاقد هویت تاریخى و پرخطر بود كه ساكنان یكدست و هماهنگ نداشت. خلاصه تحقیق یكى از پژوهشگران در مورد اقوام و طوایف ساكن در كوفه و ادیان آنها چنین است:
در كوفه عناصر عرب، فارس، نبط و سریانى زندگى مى كردند. قبایل عرب عبارت بودند از: قبیله هاى یمنى شامل قضاعه، غسان، بجیله، خثعم، كنده، حضرموت، ازد، مذحج، حمیر، همدان و نخع. قبایل عدنانى شامل دو خاندان تمیم و بنى عصر مى شد. برخى از خاندان قبیله هاى بنى بكر عبارت بودند از: بنى اسد، غطفان، محارب و نمیر.
قبیله هاى عرب دیگر شامل كنانه، جدیله، ضبیعه، عبدقیس، تغلب، ایاد، طى، ثقیف، عامر و مزینه نیز در این شهر سكونت داشتند.
روح قبیله گرى در كوفه حاكم بود و هر قبیله در محله اى مشخص سكونت داشت و كسى جز همپیمان هاى آنها نمى توانست در آنجا ساكن شود؛ چنانكه هر قبیله داراى مسجد و گورستان مخصوص بود.
پیروان ادیان مختلف در كوفه زندگى مى كردند شامل مسلمانان با فرقه هاى گوناگون، مسیحیان و یهودیان.227
تعصّبات و حسّاسیت هاى قبیله اى، كوفیان را بر آن مى داشت تا با مشاهده كوچكترین نفع یا ضرر، تصمیمگیرى كنند تا از قبیله هاى دیگر عقب نمانند. به عبارت دیگر تعصّبات قبیله اى آنان را مردمانى عجول ساخته بود كه نمى توانستند با درایت و تعمّق تصمیم بگیرند و در نتیجه دچار لغزش هاى مهلك مى شدند.
تعصبات قبیله اى مانع وفاق اجتماعى مى شود و اگر وفاقى پدید آید، شكننده است؛ چرا كه همواره بیم تبانى برخى علیه برخى دیگر مى رود. شهرى كه داراى تركیبى ناهماهنگ است، هر آن ممكن است یك دسته جوّ حاكم را تغییر دهد و اجتماع را به سمت و سوى دیگر بكشانند.
ویژگى دیگر مردمان نظامى و كسانى كه سلاح در اختیار دارند، سركشى زود هنگام آنها در برابر هم است و این امر اختصاص به مردم كوفه ندارد.
ابن ابى الحدید مى نویسد:
قیل: إن أهل الكوفة كانوا قد فسدوا فی آخر خلافة امیر المؤمنین و كانوا قبائل فی الكوفة، فكان الرجل یخرج من منازل قبیلته فیمر بمنازل قبیلة اخری فینادی باسم قبیلته: یا للنخع مثلاً أو یا لكندة نداء عالیاً یقصد به الفتنة و اثارة الشر، فیتألب علیه فتیان القبیلة التی مر بها فینادون: یا لتمیم و یا لربیعة و یقبلون الی ذلك الصائح فیضربونه، فیمضی الی قبیلته فیستصرخها، فتسل السیوف و تثور الفتن228؛
اواخر حكومت امام على علیه السلام در میان مردم كوفه كه قبیله هاى متعدد بودند، فساد شد. شخصى از محل سكونت قبیله خود به میان خانه هاى قبیله اى دیگر مى رفت و براى برپا كردن شر، قبیله خود را بلند صدا مى زد و مثلاً مى گفت: اى نخع، اى كنده. مردم قبیله اى كه در میان آنها فریاد مى زد، بر سرش مى ریختند و او را مى زدند. او هم میان قبیله خود مى رفت و از آنها كمك مى خواست و در نتیجه به روى هم شمشیر مى كشیدند و فتنه برپا مى شد.»
چنین مردمانى حتى در مقابل حاكم خود نیز سركشى مى كنند؛ چنانكه پس از مرگ زیاد بن ابیه در سال 53 تا سال 60 پنج بار حاكم كوفه تعویض شد.
مدیریت نشدن نهضت
اگر جنبش هاى مردمى به درستى مدیریت و هدایت نشوند در حادثه اى ناگهانى و غیر منتظره، حركت آنها كمرنگ شده دچار سردرگمى مى شوند و گاه تغییر مسیر مى دهند. به دلیل دورى امام حسین علیه السلام از كوفه، حضرت نتوانست به درستى جنبش را اداره كند و بعضى ضعف مدیریت مسلم را احتمال داده اند.
آنچه ناتوانى مدیریت مسلم را بعید مى نماید این است كه امام پس از رسیدن دعوتنامه ها و روشن شدن حساسیت امر او را فرستاد. اگر مسلم توان اداره نهضت را نداشت، عادتاً وى را به كوفه نمى فرستاد. حتى ورود قدرتمندانه عبیداللَّه و تهدیدهاى او تا هنگام محاصره كاخ، نتوانست مانع فعالیت او شود. قدرت عبیداللَّه و حوادث پیشآمده به گونه اى بود كه شاید باتدبیرترین افراد توان مقابله با او را نداشتند؛ چنانكه شبیه این اتفاق در عصر امیرالمؤمنین علیه السلام و در آستانه پیروزى در جنگ صفین رخ داد.
خشونت و مدیریت عبیداللَّه
پس از بیعت گسترده كوفیان با مسلم، چند تن از وابستگان حكومت طى نامه اى به اطلاع یزید رساندند كه نعمان بن بشیر از اداره شهر عاجز است و از او خواستند كه شخصى قوى را به حكومت كوفه بگمارد.229
حكومت استبدادى یزید پشتوانه چند دهه تجربه حاكمیت پدر را داشت و در این مدت مدیران در عرصه هاى مختلف شناساسى شدند. زمانى چنین درخواستى از یزید شد كه اتفاقاتى از قبیل نامه به امام و بیعت گسترده با مسلم رخ داده بود و براى یزید روشن شد كه به چه حاكمى و با چه ویژگیهایى نیاز دارد. او پس از مشورت با سرجون غلام و كاتب معاویه، عبیداللَّه بن زیاد والى بصره را برگزید و با حفظ سمت پیشین، ولایت كوفه را به او سپرد.230 بنا به نقلى یزید با اهل شام مشورت كرد.231
در تحلیل عقبگرد كوفیان نباید زیركى، قدرت مدیریت، رفتارهاى خشن عبیداللَّه و آشنایى او با كوفه را از نظر دور داشت. چند سال پیش از او پدرش زیاد بن ابیه حاكم كوفه بود و ضربه هاى سختى به شیعیان زد. همینكه عبیداللَّه وارد شهر شد، در روحیه دعوت كنندگان، تأثیر منفى گذاشت و به عكس، طرفداران بنى امیه روحیه گرفتند. اینكه در خبر آمده است: وقتى مردم دانستند عبیداللَّه وارد كوفه شده، به شدت ناراحت شدند232، اشاره به تأثیرگذارى عمیق در روحیه مردم دارد.
سهلگیرى حاكم پیشین یعنى نعمان بن بشیر تأثیر زیادى در طرفدارى پرشور مردم از امام و مسلم داشت. اگر از همان ابتدا عبیداللَّه حاكم كوفه بود، بعید است ارسال دعوتنامه و حركتهاى انقلابى دیگر رخ مى داد. شاهدش آن است كه امام علاوه بر فرستادن مسلم به كوفه، سلیمان را نیز همراه نامه هایى خطاب به برجستگان بصره به این شهر فرستاد و از آنان نیز دعوت به همكارى كرد. این امر نشان مى دهد كه حضرت در این شهر نیز طرفدارانى داشته و امید به همكارى آنها بوده است. در این زمان عبیداللَّه حاكم بصره بود و شهر را به گونه اى تحت كنترل داشت كه همه اشراف، دریافت نامه را مخفى نگاه داشتند و نتوانستند جنبشى را پدید آوردند و منذر بن جارود از ترس اینكه چنین نامه اى نقشه عبیداللَّه باشد، فرستاده امام را معرفى كرد و عبیداللَّه او را گردن زد.233
عبیداللَّه هنگام ورود به كوفه، دستارى را به صورت بست و به گونه اى وارد شد كه مردم گمان كردند او امام حسین علیه السلام است و لذا از او استقبالى گرم كردند. یكباره یكى از همراهیانش اعلام كرد كه او عبیداللَّه حاكم جدید است. وقتى مردم این را دانستند، بسیار محزون شدند.234 بنا به برخى نقل ها مردم با این تصور كه او امام حسین علیه السلام است، دست و پاى او را مى بوسیدند.235 عبیداللَّه با این رفتار، سودهاى متعدد برد؛ از جمله: آشنایى سریع با اوضاع شهر، شناسایى مخالفان، تحقیر مردم انقلابى و محفوظ ماندن از تعرض كوفیان.
پس از در هم شكستن روحیه مردم، در اولین فرصت با سخنرانى تند و تهدیدآمیز آنها را از عصیان بر حذر داشت.236
نمونه دیگر كه توان مدیریت او را نشان مى دهد، این است كه وقتى مسلم، كاخ را به محاصره در آورد، عبیداللَّه با تبلیغات در سطح شهر و از بالاى قصر، پخش شایعه در راه بودن نیروهاى یزید، ارعاب، برافراشتن پرچم هاى امان در شهر و... توانست یكباره قیام را فرو نشاند و با اعدام مسلم و هانى در برابر دیدگان مردم، از آنان زهر چشم بگیرد.
زمانى كه هانى در زندان بود و شایع شد كه او را كشته اند، عده اى كاخ را به محاصره درآوردند و عبیداللَّه به ناچار شریح را فرستاد تا گواهى دهد كه او زنده است. سپس معترضان پراكنده شدند.237 هانى كسى بود كه در آن زمان وقتى با اسب حركت مى كرد، چهار هزار زرهپوش و هشت هزار پیاده او را همراهى مى كردند و هرگاه همپیمانانش او را همراهى مى كردند، به سى هزار زرهپوش مى رسیدند.238 پس از مدتى كوتاه عبیداللَّه چنان مسلط شد كه وقتى هانى را با دستان بسته به بازار كشاندند و در برابر چشمان مردم كشتند، كسى جرأت اعتراض نداشت.239 با در نظر گرفتن تعصبات قبیله اى در آن دوران چگونه قابل قبول است كه دست كم بنى مراد به كشته شدن رئیسشان با این وضعیت رقتبار و تحقیرآمیز راضى باشند؟! این امر حكایت از اوج خفقان دارد.
شدت عمل او تنها نسبت به دشمنان نبود بلكه همین روش را با نزدیكترین افرادش نیز پیش گرفت. پس از فرستادن عمر سعد به طرف كربلا به شمر بن ذى الجوشن دستور داد كه به سوى عمر سعد برود. اگر او از دستور سرپیچى كرد و حاضر به جنگ با امام نشد، پس از گردن زدن او خود شمر فرماندهى را به عهده بگیرد.240
از جمله ترفندهاى او براى تسلط بر اوضاع عبارت بود از: تهدید، كشتار فردى و دسته جمعى، نیرنگ، كنترل راه ها، تبلیغات، حبس، جلب اشراف با پرداخت رشوه، به كارگیرى جاسوس، دروغ پراكنى، امان دادن به قیام كنندگان در ركاب مسلم، تعیین جایزه براى همكارى، دستگیرى برخى مخالفان، ملزم كردن سران قبایل به معرفى مخالفان یزید.241
در چنین فضاى رعب و وحشت معمولاً عوام از پیمان هاى خود دست بر مى دارند و تنها افراد معدود باقى مى مانند و این اختصاص به كوفیان ندارد. براى روشن شدن این امر، توجه به نمونه اى از اتفاق مشابه در عصر حاضر مناسب است. در جنگ خلیج فارس در سال 1411 ق كه امریكا به عراق حمله كرد، همینكه حكومت صدام به ضعف گرایید، مردم عراق علیه او قیام كردند و از علماى وقت دعوت به همكارى كردند و دست كم برخى از آنها رهبرى قیام را به عهده گرفتند تا اینكه برخى شهرها را به تصرف درآوردند. اما همینكه مردم در آستانه پیروزى كامل قرار گرفتند، امریكا به صدام اجازه قلع و قمع مردم را داد و صدام به شدت مردم را در هم كوبید و به سرعت مردم عقب نشینى كردند و از پیمان هاى خود با علما دست برداشتند و چه بسا تعداد زیادى از همین قیام كنندگان، جزء سربازان صدام در آمدند. در این واقعه كسى مردم را متهم به پیمان شكنى و بى وفایى نكرد.
قضیه كوفه شباهت زیاد به این واقعه دارد. زمانى مردم براى امام دعوتنامه نوشتند كه حاكم آنها نعمان بن بشیر سهلگیر بود و دست برداشتن مردم از پیمان در زمان حاكمیت عبیداللَّه سختگیر اتفاق افتاد.
بیعت نكردن با شخص مسلم
مأموریت مسلم براى بررسى اوضاع بود تا اگر دعوتنامه ها جدى است، به اطلاع امام علیه السلام برساند تا حضرت به طرف كوفه حركت كند نه اینكه بر ضد عبیداللَّه قیام كند. مردم با مسلم به عنوان نماینده امام بیعت كردند. وقتى عبیداللَّه جاسوسى به نام معقل را فرستاد تا مخفیگاه مسلم را بیابد، در مسجد از مردم شنید كه مى گویند: مسلم براى حسین علیه السلام بیعت مى گیرد.242
به عبارت دیگر كوفیان فرماندهى امام را پذیرفتند نه مسلم. آنان با مسلم پیمان نبستند كه هر كارى كه از جانب خود انجام داد، یارى اش كنند. شاید مسلم همانند پژوهشگران امروزى به اشتباه تصور كرد كه مردم فرماندهى او را پذیرفته اند و لذا بر ضد عبیداللَّه قیام كرد. بنابر این بعید نیست یك علت همراهى نكردن با مسلم همین بوده است. اگر به جاى مسلم، امام در كوفه حاضر شده بود، اوضاع تفاوت مى كرد، اگرچه صلاح نبود حضرت پیش از ارسال مسلم، به آنجا برود.
در خور ذكر است كه معلوم نیست قیام مسلم براى سرنگونى عبیداللَّه بود؛ بلكه وقتى خبر دستگیرى هانى رسید، به طرف كاخ عبیداللَّه حركت كرد243 و ظاهر اخبار آن است كه هدف او آزاد كردن هانى بوده است. شاهد این برداشت آن است كه وقتى مسلم با انبوه جمعیت كاخ را به محاصره در آورد، سى نگهبان و بیست تن از اشراف در آنجا بودند244 و به زانو در آوردن این تعداد كار دشوارى نبود. بنابر این مشكل مى توان حركت مسلم را قیام براى براندازى حكومت كوفه خواند و از مردم انتظار همكارى داشت.
با ورود عبیداللَّه به كوفه، عده اى روحیه خود را از دست دادند و شكست قیام مسلم، اوضاع را بدتر كرد و مردم به كلى ناامید شدند و حتى به پیمان خود با امام عمل نكردند.
پیش بینى نكردن آینده
زمانى انقلاب فروكش كرد كه یكباره مسلم را تنها گذاشتند و پس از آن، هرچه مى گذشت عبیداللَّه نیرومندتر مى شد. سرآغاز ضربه اساسى اینجا بود. چه بسا مردم گمان نمى كردند ماجرا به شهادت امام و یارانش بینجامد؛ چنانكه وقتى حر صبح عاشورا به امام پیوست، چنین عرض كرد: پدر و مادرم فدایت، گمان نمى كردم كار به اینجا بینجامد.245
با پدید آمدن فضاى رعب و وحشت در هنگام محاصره كاخ، بعید نیست عده اى از حامیان امام علیه السلام اقدام زود هنگام در كوفه را موفق نمى دیدند و با پراكنده شدن از اطراف مسلم، مى خواستند خود را به امام برسانند و در ركاب آن حضرت، به مبارزه ادامه دهند. برخى از اینها چون حبیب بن مظاهر موفق به پیوستن شدند و برخى دیگر به دلیل كنترل هاى ابن زیاد موفق نشدند.
احتمال دیگر اینكه ممكن است عده اى مى پنداشتند با كناره گیرى از قیام و همراهى نكردن با مسلم، حركت انقلابى فروكش مى كند و امام علیه السلام به مدینه باز مى گردد و در فرصت دیگر قیام خواهند كرد. شاهد این ادعا ندامت آنها پس از واقعه كربلا و قیام به خونخواهى امام حسین علیه السلام و اصحاب او است.
انگیزه هاى دعوت
شهر بزرگى كه ساكنان آن از طوایف و قبیله هاى گوناگون و با اعتقادات مختلف تشكیل شده است، مردم آن هدف واحدى ندارند. برخى اهداف دعوت كنندگان كه از اخبار به دست مى آید، چنین است:
الف) تشكیل حكومت عدل اسلامى. عموم دعوت كنندگان را افرادى تشكیل مى دادند كه صادقانه خواهان تشكیل حكومت عدل اسلامى از سوى امام بودند.
در جنبش هاى اعتراض آمیز، اقلیتى بپا مى خیزند و پس از پیشرفت هاى اساسى، توده مردم دنباله رو اقلیت مى شوند. اما هرگاه توده ها زندگى خود را در خطر ببینند، صحنه را ترك مى كنند و كمتر حاضرند ضربات سنگین مادى و جانى را تحمل كنند و معمولا تنها افراد اندك تا پاى جان در صحنه باقى مى مانند.
در مورد كوفه هم توده مردم صادقانه و با قصد قربت از امام دعوت كردند و الا حضرت دعوت آنها را نمى پذیرفت؛ اما وقتى پاى جان به میان آمد افراد اندكى باقى ماندند. لذا امام وقتى وصف كوفیان را شنید، به طور كلى در مذمت مردم فرمود:
الناس عبید المال، والدین لغو على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیانون.246
مردم بنده مالند و دین لقلقه زبان آنها است. تا وقتى كه دین سبب رونق معیشت آنها است به دنبال آن مى روند؛ اما وقت آزمایش، دینداران كم مى شوند.
پیش از نامه نگاری ها سلیمان بن صرد نیز پیمان شكنى مردم را احتمال مى داد. پس از رسیدن خبر مرگ معاویه وقتى مردم كوفه در خانه او تجمع كردند، خطاب به مردم گفت: اگر واقعاً او را یارى مى كنید و با دشمنان او به جهاد برمى خیزید برایش نامه بنویسید. اگر در خود سستى مى بینید، او را فریب ندهید. مردم گفتند: نه، تا پاى جان با دشمنان او مى جنگیم.247 مردمى كه چنین پاسخى به سلیمان دادند، از روى نفاق نبود.
سعد بن عبیده مى گوید: چند تن از برجستگان كوفه را در روز عاشورا دیدم كه بر تپه اى با گریه دست به دعا برداشته مى گویند: خدایا، یارى ات را نصیب حسین علیه السلام كن. به آنها گفتم: اى دشمنان خدا، آیا نمى آیید تا او را یارى كنید؟248
در عین حال كه توده ها چنین روحیه اى دارند، اگر به درستى هدایت شوند و موانع بزرگ پیش نیاید، مى توانند تحولات شگفتى را پدید آورند. در واقع لبیك امام، به این دسته از كوفیان بود كه صادقانه خواهان تشكیل حكومت عدل اسلامى بودند و آنها اكثریت دعوت كنندگان را تشكیل مى دادند و این اعتناى امام كاملاً منطقى بود و حضرت فریب نخورد. اگر از همان ابتدا معلوم بود كه پاى جان در میان است و امام و یاران او به شهادت مى رسند اساساً اكثریت كوفیان نامه اى به امام نمى نوشتند؛ مگر جان بركفانى چون حبیب بن مظاهر و منافقانى كه خواهان به شهادت رساندن امام بودند.
ب) بازگرداندن موقعیت كوفه. در زمان حكومت امام على علیه السلام این شهر پایتخت حكومت و از موقعیت ویژه برخوردار بود. پس از شهادت آن حضرت، عادتاً موقعیت سیاسى، اجتماعى و اقتصادى این شهر كمرنگ شد و شام رقیب اصلى كوفه بود.
چه بسا باز گرداندن موقعیت كوفه، انگیزه برخى دعوت ها بود. روشن است كه انگیزه هاى اینچنینى در واقع عوامل دنیایى هستند و كمتر افرادى یافت مى شوند كه براى رسیدن به دنیا آماده جانفشانى باشند و در برابر تهدیدهاى جدى عقب نشینى نكنند.
ج) رسیدن به مال و جاه. وقتى كه امید به پیروزى هر انقلابى وجود دارد، در میان انقلابی ها كسانى یافت مى شوند كه با حمایت از انقلاب در واقع به دنبال منافع مادى خود هستند. این افراد در وقت تهدیدها و تطمیع ها شكننده تر از دیگرانند. تعداد فراوان از اشراف و سران قبایل كوفه جزء این طبقه بودند. انگیزه ترویج عدالت و دیانت در این طبقه كمرنگ بود و وابستگى به مادیات و قدرت، از آنها شخصیت هایى سست عنصر و مصلحت اندیش ساخته بود؛ به گونه اى كه عبیداللَّه آنها را خرید. چند تن كه از كوفه نزد امام آمده بودند به حضرت گزارش دادند كه اشراف با رشوه خریدارى شده اند و آنان دشمن تو شده اند. آنان با نامه نگاری هایشان مى خواستند استفاده هاى مادى از تو ببرند249.
اشراف و سران قبایل دیده یا شنیده بودند كه امام على علیه السلام میان عالى و دانى فرق نمى گذاشت. چنین شیوه هایى به مذاق این قبیل افراد خوش نمى آید. از اینجا مى توان حدس زد اینان از همان ابتدا امام را جدّى دعوت نكردند تا حكومتى مانند حكومت پدرش تأسیس كند.
اینان با یأس خود و بریدن از جنبش، علاوه بر تضعیف روحیه جبهه انقلابى، عده اى را نیز به دنبال خود مى كشاندند.
د) همرنگى با جماعت. هرگاه در جوامع موجى پدید مى آید، برخى از عوام، خود را همرنگ جماعت كرده با فضاى موجود، همراهى مى كنند، بدون اینكه عملكرد آنها با آگاهى و اعتقاد باشد. اینان به سرعت تحت تأثیر تبلیغات قرار مى گیرند و جوّ جامعه به هر سمت و سو باشد به همان طرف حركت مى كنند.
علاوه بر توده مردم، مصلحت اندیشانى چون اشراف و سران قبایل، كه در فكر موقعیت خود در آینده هستند، گاه به رنگ جماعت در مى آیند.
در میان دعوت كنندگان، عده اى به انگیزه همرنگى با جماعت دعوتنامه نوشتند. تا وقتى كه فضا به نفع امام بود با مسلم بیعت كردند اما با تغییر فضا به نفع عبیداللَّه، تغییر موضع دادند.
ه) نفاق و ضربه به امام. در میان دعوت كنندگان برجسته، منافقانى بودند كه هدفشان ضربه زدن به امام بود و شاید مى خواستند با كشاندن امام به كوفه، او و یارانش را به قتل برسانند تا سدّى از برابر یزید برداشته شود. لذا امام شب عاشورا فرمود:
إنّما یطلبوننی وقد وجدونی، وما كانت كُتُبُ من كَتَبَ إلی فیما أظنّ إلا مكیدة لی وتقرّباً إلی ابن معاویة بی(250)؛ آنان تنها مى خواهند به من دست پیدا كنند. به گمانم نامه هاى آنها تنها براى فریبم بود تا به وسیله من به پسر معاویه نزدیك شوند.
این عده در تغییر مسیر انقلاب سهم زیاد داشتند.
پیشینه حوادث تلخ
مردم كوفه در حوادث مختلفى چون جنگ هاى جمل، صفین و نهروان كشته هاى فراوان داده بودند و آثار روانى و ویرانی هاى این حوادث هنوز باقى بود. همچنین زیاد بن ابیه در سال پنجاه وقتى حاكم كوفه شد، دوستداران اهل بیت را بسیار آزار داد و آنها را كشت و آواره كرد. این خاطرات تلخ مى توانند از عوامل دورى كوفیان از حوادث خطرناك جدّى باشند؛ چرا كه آنها مرعوب شامیان بودند و لذا به هنگام محاصره كاخ عبیداللَّه همینكه شایع شد شامیان در راهند، به سرعت اطراف مسلم را خالى كردند.
در حوادث تلخ گذشته، جان بركفان واقعى كه تنها به شعار بسنده نمى كردند، شهید شده بودند. عده اى از آنها در زمان امام على علیه السلام به شهادت رسیدند و معاویه پس از شهادت آن حضرت، شیعیان به ویژه ساكنان كوفه را تحت فشار قرار داد. برخى از جان بركفان در طول بیست سال به شهادت رسیدند یا از این شهر به جاهاى دیگر پراكنده شدند. بنابر این در زمان قیام امام حسین علیه السلام عده معدودى جان بركف باقى ماندند.
حضور كوفیان در لشكر ابن زیاد
در تاریخ آمده است كه عمر بن سعد در كربلا از عده اى از سران قبایل كه نامه به امام نوشته بودند، خواست تا نزد حضرت بروند و از علت آمدن و هدف او سؤال كنند اما آنها به دلیل نامه نگاری هایشان حیا كردند و نرفتند.251
امام حسین علیه السلام خطاب به دشمن به این مضمون ندا داد: اى شبث بن ربعى، اى حجّار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، مگر براى من نامه ننوشتید كه: وقت چیدن میوه فرا رسیده و لشكر تو آماده است و به كوفه بیا؟252
چرا كوفیان نه تنها بیعت خود را شكستند بلكه با امام جنگیدند؟! جا داشت دست كم در خانه هاى خود مى نشستند و دشمنان امام را یارى نمى كردند.
براى رسیدن به پاسخ این پرسش توجه به چند نكته اهمیت دارد:
الف) نه تنها دلیلى نداریم كه حضور همه كوفیان در لشكر عمر سعد داوطلبانه بوده، بلكه منابع تاریخى معتبر گواهى مى دهند كه ابن زیاد به اجبار مردم را به سپاه خود مى كشاند.253 او در یكى از تهدیدهاى خود براى راهى كردن مردم به سوى كربلا چنین گفت: همه مردان باید همراه لشكر من حركت كند. از این به بعد هر متخلفى را در شهر بیابیم، ذمه ما از او برى مى شود.
سپس به چند تن از مأموران خود دستور داد تا در شهر بگردند و آنان را امر به اطاعت و حضور در لشكر كنند و از عاقبت نافرمانى بترسانند.254
ابن زیاد به سوید بن عبدالرحمان نقرى با همراهى عده اى مأموریت داد تا در كوفه بگردند و متخلفان از دستور او را بیاورند. آنان مردى شامى را یافتند كه براى گرفتن مال الارث به كوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد فرستادند و به دستور او گردنش را زدند.255
هیچ شخص بالغى در كوفه نماند و همه به عنوان لشكریان ابن زیاد از شهر خارج شدند.256 این نقل، مبالغه آمیز به نظر مى رسد، اما حكایت از اوج عقبگرد مردم دارد. معقول نیست تا چند روز پیش آنگونه از امام و مسلم حمایت كنند و یكباره بر ضد امام شوند! این امر به روشنى حكایت از اجبار دارد.
امام حسین علیه السلام در راه به چند نفر برخورد كه از كوفه آمده بودند. وقتى از اوضاع مردم آن شهر پرسید، مجمّع بن عبداللَّه جواب داد: دل هاى مردم با تو است اما فردا بر ضد تو شمشیر خواهند كشید.257 این پاسخ مى تواند اشاره به اجبار آنها داشته باشد.
شاهد دیگر كه نشان مى دهد بسیارى از كوفیان به اجبار در لشكر دشمن حضور یافتند، این است كه از هر هزار نفرى كه از كوفه خارج مى شدند تنها سیصد، چهارصد تن یا كمتر به مقصد مى رسیدند و بقیه در میان راه از لشكر جدا مى شدند258 بلكه مى گریختند. دینورى هم نویسد: وقتى ابن زیاد مردم را براى جنگ با حسین علیه السلام مى فرستاد تنها عده اندكى از آنها به كربلا مى رسیدند و بقیه به دلیل اكراه از جنگ با حسین علیه السلام از لشكر جدا مى شدند.259
با در نظر گرفتن فضاى خفقانى كه عبیداللَّه به وجود آورده بود، به اهمیت جدا شدن كوفیان از سپاه عبیداللَّه پى مى بریم.
بنابر این بیشتر كوفیان به اجبار در سپاه عبیداللَّه حضور یافتند و بسیارى از آنها موفق شدند در بین راه از سپاه جدا شوند و آنان كه تا پایان، لشكر دشمن را همراهى كردند، مجوّزى براى این عمل خود نداشتند و از این جهت مذمومند. البته آنها كه از سپاه دشمن جدا شدند و توانایى حضور در سپاه امام را داشتند اما خوددارى كردند، نیز مذمومند. بنابر این همه كوفیان برضد امام شمشیر نكشیدند.
ب) نه تنها عبیداللَّه به اجبار مردم را به سپاه خود فرا مى خواند بلكه بسیار مراقب بود كه كسى به امام ملحق نشود.260
هنگام حضور امام در كربلا، حبیب بن مظاهر از عدهاى از بنى اسد خواست تا به یارى حضرت بشتابند و آنان نیز پذیرفتند. وقتى خبر به عمرسعد رسید، گروهى را فرستاد و مانع پیوستن آنها به امام شدند و بنى اسد به خانه هایشان بازگشتند.261
در عین حال برخى كوفیان خود را به امام رساندند و به شهادت رسیدند و اگر كنترل هاى ابن زیاد نبود ظاهراً تعداد پیوستگان به امام، بیش از اینها بود.
گذشت كه بیشتر كوفیان در نیمه راه از لشكر عبیداللَّه مى گریختند و آمارى كه از تعداد لشكریان دشمن مى دهند معمولاً یا مبالغه آمیز است و یا اینكه مربوط به زمان حركت از كوفه است. بعید به نظر مى رسد كه تعداد لشكریان عبیداللَّه در كربلا به بیش از ده هزار نفر برسد.
بنابر این اكثریت جنگجویان كوفه یا مخفى شدند و در لشكر عبیداللَّه حضور نیافتند و یا اینكه در میان راه جدا شدند. باید ملاحظه كرد چه كسانى دعوتنامه نوشتند و چه كسانى در برابر امام جنگیدند و چه كسانى مورد مذمت اهل بیت علیهم السلام قرار گرفتند. پذیرفتنى نیست كه همه دعوت كنندگان در صف دشمنان امام قرار گرفتند. هرچند مسلّم است دعوت كنندگانى تا پایان در صف دشمن باقى ماندند.
شاهد اینكه همه كوفیان در جنگ با امام شركت نداشتند، بلكه اقلیتى از آنها در جنگ حاضر شدند، قیام كوفیان به خونخواهى امام و به دست آوردن موفقیت هاى چشمگیر است. اگر همه آنها در جنگ با امام حضور یافتند، از چه كسى انتقام گرفتند؟
ج) گذشت كه منافقانى میان دعوت كنندگان بودند و بخشى از همراهیان عمر سعد را اینان تشكیل مى دادند.
د) ممكن است عده اى صرفاً از روى نادانى جهت مشاهده ماجرا همراه عمر سعد رفته باشند. اینان نیز خطاكارند؛ زیرا كمترین نتیجه این همراهى، سیاهى لشكر شدن به نفع عمر سعد است و تأثیر منفى در روحیه طرف مقابل است، اگرچه سپاهیان امام تزلزل ناپذیر بودند.
ه) فرصت طلبى در حركت هاى انقلابى معمولاً مشاهده مى شود. پس از مغلوب شدن مبارزه، برخى شركت كنندگان در جنبش، براى رهایى از اتهام همكارى با نیروهاى انقلابى یا نشان دادن بازگشتشان از رفتارهاى پیشین، خشن تر و افراطى تر عمل مى كنند. لذا ممكن است برخى از دعوت كنندگان، پس از سركوب شدن قیام مسلم، جهت رفع سوء ظن و جلب منافع شخصى، در لشكر عمر سعد علیه امام علیه السلام جنگیده باشند.
و) جنگ براى برخى مردمان جنگجو، صرفاً جنبه مادى دارد و هدفشان رسیدن به مال و غنائم است و جنگ آنها پایه اعتقادى ندارد. هنگامى كه عبیداللَّه مى خواست مردم را براى جنگ با امام بسیج كند، ضمن سخنرانى در مسجد كوفه اظهار داشت كه یزید طى نامه اى به من نوشته كه چهار هزار دینار و دویست هزار درهم میان شما تقسیم كنم تا در جنگ با حسین بن على شركت كنید.262
مبالغه ها و نسبت های ناروا
كوفه شهرى شیعه نشین شناخته شده و ساكنان آن خدمات ارزشمندى در ترویج تشیع از خود نشان دادند. از سوى دیگر تاریخ قرون اولیه غالباً به دست غیرشیعیان و وابستگان به دستگاه بنى امیه و بنى عباس كه نسبت به كوفیان نفرت داشتند، نوشته شده است. به نظر مى رسد در مورد بى وفایى كوفیان مبالغه هاى فراوان شده است؛ به گونه اى كه بدون در نظر گرفتن خدمات و رشادت هاى آنها، ضرب المثل در بى وفایى شدند.
در نقلى آمده است كه وقتى فرزدق در راه به امام عرض كرد كه دل هاى كوفیان با حضرت است اما شمشیرهایشان با بنى امیه، امام فرمود:
یا فرزدق، إنّ هؤلاء قوم لزموا طاعة الشیطان وتركوا طاعة الرحمان، و أظهروا الفساد فی الأرض، و أبطلوا الحدود و شربوا الخمور، واستأثروا فی أموال الفقراء والمساكین.263
اى فرزدق، اینان از شیطان پیروى مى كنند و پیروى از خداى رحمان را ترك كرده اند؛ فساد را در زمین اظهار و حدود الهى را ابطال، خمر نوشیدند و اموال فقرا و مساكین را غصب كردند.
نخستین اشكال به این نقل این است كه چرا امام باید به دعوت پیروان شیطان، مفسدان فى الارض و شرابخواران و غاصبان، لبیك گوید؟! امام هرگز دعوت مردمانى با این ویژگی ها را نمى پذیرد. از سوى دیگر تاریخ، نادرستى چنین نسبت ها به كوفیان را نشان مى دهد. در منبع دیگر سخن امام به گونه اى دیگر نقل شده كه منطقى و جامعه شناسانه است:
الناس عبید المال، والدین لغو علی ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم؛ فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیانون.264
مردم بنده مالند و دین لقلقه زبان آنها است. تا وقتى كه دین سبب رونق زندگى آنها است گرد آن را مى گیرند؛ اما وقتى با بلا مورد آزمایش قرار مى گیرند، دینداران كم مى شوند.
ویژگی هایى كه امام علیه السلام برشمرده مخصوص كوفیان نیست بلكه در مورد عموم مردم صادق است. از امام سخنان دیگرى نیز هنگام خبر گرفتن از فرزدق نقل شده كه با این سخن تنافى ندارند و ممكن است آنها نیز از حضرت صادر شده باشد.
از یك طرف تاریخ قرون اولیه غالباً به دست وابستگان به حكومت نوشته شده و از سوى دیگر از عصر صفویه به بعد، به واقعه عاشورا بیشتر به عنوان حادثه اى عاطفى و حزن زا مى نگریستند و چون بى وفا نشان دادن كوفیان، سبب تحریك عواطف مى شود، به آن بیشتر شاخ و برگ داده اند.
گذشت كه در میان دعوت كنندگان، كسانى بوده اند كه در دعوتشان صادق نبودند؛ اما هنگام اظهار نظر در مورد مردم یك شهر باید اكثریت و عموم مردم را در نظر گرفت نه عده اى خاص.
نتیجه
كم انصافی ها در معرفى كوفیانى كه بخش عمده اى از آنها شیعه بودند، چنین تصویرى را ترسیم كرده كه آنان یك روز امام حسین علیه السلام را براى تشكیل حكومت دعوت كردند و پس از پذیرفتن امام، بدون اینكه اتفاق مهمى افتاده باشد، پشیمان شدند و نه تنها از اطراف مسلم پراكنده شدند، بلكه امام و یارانش را به شهادت رساندند.
كوفیان در دعوت از امام و بیعت با مسلم در آن شرایط، رفتارى منطقى از خود نشان دادند؛ اما پیش بینى حضور عبیداللَّه و رفتار خشن او را نمى كردند. عملكرد زیركانه و خشونت آمیزى كه عبیداللَّه پیش گرفته بود، اگر دیگر جوامع هم به جاى كوفیان بودند، عادتاً همان عقب نشینى را مى كردند. در زمان رسیدن نامه هاى كوفیان، امام حسین علیه السلام سلیمان را نیز به بصره فرستاد و دعوت به همكارى كرد؛ اما حركتى در آنجا صورت نگرفت.265 در شهرهاى دیگر نیز حركت درخور توجهى در حمایت امام حسین علیه السلام دیده نشد. در حالى كه در كوفه جنبش گسترده اى شكل گرفت هرچند به نتیجه نرسید؛ اما مى بینیم بیشترین مذمت ها متوجه كوفیان است.
بر اساس عوامل ظاهرى مى توان چنین تحلیلى را ارائه كرد كه اگر عبیداللَّه نمى آمد، نعمان بن بشیر توان مقابله با مردم را نداشت و امام با آمدن به كوفه حكومت اسلامى را تشكیل مى داد و موفقیت هایى نصیب حضرت مى شد.
به نظر مى رسد بخشى از مردم كوفه به دلیل همراهى نكردن با امام، اگر توان پیوستن به حضرت را داشتند به ویژه آنان كه در جنگ با امام شركت كردند، مذمومند؛ اما آنها انسان هاى استثنایى و با ویژگیهاى منحصر به خود نبودند. شرایطى آنجا حاكم بود كه اگر در هر جاى دیگر این شرایط جمع مى شد همین اتفاقات رخ مى داد؛ چنانكه وجوه مشابه زیادى میان حركت هاى انقلابى كوفیان با حركت هاى انقلابى مردم دیگر دیده مى شود. به نظر مى رسد آن عده از كوفیانى كه دعوتنامه نوشتند و تحت فشار عبیداللَّه از پیمان خود دست برداشتند و در لشكر عمر سعد نیز حضور نیافتند، هرچند خطاكارند اما بعید نیست در قیامت مورد شفاعت حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام قرار گیرند. اگر منصفانه نگاه كنیم تعجب از این افراد نیست بلكه باید از امثال حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ابوثمامه صائدى تعجب كرد كه تا پاى جان ایستادند.
در پایان به عنوان مؤید تحلیل ارائه شده، سخنى از مرحوم حجت الاسلام دكتر محمدابراهیم آیتى را مى آوریم:
قرن هاست كه بسیارى از مردم، اهل كوفه را براى این بى وفایى و پیمان شكنى ملامت كرده اند و چنانكه به اصحاب و یاران باوفاى امام علیه السلام درود و سلام فرستاده اند، به اینان كه روزى وعده نصرت دادند و پیمان فداكارى بستند و روزى هم به روى امام شمشیر كشیدند و تا پاى كشتن وى ایستادگى كردند لعنت و نفرین كرده اند. اما انصاف این است كه مردم كوفه كارى بر خلاف معمول و عملى كه موجب حیرت باشد انجام نداده اند و هر دو كارشان بر طریق قاعده بود: هم آن نامه ها كه نوشتند و هم آن شمشیرها كه به روى امام كشیدند.266،267
پاورقی .................................
221) احتجاج، ج 2، ص 17.
222) مثیر الاحزان، ص 25.
223) تذكرة الخواص، ص 237.
224) ارشاد، ج 2، ص 69، بحار الانوار، ج 44، ص 370.
225) تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 203، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 6، ص 2604، البدایة و النهایة، ج 8، ص 161، مثیر الاحزان، ص 25.
226) تاریخ طبرى، ج 3، ص 144 145.
227) ر.ك: حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج 2، ص 432 - 445.
228) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 167.
229) تاریخ طبرى، ج 5، ص 356، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 535، ارشاد، ج 2، ص 42، روضة الواعظین، ص 192، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 91، إعلام الورى، ج 1، ص 437، ص 336، فتوح، ج 5، ص 35، مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 198، أنساب الأشراف، ج 2، ص 335، تسلیة المجالس، ج 2، ص 178، بحارالأنوار، ج 44.
230) فتوح، ج 5 ص 36، تاریخ طبرى، ج 5 ص 348 و 356، ارشاد، ج 2 ص 42، روضة الواعظین، ص 192، إعلام الورى، ج 1 ص 437، تهذیب الكمال، ج 6 ص 423، الكامل فی التاریخ، ج 2 ص 535، تهذیب التهذیب، ج 1 ص 591، البدایة و النهایة، ج 8 ص 152، مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1 ص 198، تسلیة المجالس، ج 2 ص 178، بحارالأنوار، ج 44 ص 336.
231) المحاسن والمساوى، ص 59، العقد الفرید، ج 3، ص 364، الإمامه و السیاسه، ج 2، ص 8، المحن، ص 144، جواهر المطالب، ج 2، ص 265.
232) تاریخ طبرى، ج 5، ص 358، ارشاد، ج 2، ص 43، روضة الواعظین، ص 192، إعلام الورى، ج 1، ص 437، البدایة و النهایة، ج 8، ص 152، بحارالأنوار، ج 44، ص 340.
233) تاریخ طبرى، ج 5، ص 357، أنساب الاشراف، ج 2، ص 335، البدایة والنهایة، ج 8، ص 157، فتوح، ج 5 ص 37، مثیرالاحزان، ص 27.
234) تاریخ طبرى، ج 5، ص 358.
235) الطبقات الكبرى، الطبقة الخامسه من الصحابه، ج 1، ص 459.
236) الأخبار الطوال، ص 232، تاریخ طبرى، ج 5، ص 358، أنساب الأشراف، ج 2، ص 336، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 536، مقاتل الطالبیین، ص 100، مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 200، البدایة و النهایة، ج 8، ص 153؛ ارشاد، ج 2، ص 41، إعلام الورى، ج 1، ص 438، بحارالأنوار، ج 44، ص 341، الملهوف، ص 114.
237) تاریخ طبرى، ج 4، ص 275، ارشاد ج 2، ص 50 - 51.
238) مروج الذهب، ج 3، ص 69.
239) ر.ك: تاریخ طبرى، ج 5، ص 378.
240) ترجمة الامام الحسین ومقتله، ص 69.
241) ر.ك: أنساب الأشراف، ج 2، ص 336 - 338 و ج 3، ص 382، تاریخ طبرى، ج 5، ص 359 - 405، مطالب السؤول، ص 74، كشف الغمّه، ج 2، ص 255، الفصول المهمّه، ص 183، ارشاد، ج 2، ص 44 - 72، إعلام الورى، ج 1، ص 438 - 446، روضة الواعظین، ص 193 - 196، فتوح، ج 5، ص 50 - 82، الأخبار الطوال، ص 240 - 243، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 536 - 553، البدایة و النهایة، ج 8، ص 153 - 173، مثیر الأحزان، ص 32 و 44، مقاتل الطالبیین، ص 100 - 105، مروج الذهب، ج 3، ص 67، تهذیب الكمال، ج 6، ص 424، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 591، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 307، الإصابه، ج 2، ص 70، تذكرة الخواصّ، ص 241، امالی، شجرى، ج 1، ص 190، الحدائق الوردیه، ج 1، ص 115، بحار الأنوار، ج 44، ص 341 - 371، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 91 - 93، مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 206 - 208، المختصر فی أخبار البشر، ج 1، ص 189 - 190، الملهوف، ص 119.
242) تاریخ طبرى، ج 5، ص 362.
243) ارشاد، ج 2، ص 51، أنساب الأشراف، ج 2، ص 338، مروج الذهب، ج 3، ص 67، تاریخ طبرى، ج 5، ص 350، تهذیب الكمال، ج 6، ص 426، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 591، الإصابه، ج 2، ص 70، بحارالأنوار، ج 44، ص 348، إعلام الورى، ج 1، ص 441، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 307، تذكرة الخواصّ، ص 242، الحدائق الوردیه، ج 1، ص 115، البدایة و النهایة، ج 8، ص 154، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92.
244) أنساب الأشراف، ج 2، ص 338، تاریخ طبرى، ج 5، ص 369، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 540؛ روضة الواعظین، ص 193، مقاتل الطالبیین، ص 103، المختصر فی أخبار البشر، ج 1، ص 189.
245) تجارب الامم، ج 2، ص 77.
246) كشف الغمه، ج 2، ص 244.
247) تاریخ طبرى، ج 5، ص 352، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 533، ارشاد، ج 2، ص 36، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89، روضة الواعظین، ص 190، بحارالأنوار، ج 44، ص 332. ر.ك: الإمامه والسیاسه، ج 2، ص 7، إعلام الورى، ج 1، ص 436، فتوح، ج 5، ص 27، مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 193، الملهوف، ص 102، مثیر الأحزان، ص 25.
248) تاریخ طبرى، ج 5، ص 392.
249) أنساب الأشراف، ج 3، ص 382.
250) أنساب الأشراف، ج 3، ص 393.
251) تاریخ طبرى، ج 5، ص 41. ر.ك: اعلام الورى، ج 1، ص 451.
252) تاریخ طبرى، ج 5، ص 424، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 561، البدایة و النهایة، ج 8، ص 178، ارشاد، ج 2، ص 97، إعلام الورى، ج 1، ص 458، بحار الأنوار، ج 45، ص 6. ر.ك: أنساب الأشراف، ج 3، ص 396؛ المنتظم، ج 5، ص 339؛ تذكرة الخواصّ، ص 251.
253) ر.ك: الأخبار الطوال، ص 254، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 6، ص 2626، أنساب الأشراف، ج 3 ص 386، الطبقات الكبرى، الطبقة الخامسه من الصحابه، ج 1، ص 466.
254) أنساب الأشراف، ج 3، ص 386.
255) الاخبار الطوال، ص 254.
256) ر.ك: أنساب الأشراف، ج 3، ص 386.
257) أنساب الأشراف، ج 3، ص 382، تاریخ طبرى، ج 5، ص 405، الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 553، البدایة و النهایة، ج 8، ص 173، مثیر الأحزان، ص 44.
258) ر.ك: أنساب الأشراف، ج 3، ص 386.
259) الأخبار الطوال، ص 254، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 6، ص 2626.
260) ر.ك: أنساب الأشراف، ج 3، ص 386، ارشاد، ج 2، ص 72، روضة الواعظین، ص 196، بحار الأنوار، ج 44، ص 371.
261) أنساب الأشراف، ج 3، ص 388، فتوح، ج 5، ص 90، مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 243، تسلیة المجالس، ج 2، ص 260، بحارالأنوار، ج 44، ص 386.
بحث ما در مورد كوفیان است نه بنى اسد؛ اما این قضیه نشان مى دهد كه لشكر دشمن از پیوستن افراد به امام جلوگیرى مى كرده است.
262) فتوح، ج 5، ص 89.
263) تذكرة الخواصّ، ص 240.
264) كشف الغمّه، ج 2، ص 244.
265) ر.ك: تاریخ طبرى، ج 5، ص 357، أنساب الاشراف، ج 2، ص 335، البدایة والنهایة، ج 8، ص 157، فتوح، ج 5 ص 37، مثیر الاحزان، ص 27.
266) بررسی تاریخ عاشورا، ص 61.
267) نامه تاریخ پژوهان (شماره 4، زمستان 1384)، ص 100 - 123.