کد مطلب : ۳۴۹۱۸
تاكتیك طف / بخش سوم
جلال الدین فارسی
بررسى و تأمل در نهضت حسینى و به طور كلى تاكتیك طف از هماهنگى كم نظیر و شگفت آور عملیات گوناگون كه یكایك مبارزان، یا رهبرى، انجام داده پرده بر مى دارد، و این نمودار وجود برنامه دقیق و متقن و آماده اى است و نشانه حسن اجراى آن.
مثلاً دیده مى شود كه امام و همه مجاهدان متفقاً از اصل فاجعه آفرینى بیدارگر و رسواگر پیروى كرده و همواره، بدان پایبند بوده اند. قیس بن مسهر صیداوى - پیك امام براى مردم كوفه - پس از گرفتارى از همین اصل پیروى مى كند، و در میدان جنگ همه مجاهدان به كار مى بندند و این در جنگ تن به تن عابس بن ابى شبیب شاكرى نمایانتر است كه وقتى دید سربازان دشمن به دستور فرمانده شان - عمر بن سعد - قواعد دیرینه و محترم جنگ تن به تن را زیر پا نهاده به جاى هماوردى او را سنگباران كردند قواعد فنى دفاع را به یك سو نهاد و در حالى كه زره از تن و كلاهخود از سر فرو گذاشته بود، یك تنه بر سپاه دشمن زد تا شهید شد و فهماند كه شیفته شهادت راه دین است.103 یا بعدها نابیناى پارسا و عابدى كه معتكف در مسجد كوفه و معذور از جنگ است در برابر نطق توهین آمیز و حقكش و خائنانه ابن زیاد قد مردانگى بر افراشته جانبازانه حرفش را رد مى كند و خویشتن را به افتخار شهادت بیدارگر و رسوا كننده مى رساند.104
در آن میان، رهبرى در عین اینكه به شهادت فاجعه آفرینانه خویش تصمیم راسخ بسته، درصدد و تلاش است كه نیروى مبارز را به جهت ایفاى همین نقش تدارك روحى، و تصفیه كند.
تصفیه نیرو و تدارك روحى آن جهت ایفاى نقش فاجعه آفرینى
چون امام نقشه جهادش را طورى تنظیم كرده بود كه به شهادت منتهى مى شد و همه تأثیرات از آن بر مى خاست نفرات نیروى او را كسانى مى توانستند تشكیل دهند كه دل به جهاد مسالمت آمیز مرامى - سیاسى بسته و تن به تعرض مسلحانه تجاوزكارانه سپرده باشند و شهادت را آگاهانه استقبال كنند.
فقط چنین شهادتى اثر مطلوبى را مى گذاشت نه شهادت ناآگاهانه و اجبارى. مخصوصاً شهادتى مثمر و مؤثر بود كه با رشادت و قهرمانى توأم باشد و نیروى متخاصم و نسل هاى آینده را تحت تأثیر عاطفى گرفته به غیرت در آورد و باعث جهاد ضد تجاوز شود. به همین سبب در طول راه چندین بار نیروى خود را تصفیه كرد و آزمود و جز به همراهى مجاهدان آماده شهادت و آگاه از شهادت رضایت نداد. طبرى مورخ نامدار مى نویسد: «در زباله، خبر كشته شدن قیس بن مسهر صیداوى را شنید و مردم را از آن آگاه ساخت و اجازه داد كه اگر بخواهند از او جدا شده راه خویش گیرند، و آنان از چپ و راست راه خویش گرفتند و پراكندند؛ زیرا در راه جماعت انبوهى از صحرانشینان به او پیوسته بودند به این گمان كه او به دیارى در مى آید كه اهالیش فرمانبردار اویند و هم عهدش. اما او نمى خواست كه كسى را بدون آگهى از سرانجام منتظر همراه داشته باشد، و مى دانست با صدور چنین اجازه اى فقط كسانى همراهش باقى خواهند ماند كه مهیاى مرگ باشند و هم دوشش جان بسپارند».105
پس از این تصفیه، همچنان به سربازگیرى ادامه داد، زیرا معنى اجازه دادن به افراد در ادامه پیوستگى به او یا گسستن از او این نبود كه از جهادش منصرف گشته یا به همرزم و یاور نیاز ندارد، بلكه این بود كه به مجاهدانى نیاز دارد كه از عهده شهادت فاجعه آمیز و تكان دهنده و مردانه برآیند. پس از این محل، و حتى پس از برخورد با طلیعه سپاه دشمن همچنان با جدیتى بى نظیر در پى سربازگیرى بود و حتى اگر همراهى كسى را مفید تشخیص مى داد نماینده اى به دنبالش مى فرستاد و او را به مذاكره مى خواند و اگر دعوتش رد مى شد با كمال فروتنى برخاسته پیش او مى رفت مگر براى همراهى و همرزمى در جهاد منتهى به شهادت یاریش كند.
شب عاشورا با اینكه خاطرجمع است كه نیروى طرفدار و تحت فرمانش تصفیه لازم را یافته باز به تصفیه اطمینان بخش ترى دست مى زند و در نطقى به ایشان مى گوید «... من یارانى وفادارتر از شما ندیده ام و سراغ ندارم و نه خویشاوندانى پیونددارتر و بهتر از شما. خدا از طرف من به شما پاداش خیر دهد.
هان! مى دانم كه روز نبردمان با این دشمنان، فرداست، اینك به شما اجازه مى دهم تا همگى راه خویش گرفته پراكنده شوید، من قید بیعت از گردنتان فرو مى گذارم تا آزادانه راه خویش گیرید.
اكنون كه شب سایه گسترده هر یكى تان دست یكى از افراد خانواده ام را بگیرد و در تاریكیش به دنبال كار خویش رود. خدا همه تان را پاداش نیك دهد. بروید به سرزمین ها و دشت و شهرتان. زیرا اینها فقط به دنبال من اند و وقتى بر من دست یافتند به دنبال دیگرى نخواهند گشت».106
با نطق هاى آتشین و دلیرانه پیشنهاد رفتن و واگذاشتنش را رد كردند و آمادگى خویش را براى شهادت و بیش از شهادت اعلام داشتند و بعضى چنان به غیرت آمدند كه گفتند اگر بارها به شهادت برسند و دوباره جان یابند باز در استقبال از شهادت درنگ نخواهند كرد. ابتدا عباس بن على سخن گفت و سپس یكایك بنى هاشم، و آنگاه مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین و دیگران.107
نیمه شب كه همراه نافع بن هلال وضع میدان نبرد را بازرسى كرد جایگاه شهادتش را به دقت پیشگویى و معین كرد و دست او را فشرده گفت: «این همانجاست! این همانجاست! به خدا قسم وعده اى تخلف ناپذیر است». سپس از او پرسید: «نمى آیى در این تاریكى شب، از اینجا بروى و جانت را به در برى؟!» و او بر پاى امامش افتاد، گریست و با هیجان گفت تا قطعه قطعه نشده باشم دست از تو برنخواهم داشت!108
بدین ترتیب، تصفیه نیروى خویش را به كمال رساند و از نظر روحى براى فاجعه آفرینى تكان آور و بیدارگر تدارك و تربیت كرد. در همین شب وقتى زینب از او پرسید: «آیا به نیت و باطن یارانت خوب پى برده اى؟ زیرا من نگرانم كه مبادا به هنگام سختى و خطر تو را رها كنند». فرمود: «به خدا قسم آنان را جداً آزموده و دریافته ام كه همگى بدون استثنا جانباز و دلیر و رزمنده اند و جویاى شهادت و شیفته اش بدان گونه كه كودكى شیفته شیر مادر باشد». نافع بن هلال كه این گفت وگو را شنید به سوى سایر اصحاب شتافت و آنان را از این بیمناكى خبر داد تا جملگى آمده دگر بار اظهار جانبازى كردند و گفتند ما منتظر فرمان امامیم و اگر همین دم فرمان نبرد دهد لحظه اى درنگ روا نمى داریم.109
حتى نیرویى را كه باید پس از رزم طف به مجاهده اش ادامه بخشد مورد عنایت قرار داده از ارشاد تربیتى آن فرو نمى گذاشت، چنانكه ارشادش در شب عاشورا نسبت به خواهر و دخترانش110 به جهت تربیتشان براى حسن اداى نقش اسیرى بود.
قیام مسلحانه، نه
از نظر تاریخى و در حقیقت از لحاظ تحقق عملى و واقعیت، تردیدى در ماهیت و شیوه جهاد سیدالشهدا نیست، بلكه تنها مسئله مورد بحث چگونگى و آثار آن است.
در تعاریفى كه از او و مجاهدان طف و سخنگوى نهضت و شهود عصر آوردم این حقیقت بسیار نمایان است.
بارها گفته كه «امر به معروف و نهى از منكر» مى كند یعنى به جهاد مشروع و واجب مرامى - سیاسى با ماهیت مسالمت آمیز و غیرمسلحانه پرداخته است، و تاریخ توافق رفتار و رویه اش را با گفتارش به ثبوت رسانده. با این همه، برخى پنداشته و بعضى به غرض تبلیغ كرده اند كه حسین بن على قیام كرده و شكست خورده است. حال آنكه اصولاً جهادش به هیچوجه با قیام مسلحانه شباهت نداشته و خود هرگز مدعى قیام مسلحانه نشده و هیچ خردمندى نمى تواند آن را به وى نسبت دهد.
خودش تصریح كرده كه نیروى مددكار من براى سرنگون كردن دستگاه حاكم كفایت نمى كند و فقط به رهبرى من در یك انتخابات شركت مى كند و در این میدان قانونى و مسالمت آمیز به «امر و نهى» مبادرت مى جوید و توسط نیروى مسلح دشمن سركوب مى شود و نفراتش شهید، و بر این شهادت آثارى مترتب مى باشد كه مایه پیروزى را فراهم مى آورد و آن شناسایى دین حقیقى و احساس وظیفه جهاد راه دین توسط عامه مسلمانان است و برملا شدن نفاق هیئت حاكمه و واقع شدنش به معرض جهاد همگانى ضد تجاوز. مى فرماید: «مَنْ لَحِقَ بِنا اسْتَشْهَدَ وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یبْلَعَ الفَتْغَ111».
وقتى شیوه اش تفاوت اساسى و تضاد كامل با شیوه قیام مسلحانه دارد، ظاهراً نباید جاى بحثى باشد، ولى براى تأكید بطلان این تصور ناروا یا شایعه مغرضانه لازم است اسنادى آورده شود كه دلیل است بر اینكه امام نه فقط قیام مسلحانه نكرده بلكه نیت و قصد آن را نداشته است. زیرا هرگاه قصد قیام مسلحانه مى داشت نقشه و عملیاتش به تمامى دگرگونه مى بود، مثلاً به منطقه مساعد براى قیام مى رفت نه به كوفه نامساعد. چون كوفه نه تنها براى قیام مسلحانه مناسب نبود بلكه به عللى نامساعد بود از جمله دورى آن از مبدأ حركت - مكه - كه به فرماندهان خصم امكان مى داد به محض اطلاع از عزیمتش به آنجا او را پیش از وصول به محاصره درآورد راه ها را به رویش ببندند، چنانكه همین كار را كردند.
از طرفى مناطق مساعدى مانند حجاز و یمن وجود داشت. حتى حجاز از این میان موقعیتى دو جنبه اى داشت و علاوه بر مبارزه انتخاباتى، براى قیام هم مستعد بود یا حداقل به منطقه قیام، یعنى كوهستان هاى یمن، نزدیك بود. اما یك ملاحظه اساسى باعث مى شد كه عراق را بر حجاز ترجیح دهد و آن اینكه مردم عراق داوطلب بیعت و خلافتش بودند در حالى كه مردم حجاز را باید به بیعت مى خواند و این جلوه خوبى در افكار عمومى نداشت و به مصلحت چندان نزدیك نبود. آنچه در نقشه و نظر امام تعویض ناپذیر مى نمود شركت در مبارزه انتخاباتى بود و براى چنین كارى، عراق مناسب تر از حجاز بود. ضمناً چون به هیچوجه و حتى در صورت تهدید و فشار نظامى دستگاه حاكم تصمیم قیام مسلحانه نداشت حجاز هیچ امتیازى بر عراق نمى توانست داشته باشد.
اعتبار سیاسى حسین بن على در مكه و خطه حجاز بر هیچ كس پوشیده نبود. رقیبش - عبداللَّه بن زبیر - كه بعدها همان خطه را میدان مبارزه انتخاباتى و منطقه قیام مسلحانه ساخت، به اعتبار هنگفت وى در آنجا واقف و معترف بود و مى دانست كه در دیده حجازیان از وى بلند پایه تر كسى نیست و فرمانش را زودتر از فرمان او مى برند.112 به امام مى گفت: «اگر در مكه مى ماندى و ما حجازیان را به بیعت فرا مى خواندى به شتاب مى پذیرفتیم، زیرا تو براى خلافت شایسته تر از یزید و پدرش هستى113». محمد بن حنفیه معتقد بود كه امام مقتدرترین شخصیت مكه است و همه اهالى در دفاعش خواهند كوشید.114 همین عقیده ابن عباس بود و بعدها به یزید متذكر شد كه «اگر حسین تصمیم به جنگ داشت و جنگ در حجاز و مكه را روا مى شمرد بیش از هر كس طرفدار و فرمانبردار مى یافت، ولى او چنین خیالى در سر نداشت115».
عبداللَّه بن مطیع عدوى در راه به او توصیه كرد كه «در حرم بمان كه تو سرور مردمى. حجازیان هیچ كس را همتایت نمى شناسند و از هر سو به تو خواهند پیوست116».
حوادث آینده همین نظریه را ثابت كرد، ولى امام كه قصد قیام مسلحانه نداشت این حقیقت را كه با تذكرات و راهنمایى هاى افراد گوناگون تأكید مى شد در تغییر شیوه متقنش اثر نداد.
بعدها كه ابن زبیر شروع به بیعت گیرى كرد اكثریت حجازیان با او بیعت نموده نیرویى به وجود آوردند كه دور از مركز قدرت دستگاه اموى سالها آن را به خود مشغول داشت و بر آن لطمه هاى كوبنده وارد آورد و كشور را به دو منطقه تجزیه كرد. همین مردم مسلح «از آن جهت با ابن زبیر بیعت كرده فرماندهیش را پذیرفتند كه دیگر حسین بن على علیه السلام زنده نبود».117
در سال 63 هجرى در همین حجاز چنان اتحادى از مردم بر ضد هیئت حاكمه اموى پدید آمد كه هزار مرد اموى یا بیشتر را در خانه مروان بن حكم حصارى كردند، و وقتى فرستاده حصاریان جریان را به یزید گزارش داد، پرسید:
- مگر بنى امیه و وابستگان آنها در مدینه، به هزار نفر نمى رسند؟
- چرا، بلكه بیشتر هم هستند.
- پس چطور نتوانستند یك ساعت بجنگند؟
- آخر مردم بر ضد آنها متحد شده اند و در برابر چنین جمعى تاب پایدارى ندارند.118
در رزم «حَرّه» كه سال بعد رخ داد مردم حجاز ارتش حاكم را مورد حمله قرار داده و با آن نبرد سخت و خونینى كردند.119
مساعدترین منطقه براى قیام مسلحانه یمن بود كه هم داراى كوهستان هاى صعب العبور بود و هم از مركز حكومت و دسترسش به دور، و اهل بیت پیامبر در آنجا طرفداران فراوانى داشتند. و این حقیقتى بود كه امام مى دانست و ابن عباس به او تذكر داد و گفت: «حالا كه از مخالفت با این دیكتاتور ستمكار منصرف نمى شوى و ضمناً نمى خواهى در مكه بمانى، برو به یمن. زیرا هم در گوشه دور افتاده كشور است و هم در آنجا طرفداران و برادرانى دارى. در آن دیار قیام كن و جنبش تبلیغاتی ات را به راه انداز و به مردم كوفه و طرفدارانى كه در عراق دارى بنویس كه استاندارشان را بیرون كنند. اگر از عهده این كار برآمدند و در آنجا دشمنى برایت نماند رهسپار شو. زیرا من از فریبكارى و خیانت عراقیان آسوده خاطر نیستم. اگر این كار را نكردند در جاى خود مى مانى تا خدا چه پیش آورد. در یمن دژها و دره ها هست صعب كه در آنها توانى پناه گرفت...120» برادرش محمد بن حنفیه نیز یمن را براى این كار مناسب مى دید و توصیه كرد كه «اگر مى ترسى در حریم مكه تو را بكشند به یمن یا مناطق دیگر برو كه در آنجا محفوظ تر خواهى بود و مقام مستحكم خواهى داشت و هیچ كس بر تو دست نخواهد یافت.121 ضمناً مى توانى به كوهستان پناه برى یا از شهرى به شهرى تغییر مكان دهى تا ببینى حوادث چگونه پیش خواهد آمد...»122
در برابر این پندار كه شاید امام با علم به این حقایق به تصور وفاى مردم عراق رهسپار آن دیار گشته باید به خاطر آورد كه در میان راه نیز پس از اطلاع از قتل مسلم ابن عقیل و هانى بن عروة، و جریان جنبش یكروزه مسلم و سایر اخبار كامل و قاطع، چنین فرصت هایى داشته و مى توانسته راه كوهستان منطقه قیام مسلحانه را پیش گیرد (علاوه بر اینكه مى توانسته به نخستین واحد مسلح دشمن تعرض مسلحانه كند) ولى باز از آن پرهیز كرده و هیچگونه علاقه اى نشان نداده است. در «عذیب الهجانات» طرماح بن عدى طائى پیشنهاد مى كند كه به منطقه كوهستانى «اجا» پناه گیرد تا سنگر دفاعش باشد و بتواند به خودداریش از بیعت ادامه دهد و اگر تصمیم به قیام گرفت از آنجا نیرو تدارك و بسیج و تهییج كند، و قول داد كه بیست هزار از قبیله طى زیر فرمانش بجنگند، و در وصف استحكام موقعیت نظامى كوهستان گفت كه در آنجا توانسته ایم در برابر نیروهاى سهمگین پادشاهان غسانى و حمیرى و سپاه نعمان بن منذر مقاومت كنیم.123 در چنین موقعیت و فرصتى باز امام حاضر به تغییر شیوه نشد، زیرا پیشامدها را بر مراد و ترتیب یافته مى دید. سپس در قصر «بنى مقاتل» به او پیشنهاد فرار شد و اسبى تیزتك در اختیارش قرار گرفت اما نپذیرفت.124 اگر گفته شود نجات خودش ممكن بود اما چون كاروانش نجات نمى یافت از آن رخ برتافت، به یاد مى آوریم كه دشمن جز با وى كارى نداشت و این را خودش در شب عاشورا یادآور شد.125
دو راهى شكست
اصرار بر ادامه مبارزه مسالمت آمیز
سعى طبق نقشه امام بر این بود كه دشمن را بر سر دو راهى شكست قرار دهد تا هر طریق ممكنى را پیش گیرد مغلوب و ناكام شود:
1 - تسلیم به انتخابات آزاد خلافت، و آزاد گذاشتن امام و طرفدارانش در جهاد مسالمت آمیز «امر به معروف و نهى از منكر»؛
2 - توسل به قوه قهریه و تجاوز مسلحانه براى جلوگیرى از انتخابات آزاد و «امر به معروف و نهى از منكر».
در صورت اتخاذ روش نخست، مردم از رویه و طرز تصدى «منكر» و نارواى او آگاه شده بیعت نكردگان با مخالفش «حسین» بیعت مى كردند و بیعت كردگان با استناد به رویه نارواى او و نقض تعهدش سر از تعهد فرمانبردارى باز مى كردند؛ و در صورت پیش گرفتن روش دوم، خود را هدف جهاد واجب ضد تجاوز قرار مى داد و شكست مى خورد.
براى اینكه دشمن به سر این دو راهى شكست كشانده شود امام بایستى بر ادامه مبارزه مسالمت آمیز تبلیغاتى و انتخاباتى پاى مى فشرد تا دشمن دست به تجاوز مسلحانه بزند و با اقدام به قتل مسالمت جویانى كه «امر به معروف و نهى از منكر» مى كرده اند مشمول عنوان تجاوزكاران داخلى (اهل بغى) گردد.
در این میان هماهنگى مساعى امام با یكدیگر و با مجاهدات همكارانش جلب نظر مى كند و به شگفتى و تحسین وا مى دارد. چه، مى بینیم آنچه را امام انجام داده مثلاً مسلم بن عقیل هم انجام داده و هر دو بر یك شیوه پاى فشرده و اصرار ورزیده اند. مسلم در كوفه همان خط مشى و تاكتیك را اتخاذ كرده كه حسین در راه و میدان طف. از تعرض نظامى جداً خوددارى كرده و در میدان مبارزه قانونى و مسالمت آمیز مرامى - سیاسى مى ماند تا محیط عراق را به محیط انتخابات آزاد بدل سازد و براى این منظور به اخراج عبیداللَّه بن زیاد از كوفه اكتفا مى كند و از كشتن او یا یك فرد عادى پرهیز مى نماید به طورى كه بسیارى از ناظران یا افراد وارد معركه از شیوه اش به حیرت مى افتند و بعضى سر مى خورند. با اینكه نیروى مسلح عظیمى تحت فرمان دارد تعرض مسلحانه نمى كند و در تاریخ، یاد نشده كه حتى یك تن به دست نیروى او كشته شده باشد. حتى وقتى عبیداللَّه بن زیاد را در دام مرگ مى یابد از كشتن غافلگیرانه اش مى پرهیزد، در صورتى كه كاملاً آگاه است كه قتل وى مسیر مبارزه را به زیان دستگاه بر مى گرداند زیرا خودش دیده كه پیش از استاندارى عبیداللَّه بن زیاد توانست نیروى عظیمى را بسیج كند و از آنان بیعت بستاند ولى با آمدن وى اوضاع تغییر بسیار یافت و اختنتاق آور گشت. با این همه به خاطر رعایت اصل مهمى كه امام به آن پایبند است و او را به رعایتش خوانده از این كار صرفنظر مى كند و آن پرهیز از آغاز جنگ و تعرض مسلحانه است و اصرار بر ادامه مبارزه مسالمت آمیز. در پاسخ اعتراض شریك بن اعور و هانى بن عروه، كه چرا وقتى ابن زیاد را به دام انداختیم نكشتى، مى گوید: «چون حدیث پیامبر را از قول على به یاد آوردم كه فرمود: ایمان مانع كشتن غافلگیرانه است و مؤمن را نباید غافلگیر كرد و كشت».126 این همان سیاستى است كه امام در برخورد با نیروى حاكم و میدان طف به كار برده است و هماهنگى دقیق و درخشان مجموعه عملیات تركیب كننده تاكتیك طف را مى نماید.
امام پیش بینى كرده بود كه هیئت حاكمه اموى از میدان «امر به معروف و نهى از منكر» یعنى جهاد قانونى به میدان جنگ برادركشى و ضد مسلمان خواهد گریخت و جهاد مرامى او را با تجاوز مسلحانه مقابله خواهد كرد. زیرا مى دانست كه اگر هیئت حاكمه اموى تن به چنین جهادى بدهد اولاً در انتخابات خلافت شكست خورده و مجبور مى شود از میدان سیاست كناره بگیرد و ثانیاً باید در رویه هاى خویش تغییر داده نظام اسلامى را بپذیرد؛ و این براى یزید و همدستانش به معنى ترك همه چیز است. ضمناً پیش بینى مىكرد كه هیئت حاكمه اموى وقتى به تجاوز مسلحانه دست بزند گر چه رقیب انتخاباتى یزید را از میدان حذف مى كند ولى خود را به معرض جهاد همگانى ضد تجاوز درآورده مغلوب و نابود خواهد كرد. در راه «طف» در جواب كسى كه او را از رفتن به كوفه و روبرو شدن با نیروى مسلح اموى بر حذر مى داشت خاطرنشان ساخت كه از عاقبت جهادش و سرانجام دشمنش خبردار است و گفت: «به خدا قسم، دار و دسته تجاوزكاران داخلى مرا خواهند كشت و بر اثر آن، خدا به مذلتى دامنگیر و شمشیرى برّان گرفتارشان خواهد كرد127».
دشمن، طبق پیش بینى امام و به سعى او، بر سر دو راهى شكست قرار گرفت و راه تجاوز مسلحانه داخلى را برگزید و طرفین در عاشوراى سال شصتم هجرى در «طف» آرایش نظامى - سیاسى - مرامى گرفتند. میدانى بود آماده براى تبلیغات و تعرضات مرامى - سیاسى امام و طرفدارانش. در مبارزه داخلى هنگامى كه یكى از طرفین تغییر میدان مى دهد و به جنگ تجاوزكارانه دست مى زند در میدان مبارزه دو گونه فعالیت به جریان مى افتد: 1 - جهاد مرامى - سیاسى 2 - مبارزه مسلحانه.
بدیهى است طرفى كه جهاد مرامى «امر به معروف و نهى از منكر» را آغاز كرده، هنگامى كه مورد تجاوز مسلحانه قرار گرفت، به همین جهاد اكتفا ورزیده و به مبارزه جنبه نظامى مى بخشد و یك مبارزه با دو جنبه نیرومند مرامى - نظامى را در پیش مى گیرد. در جامعه اسلامى مبارزه مرامى داراى خاصیت نظامى و مایه سربازگیرى و اقتدار نظامى هم هست، زیرا شركت در جهاد داخلى همانند جهاد خارجى از نظر اسلام امرى آزاد و اختیارى و نه اجبارى است. مسلمان وظیفه دارد تشخیص دهد كه كدام یك از طرفین مبارزه داخلى بر حق و كدام یك متجاوز است تا به طرف اول پیوسته به جهاد بر ضد تجاوزكاران داخلى اقدام كند. در نتیجه، هر یك از طرفین جهاد داخلى مى كوشد تا از طریق جهاد مرامى - سیاسى اولاً بر قدرت نظامى خویش بیفزاید و ثانیاً از افراد مردد و بلا تكلیف سرباز مصمم بسازد.
اختیارى بودن اداى وظیفه شرعى جهاد باعث شده كه رهبرى به تبلیغات دامنه دارى در باب حقانیت خویش پردازد و مسلمانان را به ضرورت الحاق و پیكار معتقد گرداند. به همین سبب ائمه نخستین، به جهاد مرامى وسیعى همت گماشته و نطق ها و مكاتبات فراوان كرده اند، چنانكه از بررسى جنگ هاى جمل، صفین، نهروان، و طف به خوبى پیداست. بر اثر مجاهدات مرامى - سیاسى ایشان بسیارى از نفرات گمراه اردوى مخالف تغییر جبهه داده و سر به فرمان ائمه آورده اند. جهاد مرامى در میدان جنگ داخلى خاص دوره اسلامى است كه جایگزین رجزهاى نابخردانه دوره جاهلى گشته. رسم رجزخوانى، پس از انقلاب تكاملى اسلام و از بین رفتن رسوم و آداب جاهلى، تغییر ماهیت داد و به این صورت درآمد. نطق ها دیگر براى اتمام حجت بر خصم و اثبات ناروایى جنگش و صحت پیكار بر ضد او ایراد مى شد. حتى بعدها كه انقلاب ارتجاعى دامنه یافت و بسیارى از شئون و امور را در بر گرفت، در این رسم اسلامى تغییراتى پدید شد اما یكباره از میان نرفت. در دوره اموى هنوز پیش از آغاز نبرد داخلى اتمام حجت مى شد ولى با این فرق كه از قرآن و سنت كار نمى گرفتند و سخن از مشروعیت یا عدم مشروعیت این یا آن پیكار نمى رفت، بلكه حكم حاكم وقت را ارائه داده و اظهار مى داشتند و طرف را به جاى فرا خواندن به قرآن - سنت به تبعیت از حكم حاكم دعوت مى كردند، چنانكه مسلم بن عقبه در گزارش جنگ تجاوزكارانه «حَرّه» به دربار یزید مى نویسد: «پس از محاصره به آنان اتمام حجت كردیم و فرمان امیرالمؤمنین را به گوششان خواندیم اما از پذیرفتنش خوددارى نمودند128».
اثر وضعیت كلى و هیئت آرایش میدان طف
رهبر مذهبى در برابر غاصب قدرت اجرایى
گذشته از تبلیغات، بر وضعیت كلى میدان و كیفیت آرایش و تقابل دو جبهه آثارى نیكو مترتب بود كه به تحقق هدف هاى وسیله مدد مى رسانید. در اردوى مقابل، تبهكاران سرشناس و اوباش پست هدف موضع داشتند؛ و در این اردو، شخصیت هاى برجسته و پارسایان و قرآندانان و خاندان پیامبر و امام وقت. سردارش فرزند برومند على بن ابیطالب و فاطمه زهرا - دختر پیامبر - بود و برادر امام مجتبى؛ و سربازانش تنى چند از انصار پیامبر،129 و استادان علم قرآن چون بریر بن خضیر كه سربازان دشمن به هم مى گفتند «این همان استادى بود كه در مسجد كوفه به ما قرآن مى آموخت»؛130 و در میان غیر نظامیان بانویى چون زینب بود كه او را با شگفتى به هم نشان داده مى گفتند: «آن، زینب، دختر فاطمه - دختر رسول اللَّه - است».131
بر اثر همین آرایش و وضعیت كلى بود كه این حقیقت در آن صحنه انعكاس یافت كه امام و رهبر مذهبى مسلمانان با غاصب قدرت اجرایى كشور مقابل گشته و درگیر، و این نمودار رجعت و تضاد حكومت و سیاست با برنامه اسلام و سنت پیامبر بود و مردم را به مبارزه با دستگاه اجرا و اداره بر مى انگیخت. مقابله امام حسین بن على با یزید بن معاویة بن ابى سفیان، اذهان را متوجه مى كرد به مقابله على بن ابیطالب با معاویة بن ابى سفیان، و مقابله پیامبر (جد حسین) با ابوسفیان (جد یزید)، و مقابله اسلام با كفر، و جنبش تجدید انقلاب با جنبش ارتجاعى.
مردم كه مى دانستند، در جامعه اسلامى، متصدیان اداره و اجرا پیرو رهبر مرامى (امام) هستند از روبرو شدن این دو، تفكیك امامت از حكومت را تداعى مى كردند و تخلف حكومت و حاكم را از سنت پیامبر و خواسته امام و امر خدا. چه، خوددارى امام از بیعت با حاكم و متصدى اجرا و اداره همین معنى را داشت و تحركات نظامى و تجاوزكارانه دستگاه حاكم همان را. و این وقایع ناظران و آگاهان را به یاد خوددارى امام على بن ابیطالب از بیعت با ابوبكر مى انداخت، روزى را به یادشان مى داد و موقعیت و اوضاعى را كه عمر با دار و دسته اش على را كشان كشان پیش ابوبكر برده و براى گرفتن بیعت بناى تهدید را گذاشته و حتى او را با قتل ترساندند، و او دست از مخالفت برنداشت و گفت ابوبكر و امثال او باید با من بیعت كنند زیرا كه به خاطر مزایایى چند به خلافت سزاوارترم اول اینكه قرآن دانى یگانه ام، دیگر دینشناسى بى همتا و سنت دانى توانا و مردمدارى كارآزموده و مجرب: فَوَاللَّهِ یا مَعْشَرَ المهاجِرین! لَنَحْنُ - اَهْلُ البَیت - اَحَقُّ بِهذا الاَمرِ مِنْكُم. اَما كانِ مِنّا القارئُ لِكِتابِ اللَّهِ، الفَقیهُ فی دینِ اللَّهِ، العالِمُ بِالسُّنَّةِ، المُضْطَلِعُ بِاَمرِ الرَّعیةِ! وَاللَّهِ اِنَّهُ لَفینا، فَلا تَتَّبِعوا الهَوى فَتزْدادوا مِنَ الحَقِّ بُعْداً132؛ به خدا قسم اى گروه مهاجر! ما - دودمان پیامبر - بیش از شما در خور تصدى خلافتیم. مگر قرآن دان و دین شناس و سنتدان، و مردمدار مجرب از ما نیست. به خدا قسم او در میان ماست و از ما. بنابر این دل را به هواى نفسانى مسپارید كه از دین راستین بیشتر دورى جسته اید!
حسین بن على همواره مردم را به یاد همین مقابله مى انداخت و مى گفت كه فساد اجتماعى و شیوع رجعت ناشى از یك رجعت اساسى است، و آن تفكیك امامت از حكومت و ناپایبندى متصدیان حكومت به دستورات و ارشادات امام و فقیهان است؛ ضمناً فقیهان را، كه به خاطر سهل انگارى و جهان دوستى و دنیادارى كار حكومت را به ناشایستگان سپرده و پا به دامن كشیده بودند، سرزنش مى نمود و مى گفت سستى آنان در امر مراقبت بر جریان اجرا و اداره كشور سبب گستاخى و خودسرى مجریان ستمكار و بى دین گشته است. در نطق مشهورى كه در زمان معاویه ایراد كرد خطاب به همین جماعت كه در «منى» حاضر بودند گفت: «اوضاع كنونى نتیجه این است كه جریان امور ادارى، كه باید به دست علماى مذهبى یعنى امناى احكام خدا باشد، از دست ایشان به در رفته؛ آنچه باعث سلب این مقام و موقعیت حقوقى از شما گشته این است كه از دور دین پراكندید و در سنت پیامبر با وجود دلایل روشن اختلاف پیدا كردید. اگر تن به ناراحتى و آزار مى دادید و به دفاع از نظام الهى كمر مى بستید برنامه ها و فرامین حكومتى را براى تصویب پیش شما مى آوردند و به دست شما صادر مى شد و اختلافات حقوقى و عادى به وسیله شما حل و فصل مى گشت. اما شما گذاشتید تا ستمكاران بر مقام و قدرت قانونى شما دست اندازند و امور اجرا و اداره و قضا را به چنگ ایشان رها ساختید تا با سرگشتگى و ندانم كارى بدان پردازند و در این كار شهوت خویش فرو نشانند. ترس شما از مرگ، و دلبستگى تان به زندگى فناناپذیر این جهانى باعث شد كه آنها بر امورى كه خاص شماست دست یابند و بر حكومت مسلط شوند. شما با این رفتار، مردم بیچاره را به چنگال آنها سپردید تا یكى برده وار و سركوفته باشد و دیگرى خوار و بى توان و محروم از وسایل اولیه زندگى. گذاشتید تا حكام به تقلید از ستمگران خونریز با خودكامگى در بستر حاكمیت بلولند و ننگ و رسوایى بدمند و در برابر خداى جبار خودسرى نمایند. در هر شهر ناطقى از جانب آنها به منبر بالا رود و كشور تحت تسلطشان باشد و دستشان در هر كار باز. مردم برده آنها باشند و در برابر آنها هیچ كارى از ایشان بر نیاید. یكى حاكمى زورگو و كینه توز است و دیگرى قلدرى كه بر ناتوانان فشار مى آورد و سخت مى گیرد و سومى حاكمى خدانشناس كه به قیامت باور ندارد.
شگفتا! و از این كشور باید به شگفت بود كه تحت تسلط حاكمى دغلكار و ستمكار است و مالیاتستانى بیدادگر و استاندارى با دینداران نامهربان، خداست كه در این مورد اختلاف، میان ما داورى خواهد كرد و رأى خواهد داد...»133
در سلطنت یزید از بیعت خوددارى كرد تا به مقابله و تضاد وى با غاصب اجرا و اداره پى برند و مقابله اى چون مقابله پدرش با ابوبكر و سپس عثمان پیش آید. شب عاشورا به همین منظور اشاره به امامت خویش مى كند و اینكه نبوت در خانواده اش پدید آمده و در قرآندانى سرآمد گشته است و در دین شناسى استاد یگانه:
اَللّهُمَّ اِنّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنا القُرآنَ. وَ فَقَّهْتَنا فی الدّینِ، و جَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً و اَبْصاراً واَفْئِدَةً، فَاجْعَلْنا مِنَ الشّاكِرین134؛ خدایا! تو را سپاس مى گویم كه ما را با پیامبرى به ارجمندى رساندى، و قرآن آموختى، و دینشناس گردانیدى، و گوش پندنیوش و دیده حقبین و دل پذیرا دادیمان. پس توفیق بده كه از سپاسگزارانت باشیم.
در تكمیل و امتداد كار وى، امام سجاد مردم را از مقابله و تضاد رهبر مذهبى با غاصب اجرا و اداره، باخبر مى سازد و به مردم كوفه مى گوید: «ما دودمان پیامبریم كه خدا ما را گرفتار شما كرده و شما را به وسیله رفتارتان با ما به بوته آزمایش در آورده. و گرفتارى ما را به شما نیك و خوشفرجام گردانیده. علم دینش را نزد ما به ودیعت نهاده و درك دینى را به ما داده است. ما گنجینه علم و درك دین خداییم و مظهر حكمتش و حجتش بر بندگانش در این جهان. ما را خدا به ارجمندى رسانیده و به وجود محمد صلى الله علیه وآله بر بیشترین مردمان برترى بخشیده است چه برتریى!135» و در نطق مسجد دمشق هشدار مى دهد كه دودمان پیامبر بر دیگران، به لحاظ تفوقشان در علم به قرآن و سنت، برترى دارند و كسى با ایشان همپایه نیست و این برترى و تفوق را از ایشان باز نتوان گرفت. ایشان را خدا راهنما و مرشد و مربى و معلم خلق گردانیده و در دین شناسى سرآمد همگان ساخته است:
اَیها النّاسُ! اُعْطینا سِتّاً وفُضِّلْنا بِسَبْعٍ. اُعْطینَا العِلْمَ و الحِلْمَ و السَّماحَةَ و الفَصاحَةَ و الشَّجاعَةَ و المَحَبَّةَ فی قُلوب المُؤمِنینَ. و فُضِّلْنا بِأَنَّ مِنّا النّبِىُّ المُختارُ مُحَمَّدٌ صلى الله علیه وآله ومِنّا الصَّدیقُ، ومِنَّا الطَیارُ، ومِنّا اَسَدُ اللَّهِ واَسَدُ رَسولِهِ، ومِنّا سِبْطا هذِهِ الاُمَّةِ136؛ اى مردم! خدا شش نعمت به ما ارزانى داشته و با هفت امتیاز ما را بر دیگران برترى بخشیده است. به ما دانش و بردبارى و بخشندگى و شیوایى گفتار، و دلیرى و محبوبیت میان دینداران بخشیده و این مزایا را داده كه محمد پیامبر برگزیده از خاندان ماست، جانشین راستگویش از ماست، شهیدى كه پرنده ملكوت است از ماست، شیر میدان نبرد راه خدا و پیامبر از ماست، و دو سرور این ملت از ماست.
پیشنهاد مراجعه به قرآن - سنت در طف
در بررسى جهادهاى داخلى كه در دوره امیرالمؤمنین على بن ابیطالب بر ضد تجاوز انجام شده دیدیم كه آداب خاصى رعایت شده كه مهم ترینش دعوت طرف اختلاف و تخاصم به امر مراجعه به قرآن - سنت است. حتى در صفین این پیشنهاد را ابتدا امام مطرح ساخته است. در جهاد مرامى و امر به معروف و نهى از منكرى كه در زمان حكومت عثمان انجام گرفت باز پیشنهاد مراجعه به قرآن - سنت داده شد و عثمان كه به این امر تن در داد پس از اعتراف به تخلفاتش از قرآن - سنت، قول اصلاح رویه اش را داد و توبه كرد.
حسین بن على درست مانند برادر و پدرش عمل مى كند و به تمام اصولى كه آنان در چنین موقعیتى به كار بسته اند پابند است:
اولاً، از جهاد مرامى گام فرا نمى نهد و در آن تا پاى تسلیم دشمن، یا ارتكاب تجاوز مسلحانه از طرف او، پافشارى و ممارست مى نماید.
ثانیاً، طرف را براى حل اختلاف و تعیین اینكه خواسته اش منطبق بر قرآن است یا نه، به مراجعه به قرآن - سنت فرا مى خواند.
ثالثاً، از شروع جنگ پرهیز مى كند، حتى اگر شرایطى پیش آید كه آغاز تعرض از نظر نظامى به نفع او باشد و فقط به عنوان دفاع به جنگ مى پردازد.
سبط بن جوزى مى نویسد: «حسین علیه السلام بر اسب نشسته و قرآنى برگرفته و بر سر خویش نهاد و در برابر دشمن بایستاد و ندا داد كه اى مردم! میان من و شما كتاب خدا و سنت جدم پیامبر صلى الله علیه وآله حاكم باشد137».
خوددارى از شروع جنگ
ائمه وقتى با دشمن برخورد مى كردند و در برابرش صف مى آراستند هرگز دست به جنگ نمى زدند و تا او تعرض نكرده و شهیدانى به خاك نیفتاده بودند نمى جنگیدند، و با این طرز جنگ به مردم ثابت مى كردند كه طرفشان تجاوزكار است و جنگ با او مصداق جهاد ضد تجاوز. مثلاً على بن ابیطالب در صفین به سپاهش دستور مى دهد: «تا آغاز جنگ نكرده اند با آنان نجنگید. زیرا شما الحمدللَّه علیه آنان دلیل دارید، و اینكه بگذارید آنها جنگ را شروع كنند دلیل دیگرى علیه آنها به دستتان خواهد آمد138».
حسین بن على از شروع جنگ پرهیز مى نمود. اگر در برخورد با نخستین واحد نظامى دشمن با آن مى جنگید قطعاً آن را مغلوب مى كرد ولى با این عمل به جنگ آغاز كرده بود و دشمن مى توانست مدعى شود كه او تجاوز كار است و دست به خونریزى ناروا زده.
وقتى زهیر بن قین به امام پیشنهاد تعرض كرد و گفت: «اى پسر پیامبر! جنگ با این عده آسانتر از جنگ با واحدهایى است كه فرا خواهند رسید. با نیروهاى امدادى دشمن هرگز نمى توانیم روبرو شد» گفت: «جنگ را من آغاز نخواهم كرد».139 صبح عاشورا وقتى مسلم بن عوسجه دست به كمان شد تا «شمر» را بزند امام نگذاشت و در برابر اصرار او كه «بگذار این زشتكار گردنكش دشمن خدا را كه در تیررس من است بزنم» فرمود: «نزن كه من مایل نیستم جنگ را آغاز كنم».140 بر اثر آن، مردم پى بردند كه جنگ را نه امام بلكه سپاه یزید آغاز كرده و یزید تجاوزكار مسلح است و قیام مسلحانه بر ضد دستگاه حاكم از واجبات مسلّم است. عمرو بن سعید اشدق فرماندار مدینه، براى تبرئه هیئت حاكمه اموى از ارتكاب تجاوز، در نطقى كه خبر كشته شدن حسین بن على را به مردم مى داد، گفت: كَیفَ نَصْنَعُ بِمَن سَلَّ سَیفَهُ عَلَینا یریدُ قَتْلَنا اِلّا اَنْ نَدْفَعَهُ عَنْ اَنْفُسِنا؛ با كسى كه شمشیر به روى ما مى كشد و قصد كشتن ما را دارد چه كنیم؟ جز این است كه باید در برابرش از خودمان دفاع كنیم؟ عبداللَّه بن سائب برخاسته گفت: «اگر فاطمه علیها السلام زنده بود و سر بریده حسین را مى دید بر او مى گریست». بر او پرخاش كرد كه «خویشاوندى ما با فاطمه بیش از تو است ... اگر فاطمه زنده بود مى گریست اما كسى را كه از جان خود دفاع كرده و حسین را كشته بود سرزنش نمى كرد!»141
عكس العمل طبیعى و قطعى مردم
گر چه تعرض مسلحانه هیئت حاكمه اموى به امام و طرفدارانش تجاوز به شمار مى آمد و همین براى برانگیختگى عامه مسلمانان به جهاد مسلحانه داخلى كافى بود، باز باید توجه داشت كه شدت نكوهیدگى این تعرض ناروا، و فجیع بودن آن بیش از تعرض مسلحانه نارواى معمولى بود. كشتن امام، به بهانه خوددارى از بیعت با عنصر پلید و تبهكار و منافقى مانند یزید، حتى در نظر مأموران عالى رتبه اموى بسیار زشت و ناروا مى نمود؛ چنانكه ولید - فرماندار مدینه - در جواب مروان بن حكم كه توصیه مى كرد «حالا كه حسین بیعت نمى كند گردنش را بزن» گفت: «كارى را به من توصیه مى كنى كه دین و دنیایم را تباه مى گرداند؟! مى گویى حسین را به خاطر خوددارى از بیعت بكشم. اگر دنیا را به من بدهند این كار را نخواهم كرد. به خدا قسم، روز قیامت كفه اعمال نیك قاتل حسین بسى سبك خواهد بود.142 نظر لطف خدا به او دوخته نخواهد شد و تبرئه نخواهد گشت و عذابى دردناك خواهد چشید».143
بعدها یزید از انعكاس جنایتش در افكار عمومى سخت به وحشت افتاد و از پى تبرئه خویش برآمد و خواست گناه و رسوایى آن را به گردن عبیداللَّه بن زیاد بیندازد، وقتى دید حتى افراد خانواده اش بر شهادت حسین بن على گریان و نالان اند آنان را تسلیت داد و گفت: «بر حسین گریه و زارى كنید، زیرا او شهید بنى هاشم است كه ابن زیاد درباره اش تصمیم عجولانه گرفت».144
تذكراتى كه از طرف امام و یارانش درباره حرمت كشتن مسلمان بى گناه، و ارتكاب تجاوز مسلحانه داخلى داده شد اذهان عامه را بیش از پیش براى نفرت از این قتل و تجاوز آماده ساخت و بر شدت عكس العمل بعدى خلق بیفزود. «زهیر بن قین» در نطقى تذكر داد: «اى مردم كوفه! بترسید، از عذاب خدا بترسید! هر مسلمانى موظف است برادر مسلمانش را نصیحت و ارشاد كند. ما اكنون برادریم و همكیش. تا وقتى شمشیر به میان نیامده و جنگى در نگرفته ما و شما همكیش و برادریم و شما باید نصیحت ما را به گوش گیرید. وقتى پاى شمشیر به میان آمد پیوند برادرى و همكیشى خواهد گسست و مصونیت از میان خواهد رفت، و آنگاه شما یك ملت خواهید بود و ما ملتى جداگانه ... مبادا این سردار سبكسر (شمر) و امثالش شما را بفریبند و از راه دین به در برند. به خدا قسم كسانى كه خون بازماندگان و خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله را بریزند و و مدافعان ایشان را بكشند هرگز از شفاعت او برخوردار نخواهند شد145».
طبق اخبارى كه از آخرین لحظات رزم رسیده سربازان و افسران دشمن از دست بردن به خون امام سخت پرهیز داشته اند. «هنگامى كه حسین زخم هاى كارى برداشته و توانش برفته بود، هر سربازى كه نزدیك مى رفت روى از او بر مى تافت، مبادا در رستاخیز خدا را با اتهام قتل حسین دیدار نماید»146، «هر كس مى خواست دیگرى دست به قتل حسین برد و این كار از عهده او ساقط باشد»147. بعد كه عبداللَّه بن عمار را به خاطر شركت در تجاوز طف نكوهش نمودند عذر آورد كه «بارها كشتنش برایم میسر شد اما هر بار اندیشیدم كه بگذار گناه قتلش بر دوش دیگرى افتد148».
جنبه مرامى - سیاسى مبارزه هیئت حاكمه
چون لشكركشى یزید و عملیات تجاوزكارانه اى كه به دستورش آغاز شد هیچ دلیل مشروع و منطقى نداشت و بدون مجوز بود، عمال او نمى توانستند به یك مبارزه مرامى - سیاسى دست زده موقعیت وى و سركوبى و قتل مخالفانش را توجیه كنند. پس حتى الامكان از نطق هاى امام و یارانش جلوگیرى كرده و با سخنان نامربوط و مبتذل كوشیدند تا اذهان حضار مخاصمه را از حقیقت جریان منحرف گردانند. سرداران دستگاه حاكم نمى توانستند بگویند كه شركت امام در فعالیت انتخاب خلیفه، جرم است چه اگر این كار جرم معرفى مى شد پیش از همه یزید مجرم بود. آنها نمى توانستند بگویند پذیرفتن بیعت داوطلبانه مردم عراق، كار درستى نبوده و جرم است و مرتكب آن مستحق قتل و اعدام. اصولاً كیفر اعدام و كشته شدن در قانون شرع محدود به جرایم معدود و معلومى است، و كار امام شبیه هیچ یك نبود بلكه یك وظیفه واجب بود كه تركش گناه محسوب مى شد.
امام مى خواست همین فقدان دلیل هیئت حاكمه اموى و سستى موقعیت مرامى او را براى مردم یقینى گرداند و انگیزه خائنانه و نارواى یزید را آشكار ساخته به همه مردم و نسل هاى آینده بنمایاند. به همین منظور رو به فرماندهان كارگزار دربار اموى كرده مى پرسید: «واى بر شما! آیا به خاطر كشتن یكى از بستگانتان مى خواهید مرا دستگیر كنید یا به خاطر مالى كه از شما به هدر داده ام یا به قصاص زخمى كه بر پیكرتان زده باشم؟ كدامیك؟» سكوت گویایشان نشان مى داد كه هیچیك.149
حتى یك نطق توسط عامل دربار اموى ایراد نشد و كسى به سخن برنخاست و اگر گاه كسى جمله اى بر زبان راند به نحوى رسوا، سخیف و مضحك بود. مثلاً شب عاشورا كه اردوى امام تا سحر سرگرم نماز و دعا بود و همه به درگاه پروردگار نیایش برده تضرع مى نمودند، دسته اى از سواره نظام دشمن، كه براى مراقبت و تجسس نزدیك آمده بود، تحت تأثیر حالت روحانى ایشان قرار گرفته دستخوش تزلزل گشت. دلقكى پرخاشگر به نام «ابن سمیر» كه از تزلزل روحى همقطارانش پریشان شده بود درصدد چاره برآمد و وقتى حضرت این آیه را تلاوت كرد: «كافران نپندارند مهلتى كه مى دهیم به سود آنهاست در واقع مهلت مى دهیم تا بر گناه و تبهكارى بیفزایند و عذابى ذلت آور برگیرند. خدا مؤمنان را فقط به این خاطر به حالتى نظیر حالت شما در مى آورد كه پاك را از ناپاك مشخص و جدا گرداند» به مسخرگى گفت: «پاكان ما هستیم كه از شما جدا و مشخص شده ایم!».150
«شمر» صبح عاشورا به امام گفت: «پیش از دوزخ، و در همین دنیا براى خود آتش افروخته اى!»151 و در جریان جنگ گفت: «از آب فرات نخواهى چشید تا آب جوشان دوزخ را بنوشى!152» عبداللَّه بن حوزه سرباز یزید داد مى زد «اى حسین! تو را دوزخ مژده باد!»153 در اثناى نبرد وقتى امام از ابو ثمامه صائدى خواهش كرد تا از دشمن ترك مخاصمه اى براى نماز بخواهد «حصن بن نمیر» سردار دشمن گفت: «بخوان ولى نمازت قبول نمى شود!» حبیب بن مُظَهَّر، صحابى پیامبر، به او جواب داد «گمان كرده اى كه نماز خاندان پیامبر قبول نمى شود و نماز تو حیوان قبول مى شود!».154
ارتش حاكم از مبارزه مرامى جلوگیرى مى كند
جهاد مرامى - سیاسى علاوه بر خاصیت بیدار كننده عمومى اثر نظامى داشت و فورى ترین آن تغییر اردوى سربازان دشمن بود. ناطقین علناً سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان، و به پیوستن به اردوى مقابل دعوت مى كردند. چون این دعوت در سپاه دشمن مؤثر بود ارتش یزید از آن جلوگیرى مى كرد. «زهیر بن قین» در عاشورا آشكارا نفرات ارتش یزید را تحریك مى كرد از دور فرماندهى بپراكنند و به فرزند پیامبر بپیوندند، مى گفت: «خدا ما و شما را به وسیله بازماندگان پیامبرش محمد صلى الله علیه وآله مى آزماید تا ببیند ما و شما چه رفتارى با آنان مى كنیم. ما شما را دعوت مى كنیم كه ایشان را یارى نمایید و دست از یزید دیكتاتور و عبیداللَّه بن زیاد بردارید. زیرا شما از این دو نفر در طول زمامداری شان جز بدى نخواهید دید. به چشم شما میل مى كشند، دست و پایتان را مى برند، شكنجه تان مى كنند، شما را بر تنه نخل به دار مى زنند، مقتدایان و قرآن دانانى نظیر حجر بن عدى و دوستانش و هانى بن عروه و امثالش را مى كشند». بعضى از ارتشى ها او را دشنام دادند و از عبیداللَّه بن زیاد تعریف كردند و گفتند: «دست از شما برنخواهیم داشت تا رهبرت را با همراهانش بكشیم یا او و طرفدارانش را دستگیر كرده پیش عبیداللَّه بن زیاد ببریم». به نطقش چنین ادامه داد: «بندگان خدا! فرزند فاطمه بیش از پسر سمیه در خور دوستى و مددكارى است. اگر ایشان را یارى نمى كنید از خدا بترسید و دست به كشتنشان نبرید و این بزرگمرد را با یزید واگذارید. به جان خودم یزید از فرمانبردارى شما بدون اینكه حسین علیه السلام را بكشید راضى است». شمر، كه سپاه را تحت تأثیر سخنان زهیر یافت، براى جلوگیرى از وخیم تر شدن وضع روحى آنان تیرى به سوى او پرتاب كرد و فریاد زد: «خفه شو! خدا تو را خفه كند! ما را با پرحرفیت به تنگ آوردى». و زهیر گفت: «روى سخنم با تو كه نیست. تو الاغى بیش نیستى. به خدا فكر نمى كنم حتى دو آیه از قرآن را درست بلد باشى بنابر این آماده ننگ و رسوایى روز رستاخیز و عذاب دردناك باش». شمر تهدید كرد كه «خدا تو و رهبرت را همین الان خواهد كشت»، و او گفت: «مرا از مرگ مى ترسانى؟! كشته شدن در كنار حسین برایم دوست داشتنى تر است از جاودانه زیستن با شما»، و سپس رو به سپاه كرد به بانگ رسا ایشان را به عدم اطاعت فرا خواند: «بندگان خدا! این سبكسر بیدادگر و امثالش مبادا شما را از دینتان منحرف كنند. به خدا قسم، شفاعت محمد صلى الله علیه وآله نصیب جماعتى نخواهد شد كه خون بازماندگان و دودمانش را بریزند و مدافعان آنان و نوامیسشان را بكشند».155
ارتش یزید نطق بریر بن خضیر، تابعى و قرآن دان و عابد شهیر را قطع كرد و با تیر باران مجبورش ساخت از میان دو سپاه به اردوى خود باز گردد.156 با حُرّ بن یزید ریاحى چنین رفتارى كرد و دسته اى از پیاده نظام با پرتاب تیر و زوبین او را ناگزیر از بازگشت ساختند.157
آثار و نتایج تاكتیك طف
گفتم كه به حكم عقل، امامت مستلزم پیروزى در مبارزه است؛ و آنكه نتواند در جهاد داخلى به هدف هایى نایل آید كه به عنوان مسلمان و عالم مذهبى، و بالاتر از آن رهبر و فرمانده نیروى مجاهد، بایستى آنها را به تحقق رساند از این مرتبه ساقط است. امام صادق پیروزمندى را شرط نه تنها امامت بلكه پیروى و تشیع مى داند و مى فرماید: «پیروان ما اهل فتح و ظفرند158».
منتها بحث در كیفیت و حقیقت پیروزى است. پیروزى حقیقى و آنچه در جهان بینى و شریعت اسلام بدین نام رسمیت یافته نه فردى بلكه جمعى و فكرى است. بدین لحاظ:
پیروزى = تحقق هدف (هدفى كه اعتقادى و اجتماعى یعنى انسانى است)؛
پیروزى = رسیدن به غرض.
پیروزى گاه با وصول مبارز به هدف، قرین مى شود و بسا كه نمى شود. پس ممكن است مجاهد به هدف نهایى دست نیابد و در عین حال به پیروزى برسد، و در این حال پیروزى او به معنى تحقق هدف و نه رسیدن به هدف است. از این رو شكست نظامى و كشته شدن مجاهدان به معنى شكست نیست بلكه به عكس به معنى تحقق هدف و پیروزى است.
پس نباید از شهادت امام و یاران مجاهدش در عین پیروزى و تحقق «هدف وسیله» آنان در شگفت شد بلكه بایستى آن را امرى شدنى و محقق دانست. او در پى به چنگ آوردن چیزى نبوده كه با كشته شدنش محال شود، بلكه در پى اثر گذاشتن بر افكار عمومى بوده و تدارك و بسیج و تربیت نیرویى از خلق، و این به عكس با شهادتش میسر و عملى مى شده است.
بازماندگان و جانشینان امام جهادش را پیروزمندانه دانسته اند و شخص او مدتها پیش از رزم نتیجه آن را یك پیروزى توأم با شهادت معرفى كرده است. در مكه سرانجام كسانى را كه به او بپیوندند شهادت پیروزمندانه دانسته و گفته است: «هر كه به ما بپیوندند به شهادت مى رسد و هر كه واپس نشیند به پیروزى نمى رسد!159».
خطاب زینب به یزید، كه «به خدا پوست خودت را كندى و گوشت خودت را بریدى»، گر چه بیشتر نتیجه آخرتى رزم طف را مى رساند باز از توصیف نتیجه نهایى اینجهانى آن خالى نیست. امام زین العابدین در جواب ابراهیم بن طلحة بن عبیداللَّه كه مى پرسد: پیروزى با كه بود؟ مى فرماید: چون وقت نماز فرا رسد اذان و اقامه بگو، آنگاه پیروزمند را خواهى شناخت.160
كشته شدن تمامى مجاهدین در واقع دو جنبه داشت: 1 - جنبه مرامى - سیاسى؛ 2 - جنبه نظامى. از جنبه اول این پیروزى به دست آمد كه مردم بیدار و آگاه شدند كه موقعیت شهیدان مشروع و قهرمانى بوده و موظف اند در برابر دستگاه حاكم چنان موقعیتى اتخاذ كنند، و به جهاد همت گمارند. جنبه دوم نمودار ناتوانى نیروى مجاهد در سركوبى ارتش یزید بود. در نتیجه بروز این ناتوانى و آن مشروعیت، پى بردند كه باید همتى بنمایند و اسلام و نظام اجتماعى آن را از دستبرد هیئت حاكمه برهانند، و این با گرفتن انتقام خون شهیدان از هیئت حاكمه به یك معنا بوده و همین كار را كردند.
دیرینگى و تازگى این تاكتیك
تاكتیك فاجعه آفرینى بیدارگر، هم در قدیم به كار رفته است و هم در نهضت اسلام و قرون بعد. امروز در یك نهضت ضددیكتاتورى یا ضداستعمارى، مردم به تظاهرات خونین دست مى زنند تا با شهادتشان وجود دیكتاتورى یا بیداد دستگاه استعمارى را به همه متذكر شوند و هموطنان خویش را به مبارزه بر انگیزند. هیچ كس خون اینگونه شهیدان را به هدر نمى داند بلكه همه آنان را به راستى مایه نهضت و رستاخیز و قیام مى شمارند. با این تاكتیك و دادن تعدادى قربانى، به مردم مى فهماند كه مبارزه سیاسى مسالمت آمیز امكانپذیر نبوده و با تعرض مسلحانه هیئت حاكمه مستبد یا استعمارگر روبرو مى شود. دشمن خلق حاضر نیست تن به مبارزه قانونى یا آزادمنشانه بدهد و در این حال یك راه بیش نمانده و آن افزودن جنبه نظامى به مبارزه ملى است و اینكه مردم وارد مرحله تدارك مبارزه انقلابى و سپس دست به كار قیام شوند.
اینگونه مبارزات سیاسى و قانونى همراه با تحمل تلفات، براى ابطال و الغاى شیوه غیر مسلحانه در شرایط خاص، كمال ضرورت را دارد و مقدمه جنبش مسلحانه پیروزمند است. امام با تاكتیك طف به مردم ثابت كرد كه هیئت حاكمه اموى نه تنها با مبارزه قانونى و مسالمت آمیز و خیرخواهانه قابل تعدیل و تغییر نیست بلكه آن را گستاخانه با قدرت مسلح سركوب و عقیم مى سازد؛ هیئت حاكمه اموى متكى به افكار عمومى و تابع امام و رهبرى مذهبى نیست و از راه بیعت آزادانه مصدر كار نشده تا با بیعت آزادانه بر كنار شود، فقط یك نیروى مسلح مقتدرتر و مؤثرتر و كارآمدتر از قدرت مسلح حاكمه مى تواند آن را از میدان به در كند و با از میان بردن این مانع اساسى، تغییرات سیاسى و سپس اجتماعى را صورت دهد.
همسان با تاكتیك پیامبران
همین تاكتیك در نهضت هاى پیامبران معمول بوده و نهضت حسینى از این حیث با آنها مشابهت دارد. پیامبرانى مانند موسى نخست بدون هیچ قدرتى یك تنه به مبارزه مسالمت آمیز مرامى - سیاسى پرداخته و با كسب قدرت در این میدان و تشكل طرفدارانى چشم گیر، قدرت مسلحى به وجود آورده و سپس به تعرض دست زده اند. پیامبران دیگرى مانند ابراهیم، یحیى، و عیسى امكان نیافته اند كه پا از میدان مبارزه مرامى - سیاسى فراتر نهاده وارد مبارزه مسلحانه شوند. پیروان عیسى قرنها پس از وى چنین امكان و اقتدارى یافته اند. در حقیقت ابراهیم، یحیى و عیسى و امثالشان با شهادت در میدان جهاد مرامى - سیاسى یك قدرت انسانى و نظامى را برانگیخته و براى هدف خود تجهیز و بسیج كرده و با این عمل در تحقق هدف اجتماعى و انسانى خویش كوشیده اند. پیروزى آنان مانند پیروزى حسین یك پیروزى ملى، اصالت جمعى، و به تعبیر معمول «انسانى» بوده است. خود را فداى هدف، و صرف رشد دین خدا و تكثیر خداشناسان كرده اند و این همان «فناء فى اللَّه» است كه صوفیان بىخبر حالت معرفتى محض پنداشته اند در صورتى كه یك حالت مجاهدتى و مبارزتى است، عمل و كردارى مسبوق به معرفت است.
حسین بن على، كه از این مشابهت آگاه بود، تاكتیك خود را با تاكتیك یحیى بن زكریا مقایسه و تشبیه مى نمود، پیامبرى كه بر ضد دربار مستبد دست نشانده رومیان به جهاد مرامى «نهى از منكر» و بیدارگرى همت گماشت و در این راه جان باخت تا اركان آن را پیروزمندانه به لرزه اندازد و براندازد. على بن الحسین مى فرماید «در راه عراق، پدرم نمى شد به منزلى فرود آید یا رخت از آن بربندد و سرگذشت یحیى بن زكریا را فرا یاد نیاورد و به یاد ندهد. روزى گفت: بر پستى دنیا همین بس كه سر بریده یحیى را به یكى از فاحشه هاى اسرائیلى هدیه دادند!161».162
پاورقی ها ....................
103) تاریخ طبرى، ج 6، ص 254.
104) تاریخ الكامل، ج 4، ص 34؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 263.
105) همان، ج 6، ص 226.
106) همان، ج 6، ص 339.
107) همان، ج 6، ص 239؛ مثیر الاحزان، ص 27؛ ارشاد، ص 212؛ تاریخ الكامل، ج 4، ص 25؛ مقاتل الطالبین، ص 112.
108) تاریخ طبرى؛ تاریخ الكامل.
109) الدمعة الساكبه، ص 225؛ تاریخ طبرى و ابن اثیر.
110) ارشاد.
111) كامل الزیارة، ص 75، به نقل امام صادق.
112) تاریخ طبرى، ج 4، ص 261.
113) مروج الذهب، ج 3، ص 65.
114) لهوف، ص 55.
115) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 187.
116) تاریخ طبرى، ج 6، ص 261.
117) همان، ج 4، ص 265.
118) همان، ج 4، ص 370 و 371.
119) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 190.
120) مروج الذهب، ج 3، ص 64.
121) لهوف، ص 55.
122) مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 212.
123) تاریخ طبرى، ج 6، ص 230.
124) اخبار الطوال، دینورى، ص 249.
125) تاریخ طبرى، ج 6، ص 239.
126) لهوف، ص 68.
127) همان.
128) الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 198.
129) مروج الذهب، ج 3، ص 71.
130) تاریخ طبرى، ج 6، ص 248.
131) همان، ج 4، ص 341.
132) شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 12.
133) تحف العقول.
134) تاریخ طبرى، ج 4، ص 316.
135) لهوف؛ مثیر الاحزان.
136) نفس المهموم، ص 243.
137) تذكرة الخواص، ص 143.
138) نهج البلاغه، ج 2، ص 15.
139) ارشاد، ص 208.
140) ارشاد، ص 215.
141) مقتل العوالم، ص 131.
142) تاریخ طبرى، ج 6، ص 190.
143) لهوف، ص 19.
144) تاریخ طبرى، ج 6، ص 267.
145) همان، ج 8، ص 243.
146) لهوف، ص 107.
147) تاریخ طبرى، ج 5، ص 342.
148) همان، ص 346.
149) همان، ج 6، ص 243.
150) ارشاد، ص 214.
151) ارشاد.
152) الإمامة والسیاسة، ج 2، ص 26؛ مقاتل الطالبین، ص 117؛ تاریخ الكامل، ج 4، ص 34.
153) تاریخ طبرى، ج 4، ص 327.
154) همان، ج 4، ص 334 و در چاپ دیگر ج 6، ص 255.
155) همان، ج 6، ص 243.
156) بحارالانوار، ج 10، به نقل از مقتل محمد بن ابیطالب.
157) تاریخ الكامل، ج 4، ص 26.
158) كافى؛ تهذیب.
159) رسائل، كلینى؛ لهوف، ص 57، به روایت امام صادق.
160) امالى شیخ طوسى، 66.
161) ارشاد، مفید؛ لهوف؛ مثیر الاحزان.
162) جلال الدین فارسى، انقلاب تكاملى اسلام (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1361)، ص 629 - 714.