بیعت گرفتن معاویه برای یزید با شمشیر
معاویه در جواب نوشت به این که آنها را خصوصی بخواه و تهدید کن. شاید بشود. به فاصله کوتاه والی مدینه برای معاویه نوشت من آن چه از دستم بر می آمد کردم نشد و نمی شود معاویه گفت خیلی خوب با مدینه کاری نداریم فعلاً مدینه مستثنی است.
چند ماهی گذشت معاویه دستور داد به قسمت های دیگر با تأکید که باید بدون استثنا همه برای یزید بیعت کنند وقتی همه جا مسلم شد، با یک گروه هزار نفری از سواران سپاه سواره نظام زبده شام حرکت کرد آمد به سمت مدینه. به عنوان حج به سمت مدینه و مکه می خواهد بیاید امیرالمومنین به حج خانه خدا.
وارد مدینه شد ابن اثیر در کامل می نویسد در اولین برخورد با حسین بن علی (ع) برخورد کرد خیلی خونسرد خیلی بی اعتنا و در جواب سلام گفت لا مرحباً بک و لا اهلا یعنی من به سلام شما پاسخ نمی دهم پاسخ تلخی می دهم. بعد عبدالرحمن بن ابی بکر بعد عبدالله بن عمر بعد عبدالله بن زبیر با هر چهار نفر برخورد بسیار تلخی کرد.
ایام حج نزدیک بود. این چهار نفر هم مثل خیلی ها به سمت حج رفتند معاویه در مدینه مدتی ماند. شروع کرد برای عده ای پول فرستادن عده ای را تهدید کرد عده ای را تطمیع کردن تا آنجا که می توانست در مدینه خودش شخصاً فعالیت کرد تا زمینه افکار مردم مدینه را برای بیعت با یزید فراهم کند.
در آنجا نقل می کنند که عایشه با معاویه برخورد تلخی کرد و گفتگویی میان عایشه و معاویه رخ داد که چون بحثمان طول می کشد از آن صرف نظر می کنم.
دو سه نفر از عقلای مدینه با معاویه ملاقات کردند گفتند این راهی که تو می روی راه درستی نیست. تو نمی توانی با تهدید و زور با این چهار نفر مقابله کنی هرچند این چهار نفر الان نه حکومت در دستشان است نه سپاه دارند نه لشگر دارند. هیچی ندارند، اما استخوان و شخصیت آنها تو را خرد می کند. صلاح در این است که بیش از این سر به سر این ها نگذاری برو حج و برگرد.
ولی معاویه از آن هایی بود که وقتی دنبال یک هدفی را می گرفت از هیچ کاری فرو گذار نمی کرد تا به هدف برسد. آمد مکه، در مکه که یک مجمع بزرگ اسلامی بود معاویه برخورد کرد باز با این چهار نفر، در آنجا خیلی به آن ها خوش آمد گفت، خیلی محبت کرد، خیلی احترام کرد، خودش اسب و نوکر فرستاد از آن ها خواهش کرد به مجلس معاویه بیایند.
این چهار نفر دیدند سیاست عوض شده. در مدینه با آن خشونت و تلخی و گستاخی، در مکه با این رویه نرم و آرام چه خبر شده؟ چهار نفری با هم جلسه کردند، گفتند کاسه ای زیر نیم کاسه است باید ما قبلاً خودمان را برای مواجهه با معاویه آماده کنیم.
معاویه اتفاقاً به فاصله کمی از این چهار نفر دعوت کرد که در یک جلسه خصوصی ملاقات کند. به محض این دعوت چهار نفر دور هم نشستند و مشورت کردند که کدام یک از آنها در آن جلسه صحبت کند. بالاخره عبدالله بن زبیر انتخاب شد که در آن جلسه پاسخگوی معاویه باشد. معاویه این چهار نفر را دعوت کرد و با آن ها خلوت کرد و شروع کرد مقداری درباره یک یک این ها مدح و ثنا خواند اما شما آقا «حسین بن علی» شما سید جوانان مسلمین هستید. آقای جوانان مسلمان ها هستی فرزندزاده رسول خدا هستی فرزند علی مرتضی هستید مقامتان چنین است شأنتان چنان است.
اما شما عبدالله بن عمر فرزند عمر هستید که نسبت به اسلام چه کرده و چه کرده اما شما عبدالرحمن بن ابی بکر پیرمردی هستی محترم فرزند خلیفه اول هستید چه هستی چه هستی اما شما عبدالله بن زبیر مردی هستی شجاع در تاریخ اسلام شجاعت ها داشتی خودت پدرت چنین چنان. مقداری از آن ها تمجید کرد.
ولی من از شما یک خواهشی دارم چه شده است که شما از بیعت با فرزند من یزید امتناع کردید فکر نکنید کار به دست یزید می آید کار به دست خود شماست. من قول می دهم تمام رتق و فتق امور به دست شما باشد فقط اسم خلافت روی یزید باشد که بعدها اختلاف پیش نیاید.
همه ساکت شدند، رو کرد بالاخره به عبدالله بن زبیر گفت تو یک حرفی بزن. گفت: ما شما را معین می کنیم میان یکی از سه کار یا اصلاً خلیفه ای معین نکنید بگذارید بعد از شما مردم خودشان خلیفه ای انتخاب کنند، یا مثل ابوبکر که عمر را که اصلاً با او قوم و خویشی نداشت.
با این که ابوبکر پسر داشت محمد بن ابی بکر عبدالرحمن بن ابی بکر بچه هایی داشت با این که پسر داشت قوم و خویش داشت هیچ کدام از این ها را خلیفه نکرد عمر را خواست که اصلاً فاصله اش خیلی دور با قریش بود و او را به عنوان خلیفه معین کرد. شما هم یک فرد شایسته ای را از غیر خاندان خودتان به عنوان زمامدار مسلمین معرفی کنید یا مثل عمر کار را به شوراهای محدود شورای شش نفری يا ده نفری واگذار کنید.
اما این کار که شما می خواهید برای بعد از خودتان برای اولین بار در تاریخ اسلام زمینه حکومت فرد دلخواه خودتان را برای بعد فراهم کنید برای ما قابل قبول نیست.
معاویه دید چی بگوید گفت: «من که نمی توانم در پاسخ شما حرفی بزنم این جا و عاجزم به این که در برابر منطق شما دلیل و برهانی بیاورم من حالا حرفی ندارم عرضی ندارم بسیار خوب فردا در یک جلسه عمومی من بلکه بتوانم نظر خودم را بگویم اما چون آدم ضعیف المنطقی هستم و شما خیلی منطقتان نیرومند است یک شرط دارم و آن این است که شما که در جلسه می نشینید من چه خوب بگویم و چه بد بگویم چه راست بگویم چه دروغ بگویم حق این که یک کلمه حرف بزنید ندارید و الان اعلام می کنم که فردا دو نفر با شمشیر برهنه بالای سر شما از مأموران شام که هیچ دیگر پیغمبر و خاندان پیغمبر دیگر سرشان نمی شود.»
او گفت: «من دو نفر از این ها را بالای سر هر کدام از شما با شمشیر برهنه کشیده مأمور می گذارم که اگر کلمه اول را گفتید، به کلمه دوم نمی رسد. سرتان را از تنتان جدا کردم من یا راست می گویم فردا یا دروغ می گویم. اگر راست می گویم، خوب. اگر دروغ می گویم بگذارید من خودم این دروغ پای خودم باشد. »
فردا شد و معاویه آمد در یک جلسه ای بسیار عمومی و گفتند امیرالمومنین معاویه می خواهد صحبت کند سخنرانی کند حرف بزند، آمد رفت خطبه ای خواند. همه مردم هم نشسته بودند ساکت در چهار گوشه مجلس هم چند مأمور شمشیر به دست بالای سر چند نفر ایستاده اند. البته جلسه آنقدر شلوغ است که این مطلب هم خیلی جلب توجه نمی تواند بکند.
معاویه رفت منبر و شروع کرد مقدار زیادی از مردم تعریف کردن و تهذیب کردن و بعد مقدار زیادی درباره یزید تعریف کردن و تمجید کردن: «یزید پسر من چنین است چنان است نسبت به رعیت نسبت به مردم مسلمانان اینقدر مهر دارد علاقه دارد چنین است و شنیدم که می گویند چهار نفر از بزرگان مسلمین با خلافت یزید مخالفند، یکی حسین بن علی یکی عبدالرحمن بن ابی بکر، یکی عبدالله بن عمر، یکی عبدالله بن زبیر. عجب مردم دروغ می گویند! من خودم با این ها دیشب صحبت کردم ابداً مخالفتی ندارند این ها و کاملاً تصدیق می کنند این مطلب را که خلافت یزید به صلاح امت اسلام است.»
به این ترتیب مأمورانش هم گذاشته بود و مخصوصاً عده ای از مردم شام گذاشته بود که اول بیایند و همان جا با معاویه بیعت کنند با عنوان یزید.
مردم ریختند با معاویه بیعت کردند با عنوان یزید این داستان را در تاریخ های معتبر برادران سنی مان نوشته اند از جمله کامل بن اثیر جزو مآخذ بسیار مهم تاریخی اسلام است و شاید آقایان نمی دانم برای اولین بار هست که در تاریخ حادثه کربلا چنین ریشه هایی را می شنوید.
نمی دانم شاید به این ترتیب این چهار نفر چه کنند؟ حرف بزنند کشته می شوند بی فایده، خوب کشته شوند اما بی فایده. حرفشان را نمی توانند به مردم برسانند. چون کلمه اول به کلمه دوم نمی رسد نقشه ای است معاویه بازی کرده به ثمر رسیده ابن اثیر می گوید: «بعد از این که ازدحامی شد مردم با معاویه بیعت کردند ریختند به جان این چهار نفر که عجب شما گفتید ما هرگز با یزید بیعت نمی کنیم پس چه شد گفتند دروغ می گوید این هر دو گفتند نه خیر شما دروغ می گویید پس چرا همان جا بلند نشدید تکذیب بکنید گفتند این بلا را آورده بود بر سر ما.»