تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۰۰:۲۳
۰
کد مطلب : ۱۳۲۶۸

شعر بافرهنگ

شعر بافرهنگ
خدا رحمت کند سیدحسن حسینی را که می‌گفت: «می‌توان خوب شعر گفت و شعرِ خوب نگفت. همچنین می‌توان شعرِ خوب گفت و خوب شعر نگفت. شاعر واقعی کسی است که خوب شعر بگوید و شعرِ خوب بگوید.»

از مجموعه نظرهایی که درباره شعر خوب گفته شده است، کمتر می‌توان به نتیجه واحدی رسید و گاه تناقض‌های عجیبی در نظریه‌پردازی‌های گوناگون درباره این موضوع وجود دارد؛ ولی بررسی تک‌تک عقاید و تجربه‌های استادان این حوزه هنری و ادبی همراه با لطیفه‌ای شیرین و نغز بوده است و هرگز به یاد ندارم، حتی یک مورد مقاله و یادداشتی درباره این موضوع خوانده باشم که خالی از لطف باشد.
شاید شعر و شاعری هم مانند همه موضوعات دیگری که مختص بنی بشر است، وجوه گوناگونی دارد که نگاه به آن از هر وجه به مثابه تابش نور به منشوری است که از پی آن شعاعی متجلی می‌شود که «حرفی‌ست از هزاران کاندر عبارت آمد»

آنچه برای نگارنده این سطور متناقض می‌نماید اظهار نظرهای متفاوت و رنگارنگی است که ناگاه از رشحه قلم شاعر و یا منتقدی می‌تراود. مرحوم حسینی می‌گوید: «عقل و منطق برای شعر مثل ریش و سبیل برای کودکان است.» و «یک شاعر خوب باید از قوانین منطق به‌خوبی آگاه باشد تا به هنگام سرودن شعر آنها را شاعرانه نقض کند.» و یا «نیچه گفت: «شاعران آب را گل‌آلود می‌کنند و شاعران می‌گویند فیلسوفان آفتاب را.»»

و در همان حال می‌گوید: «شعر بی‌فرهنگ، مثل خانه‌ای بی‌در و پیکر است.» و من نمی‌دانم شعر بی‌فرهنگ چگونه شعری است؟ و شعر بافرهنگ چیست؟ و نمی‌دانم این همه دشمنی با فیلسوفان و استدلالیان در شعر شعرا برای چیست؟ و چرا خیام می‌گوید: «دشمن به غلط گفت که من فلسفی‌ام» و یا مولانا چرا می‌گوید: «پای استدلالیان چوبین بود» و برایم جالب است که همه اینها از صریر خوبانی است که جملگی شاعران اندیشه‌اند!

اقبال لاهوری در آغاز مثنوی «اسرار خودی» این بیت از «نظیری نیشابوری» را آورده است:

نیست در خشک و تر بیشۀ من کوتاهی
چوب هر نخل که منبر نشود دار کنم

و دربارۀ این بیت می‌گوید: «من این بیت نظیری را با شش مکتب فلسفی هم عوض نمی‌کنم.»
و یا می‌گوید: «در شاعری، به زیبایی کلمات و فنون ادبی و نازک‌خیالی توجهی ندارم. من فقط قصد دارم، انقلابی در افکار ایجاد کنم.»

به نظر شما از:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین برنظر پاک خطا پوشش باد
تا:
نیست در دایره یک نقطه خلاف از پس و پیش
که من این مسئله بی‌چون و چرا می‌بینم

یک سیر اندیشه نیست و آیا همین درون‌مایۀ اندیشه‌ای در اشعار حافظ و سایر بزرگان نیست که باعث شده است که آنها تاکنون و بالطبع تا آینده‌های ناپیدا ماندگار شوند؟

استاد محمدکاظم کاظمی می‌گوید: «نباید از یاد برد که تأثرات عاطفی هر قدر هم که شدید باشند، گذرا و مقطعی هستند. یک شعر، در رویارویی نخست، اثر عاطفی بیشتری دارد و در دفعات بعدی، آن اثر را نخواهد گذاشت؛ مگر اینکه در کنار عاطفه، چیز عمیق‌تری هم وجود داشته باشد؛ یعنی اندیشه.
گذشته از آن، تحولی که در اثر اندیشیدن در مخاطبان شعر ایجاد می‌شود، از تحولات عاطفی بسیار عمیق‌تر و ماندگارتر است.»

همیشه این انذار علامه اقبال لاهوری که «وای به حال ملتی که شاعرش به جای نشان‌دادن تلخی‌ها و سختی‌های زندگی جلوه‌های فریبنده و جذاب را ترسیم کند و زوال و فساد را با توانایی‌های هنری خویش همراه با افتخارات تزیین کند و جامعه خویش را با فریبکاری به سکوت و آرامش وا دارد.» مرا به یاد این شعر استاد «محمد رضا شفیعی ‌کدکنی» می‌اندازد:

پاسخ

هیچ می‌دانی چرا چون موج،
در گریز از خویشتن، پیوسته می‌کاهم؟
ـ زان که در این پرده تاریک،
این خاموشی نزدیک،
آنچه می‌خواهم نمی‌بینم،
و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم.
و بی‌راه نیست که همه استادان فرهیخته‌ام دغدغه «شعر بافرهنگ» و اندیشیدن درباره آن را داشته و دارند.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما