کد مطلب : ۳۴۵۲۴
انگیزه هاى قیام عاشورا
زیر نظر آیت اللَّه ناصر مكارم شیرازى/تحقیق سعید داودى و مهدى رستم نژاد
آنچه همه اعمال و رفتار و گفتار انسان را روح مى بخشد، نیت و انگیزه اوست. نیت و انگیزه به همه كارها رنگ و جهت مى دهد و بر تمامى تلاش ها سایه مى افكند.
انگیزه هاى مادّى و نیت هاى الهى، تأثیرهاى متمایزى در تلاش هاى انسان مى گذارند، نتایج متفاوتى به بار مى آورند و نمودهاى مختلفى را از خود بروز مى دهند.
كسانى كه در تلاش خویش، غیر خدا را مى جویند، از همه ابزارهاى مشروع و نامشروع و مقدّمات روا و ناروا، براى رسیدن به اهدافشان بهره مى گیرند، ولى جامع همه این تلاش ها، رسیدن به مقصد دنیوى و نیل به اهداف مادّى به هر قیمتى است.
ولى هنگامى كه انگیزه تلاش انجام وظیفه الهى، خشنودى حقّ و جلب رضایت خداوند باشد، آن زمان همه مقدّمات، ابزارها و افراد همراه، رنگ و بوى دیگرى دارند؛ سود و زیان، نفع و ضرر، كامیابى و ناكامى نیز معناى دیگرى پیدا مى كند.
سرباز جبهه حق و عامل به وظیفه الهى، زمانى خود را كامیاب و خوشبخت مى بیند كه توانسته باشد وظیفه عبودیت و بندگى خویش را به نحو احسن انجام دهد و هیچ كس و هیچ انگیزه اى جز نگاه به حضرت دوست و تكاپو براى جلب محبّت پروردگار، توجّه او را جلب نكرده باشد و اگر غیر از این بیاندیشد و یا عمل كند، خود را ناكام و زیاندیده مى داند.
با این مقدّمه به سراغ انگیزه هاى قیام عاشورا مى رویم.
در ارتباط با اهداف و انگیزه هاى قیام امام حسین علیه السلام تحلیلگران، تفسیر و تحلیل هاى مختلفى ارائه داده اند
و برخى از این تحلیل ها كه عمدتاً از سوى مستشرقان و یا ناآگاهان از حقیقت دین و جوهره اسلام ارائه شده است، دور از واقعیت مى باشد و با مبانى اعتقادى امام حسین علیه السلام ناسازگار است.
برخى از تحلیل ها نیز، یك جانبه و با نگاه به پارهاى از كلمات آن حضرت است و همه جانبه نیست.
امّا بهترین راه این است كه به سراغ سخنان و خطبه هاى خود آن حضرت - به طور جامع - برویم و با استفاده از كلمات سالار شهیدان، انگیزه هاى آن حضرت را جستجو كنیم.
احیاى آیین خدا و نجات اسلام از چنگال بدعت ها
به یقین نهضت خونینى همچون نهضت كربلا و استقبال امام حسین علیه السلام از همه حوادث شكننده آن و پذیرش شهادت خود، یاران و فرزندان و اسارت زنان و كودكانش، نمى تواند مسأله ساده اى باشد.
باید مطمئن بود كه آن امام بزرگوار و یاران گرانقدرش به دنبال هدفى مهم بودند كه تقدیم جان و مال و پذیرش هر نوع سختى و آزار را براى آنان سهل و آسان مى كرد. هدفى كه والاتر از سرمایه هاى زندگى مردانى همچون حماسه سازان كربلا بود.
قبلاً گذرى به آیات قرآن مى افكنیم تا دریابیم خداوند در چه زمانى چنین اجازه اى را به مسلمانان مى دهد و براى رسیدن به چه هدفى، بذل جان و مال را لازم مى شمرد.
در جاى جاى قرآن كریم از قتال «فى سبیل اللَّه» سخن به میان آمده است و به مجاهدان راه خدا بشارت ها داده و از آنان تجلیل شده است.125 یاد مردان خداپرستى را كه همراه جمعى از پیامبران در راه خدا كشته شدند، گرامى داشته126 و از شهیدان راه خدا به عظمت یاد كرده است.127
در واقع قدر مشترك این آیات، تجلیل از جهادى است كه هدف آن، تقویت دین خدا و اعلاى كلمه حق باشد «وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْیا»128.
آرى؛ آنجا كه آیین خدا به خطر افتد و خطر سلطه شرك و كفر و ظلم و الحاد بر جامعه اسلامى احساس شود، تقدیم جان و مال و مقام، كارى است والا و پرارزش.
در واقع، آیین خدا را كه راهگشاى همه انسان ها به سوى سعادت جاویدان است به قدرى مهم است كه مردانى همچون امام حسین علیه السلام و یاران با ایمانش براى نجات آن از سلطه منافقان و دشمنان حق، هستى خویش را مخلصانه تقدیم مى كنند.
به تعبیر امام خمینى قدس سره: «اسلام آن قدر عزیز است كه فرزندان پیغمبر، جان خودشان را فداى اسلام كردند. حضرت سیدالشهداء علیه السلام با آن جوان ها، با آن اصحاب، براى اسلام جنگیدند و جان دادند و اسلام را احیا كردند».129
امیرمؤمنان على علیه السلام در روایتى مى فرماید:
«فَإذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِینِكُمْ؛ هنگامى كه حادثه اى پیش آمد (كه دین یا جان شما را تهدید مى كند) جان خویش را فدا كنید، نه دینتان را».130
تاریخ به خوبى گویاى این حقیقت است كه از عصر استیلاى بنى امیه بر بلاد اسلامى، زحمات رسول خدا صلى الله علیه وآله و تلاش مجاهدان صدر اسلام در نشر آیین خدا به تاراج رفت؛ ارزش هاى اسلامى زیر پا گذاشته شد؛ بدعت و فسق و فجور رایج گشت. سخن از محو نام رسول اللَّه صلى الله علیه وآله به میان آمد و تبعیض و بى عدالتى، ستم و بیدادگرى، شكنجه و آزار مؤمنان، شاخصه این حاكمیت بود.
خطّ انحراف از اسلام ناب كه از ماجراى سقیفه آغاز شد، در عصر استیلاى معاویه شدّت گرفت، ولى تلاش معاویه بر آن بود كه با حفظ ظواهر دینى و در پس پرده نفاق، به مقاصد خویش برسد. هر چند، هر قدر سلطه او قوى تر مى شد، جسارت و عقده گشایى هاى وى نیز، آشكارتر مى گشت؛ ولى با این حال، همچنان عناوینى همچون «خال المؤمنین»، «صحابى رسول اللَّه» و «كاتب وحى» را یدك مى كشید، تا آنجا كه در نظر بسیارى از مردم عامى، امام حسین علیه السلام و معاویه هر دو صحابى پیامبر بودند و اختلاف این دو با یكدیگر - به اصطلاح - مربوط به اختلاف در قرائت از دین و درگیرى دو صحابى در نحوه برداشت از قرآن و سنّت بود!
از این رو، امام حسین علیه السلام در اواخر عمر معاویه، مبارزه خود را به گونه اى علنى آغاز مى كند و با سخنرانى معروفش در سرزمین منا، در جمع گروهى از صحابه و تابعین و فرزندان آنان به افشاگرى عملكرد معاویه مى پردازد و زمینه یك قیام را فراهم مى كند. همچنین نامه هایى كه آن حضرت به معاویه مى نویسد و با شجاعت تمام به نكوهش او مى پردازد، همگى از این حقیقت حكایت دارد كه امام علیه السلام مبارزه خود را آغاز كرده است؛ هر چند براساس پایبندى به صلح برادرش امام حسن علیه السلام دست به قیام مسلّحانه نمى زند، ولى روشن است كه امام علیه السلام قیام بزرگى را در نظر دارد و منتظر است پس از معاویه بدان اقدام كند.
امام حسین علیه السلام در پاسخ نامه جمعى از مردم كوفه كه براى همراهى و قیام، اعلام آمادگى كرده اند، نوشت:
«... فَاَلْصِقُوا بِالْأَرْضِ، وَأخْفُوا الشَّخْصَ، وَاكْتُمُوا الْهَوى، وَاحْتَرِسُوا مِنَ الْأَظِنّاءِ مادامَ ابْنُ هِنْدَ حَیاً، فَاِنْ یحْدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَاَنَا حَىٌّ یأْتِكُمْ رَأْیی؛ اكنون حركتى انجام ندهید، و از آشكار شدن، دورى نمایید و خواسته خویش پنهان كنید و از حركات شك برانگیز - تا زمانى كه فرزند هند (معاویه) زنده است - پرهیز نمایید. اگر او مرد و من زنده بودم، تصمیم خود را به شما اعلام خواهم كرد».131
معاویه با آنكه از این ماجراها مطّلع بود و گاه امام علیه السلام را تهدید مى كرد، ولى از اقدام عملى و درگیر شدن با آن حضرت پرهیز داشت، امّا روشن بود كه این وضع پس از مرگ معاویه ادامه نخواهد یافت.
پس از مرگ معاویه شرایط تغییر كرد؛ چرا كه از سویى، یزید به فسق و فجور و بى دینى شهره بود و از انجام هیچ گناهى حتّى به صورت علنى پروا نمى كرد، و از سوى دیگر، یزید هیچ سابقه اى (هر چند به صورت ظاهر) در اسلام نداشت؛ جوانى خام، ناپخته و هوسران بود؛ به همین دلیل، میان صحابه و فرزندان آنان نیز داراى هیچگونه امتیاز و مقبولیتى نبود و از سوى سوّم، گروه زیادى از مردم كوفه براى همراهى با امام علیه السلام اعلام آمادگى كرده بودند.
امام علیه السلام مى دید اگر از این فرصت براى افشاى چهره واقعى بنى امیه و یارى دین خدا استفاده نكند، دیگر نامى از اسلام و قرآن و رسول خدا صلى الله علیه وآله باقى نخواهد ماند.
امام حسین علیه السلام با هدف احیاى دین خدا قیام و حركت خویش را آغاز كرد؛ در مرحله نخست - اگر ممكن است - با تشكیل حكومت اسلامى و در غیر این صورت، با شهادت خود و یارانش به مقصود بزرگ خود برسد.
به هر حال، مى بایست دین از دست رفته و سنّت فراموش شده رسول خدا صلى الله علیه وآله را زنده كرد و چه كسى سزاوارتر از فرزند رسول خداست كه پیش گام چنین حركتى شود.
امام حسین علیه السلام نخست با این جمله:
«وَعَلَى الإِسْلامِ اَلسَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ؛ زمانى كه امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل یزید شود، باید فاتحه اسلام را خواند».132
تصریح كرد كه با وجود خلیفه اى همچو یزید، فاتحه اسلام خوانده است و دیگر امیدى به بقاى دین خدا در حكومت یزید نمى رود.
همچنین در نامه اى به جمعى از بزرگان بصره به بدعت هاى موجود در جامعه اشاره كرده، و هدفش را قیام بر ضدّ حكومت یزید، احیاى سنّت و مبارزه با بدعت ها معرّفى مى كند. مى فرماید:
«وَاَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِیهِ صلى الله علیه وآله فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَاِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْییتْ، وَاِنِ اسْتَمِعُوا قَوْلی وَتُطِیعُوا اَمْرِی، اَهْدِكُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ؛ من شما را به كتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مى خوانم؛ چرا كه (این گروه) سنّت پیامبر را از بین برده و بدعت (در دین) را احیا كردند. اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت كنید، شما را به راه راست هدایت مى كنم».133
آنگاه كه در مسیر كربلا با «فرزدق» ملاقات مى كند، به روشنى از بدعت ها و خلاف كارى هاى حاكمان شام و قیام براى نصرت دین خدا سخن مى گوید:
«یا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسادَ فی الْأَرْضِ، وَاَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَشَرِبُوا الْخُمُورَ، وَاسْتَأْثَرُوا فِی اَمْوالِ الْفُقَراءِ وَالْمساكِینَ، وَاَنَا اَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرَةِ دِینِ اللَّهِ وَاِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجِهادِ فی سَبِیلِهِ، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْیا؛ اى فرزدق! اینان گروهى اند كه پیروى شیطان را پذیرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها كردند و در زمین فساد را آشكار ساختند و حدود الهى را از بین بردند، باده ها نوشیدند و دارایى هاى فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و من از هر كس به یارى دین خدا و سربلندى آیینش و جهاد در راهش سزاوارترم. تا آیین خدا پیروز و برتر باشد».134
تعبیراتى با این مضمون، در كلمات و خطابه هاى امام حسین علیه السلام بسیار دیده مى شود. این مطلب را با جمله دیگرى از آن حضرت پایان مى دهیم:
امام علیه السلام در خطبه اى كه در مسیر كربلا در جمع لشكریان حرّ ایراد كرد، فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا یعْمَلُ بِهِ، وَاِلَى الْباطِلِ لا یتَناهى عَنْهُ، لِیرْغَبَ المُؤْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً؛ آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است راغب دیدار پروردگارش (شهادت) باشد».135
امام حسین علیه السلام با این كلمات هم هدف خویش را از قیام و حركتش بیان مى كند و هم آمادگى خویش را براى شهادت در طریق مبارزه با باطل و احیاى دین خدا اعلام مى دارد.
***
بنابر این، روشن است كه یكى از اهداف مهمّ قیام امام حسین علیه السلام احیاى دین خدا، مبارزه با بدعت ها و مفاسد دستگاه بنى امیه و رهایى اسلام از چنگال منافقان و دشمنان خدا بود و در این راه موفّقیت بزرگى نصیب آن حضرت شد، هر چند آن حضرت و یاران باوفایش به شهادت رسیدند، ولى تكانى به افكار خفته مسلمین دادند و لرزه بر اندام حكومت جبّاران افكندند، در نتیجه اسلام را زنده ساختند و از اضمحلال دستاوردهاى نهضت نبوى صلى الله علیه وآله جلوگیرى كردند و مسلمانان را از حیرت و گمراهى نجات دادند.در زیارت معروف اربعین مى خوانیم:
«وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیكَ لِیسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَةِ؛ او (حسین) خون پاكش را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى نجات دهد».
همچنین در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است: پس از شهادت امام حسین علیه السلام وقتى كه ابراهیم بن طلحة بن عبیداللَّه، خطاب به امام سجاد علیه السلام گفت:
«یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَینِ مَنْ غَلَبَ؟؛ اى على بن الحسین! چه كسى (در این مبارزه) پیروز شد؟!»
امام علیه السلام فرمود:
«اِذا اَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَدَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَاَذِّنْ ثُمَّ اَقِمْ؛ اگر مى خواهى بدانى چه كسى (یزید یا امام حسین علیه السلام) پیروز شده است، هنگامى كه وقت نماز فرا رسید، اذان و اقامه بگو (آنگاه ببین چه كسانى ماندند و چه كسانى رفتند)».136
امام چهارم علیه السلام مى خواهد بگوید، هدف حكومت یزید محو نام رسول خدا صلى الله علیه وآله بود، ولى امام حسین علیه السلام با شهادتش از این كار جلوگیرى كرد، به هنگام اذان و اقامه همچنان نام محمد صلى الله علیه وآله كه نشانه بقاى مكتب اوست برده مى شود (و هر قدر زمان مى گذرد این حقیقت آشكارتر مى شود).
به گفته شاعرى با اخلاص:
اى یاد تو در عالم، آتــــــش زده بر جان ها
هر جا ز فــراق تو چاك اسـت گریبـــــان ها
اى گلشن دین ســـیراب با اشـك محبّانت
از خون تو شد رنگین هر لاله به بستان هـا
بسیار حكـــــایت ها گردیـده كــــهن امّــــا
جانسوز حدیث تو، تازه است به دوران هــا
در دفتر آزادى، نــام تو به خون ثبت اســت
شد ثبت به هر دفتر، با خــون تو عنــوان ها
اینسان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق
آدم به تو مـــــى نازد، اى اشرف انسان ها
قربـــــانى اســــلامى با همّت مـــــــردانه
اى مفتخر از عزمت همـــــواره مسلمان ها
***
اصلاح امّت، امر به معروف و نهى از منكربا آنكه به حسب ظاهر عواملى چون امتناع امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید و یا پاسخ به دعوت كوفیان، در تحقّق این قیام خونین بى تأثیر نبود، ولى در عین حال در كلمات امام علیه السلام، به طور مكرّر از اصلاح امّت و دو فریضه مهمّ امر به معروف و نهى از منكر به عنوان یكى از انگیزه هاى اساسى این نهضت بزرگ یاد شده است.
دو فریضه اى كه قرآن هلاكت و انقراض اقوام پیشین را به سبب فراموش كردن آن معرّفى كرده، مى فرماید:
«فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِیةٍ ینْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ»؛ چرا در قرون (و اقوام) پیش از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمین جلوگیرى كنند.137
همچنین درباره آن گروه از بنى اسرائیل كه مورد لعن پیامبرانى چون حضرت داود و عیسى علیهما السلام قرار گرفتند، مى فرماید:
«كَانُواْ لَا یتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ یفْعَلُونَ»؛ (چون) آنان از اعمال زشتى كه انجام مى دادند یكدیگر را نهى نمى كردند، چه بدكارى انجام مى دادند.138
در حقیقت این بى تفاوتى و سازشكارى آنان بود كه موجب تشویق افراد گناهكار مى شد، و در نهایت به هلاكت همگان انجامید.
در آیه اى دیگر خداوند اجراى این اصل را به صورت گسترده از ویژگى هاى امّت اسلامى به عنوان «امّت برتر» دانسته، مى فرماید:
«كُنتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»؛ شما بهترین امّتى بودید كه به سود انسان ها آفریده شدید (چه اینكه) امر به معروف مى كنید و نهى از منكر، و به خدا ایمان دارید.139
نكته جالب توجّه در این آیه آن است كه دلیل بهترین امّت بودن را «امر به معروف و نهى از منكر و ایمان به خدا» مى شمرد. و جالب تر اینكه «امر به معروف و نهى از منكر» را بر «ایمان به خدا» مقدّم مى دارد تا بیانگر این معنى باشد كه بدون این دو فریضه، ریشه هاى ایمان به خدا نیز در دلها سُست مى شود و پایه هاى آن فرو مى ریزد و به تعبیر دیگر ایمان به خدا بر آن دو فریضه استوار مى گردد.140 همانگونه كه اصلاح همه امور جامعه بر آن دو استوار است.
امام باقر علیه السلام مى فرماید:
«إنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ المُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَتَرُدُّ الْمَظالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَینْتَصِفُ مِنَ الْأَعْداءِ وَیسْتَقِیمُ الْأَمْرُ؛ امر به معروف و نهى از منكر دو فریضه بزرگ الهى است كه بقیه فرایض با آنها برپا مى شوند و به وسیله این دو، راه ها امن مى گردد و كسب و كار مردم حلال مى شود و حقوق افراد تأمین مى گردد و در سایه آن زمین آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و در پرتو آن همه كارها رو به راه مى گردد».141
امیرمؤمنان على علیه السلام نیز در بیانى نورانى فرمودند:
«قِوامُ الشَّریعَةِ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَإقامَةِ الْحُدودِ؛ قوام شریعت بر پایه امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود الهى استوار است».142
از این روایات پر معنى به خوبى استفاده مى شود كه اگر در جامعه اى این دو فریضه، یعنى مسئولیت همگانى در برابر فساد به فراموشى سپرده شود، پایه هاى شریعت در هم شكسته و رفته رفته اصل دین از بین مى رود. و امور جامعه به فساد و تباهى كشیده مى شود.
این است كه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله احیاء كنندگان امر به معروف و نهى از منكر را نماینده خدا در زمین و جانشین پیامبر و كتاب معرّفى مى كنند. (مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهى عَنِ المُنْكَرِ فَهُوَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَخَلِیفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَخَلِیفَةُ كِتابِهِ).143
على علیه السلام در تبیین جایگاه بسیار مهمّ این دو فریضه در مقایسه آن با سایر فرایض مى فرماید:
«وَما أَعْمالُ الْبِرِّ كُلُّها وَالجِهادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ المُنْكَرِ إلَّا كَنَفْثَةٍ فِى بَحْرٍ لُجّىٍّ؛ تمام كارهاى نیك، حتّى جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون آب دهان است در برابر یك دریاى پهناور».144
از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود كه تا چه اندازه این موضوع در اسلام از اهمّیت و ارزش بى نظیرى برخوردار است.
حضرت على علیه السلام در سخن دیگرى به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده، مى فرماید:
«أَیهَا المُؤمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأى عُدْواناً یعْمَلُ بِهِ وَمُنْكَراً یدْعى اِلَیهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَبَرِئَ، وَمَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسانِهِ فَقَدْ اُجِرَ، وَهُوَ اَفْضَلُ مِنْ صاحِبِهِ، وَمَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّیفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُلْیا، وَكَلِمَةُ الظّالِمینَ هِىَ السُّفْلى، فَذلِكَ الَّذِی اَصابَ سَبِیلَ الْهُدى، وَقامَ عَلَى الطَّریقِ، وَنَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیقِینُ؛ اى مؤمنان! هر كس بیند ستمى صورت مى گیرد و مردم را به سوى كار زشتى دعوت مى كنند، اگر تنها در دلش آن را انكار كند سالم مانده و گناهى بر وى نیست (به شرط آنكه بیشتر از آن نتواند) و كسى كه آن را با زبانش انكار كند، پاداش الهى نصیب او شده و مقامش از اوّلى برتر است و آن كس كه براى اعتلاى نام خدا و سرنگونى ظالمان با شمشیر به مبارزه برخیزد، او كسى است كه به راه راست هدایت یافته و بر جاده حقیقى گام نهاده و نور یقین در دلش تابیده است!».145
****
به راستى امام حسین علیه السلام را باید قهرمان این میدان دانست. آن حضرت علاوه بر امر به معروف قلبى و زبانى، عمل به آن را نیز به منتهاى اوج خود رساند و بالاترین مرحله عملى آن را انجام داد، و با شجاعتى وصف ناپذیر به همگان اعلام كرد:«أَیهَا النَّاسُ! فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ یصْبِرُ عَلى حَدِّ السَّیفِ، وَطَعْنِ الْأَسِنَّةِ، فَلْیقُمْ مَعَنا وَإِلَّا فَلْینْصَرِفْ عَنَّا؛ اى مردم! هر كس از شما در برابر تیزى شمشیر و زخم نیزه ها شكیبا است، با ما بماند و الّا از ما جدا شود!».(146)
مطابق روایات قیام با شمشیر (در جاى خود) عالى ترین و پرفضیلت ترین مرحله از مراحل امر به معروف و نهى از منكر است كه امام حسین علیه السلام به آن اقدام كرد.
امیرمؤمنان پس از بیان مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر (قلبى، زبانى و عملى)، فرمود:
«وَاَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمامٍ جائِرٍ؛ امّا از همه مهمتر سخن به حقّى است كه در برابر پیشواى ستمگرى گفته شود».147
امام حسین علیه السلام نه تنها با سخنانش به افشاى جنایات بنى امیه پرداخت كه با شمشیر بر ضدّ آنان به مبارزه برخاست و تا پاى جان ایستادگى كرد و این حركت خویش را «امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امور جامعه» نامید و در بیان و سخنان خویش، به طور مكرّر از این فریضه بزرگ یاد كرد، و با صراحت، یكى از انگیزه هاى حركتش را احیاى همین امر مهم شمرد.
***
اكنون به مهمترین بخش از سخنان آن حضرت و یارانش، در این مورد گوش جان مى سپاریم.1 - آن حضرت دو سال قبل از هلاكت معاویه، در میان جمع زیادى از مهاجرین و انصار در سرزمین مقدّس «منا»، طىّ یك خطابه بسیار مهم، سرشناسان جامعه اسلامى آن روز را به سبب مسامحه و سهل انگارى نسبت به فریضه امر به معروف و نهى از منكر در اصلاح امور جامعه، مورد ملامت و سرزنش قرار داد و فرمود: چرا از نكوهشى كه خداوند نسبت به علماى یهود فرموده است پند نمى گیرید؟ آنجا كه فرمود:
«لَوْلَا ینْهَل-هُمُ الرَّبَّنِیونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ»؛ چرا علماى یهود، مردم را از سخنان گناه آلود و خوردن حرام نهى نمى كردند.148 (از فساد و تباهى جامعه جلوگیرى نمى كردند).
آنگاه امام علیه السلام در ادامه چنین فرمود:
«وَإِنَّما عابَ اللَّهُ ذلِكَ عَلَیهِمْ، لِأَنِّهُمْ كانُوا یرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَینَ اَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالفَسادَ، فَلا ینْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ؛ خداوند تنها از این جهت بر آنها عیب مى گیرد كه آنها با چشم خود شاهد زشتكارى و فساد ستمكاران بودند ولى (هیچ عكس العملى نشان نمى دادند و) آنان را نهى نمى كردند».
سپس در مورد اهمّیت و عظمت این دو فریضه فرمود:
«اِذا اُدِّیتْ وَاُقِیمَتْ، إِسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَینُها وَصَعِبُها؛ هرگاه فریضه امر به معروف و نهى از منكر به درستى انجام شود و اقامه گردد، فرایض دیگر اعمّ از آسان و دشوار انجام خواهد شد».149
این خطابه بسیار مهمّ امام علیه السلام در آن شرایط خفقان بار و در آن جمع كثیر، نشان مى دهد كه امام منتظر فرصتى بود تا این فریضه الهى را در حدّ اعلا جامه عمل بپوشاند.
همانگونه كه در نامه اى به معاویه مى نویسد:
«اى معاویه! به خدا سوگند از اینكه الآن با تو نبرد نمى كنم، مى ترسم در پیشگاه الهى مقصّر باشم».150
یعنى من دنبال فرصت مناسبى هستم تا با تو بستیزم.
2 - بعد از هلاكت معاویه، زمانى كه امام علیه السلام از سوى والى مدینه به بیعت با یزید فراخوانده شد، امام علیه السلام به شدّت برآشفت و آن را مردود شمرد و شبانگاه به سوى روضه شریف نبوى رفته به راز و نیاز پرداخت و در آن نیایش خالصانه به درگاه الهى چنین عرضه داشت:
«اللّهُمَّ هذا قَبْرُ نَبِیكَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه وآله وَأَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِیكَ وَقَدْ حَضَرَنِی مِنَ الْأَمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ إِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَاُنْكِرُ الْمُنْكَرَ ...؛ خداوندا! این قبر پیامبر تو محمّد صلى الله علیه وآله و من هم فرزند دختر او هستم، از آنچه براى من پیش آمده تو آگاهى، خداوندا! من معروف را دوست داشته و از منكر بیزارم!».151
در واقع امام علیه السلام انگیزه هاى اصلى قیام خویش را در این جمله كوتاه، آن هم در كنار مرقد پاك جدّ بزرگوارش صلى الله علیه وآله در مقدّس ترین مكان ها بیان داشت و آن را به سینه تاریخ سپرد.
3 - شاید بتوان صریح ترین و رساترین تعبیر امام علیه السلام در تبیین انگیزه اصلى قیامش را جمله اى دانست كه در وصیت نامه آن حضرت به برادرش محمّد حنفیه آمده است.
آن حضرت پس از آنكه انگیزه هایى چون هوى و هوس و كسب مقام را از قیام خود دور دانست، چنین نوشت:
«وَاِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی، اُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْكَرِ، وَاَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَأَبِی عَلِىِّ بْنِ أَبِی طالِبٍ؛ من تنها به انگیزه اصلاح در امّت جدّم بپا خاستم، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب علیه السلام رفتار نمایم!».152
امام علیه السلام در این عبارات كوتاه و گویا در همان آغاز راه، هدف حركت الهى خویش را بیان مى كند كه قصدش كشورگشایى و به چنگ آوردن مال و مقام دنیا نیست، بلكه هدفش فقط اصلاح جامعه اسلامى و احیاى امر به معروف و نهى از منكر است.
4 - بعد از آنكه مسلم بن عقیل علیه السلام - سفیر آن حضرت در كوفه - توسّط نیروهاى ابن زیاد با مكر و حیله دستگیر شد و به مجلس او وارد گشت و او، مسلم را متّهم به فتنه انگیزى ساخت، آن حضرت در پاسخ گفت:
«ما لِهذا آتَیتُ، وَلكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ، وَدَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ ... فَأَتَیناهُمْ لِنَأْمُرَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ من براى این چیزها كه تو مى گویى به كوفه نیامدم، بلكه شما منكرات و زشتى ها را ظاهر و معروف و خوبى ها را دفن كرده اید ... پس ما به پا خاستیم تا مردم را به معروف دعوت كنیم و از منكرات دور سازیم».153
5 - هنگامى كه امام علیه السلام با سپاهِ «حرّ» رو به رو گشت و بى وفایى كوفیان آشكار شد و امام علیه السلام خود را با شهادت مواجه دید در میان اصحاب خویش برخاست و طىّ سخنانى چنین فرمود:
«أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الباطِلَ لا یتَناهى عَنْهُ، لِیرْغَبَ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً؛ آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است (قیام كند و) شیفته ملاقات پروردگار (و شهادت) باشد».154
از این سخن امام علیه السلام استفاده مى شود كه در چنین شرایطى از جان باید گذشت یعنى در مرحله اى كه خطر، كیان دین و مذهب را تهدید مى كند، وجود ضررهاى مالى و جانى نمى تواند مانع امر به معروف و نهى از منكر، گردد.
6 - طبق نقل مورّخان آنگاه كه حرّ مانع حركت امام شد، امام علیه السلام در نامه اى به بزرگان كوفه نوشت:
«... فَقَد عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وآله قَدْ قالَ فِی حَیاتِهِ: مَنْ رَأى سُلطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، یعْملُ فِی عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ یغَیرْ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ، كانَ حَقِیقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ؛ شما مى دانید پیامبر خدا صلى الله علیه وآله در زمان حیاتش فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شكسته، با سنّت پیامبر مخالفت مى ورزد و در میان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار مى كند ولى با او به مبارزه عملى و گفتارى برنخیزد، سزاوار است كه خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد كند».155
امام علیه السلام با این سخنان ضمن گوشزد كردن وظایف همه قشرهاى مردم، خصوصاً بزرگان كوفه، عزم جزم خویش را براى اصلاح امور و مبارزه كامل با خودكامگان و ستمگران بنى امیه اعلام مى دارد، و این مبارزه را مشروط به حمایت آنها هم نمى كند و آماده است جان گرامى خویش را در این راه نیز فدا كند و لذا ما امروز در برابر مرقد آن حضرت ایستاده، و مى گوییم:
«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَآتَیتَ الزَّكاةَ وَأمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیتَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ من شهادت مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات را ادا كردى و امر به معروف كرده و نهى از منكر را بجا آوردى».156
نكته قابل توجّه آن است كه این گواهى، گواهى در محكمه قضا و در حضور قاضى و داور نیست بلكه به این معنى است كه من به این حقیقت اذعان دارم كه نهضت تو، نهضت امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح جامعه اسلامى بود.
***
تشكیل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگرانانبیا و اولیاى الهى در طول تاریخ براى پیشبرد اهداف مقدّس خویش، درصدد تشكیل حكومت برآمدند؛ چرا كه بدون شك با تشكیل حكومت، بهتر مى توان مردم را به سوى ارزش هاى معنوى و انسانى سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعى كوشید و فرامین الهى را به صورت ضابطه مند اجرا كرد و به برقرارى عدل و دفع ظلم و شرك و بیدادگرى كمك نمود.
همچنین بسیارى از احكام الهى است كه بدون تشكیل حكومت نمىتوان آنها را اجرا كرد و یا - لااقل - به طور مطلوب تحقّق نمى یابد.
از این رو، پیامبران پیشین تا آنجا كه شرایط اجازه مى داد، درصدد تشكیل حكومت دینى بودند و پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه وآله نیز در نخستین فرصت، اقدام به تشكیل حكومت اسلامى در مدینه كرد و خود شخصاً رهبرى این حكومت را به عهده گرفت.
آن حضرت براى ادامه خطّ حاكمیت صالحان - به فرمان الهى - در روز عیدغدیر خم، على علیه السلام را به جانشینى خود و امامت مردم پس از خویش منصوب كرد. از این رو، در روایات ما، از ولایت و رهبرى، به عظمت یاد شده است، و از جمله در روایت معروف امام باقر علیه السلام مى خوانیم:
«بُنِی الْإِسلامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْیاءَ: عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالحَجِّ وَالصَّوْمِ وَالْوِلایةِ؛ اسلام بر پنج اصل اساسى بنیان نهاده شده است: بر نماز، زكات، حج، روزه و ولایت».
آنگاه در پاسخ به این سؤال كه از این پنج اصل كدام یك برتر است، مى فرماید:
«أَلْوِلایةُ أَفْضَلُ، لِأَنَّها مِفْتاحُهُنَّ، وَالْوالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیهِنَّ؛ ولایت از همه چیز برتر است؛ چرا كه ولایت (و تشكیل حكومت اسلامى) كلید بقیه است و والى (امام) راهنماى مردم نسبت به آن چهار امر مهم مى باشد».157
آرى؛ با تشكیل حكومت دینى و پذیرش حاكمان صالح به خوبى مى توان به اجراى احكام الهى كمك كرد و اصول، اخلاق و احكام شریعت را تحقّق عینى بخشید.
متأسّفانه پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله رهبرى امّت اسلامى در جایگاه اصلى خویش قرار نگرفت و امیرمؤمنان على علیه السلام را از خلافت دور نگه داشتند؛ ولى آن حضرت هر زمان كه فرصتى دست مى داد، بر حقّ حاكمیت خویش پاى مى فشرد، و خود را سزاوارتر از همه به خلافت اسلامى مى شمرد.
سرانجام آن حضرت در سال 35 هجرى در یك بیعت عمومى به خلافت ظاهرى رسید و در مسیر اقامه قسط و عدل و احیاى ارزش هاى دینى تلاش كرد، ولى زخم هاى برجاى مانده از دوران گذشته و حوادث سخت و شكننده دوران خلافت و در نهایت شهادت مولا علیه السلام، سبب شد كه على علیه السلام به تمام اهداف والاى خویش دست نیابد.
توطئه هاى معاویه چه در عصر امیرمؤمنان على علیه السلام و چه در عصر خلافت كوتاه امام حسن علیه السلام و تلاش هاى جبهه نفاق براى «تضعیف خطّ علوى» و ناآگاهى جمعى از مردم و دنیازدگى گروه دیگر، بار دیگر سنگ آسیاى خلافت را از محورش خارج ساخت و این بار دشمنان قسم خورده حاكمیت اسلام راستین، بر اریكه قدرت قرار گرفتند!
امام حسین علیه السلام كه شایسته و وارث حاكمیت نبوى و علوى و رهبر معنوى امّت اسلامى بود، براى احیاى ارزش هاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشكیل حكومت اسلامى به پا خاست، به این قصد كه اگر ممكن شود با تشكیل حكومت اسلامى و گرنه با شهادت خویش و یارانش، چهره واقعى بنى امیه را آشكار سازد و به ریشه كن ساختن درخت ظلم و كفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامى را یارى كند.
امام حسین علیه السلام در خطبه اى با صراحت هدف از تلاش و تكاپوى خویش را چنین بیان مى كند:
«اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ یكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطانٍ، وَلا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطامِ، وَلكِنْ لِنَرَىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِكَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِی بِلادِكَ، وَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَیعْمَلُ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَّتِكَ وَأَحْكامِكَ؛ خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما (در طریق تلاش براى بسیج مردم) صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامدارى و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلكه هدف ما آن است كه نشانه هاى دین تو را آشكار سازیم و اصلاح و درستى را در همه بلاد برملا كنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت ها و احكامت مورد عمل قرار گیرد».158
امام خمینى قدس سره در سخنى در تبیین همین مطلب مى گوید: «... آنهایى كه خیال مى كنند حضرت سیدالشهدا براى حكومت نیامده، خیر [این سخن صحیح نیست بلكه] اینها براى حكومت آمدند، براى اینكه باید حكومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».159 هر چند امام علیه السلام مى دانست سرانجام در این راه شهید مى شود.
در جاى دیگر مى گوید: «زندگى سیدالشهدا، زندگى حضرت صاحب الزمان علیه السلام، زندگى همه انبیاى عالم، همه انبیا از اوّل، از آدم تا حالا همه این معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل درست كنند».160
با این مقدّمه اكنون براى اثبات این مطلب (قیام براى تشكیل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران) به سراغ سخنان و سیره آن حضرت مى رویم.
نگاهى به گذشته
اگر به زندگى اباعبداللَّه الحسین علیه السلام نگاه كنیم به خوبى در مى یابیم كه آن حضرت از نوجوانى فقط اهل بیت علیهم السلام را شایسته خلافت اسلامى مى دانست.
در تاریخ مى خوانیم: «روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله علیه وآله خطبه مى خواند و در خطبه خویش گفت: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم!
امام حسین علیه السلام كه در گوشه مسجد نشسته بود - خطاب به عمر - فریاد زد:
از منبر پدرم رسول خدا صلى الله علیه وآله پایین بیا! این منبر پدر تو نیست (كه بر فراز آن قرار گرفته اى و اینگونه ادّعاها مى كنى!).
عمر گفت: اى حسین! به جانم سوگند قبول دارم كه این منبر پدر توست، نه پدر من، ولى بگو چه كسى اینها را به تو یاد داده است؟ پدرت على بن ابى طالب؟!
حسین علیه السلام فرمود: اگر من مطیع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدایت كننده است و من هدایت شده او خواهم بود. او بیعتى بر گردن مردم از زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله دارد كه آن را جبرئیل از ناحیه خداوند نازل كرد و جز منكر كتاب خدا، این مطلب را انكار نمى كند. مردم آن را با قلب خویش شناختند (و دانستند حق با پدرم است) ولى با زبان آن را انكار كردند؛ واى بر منكران حقوق ما اهل بیت! ...
عمر گفت: اى حسین! هر كس حقّ پدرت را انكار كند، لعنت خدا بر او باد! (ولى من بى تقصیرم چرا كه) مردم ما را امیر ساختند و ما نیز پذیرفتیم و اگر پدرت را امیر مى كردند، ما اطاعت مى كردیم!
امام حسین علیه السلام پاسخ داد: اى پسر خطّاب! كدام مردم تو را بر خویش امیر ساختند، پیش از آنكه تو ابوبكر را بر خود (و مردم) امیر قرار دهى. وى نیز بدون حجّت و دلیلى از پیامبر صلى الله علیه وآله و بدون رضایت آل محمّد صلى الله علیه وآله تو را بر مردم امیر ساخت. آیا رضایت شما دو نفر، همان رضایت (خدا و) پیامبر است؟! ...
عمر كه پاسخى نداشت، خشمگین از منبر فرود آمد و به همراه جمعى نزد على علیه السلام رفت و از حسین علیه السلام شكایت كرد ...».161
امام حسین علیه السلام در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام براى تقویت حكومت اسلامى در كنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حكومت اسلامى مبارزه مى كرد.
سخن امام حسین علیه السلام در برابر معاویه
هنگامى كه معاویه براى گرفتن بیعت جهت یزید برآمد و به شهرها سفر كرد؛ در مدینه نیز اجتماعى براى معرّفى و بیعت براى یزید تشكیل داد و گفت:
به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمین كسى بهتر از یزید را سراغ داشتم، براى او بیعت مى گرفتم!!
امام حسین علیه السلام برخاست و فرمود:
«وَاللَّهِ لَقدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَیرٌ مِنْهُ أَباً وَأُمّاً وَنَفْساً؛ به خدا سوگند! تو كسى را كه از یزید از جهت پدر، مادر و شایستگى ها و ارزش هاى فردى و صفات انسانى بهتر است، كنار گذاشتى!».
معاویه گفت: گویا خودت را مىگویى؟
فرمود: آرى!
معاویه خاموش شد.162
مطابق روایت دیگرى امام علیه السلام فرمود:
«أَنَا وَاللَّهِ أَحَقُّ بِهَا مِنْهُ، فَاِنَّ أَبِی خَیرٌ مِنْ أَبِیهِ، وَجَدِّی خَیرٌ مِّنْ جَدِّهِ، وَأُمِّی خَیرٌ مِّنْ أُمِّهِ وَأَنَا خَیرٌ مِنْهُ؛ به خدا سوگند! من از او (یزید) به خلافت سزاوارترم؛ چرا كه پدرم از پدرش و جدّم از جدّش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نیز از او بهترم!».163
از این كلمات صریح، به خوبى روشن مى شود كه امام حسین علیه السلام در آن زمان فقط خود را شایسته خلافت مى دانست و معتقد بود شخصى همانند او - با آن عظمت خانوادگى و معنوى - باید زمام امور مسلمین را به دست گیرد.
***
تلاش امام حسین علیه السلام براى تشكیل حكومت اسلامى در زمان یزیدپس از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، شرایط براى مبارزه با ستمگران و تشكیل حكومت اسلامى - بیش از زمان گذشته - فراهم شده بود و آن حضرت در این مسیر اقداماتى را در پیش گرفت:
الف) ترك بیعت با یزید (و اعلام عدم شایستگى او براى خلافت)
با توجّه به اینكه امام حسین علیه السلام یزید را هرگز شایسته این جایگاه رفیع نمى دانست و خود را به حق شایسته ترین فرد براى امر خلافت مى دید، با یزید بیعت نكرد و حكومت او را به رسمیت نشناخت.
از این رو، هنگامى كه خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و آن حضرت توسّط والى مدینه احضار شد، امام علیه السلام در پاسخ به عبداللَّه بن زبیر كه پرسید چه خواهى كرد؟ فرمود: «هیچگاه با یزید بیعت نخواهم كرد، چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن علیه السلام تنها شایسته من است». (اِنِّی لَا أُبایعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الْأَمْرَ إِنَّما كانَ لِی مِنْ بَعْدِ أَخِی الْحَسَنِ).164
همچنین به والى مدینه نیز فرمود:
«اِنَّا أَهْلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدَنِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلِفُ الْمَلائِكَةِ ... وَیزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَمِثْلِی لا یبایعُ لِمِثْلِهِ؛ ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جایگاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم ... در حالى كه یزید مردى است، فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان؛ او كسى است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابر این، هرگز شخصى همانند من، با مردى همانند وى بیعت نخواهد كرد».165
همچنین امام علیه السلام در پى اصرار «مروان بن حكم» براى بیعت با یزید، با قاطعیت فرمود:
«وَعَلَى الإِسْلامِ أَلسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وآله یقُولُ: اَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِی سُفْیانَ؛ هنگامى كه امّت اسلامى به زمامدارى مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنیدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است!».166
در واقع امام علیه السلام با این جمله، عمق فاجعه زمامدارى یزید را بیان مى كند و با استشهاد به كلام رسول خدا صلى الله علیه وآله تصدّى خلافت توسّط فرزندان ابوسفیان را حرام مى شمارد.
در سخن دیگرى كه آن حضرت خطاب به برادرش محمّد حنفیه مى فرماید، بار دیگر بر عدم بیعت با یزید - به هر قیمتى - تأكید مى ورزد و مى فرماید:
«یا أَخِی! وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یكُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَلا مَأْوَى، لَما بایعْتُ یزیدَ بْنَ مُعاوِیةَ؛ اى برادر! به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطه اى از دنیا، هیچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم كرد».167
ب) تصریح به شایستگى خود براى خلافت
امام حسین علیه السلام علاوه بر آنكه یزید را شایسته این جایگاه والا نمى دانست، به شایستگى خود نسبت به امر ولایت و حاكمیت اسلامى تصریح مى كند. در واقع امام علیه السلام با این جملات در مسیر تشكیل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن خلافت مسلمین حركت مى كند.
امام حسین علیه السلام در خطبه اى كه پس از نماز عصر در جمع لشكریان «حرّ» خواند، فرمود:
«أَیهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وآله وَنَحْنُ أَوْلى بِوِلایةِ هذِهِ الاُمُورِ عَلَیكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعِینَ ما لَیسَ لَهُمْ؛ اى مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (و امامت مسلمین) از این مدّعیان دروغین سزاوارتریم».168
همه اینها علاوه بر مواردى است كه امام حسین علیه السلام در حیات معاویه - آنگاه كه مسأله ولایتعهدى یزید مطرح شد - به شایستگى خویش بر امر خلافت تأكید ورزید (كه پیش از این گذشت).
ج) پاسخ به دعوت كوفیان
از نمودهاى تلاش امام حسین علیه السلام براى تشكیل حكومت اسلامى، پاسخ به دعوت كوفیان جهت پذیرش رهبرى قیام بر ضدّ حكومت نامشروع یزید است.
همچنین فرستادن امام علیه السلام سفیر و نماینده خود، جناب مسلم بن عقیل رحمه الله را به كوفه براى ارزیابى دعوت آنان و بسیج نیروها و گرفتن بیعت از مردم، حكایت از عزم امام علیه السلام جهت تشكیل حكومت اسلامى و الهى دارد.
با توجّه به اینكه كوفه مركز علاقمندان و شیعیان على بن ابى طالب علیه السلام بود، تصمیم امام حسین علیه السلام بر آن بود كه این شهر را پایگاه اصلى قیام و نهضت اسلامى خود قرار داده و از آن مكان انقلاب را رهبرى كرده و به دیگر شهرها گسترش دهد.
نامه سران كوفه به محضر امام علیه السلام
پس از مرگ معاویه و به دنبال یك گردهمایى در منزل «سلیمان بن صرد خزاعى» جمعى از بزرگان كوفه نامه اى به محضر امام علیه السلام نوشته و براى پذیرش رهبرى آن حضرت جهت برپایى نهضتى همگانى اعلام آمادگى كردند.
مضمون نامه را كه نام چهار تن از بزرگان شیعه، یعنى سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و گروهى دیگر از شیعیان در آن آمده، چنین است:
«خداى را سپاس مى گوییم كه (معاویه) آن دشمن ستمكار و كینه توز را نابود ساخت، همو كه بدون رضایت امّت بر گرده آنان سوار شد و اموال آنها را غصب كرد و خوبان آنان را كشته و به نابكاران میدان داد...
اینك ما، امام و پیشوایى نداریم؛ به سوى ما بیا! بدان امید كه خداوند به بركت وجود تو همه ما را بر محور حق گرد آورد.
نعمان بن بشیر (والى كوفه) در دارالاماره است و ما با او در نماز جمعه و اجتماعات عمومى حاضر نمى شویم (و به او اعتنایى نداریم) و اگر باخبر شویم كه به سوى ما مى آیى، او را از كوفه بیرون كرده و به شام ملحقش مى سازیم».169
پاسخ امام علیه السلام و اعزام مسلم به كوفه
به دنبال نامه هاى متعدّد مردم كوفه و اعلام آمادگى براى پذیرش رهبرى امام علیه السلام، آن حضرت نامه اى در پاسخ به آنان نوشت، سپس پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن شهر فرستاد. نامه امام علیه السلام چنین است:
«بسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. مِنَ الحُسَینِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلَى المَلَإِ مِنَ المُؤمِنِینَ وَالمُسْلِمِینَ. أَمَّا بَعْدُ: فَاِنَّ هانِئاً وَسَعیداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُم - وَكانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ - وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِی اقْتَصَصْتُمْ وَذَكَرْتُم، وَمَقالَةَ جُلِّكُم: «أَنَّهُ لَیسَ عَلَینا إِمامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللَّهُ أَنْ یجْمَعَنا بِكَ عَلَى الهُدى وَالْحَقِّ». وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیكُم أَخِی وَابنَ عَمِّی وَثِقَتی مِن أَهْلِ بَیتی مُسْلِمَ بْنِ عَقِیلٍ وَأَمَرْتُهُ أَنْ یكْتُبَ إِلَىَّ بِحالِكُم وَأَمْرِكُم وَرَأْیكُمْ.
فَاِنْ كَتَبَ إِلَىَّ: أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ، وَذَوِی الْفَضْلِ وَالْحِجى مِنكُم، عَلَى مِثْلِ ما قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ وَقَرَأْتُ فِی كُتُبِكُم، أَقْدِمُ عَلَیكُم وَشیكاً إِنْ شاءَ اللَّهُ. فَلَعَمْرِی مَا الإِمامُ إِلَّا الْعامِلُ بِالكِتابِ، وَالآخِذُ بِالقِسْطِ، وَالدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَالحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللَّهِ وَالسَّلامُ».
«به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از حسین بن على علیه السلام به بزرگان از مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعید همراه نامه هایتان به سوى من آمدند - و این دو تن آخرین كسانى بودند كه نامه هایتان را آوردند - محتواى همه نامه هایتان (به طور فشرده) این بود كه: «امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا! امید است كه خداوند به وسیله تو ما را بر محور حقّ و هدایت گرد آورد». اكنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم - مسلم بن عقیل - را به سوى شما مى فرستم؛ به او فرمان دادم كه تصمیم و برنامه ها و افكارتان را براى من بنویسد.
هرگاه به من اطّلاع دهد كه بزرگان و خردمندان شما؛ با آنچه كه در نامه هایتان ذكر شده، همراه و هماهنگند؛ به زودى به سوى شما خواهم آمد. ان شاء اللَّه.
(در پایان نامه اضافه فرمود:) به جانم سوگند! امام و پیشوا تنها كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدل و داد را برپا دارد، دین حق را پذیرفته و خود را وقف راه خدا كند».170
این نامه به خوبى گویاى این حقیقت است كه امام علیه السلام در مسیر قیام براى سرنگونى حكومت پلید اموى و تشكیل حكومت اسلامى گام بر مى داشت. از این رو، براى ارزیابى اوضاع، نخست نماینده اى آگاه و مورد اعتماد را به آن شهر اعزام مى كند، تا از حقیقت امر آگاه شود و با بسیج نیروها و آمادگى شیعیان در این راه قدم بردارد.
جمله پایانى سخن امام علیه السلام نیز تأكیدى است بر شایستگى خود جهت امامت و رهبرى و عدم لیاقت حاكم شام - كه نه به كتاب خدا عمل كند و نه عدل و داد را بر پا مىدارد و نه خود را وقف راه خدا مى كند - كه این خود قرینه اى است بر عزم امام جهت پذیرش امامت و خلافت مسلمین و برپایى عدل و داد.
امام علیه السلام همچنین در نامه اى كه همراه با اعزام مسلم علیه السلام خطاب به او مرقوم مى دارد، بار دیگر بر بسیج نیروها و آماده سازى مردم تأكید مى ورزد. در این نامه مى خوانیم:
«... وَادْعُ النّاسَ إِلَى طاعَتِی، وَاخْذُلْهُم عَنْ آلِ أَبِی سُفیانَ، فَإِنْ رَأَیتَ النّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَى بَیعَتِی فَعَجِّلْ لی بِالْخَبَرِ، حَتّى أَعْمَلَ عَلَى حَسَبِ ذلِكَ إِنْ شاءَ اللَّهُ تَعالى؛ ... (چون به كوفه رسیدى) مردم را به پیروى از من دعوت كن و آنان را از حمایت آل ابى سفیان باز دار. اگر مردم متّفقاً بیعت كردند، مرا باخبر ساز تا برابر آن عمل كنم».171
پراكنده ساختن مردم از حمایت خاندان ابوسفیان و فراخوانى مردم به اطاعت امام علیه السلام و یكپارچگى آنان براى بیعت و همراهى، همه و همه نشان از تهیه ساز و كارهاى مناسب جهت تشكیل حكومت دارد.
پس از ورود مسلم علیه السلام به كوفه و بیعت گروه زیادى از مردم با وى و اعلام آمادگى آنان براى جانبازى و همراهى با امام علیه السلام و انعكاس آن به محضر امام علیه السلام توسّط فرستادگان جناب مسلم، امام حسین علیه السلام از مكه عازم كوفه مى شود.172
امام علیه السلام در گفتگویى با ابن عبّاس مى فرماید:
«وَهذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَرُسُلُهُمْ، وَقَدْ وَجَبَ عَلَىَّ إِجابَتُهُمْ وَقامَ لَهُمُ العُذْرُ عَلَىَّ عِنْدَاللَّهِ سُبْحانَهُ؛ اینها نامه ها و فرستادگان كوفیان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم، چرا كه حجّت الهى بر من تمام شده است».173
همچنین به عبداللَّه بن زبیر فرمود:
«أَتَتْنِی بَیعَةُ أَرْبَعِینَ أَلْفاً یحْلِفُونَ لِی بِالطَّلاقِ وَالْعِتاقِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ؛ بیعت چهل هزار تن از مردم كوفه كه در وفادارى به طلاق و عتاق174 سوگند خورده اند، به دستم رسیده است».175
امام علیه السلام در ملاقات با عبداللَّه بن مطیع - هنگامى كه از علّت خروج حضرت از مكّه سؤال مى كند - به صراحت مى فرماید:
«إِنَّ أَهْلَ الكُوفَةِ كَتَبُوا إِلَىَّ یسْأَلُونَنِی أَنْ أَقْدِمَ عَلَیهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَاِماتَةِ الْبِدَعِ؛ مردم كوفه نامه نوشتند و از من خواستند كه به سوى آنان بروم، بدان امید كه (با تشكیل حكومت اسلامى) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».176
به هر حال، با توجّه به شواهد تاریخى - كه بخشى از آن گذشت - یكى از اهداف قیام امام حسین علیه السلام تشكیل حكومت اسلامى و در واقع بازگرداندن خلافت اسلامى به جایگاه اصلى خویش بود، تا در پناه آن عدل و داد گسترش یابد، حق احیا شود و باطل و پلیدى و بدعت ها نابود گردد.
پشتیبانى و اعلام آمادگى مردم كوفه و تأكید و اصرار آنان بر این امر، حجّت را بر امام علیه السلام تمام كرد كه باید با نیروى چند ده هزار نفرى بر ضدّ حاكم غاصب و فرمانرواى ستمگرى مانند یزید قیام كند و از این رو به سمت كوفه آمد و قبل از آن نیز توسّط سفیر خویش جناب مسلم از همراهى كوفیان باخبر شد.
قیام براى تشكیل حكومت اسلامى با آگاهى از شهادت
اكنون جاى طرح این سؤال است كه آیا امام حسین علیه السلام از شهادت خویش و یارانش در مسیر حركت به سوى كوفه و قیام بر ضدّ یزید، آگاه بود، یا خیر؟ و اگر از این امر مطّلع بود، آگاهى به شهادت با قیام و برنامه ریزى براى تشكیل حكومت اسلامى چگونه سازگار است؟
براساس شواهد تاریخى جاى هیچ تردیدى نیست كه امام حسین علیه السلام از فرجام قیام خویش آگاه بود و با یقین به شهادت، نهضت خویش را آغاز كرد و شواهد روشن آن در همین كتاب آمده است ولى در این قسمت نخست به بخشى از شواهد مزبور كه علم و آگاهى امام علیه السلام به شهادت خویش را تأیید مى كند، اشاره كرده سپس به پاسخ پرسش فوق مى پردازیم.
لازم به ذكر است كه روایات و اخبارى كه از طریق شیعه و اهل سنّت از پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله در موضوع شهادت امام حسین علیه السلام نقل شده است به اندازه اى مشهور بود كه ابن عبّاس مى گوید:
«ما كُنّا نَشُكُّ أهْلَ الْبَیتِ وَهُمْ مُتَوافِرُونْ أَنَّ الْحُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ علیه السلام یقْتَلُ بِالطَّفِّ؛ ما اهل بیت همگى تردیدى نداشتیم كه امام حسین علیه السلام در سرزمین طف (كربلا) به شهادت خواهد رسید».177
چنانكه از مفاد این روایت استفاده مى شود، نه تنها امام، بلكه عموم اهل بیت حتّى از محلّ شهادت آن حضرت با اطّلاع بودند.
علّامه مجلسى در بحارالانوار هفتاد و یك روایت در این باره نقل كرده است!178
نمونه هایى كه به دنبال مى آید تنها بخش كوچكى از آن است كه از زبان خود آن حضرت نقل شده است.
1 - امام علیه السلام در آغاز حركتش در مدینه در خطاب به بنى هاشم چنین نوشت:
«اِنَّ مَنْ لَحِقَ بی مِنْكُمُ اسْتُشْهِدَ، وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یبْلُغِ الْفَتْحَ؛ هر كس از شما به من بپیوندد به شهادت مى رسد و هر كس بماند به پیروزى نخواهد رسید».179
2 - هنگامى كه یكى از برادرانش خبر شهادت امام را از زبان امام حسن علیه السلام نقل كرد، امام حسین علیه السلام در پاسخ وى فرمود:
«حَدَّثَنى أبى أنَّ رَسُولَ اللَّهِ أخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَقَتْلى، وَأَنَّ تُرْبَتى تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ أَعْلَمْهُ؛ پدرم نقل كرده است كه رسول خداصلى الله علیه وآله او را از كشته شدن پدرم و من باخبر ساخته است و فرمود كه تربت من نزدیك تربت پدرم خواهد بود، تو فكر مى كنى چیزى را مى دانى كه من نمى دانم؟».180
3 - شبیه همین مطلب در گفتگوى آن حضرت با برادرش محمّد حنفیه در مكّه عنوان مى شود. آنگاه كه محمّد حنفیه پیشنهاد كرد امام علیه السلام از رفتن به عراق خوددارى كند، فرمود:
«آتانى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وآله بَعدَ ما فارَقْتُكَ فَقالَ: یا حُسَینُ! اُخْرُجْ فَإنَّ اللَّهَ قَد شاءَ أَنْ یراكَ قَتیلاً؛ بعد از آنكه از تو جدا شدم رسول خداصلى الله علیه وآله را در خواب دیدم كه فرمود: اى حسین! حركت كن، زیرا خداوند خواسته است تو را كشته ببیند».181
4 - نمونه دیگر، سخنى است كه امام هنگام اعزام مسلم به وى فرمود: من تو را به سوى اهل كوفه روانه ساختم، خداوند آنگونه كه خود دوست دارد و مى پسندد كارت را سامان دهد.
آنگاه امام افزود:
«أرْجو أنْ اَكُونَ اَنَا وَاَنْتَ فى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ؛ امیدوارم كه من و تو در جایگاه شهدا قرار گیریم».182
این سخن گویاى این حقیقت است كه امام علیه السلام براى خود و یارانش راه شهادت را برگزیده است و همین را آرزو مى كند.
5 - عجیب آنكه آن حضرت در پاسخ مردى از اهل كوفه، با اشاره به نامه هاى مردم كوفه، آنان را قاتل خویش معرّفى كرده، مى فرماید:
«هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الكُوفَةِ إِلَىَّ، وَلا أَراهُمْ إِلّا قاتِلی؛ این نامه هاى مردم كوفه است ولى من آنان را جز قاتل خود نمى دانم».183
6 - صریح تر از همه اینها سخنانى است كه امام علیه السلام در جمع مردم مكّه قبل از حركت به سوى عراق ایراد كرد و چنین فرمود:
«... وَخَیرَ لِی مِصْرَعَ أَنَا لاقِیهِ كَأَنّى بِأَوْصالی تَتَقَطّعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَینَ النَّواوِیسِ وَكَرْبَلا، فَیمْلَأَنَّ مِنّی أَكْراشاً جَوْفاً وَالْجِرْبَةَ سَغَباً، لا مَحیصَ عَنْ یوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ؛ خداوند براى من «شهادت گاهى» اختیار كرده است كه من به آن خواهم رسید. گویا مى بینم كه گرگ هاى بیابان هاى عراق میان نواویس (قبرستان یهود در نزدیكى كربلا) و كربلا بند بند مرا جدا كرده و شكم ها و جیب هاى خالى خود را (با كشتن من و دریافت جوایز) پر مى كنند. از روزى كه با دست قضا و قدر الهى نوشته شده، چاره اى نیست».184
با ملاحظه این سخن و نمونه هاى فراوان دیگر از این دست، شكّى باقى نمى ماند كه امام نه تنها از اصل كشته شدن خویش آگاهى داشت، بلكه دقیقاً از محلّ شهادت و نیز قاتلان خود با اطّلاع بوده است.
***
اینك با توجّه به اینكه امام علیه السلام از سرانجام این حركت آگاه بود، این سؤال مطرح مى شود كه چگونه اطمینان امام به شهادت با حركت آن حضرت براى دستیابى به حكومت اسلامى قابل جمع است؟ یعنى چگونه مى شود امام علیه السلام هم سرانجام كار را بداند و به شهادت خویش و یارانش یقین داشته باشد و در عین حال به قصد تشكیل حكومت اسلامى قیام كند؟پاسخ به این سؤال به اندازه اى اهمّیت دارد كه برخى از نویسندگان را كه نتوانستند بین «اداى وظیفه» و «آگاهى از نتیجه» وفق دهند، بر آن داشت تا به طور كلّى آگاهى امام از فرجام كار را انكار كنند! و تمام ادلّه تاریخى و روایى را كه در این موضوع وارد شده است، زیر سؤال برند!
غافل از آنكه نتیجه كار نمى تواند تعیین كننده وظیفه مردان الهى باشد. در فرهنگ دین، آنچه مهم است تشخیص وظیفه و عمل به آن است و امّا رسیدن به نتیجه دلخواه، در مرحله دوّم قرار دارد.
تعالیم قرآن و اسلام و سیره معصومین علیهم السلام گویاى این واقعیت است كه جمع بین «وظیفه» و «نتیجه» هر چند اولویت دارد، ولى «عمل به وظیفه» مقدّم بر «رسیدن به نتیجه» مى باشد.
به عبارت دیگر: بر هر فرد با ایمانى لازم است در مسیر انجام وظیفه گام نهد، هر گاه به نتیجه مطلوب برسد چه بهتر؛ و اگر نرسد نفس این كار كه وارد مسیر انجام وظیفه شده، خود مطلوب مهمّى است كه مى تواند افراد بهانه جو را به كار وادارد. زیرا بسیار مى شود كه بهانه جویان به بهانه اینكه حصول نتیجه مشكوك است، از انجام وظیفه و رسیدن به نتیجه باز مى مانند.
این است كه امام علیه السلام در كنار سخنرانى كه با صراحت از شهادت خویش و یارانش یاد مى كند، در عین حال از انگیزه هاى الهى حركت خویش نیز به عنوان وظیفه الهى و تكلیف دینى، سخن به میان آورد و حتّى مى فرماید: «بى وفایى یاران و كمى نفرات مرا از تكلیفم باز نمى دارد».
آن حضرت در روز عاشورا پیش از آغاز جنگ به همین نكته اشاره كرده، مى فرماید:
«أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَأَنْذَرْتُ، اَلا إِنِّی زاحِفٌ بِهذِهِ الْأُسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعِتادِ وَخَذَلَةِ الْأَصْحابِ؛ آگاه باشید! كه من حجّت را تمام كردم و از عاقبت شوم مخالفانِ حق، خبر دادم. آگاه باشید! كه من با همین خانواده، با وجود نداشتن سپاه و بى وفایى یاران، جهاد خواهم كرد».185
آرى، امام علیه السلام درصدد اداى وظیفه است و نداشتن سپاه و كمى یاران، خللى در عزم او وارد نمى كند. این است كه امام با وجود اینكه كاملاً از عاقبت امر آگاه بود، با انگیزه تشكیل حكومت اسلامى قیام كرد و این درست به حكم «عمل به وظیفه» بوده است.
سیره امامان معصوم علیهم السلام همواره طبق «تكلیف دینى» و «عمل به وظیفه» بوده است. آنان از این منظر در هر حال احساس پیروزى مى كردند. و به تعبیر قرآن به «إِحْدَى الْحُسْنَیینِ؛ یكى از دو نیكى»186 - شهادت یا پیروزى - مى رسیدند.
چه پیروز مى شدند و چه شهید مى شدند، هر دو صورت براى آنان پیروزى بود.
بر همین مبناست كه امام حسین علیه السلام مى فرماید:
«إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلى نَعْمائِهِ، وَهُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى أَداءِ الشُّكْرِ، وَإِنْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ، فَلَمْ یعْتَدُّ مَنْ كانَ الْحَقُّ نِیتَهُ والتَّقْوى سَریرَتَهُ؛ اگر قضاى الهى بر آنچه مى پسندیم نازل شود، خداوند را بر آن نعمت سپاسگزاریم و براى شكرگزارى از او یارى مى طلبیم و اگر تقدیر الهى میان ما و آنچه به آن امید داریم مانع شود، (و به شهادت برسیم) پس كسى كه نیتش حق و درونش تقوا باشد از حق نگذشته (و به وظیفه خود عمل كرده است)».187
حركت امام علیه السلام یكى از جلوه هاى باشكوه «عمل به وظیفه» بود، نتیجه هر چه بود فرقى نمى كرد، لذا مى فرماید:
«أَرْجُو أَنْ یكُونَ خَیراً ما أَرادَ اللَّهُ بِنا، قُتِلْنا أَمْ ظَفِرْنا؛ امیدواریم آنچه خداوند براى ما مقرّر فرموده خیر باشد، چه كشته شویم، چه پیروز گردیم!».188
با این بیان روشن است كه هیچ منافاتى بین آگاهى از سرانجام كار (شهادت) و عمل به وظیفه (قیام براى تشكیل حكومت اسلامى) نیست.
****
در پایان، یادآورى این نكته نیز ضرورى است كه وجود انگیزه تشكیل حكومت در این قیام مقدّس، به معنى دستیابى عملى و بالفعل به آن حكومت در همان برهه از زمان نیست، بلكه شهادت آن حضرت زمینه ساز كوتاه شدن دست بازماندگان دوران جاهلیت از حكومت اسلامى در آینده بود و این واقعیتى است كه امام به دنبال آن بود.به علاوه انگیزه هاى حركت امام علیه السلام منحصر به این یك هدف نبود، اهداف دیگرى نیز در تحقّق این حركت مقدّس دخیل بوده كه در مباحث گذشته به آنها اشاره شد.189
پاورقی....................
125) آل عمران، آیه 195؛ نساء، آیات 74، 95 - 96؛ توبه، آیات 20 -22، 111 و آیات فراوان دیگر.
126) آل عمران، آیه 146.
127) آل عمران، آیات 169 - 171.
128) توبه، آیه 40.
129) صحیفه امام، ج 8، ص 151 (سخنرانى 24/3/58).
130) كافى، ج 2، ص 216، ح 2.
131) انساب الأشراف بلاذرى، ج 3، ص 366.
132) لهوف، ص 99؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326 و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24.
133) تاریخ طبرى، ج 4، ص 266 و بحارالانوار، ج 44، ص 340.
134) تذكرة الخواص، ص 217 - 218.
135) تاریخ طبرى، ج 4، ص 305 و بحارالانوار، ج 44، ص 381.
136) بحارالانوار، ج 45، ص 177.
137) هود، آیه 116.
138) مائده، آیه 79.
139) آل عمران، آیه 110.
140) رجوع شود به تفسیر نمونه، ذیل آیه.
141) وسائل الشیعة، ج 11، ص 315، ح 6. مراجعه شود به تفسیر نمونه، ج 3، ص 38.
142) غررالحكم، حكمت 6817.
143) مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه 79 سوره مائده. رجوع شود به: تفسیر نمونه، ج 3، ص 37.
144) نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 374.
145) نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 372.
146) ینابیع المودّة، ص 406.
147) نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 374. براى آگاهى بیشتر از مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر رجوع شود به: جواهرالكلام، ج 21، ص 374 به بعد.
148) مائده، آیه 63.
149) تحف العقول، ص 168 - 170 و بحارالانوار، ج 97، ص 79، ح 37.
150) در مختصر تاریخ دمشق (ج 7، ص 137) در شرح حال امام حسین علیه السلام مىخوانیم كه آن حضرت در پاسخ به نامه معاویه نوشت: «... وَما اَظُنُّ أَنَّ لِی عِنْدَاللَّهِ عُذْراً فِی تَرْكِ جِهادِكَ».
در احتجاج طبرسى (ج 2، ص 89، ح 164) آمده است: «ما اُرِیدَ لَكَ حَرْباً وَلَا عَلَیكَ خِلافاً، وَایمُ اللَّهِ إِنِّی لَخائِفٌ لِلَّهِ فِی تَركِ ذلِكَ ...» همچنین رجوع كنید به: بحارالانوار، ج 44، ص 212.
151) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 27؛ مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 186 و بحارالانوار، ج 44، ص 328.
152) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.
153) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 101؛ لهوف، ص 71. مراجعه شود به: انساب الاشراف بلاذرى، ص 82.
154) بحارالانوار، ج 44، ص 381؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 305 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 237.
155) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 143؛ مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 324 و بحارالانوار، ج 44، ص 381.
156) زیارت وارث.
157) كافى، ج 2، ص 18، باب دعائم الاسلام (به این مضمون، روایات متعدّدى در همین باب وجود دارد).
158) تحف العقول، ص 170 و بحارالانوار، ج 97، ص 79.
159) صحیفه امام، ج 21، ص 3.
160) همان مدرك، ص 4.
161) احتجاج طبرسى، ج 2، ص 77 - 78.
162) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 211.
163) موسوعة كلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 265.
164) مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 182.
165) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18 و بحارالانوار، ج 44، ص 325.
166) لهوف، ص 99 و بحارالانوار، ج 1، ص 184.
167) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 31 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.
168) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 137 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 303 (با اندكى تفاوت).
169) فَإِنَّا نَحْمِدُ إِلَیكَ اللَّهَ الّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ؛ أَمَّا بَعدُ فَالْحَمْدُللَّهِ الَّذِی قَصَمَ عَدُوَّكَ الجَبّارَ العَنِیدَ، الَّذِی اِنْتَزى عَلَى هذِهِ الأُمَّةِ فَابْتَزَّها أَمْرَها، وَغَصَبَها فَیئَها، وَتَأَمَّرَ عَلَیها بِغَیرِ رِضىً مِنها، ثُمَّ قَتَلَ خِیارَها، وَاسْتَبْقى شِرارَها ... إِنَّهُ لَیسَ عَلَینا إِمامٌ فَأَقْبِلْ! لَعَلَّ اللَّهُ أَنْ یجْمَعَنا بِكَ عَلَى الحَقِّ وَالنُّعمانُ بنُ بَشِیرٍ فِی قَصْرٍ الإِمارَةِ، لَسنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فی جُمْعَةٍ، وَلا نَخرُجُ مَعَهُ إِلَى عیدٍ، وَلَو قَدْ بَلَغَنا أَنَّكَ قَد أَقْبَلْتَ إِلَینا أَخرَجناهُ حَتّى نَلْحَقَهُ بِالشّامِ. (بحارالانوار، ج 44، ص 333).
170) ارشاد شیخ مفید، ص 380 - 381.
171) فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 53 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 196.
172) رجوع كنید به: تاریخ طبرى، ج 4، ص 297 و ارشاد شیخ مفید، ص 418.
173) معالى السبطین، ج 1، ص 246 و ناسخ التواریخ، ج 2، ص 122.
174) منظور از سوگند به طلاق و عتاق این بوده است كه اگر سوگند خود را شكستند، همسران آنها خود به خود مطلّقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعى از فقهاى عامّه عقیده داشتند كه اینگونه سوگند صحیح است.
175) تاریخ ابن عساكر (در شرح حال امام حسین علیه السلام)، ص 194، حدیث 249.
176) اخبار الطوال دینورى، ص 245.
177) مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 160.
178) بحارالانوار، ج 44، ص 223 - 266.
179) موسوعة كلمات الحسین، ص 296؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 76. جالب آنكه شبیه همین مضمون را در حال عزیمت از مكه در جمع مردم بیان فرمود: «مَنْ كانَ باذِلاً فینا مُهْجَتَهُ مُوطِّناً عَلى لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیرْحَلْ مَعَنا؛ هر یك از شما حاضر است در راه ما خون قلبش را نثار كند و از جانش بگذرد با ما همراه باشد» (اعیان الشیعة، ج 1، ص 593).
180) لهوف، ص 99 - 100.
181) بحارالانوار، ج 44، ص 364 و اعیان الشیعة، ج 1، ص 593.
182) مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 196.
183) تاریخ ابن عساكر، ج 33، ص 211 (بخش امام حسین علیه السلام).
184) لهوف، ص 35.
185) بحارالانوار، ج 44، ص 329.
186) توبه، آیه 52.
187) تاریخ طبرى، ج 4، ص 290.
188) اعیان الشیعة، ج 1، ص 597.
189) ناصر مكارم شیرازى (زیر نظر)، عاشورا: ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، تحقیق سعید داودى و مهدى رستم نژاد (چاپ چهارم: قم، مدرسة الامام على، 1386)، ص 229 - 268.