تاریخ انتشار
يکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵ ساعت ۰۴:۳۰
۰
کد مطلب : ۱۰۱۰۱

منتظر دست های کودک تو...

رقیه ندیری
شماره 24 - رجب 1427 - مرداد 1385
بچرخ، ملیکه‏ی عفیف شهر! نه به دور من، به گرداگرد تقدسی که از ابراهیم به ارث مانده است، طواف کن؛ که فرشته‏ها دوباره به وجد بیایند؛ که دوباره ذکرها را از لب‏هایش بچینند و در لایه لایه‏ی آسمان‏ها تکثیر کنند. درست مثل روز نخستین که تهلیلش زبان‏زد کائنات شد.

می‏گویند: خدا ابتدا قندیل او و برادرش را بر فراز نیستی آویخت و آن دو یک‏صدا گفتند: بسم الله النور.

شاید آنها «یا جمیل» را هم هنگام آفرینش هستی سروده باشند و «یا احسن الخالقین» را در شکوه میلاد آدم. و بعد هم «یا حنان» و «یا دیّان» را.

آنگاه که فرشتگان در میان «یا سبوح، یا قدوس» مانده بودند.

می‏گویند: آن دو نور بوده‏اند که یکی باید در آمنه‏ی شریف می‏درخشید و دیگری در تو.

حالا آرام بچرخ، آن سان که این نور از آغاز هستی، زمان و زمین را دوره کرده است.

بچرخ تا به جذبه‏ی دیوار شکافته برسی. به حسن ختام انتظار من! آن وقت با نام «یا مجیب» داخل شو و مرواریدت را، ثقل آفرینش را، نام بزرگ پروردگار بلندمرتبه را بر زمین بگذار تا چشمان حوّا روشن شود، تا مریم قدیسه بر او عطر بیفشاند، تا آسیه لباس‏های بهشت را تن‏پوشش کند و مادر موسی این بار بی‏ترس از فرعون ولادتش را جار بزند.

بخند بانو! این کودک توست که سر به سجده سوده است.

نگاه کن چه باشکوه «اشهد ان لا اله الا الله»ش بت‏ها را انکار می‏کند! و «اشهد ان محمد رسول الله»ش چگونه به تصدیق امین شهر اوج گرفته است!

امین شهر بی او ناتمام مانده بود. چه کسی جز کودک تو می‏توانست امانت وحی را به دوش بکشد.

چه کسی جز او حاضر می‏شد در بستر مرگ آرام بگیرد تا بعدها بوته‏ای در مدینه جوانه کند و در تمام سرزمین‏ها ریشه بدواند؟

آری، امین شهر منتظر ده سالگی توست. خندق، چشم به راه یک ضربه‏ی شمشیرت. احد در انتظار صلابتت. و من چند صباح دیگر از سنگینی این سنگ و چوب ـ که تهمت خدا بودن را خود نیز تاب نمی‏آورند ـ آسوده خواهم شد؛ با این دست‏های کوچک تو.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما